جمعه، مهر ۳۰، ۱۳۸۹

نوعی از اندیشه نوعی از نفرت

حمید فرخنده

hamidfarkhondeh@hotmail.com

نامه آقای آرامش دوستدار به یورگن هابرماس فیلسوف آلمانی، صرف نظر از شکل و محتوای قابل تـأمل آن، بار دیگر معضلی فرهنگی در میان روشنفکران و نخبگان فکری-سیاسی ایران را آشکار کرد. معضل تداخل نقش کنشگران فکری سیاسی و فرهنگی و عدم به رسمیت شناختن یا رعایت استقلال نسبی حوزه های مختلف اندیشه، سیاست و هنر.

در جوامع آغازین و شَمنَی یک نفر در رأس قبیله هم نقش رهبر سیاسی و نظامی و هم نقش رهبر مذهبی و هم حتی پزشک قبیله را بر عهده داشت. با رشد و توسعه جوامع اولیه بشری، پیچیده تر شدن سامان اجتماعی اجبارا جدایی نقش ها را بدنبال داشت. همانگونه که بشر در حوزه پزشکی از شَمَن، حکیم باشی و دکتر عمومی به تخصص های مختلف در این رشته رسیده است، حوزه علوم انسانی نیز به سمت تخصصی شدن بیشتر و تفکیک و استقلال شاخه های مختلف آن سیر کرده است. البته خط و مرزها در رشته های علوم انسانی آنچنان که میان شاخه های مختلف علوم تجربی شاهدیم، مشخص یا پررنگ نیست. شاید اگر این ویژگی را به مشکل جامعه در حال گذار ایران اضافه کنیم تا حد زیادی علت تداخل نقش های مختلف بازیگران یا فعالان هر عرصه و مشکلاتی که این تداخل ها ایجاد می کنند را دریابیم.

در جوامع غربی بخاطر درگیر نبودن در جدال میان سنت و مدرنیته، نهادینه شدن دمکراسی و رشد و استقلا جامعه مدنی، اگر از موارد استثنایی بگذریم، تولیدکنندگان اندیشه بطور نسبی حرمت سیاست و سیاستمداران را نگاه می دارند و سیاستمداران نیز متقابلا کم و بیش همین نگاه را به دسته اول دارند. هنرمندان این جوامع نیز علیرغم طعن و تمسخری که شاید گاه حواله این یا آن سیاستمدار می کنند، منکر نقش و لزوم این حوزه و فعالان آن نیستند. سیاستمداران نیز هرچند بی علاقه به بهره برداری های سیاسی از هنر و هنرمندان نیستند، اما نیک می دانند که آمال و آرزوهای بزرگ و رؤیایی یک هنرمند را نمی توان در حیطه خشک واقعیت های زمینی سیاست محدود و محصور کرد.

در جامعه ایران اما شکستن حریم ها و حرمت ها در حوزه علوم انسانی عموما بازار داغی دارد. فیلسوف نه تنها حرمت سیاستمدار نگه نمی دارد، که با هم سنخ خود نیز جز به تندی، تفرعن یا نفی سخن نمی گوید. سیاستمدار هنرمند را ابزار اجرای سیاست های خود می خواهد و هنرمند چه آسان سیاستمدار را خائن می نامد. روشنفکر از آزادی اندیشه، رعایت حقوق دگراندیشان و مدارا می گوید اما تحمل روشنفکر مذهبی هموطن خود را ندارد. مورخان سیاستِ روز را به دیده تحقیر می نگرند و روشنفکران اغلب سیاستمداران را خائن می دانند. سیاستمداران نیز عنایت لازم به تاریخ و نقش مهم مورخان برای سیاست ورزیِ موفق ندارند و روشنفکران را حراف می نامند.

این درحالیست که هر کدام از این حوزه ها و کنشگران آنها نقش و جایگاه شایسته خود دارند. هنرمند سقف آرزوها و رؤیاهای زیبای بشری را بیان می کند درحالیکه سیاستمدار اگر عوام فریب نباشد، مجبور است برای سیاست ورزی موفق و به همراه داشتن آرای اکثریت احاد جامعه خویش، کف مطالبات مردم را بیان کند. طبیعتا میان آن سقف زیبا و رؤیایی که هنرمند وعده می دهد، توصیف می کند یا می خواهد با آن کف زمینی و امکانات محدود و وعده های سیاستمدار تفاوت زیاد است. اینکه احمد شاملو می گوید " ابلها مردا، من عدوی تو نیستم، انکار توام" شاید در عرصه هنر اوج بیان برای رساندن یک پیام باشد. عرصه سیاست به معنای مدرن آن اما نه میدان نفی این و آن، که موضوع رقابت آزاد و عادلانه با دیگران است. دیگرانی که وجود دارند با تفکرات و نظراتی غیر از میل و خواست ما.

همین تفاوت نقش ها میان سیاستمداران و هنرمندان و توقعات یا انتظارات بیجایی که این دو گروه می توانند از هم داشته باشند، در مورد نقش متفکر و سیاستمدار نیز صادق است. سیاستمداری کاری جمعی است درحالیکه یک فیلسوف یا متفکر و روشنفکر کارش فردی است و می تواند بدون قید و بندهای سیاسی تحقیق و اظهار نظر کند. البته این نقش ها می توانند در مواردی با هم تداخل داشته باشند، که در واقعیت چنین نیز هست. اما همین تفکیک رل هاست که زاییده انتظارات متفاوت است. مسئولیت و محدودیت یک سیاستمدار، فیلسوفی را که عرصه اندیشه جولانگاه اوست و محدودیتی برای تحقیق و تفحص در باب حقیقت نمی شناسد، پژمرده خواهد ساخت. و سیاستمداری که نتواند برنامه سیاسی مشخصی بر اساس امکانات واقعی و محدود خود عرضه کند یا مسئولیت در قبال منتخبین خویش احساس نکند، موفق نخواهد بود و اقبال عمومی از دست خواهد داد. از اینروست که که یک متفکر برجسته لزوما یک سیاستمدار موفق نخواهد بود. یا برعکس یک سیاستمدار موفق از آزادی کلام و بیان یک اندیشمند، لااقل همیشه برخوردار نخواهد بود.

اینکه آرامش دوستدار سفر فیلسوفان غربی به کشورش را از منظر سیاسی مورد انتقاد قرار دهد، البته حق اوست. در این میان استدلال های فراوانی نیز علیه نظر آقای آرامش دوستدار می شود مطرح کرد. همانطور که سابقه تاریخی نشان داده با تحریم های اقتصادی صرف نمی توان یک نظام سیاسی غیردمکراتیک را از پای درآورد، بلکه شاید آن نظام سیاسی در انزوا تا سال ها به حیات خویش ادامه دهد، خودداری فیلسوفان و متفکران غربی از سفر به یک کشور استبدادی لزوما کمکی به بهتر شدن وضع فرهنگی و فکری آن کشور نخواهد کرد.

بخش تأسف برانگیز نامه آقای دوستدار، ادبیات توهین آمیز ایشان در صحبت از اسلام و در برخورد با اندیشمندان دینی ایران از جمله آقایان دکتر عبدالکریم سروش و مجتهد شبستری است. ادبیاتی که به شطحیات پهلو می زند. اگر زبانی سرشار از کنایه و غیظ نسبت به عالم و آدم و انفجار خشم فروخورده سی ساله شیوه صحبت فیلسوف کشور ما باشد، چه جای توقع از مردم کوچه و بازار؟ و چه شیوه ناشیانه ای برای معلمی.

ممکن است عده ای با روشنفکران مذهبی به دلایل تاریخی، فکری یا سیاسی میانه خوبی نداشته باشند. اما آیا این دلیلی است برای نفی آنها؟ آیا امتناع از دیدن آنان، خودداری از رعایت حرمت و حقوق انسانی آنها در نوشته ها و محافل و مجالس نتیجه ی مطلق نگری درباره "امتناع تفکر در اندیشه دینی" نیست؟ جدایی دین از دولت خواست همه متفکران و سیاستمداران دمکراسی خواه ایرانی است، اما طرح جدایی دین از سیاست در حوزه عمومی آن هم از سوی یک متفکر همانند مقوله ندیدن وجود و حضور روشنفکران دینی نیست؟

امروز روشنفکران دینی ایران از جمله محمد خاتمی که آرامش دوستدار با نفرت از او و کارنامه اش سخن می گوید، و حتی بخشی از دینداران سنتی ایران در صف اول مبارزه با همان استبداد دینی هستند که آقای دوستدار و میلیون ها ایرانی دیگر از آن در رنجند. امروز دکتر عبدالکریم سروش که این همه مورد طعن و نفرت آقای آرامش دوستدار است خود قربانی سانسور و سرکوب حکومت و گروههای فشار در ایران است. چراکه نوآوری های دکتر سروش در اندیشه دینی بنیان های استبداد دینی در ایران را متزلزل کرده و حتی بر تحول اندیشه دینی در کشورهای مسلمان خاورمیانه تاثیر داشته است.

نامه آرامش دوستدار به یورگن هابرماس اوج امتناع از دیدن و تحمل دیگری است. نخبگان فکری ایران کاری سخت و راهی دشوار در پیش دارند و برای موفقیت چاره ای ندارند جز آنکه دوستدار آرامش در عرصه برخورد آراء و اندیشه ها باشند، چراکه با تلاطم و تنفر کار آسان نخواهد شد.

هیچ نظری موجود نیست: