پنجشنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۵



سیاهکل؛ رد تئوری بقاء با پراتیک مرگ

حميد فرخنده
hamid_farkhondeh@hotmail.com


عزم و اراده آنها در نبرد اصلا باور کردنی نیست. حتی زن ها تا آخرین نفس به جنگ ادامه می دهند. مردها قرص سیانور در دهانشان دارند و برای اینکه دستگیر نشوند خودکشی می کنند.(سخنان شاه در مورد چریک های فدایی خلق به نقل از اسدالله علم)(1)

****

با ادغام گروه احمد زاده- پویان و بقایای گروه جزنی- ضیا ظریفی در فروردین 1350 سازمان چریک های فدائی خلق رسما تشکیل شد. این سازمان اما عملا در 19 بهمن 1349 با حمله به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل، تولد یافته بود. در این روز یک تیم دوازده نفره از گروه جزنی به فرماندهی علی اکبر صفائی فراهانی، باعث طنین انداز شدن صدائی در جنگل گیلان شدند که اعلام شروع شیوه ای نو در مبارزه با نظام استبدادی شاه بود. گروه از مدت ها پیش به تدارک نظری و عملیاتی حرکت خود پرداخته بود. چهار تن از اعضای تیم 16 نفره اصلی، قبل از شروع عملیات دستگیر شده بودند. خبر حمله به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل به سرعت در سرتاسر کشور بویژه در میان روشنفکران و محیط های دانشجویی بازتاب یافت. همه جا صحبت از چریک هایی بود که تفنگ در دست سکون نظام دیکتاتوری شاه را برهم زده بودند. شانزده مرد دلیری که ثابت کرده بودند می بایست "آنکه می گفت حرکت مرد در این وادی خاموش و سیاه، برود شرم کند".(2) دو تن از اعضای گروه در زد و خورد با ماموران در جنگل های گیلان کشته شدند و 10 نفر دیگر توسط نیروهای امنیتی که ارتش را نیز به کمک فراخوانده بودند، دستگیر شدند. شروع حرکت مسلحانه بعد از سال ها سرکوب و خفقان و تبعید، در محافل اپوزیسیون رژیم در خارج از کشور نیز بازتابی وسیع داشت و از جمله رهبران حزب توده ایران در برلین شرقی را غافلگیر کرد.
سه هفته بعد از دستگیری چریک های سیاهکل که به "گروه جنگل" معروف شدند، 13 تن از آنان در 26 اسفند 1349 اعدام شدند. رژیم می خواست با اعدام سریع چریک های دستگیر شده، موضوع را مختومه اعلام کند، غافل از اینکه مبارزه مسلحانه تازه تولد یافته بود. اعدام سریع دستگیر شدگان نیز به نوبه خود به رشد نهال مبارزه مسلحانه کمک کرد. تنها بازمانده گروه سیاهکل ایرج نیری بود که به حبس ابد محکوم شد. بعد از تولد رسمی سازمان چریک های فدائی خلق در فروردین 1350، مبارزات مسلحانه این سازمان بلافاصله ادامه یافت. شروع مبارزه از سوی فدائیان خلق، هم باعث تشویق مخالفان رژیم شد، هم دیگر گروه ها و محافل اپوزیسیون را برای عقب نماندن در عرصه مبارزه به تحرک بیشتر واداشت. سازمان مجاهدین خلق که در سال 1344 به قصد مبارزه مسلحانه تشکیل شده بود اما تا آن هنگام به هیچ اقدام مسلحانه ای دست نزده بود، از جمله ی غافلگیرشدگان بود. لطف الله میثمی از اعضای قدیمی سازمان مجاهدین خلق در این باره می گوید:
" تحلیل محمد آقا(حنیف نژاد) این بود که با یک عضو جدید باید دو سال کار آموزشی کرد تا اینکه دید تاریخی پیدا کند و بپذیرد جریان حق بر باطل در تاریخ پیروز است و در آینده هم خواهد بود.... اما با شروع عمل و سیاهکل در شمال ایران و پیامدهای آن، شورای مرکزی با حنیف نژاد به این نتیجه رسیدند که دو سال آموزش ایدئولوژیک برای اعضای جدید زیاد است، حالا که ایمان عملی به مبارزه پیدا شده و مبارزه به صورت یک جریان درآمده و در بین مردم پایگاه پیدا کرده است، بهتر است این دوره را کوتاه کنیم."(3)

سیاهکل پاسخ نسلی بود که تحقیر کودتای 28 مرداد را برنمی تافت. نسلی که آسانی کودتا نیز بر درد و حسرتش
می افزود. فریادی بود در مرگ اعتراض. پاسخ پرطنین و گرم نسلی بود شیفته "آزادی" و عدالت اجتماعی که ناتوانی یا تسلیم و رضای سیاستمداران خسته و شکست خورده ی بعد از کودتا را سا ل ها دیده و از آن رنج ها برده بود. نقطه چرخش بود از سلاح انتقاد به انتقاد سلاح. سیاهکل اعاده حیثیت بود از چپ های ایرانی، هم در عمل هم به نوعی در نظر. تلاشی بود از سوی گروهی از پاک ترین و از خود گذشته ترین فرزندان ایران برای پاسخ دادن به همه کاستی های پیشین. شروع عمل بود با پاسداشت استقلال، اتکا به نیروی خود بود بدون نگاه از روی دست رفقای شوروی یا چشم داشتی از دوستان چینی.
هر دو گروه تشکیل دهنده سازمان چریک های فدائی خلق در اواسط دهه ی 40 تشکیل شده بودند. امیر پرویز پویان در بهار سال 49 در مقاله ای که می توان آن را پیش درآمد مانیفست مبارزه مسلحانه خواند تحت عنوان " ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقاء"، بی عملی که بخاطر قدرت سرکوب شدید و اختناق رژیم از سوی برخی گروههای سیاسی ترویج می شد را مورد حمله قرار داد و نوشت "برای آنکه بمانیم باید تعرض کنیم". چند ماه بعد در تابستان همان سال مانیفست مبارزه مسلحانه در جزوه ای به نام " مبارزه مسلحانه؛ هم استراتژی هم تاکتیک" نوشته مسعود احمد زاده منتشر شد.
"ترس و ضعف مطلق توده ها" از یکسو و "سرکوب مطلق رژیم" از سوی دیگر، بسته بودن فضای فعالیت سیاسی، سلطه ی ساواک، دستگیری مخالفان و سانسور و خفقان شدید دلایلی بودند که از سوی تئوریسین های جنبش چریکی برای ناگزیری یا لزوم حرکت مسلحانه ارائه می شدند. جنبش مسلحانه بعنوان پیشاهنگ مبارزه نقش موتور کوچکی را داشت که می بایست با فداکاری های خود و وارد کردن ضربه به رژیم، از سویی به مردم نشان دهد که قدرت سرکوب حکومت مطلق نیست و از سوی دیگر شجاعت نهفته در وجود مردم را برای پیوستن به جنبش انقلابی و سرانجام به راه افتادن "موتور بزرگ"، فعال کند. مطلق دیدن ترس مردم و سرکوب رژیم باعث شد تا مطلقی دیگر وارد معادله ی سیاسی شود. مطلقی که می خواست تعادل دو مطلق ترس و سرکوب را برهم بزند، و آن مطلق "شجاعت" در مبارزه بود که بنا بر ویژگی های مبارزه مسلحانه، از مبارزان انتظار "شجاعت مطلق" داشت.
از عدم امکان هر نوع فعالیت سیاسی آزاد به ناگزیری مبارزه مسلحانه رسیدن، اما پرشی سریع بود از روی امکان فعالیت سیاسی غیرقانونی. گویی موفقیت های مبارزه چریکی در کوبا و برخی دیگر از کشورهای امریکای لاتین، پیروزی جنبش آزادیبخش الجزایر و انقلاب چین از یکسو و کاستی های و بی تحرکی اپوزیسیون در سال های بعد از 28 مرداد 32، بویژه در دهه 40، مواد لازم را برای تئوریزه کردن درستی مبارزه مسلحانه به عنوان تنها شیوه کارساز مبارزه با نظام دیکتاتوری سلطنتی برای تئوریسین های جنبش چریکی فراهم آورده بود و لزومی به جستجوی دلایلی دیگر برای بررسی درستی یا نادرستی این شیوه از مبارزه نبود. درست است که در آن شرایط مبارزه آزاد سیاسی امکان ندشت، اما اینکه نبودن امکان فعالیت آزاد و یا حتی نیمه آزاد سیاسی محمل و دلیلی شد برای روی آوردن به فعالیت مسلحانه قابل تامل است.
روی آوردن به مبارزه مسلحانه بیش از آنکه به علت عدم امکان فعالیت سیاسی باشد، محصول کم ارج شماری مبارزه سیاسی بود. چراکه طبیعتا مبارزه سیاسی مخفی غیر ممکن نبود. البته بیژن جزنی از بنیانگذاران فدائیان خلق و از نظریه پردازان جنبش مسلحانه به اهمیت مبارزه سیاسی که از آن به عنوان تبلیغ و ترویج سیاسی نام می برد، در کنار و در ادامه مبارزه مسلحانه توجه داشت و آن را "پای دوم" جنبش می نامید. اما او از سه سال قبل از تشکیل سازمان چریک های فدایی خلق در زندان بود و نظراتش نیز دو سال بعد از کشته شدنش در زندان اوین در سال 54، بتدریج به نظر مسلط در سازمان تبدیل شد.

مبارزه مسلحانه چریک های فدائی خلق عمدتا شامل ترور یا چنانکه در اعلامیه های توضیحی فدائیان از آن نامبرده می شد "اعدام انقلابی" تعدادی از مسئولین و عوامل سرکوب مخالفان و شکنجه گران ساواک، "مصادره انقلابی" تعدای از بانک ها و پرتاب یا کارگذاری بمب در تعدادی از کلانتری ها و برخی مراکز نظامی رژیم بود. ترور کارخانه دار معروف محمد صادق فاتح یزدی صاحب کارخانه جهان چیت که اعتصاب کارگران کارخانه اش را با فراخواندن نیروهای امنیتی سرکوب کرده بود و اعدام انقلابی عباس شهریاری " مرد هزار چهره" از ترورهای پر سروصدایی بود که توسط چریک های فدائی خلق صورت گرفت. ترور عباس شهریاری که عامل نفوذی ساواک در راس تشکیلات تهران حزب توده ایران بود و باعث شکار تعداد زیادی از انقلابیون شده بود در 14 اسفند 1353 ، ضربه روانی بزرگی به رژیم شاه و پلیس امنیتی اش وارد کرد. کشتن ناجوانمردانه بیژن جزنی همراه با شش فدائی دیگر و دو مجاهد خلق در تپه های اوین در 30 فروردین ماه سال 54 ظاهرا انتقام گیری و پاسخ ساواک به ترور عباس شهریاری از سوی فدائیان خلق بود.
فدائی تنها یک نام نبود، شیوه زیستن بود هرچند کوتاه. مبارزه ای بود برای زندگی از سوی کسانی که زندگی شان برای مبارزه بود. رد تئوری بقا بود با پراتیک مرگ، البته برای بقای جنبش. مقاومت قهرمانانه زیر شکنجه بود به قیمت از پای درآمدن، جان دادن بود برای جان بخشیدن.
اصولا فداکاری تا حد جانفشانی، کشته شدن و خون دادن جزیی از هویت چریک های فدائی و دیگر طرفداران مبارزه مسلحانه بود. کشته ها یا شهدا با مرگ و خون خویش بر نفرت مردم از رژیم می افزودند و درخت مبارزه مسلحانه را آبیاری می کردند. شاید از همین رو بود که با وجود اینکه شانزده چریک دلیر در جریان تدارک و حمله به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل شرکت داشتند، تنها برای "پانزده مرد دلیر" شعر سروده شد، برای کشته ها و اعدام شدگان.
از شروع مبارزه مسلحانه در سیاهکل تا آستانه انقلاب بهمن، 172 نفر از چریک های فدائی خلق کشته شدند. تعداد زیادی از آنها یا تحت نام "خرابکار" در درگیری های خیابانی با پلیس امنیتی کشته شدند، یا در زندان های کشور زیر شکنجه. گروهی از آنان نیز در دادگاههای دربسته نظامی با حضور وکلای تسخیری به مرگ محکوم و اعدام شدند. اکثر کادرها و تقریبا تمامی رهبران فدائیان خلق در طی هشت سال مبارزه مسلحانه با رژیم شاه کشته شدند. در مجموع چریک های فدائی تا زمان پیروزی انقلاب 7 نفراز وابستگان به رژیم شاه را ترور کردند و حدودا در 20 مکان مختلف بمب گذاری کردند. یعنی بطور متوسط در برابر هر کشته از رژیم 24 نفر و با احتساب بمب گذاری ها، برای هر عملیات 6 نفر از چریک های فدائی خلق جان باختند. در طی هشت سال مبارزه مسلحانه، سالانه به طور متوسط 21 چریک فدائی کشته شدند. عمر متوسط یک فدائی خلق بیش از شش ماه نبود. مجاهدین خلق نیز در طول 13 سال حیات سیاسی خود قبل از انقلاب بیش از 50 کشته و اعدامی داشتند. مجاهدین( مسلمان و مارکسیست-لنینیست) در مجموع چهار ترور موفق انجام دادند، که شامل سه مستشار نظامی امریکائی و رئیس کمیته مشترک "ضد خرابکاری" می شد. آنها نیز اکثر اعضای رهبری و کادرهای ورزیده خود را در جریان مبارزه مسلحانه از دست دادند.

اعدامی ها و کشته ها در رژیم گذشته اکثرا از گروههای طرفدار مبارزه مسلحانه بودند. در دهه چهل و پنجاه، همان هنگام که مبارزه مسلحانه تئوریزه و به عمل گذاشته می شد، مبارزه سیاسی مخفی عمده تا از سوی روحانیت مبارز و برخی نیروهای مذهبی طرفدار آیت الله خمینی صورت می گرفت. مقایسه میزان هزینه جانی مبارزه مسلحانه با هزینه جانی مبارزه سیاسی گویای آن است که دسته اخیرعلیرغم زیر فشار و شکنجه بودن و محکوم شدن به زندان های طویل المدت، اعدام نشدند. اصولا در نظام دیکتاتوری شاه حکم فعالیت سیاسی غیرقانونی، مرگ نبود. علاوه بر این چون طرفداران مبارزه سیاسی مانند چریک ها معتقد به مقاومت هنگام دستگیری توسط پلیس امنیتی نبودند، از این زاویه نیز قربانی نمی دادند. البته از میان مبارزان سیاسی تعدادی مانند آیت الله سعیدی و آیت الله غفاری زیر شکنجه کشته شدند و خسرو گلسرخی و کرامت الله دانشیان نیز بدون ارتباطی با مبارزه مسلحانه، چون حاضر نشدند از شاه تقاضای عفو کنند و شجاعانه نیز در تلویزیون نظام دیکتاتوری شاه را محکوم کردند، اعدام شدند.
بیلان مبارزه مسلحانه تنها از نظر هزینه انسانی تکان دهنده نیست. حکایت دردناک از دست رفتن سرمایه های بزرگ جنبش مردم ایران نیز هست، جوانانی پر شور و علاقمند به سرنوشت مردم و کشور خویش که می توانستند نخبگان سیاسی آینده کشور باشند. آنها سرمایه های بزرگی بودند که شور و انرژی شان می توانست در خدمت سازمان دهی و پیشبرد مبارزه سیاسی مخفی بکار گرفته شود. از سوی دیگر مبارزه مسلحانه در مقایسه با مبارزه سیاسی بنا به خشونت ذاتی اش، علیرغم محکومیت رژیم دیکتاتوری شاه در افکار عمومی بین المللی، نمی توانست حمایت قابل توجهی را از سوی جامعه جهانی و محافل حقوق بشری بسوی خود جلب کند. در داخل کشور نیز توجیه کردن سرکوب و کشتن "خرابکار" و "تروریست" برای افکار عمومی آسان تر بود تا دستگیری و اعدام مخالفان سیاسی.

با وجود اینکه چریک های فدایی خلق و دیگر مبارزان جنبش مسلحانه از خود شجاعت مطلق نشان دادند، اما در اینکه این شجاعت مطلق قادر شد ترس و ضعف مطلق یا نسبی مردم را به سود تشکل و پیوستن آنها به مبارزه علیه رژیم زایل کند، جای پرسش است. جنبش چریکی هرچند شور و شوقی در میان برخی روشنفکران، نخبگان سیاسی و دانشجویان به راه انداخت و باعث تشویق گروهی از آنان به پیوستن به جنبش مسلحانه شد، اما هیچ دلیلی در دست نیست که ترس مطلق تودها را آنچنان که نظریه پردازان این جنبش آرزو داشتند، زدوده باشد. دیدن صحنه های درگیری خشن و خونین چریک ها با نیروهای امنیتی، پرتاب نارنجک، زد و خوردهای خونین خیابانی و انفجار در خانه های تیمی، کپسول سیانور و زندگی سخت و ریاضت کشانه چریکی اگر برای بخشی از دانشجویان مبارز یا روشنفکران رادیکال جاذبه های خود را داشت، به سختی می توانست سرمشقی برای کارگر، کشاورز، کسبه، کارمند و مردم کوچه و بازار باشد و حتی بعید نیست که برعکس دیدن این صحنه ها و باخبر شدن از وقایع جنبش مسلحانه باعث رعب و وحشت آنها نیز شده باشد و مردم را در آن دوران به سوی این نتیجه گیری سوق داده باشد که مبارزه تنها کار افراد استثنایی است. هرچند شنیدن خبر عملیات چریک ها و مقاومت آنها در زندان و اراده قوی و شور بزرگ آنها در مبارزه بی شک در نزد مردم تحسین برانگیز بود. اما این می تواند نشانه ترس آنها بوده باشد. تحسین یک پدیده یا یک روش نه تنها لزوما به معنای پیروی از راهی یا از قهرمانانی نیست، بلکه برعکس می تواند محصول فاصله عظیمی باشد که تحسین کننده بین زندگی آرام و محتاطانه خویش و زندگی پرماجرای قهرمان احساس می کند.
آن همه کشته، آن اندازه نیرو، امکانات و وقت که برای تهیه، حمل و نگهداری اسلحه، ساختن مواد منفجره، مراقبت از خانه های تیمی، عملیات چریکی، فرار از محاصره و تعقیب ساواک و درگیری با ماموران پلیس سیاسی صرف شد، چرا نمی توانست صرف مبارزه سیاسی مخفی شود؟ بی شک در این صورت، هم میزان تلفات انسانی به مراتب کمتر بود و هم مبارزه بازده بیشتری داشت. تئوریسین های جنبش چریکی در ایران تحت تاثیر رشد جنبش چریکی در امریکای لاتین و فلسطین و فراروئیدن جنبش های مسلحانه در برخی از کشورها به انقلاب های اجتماعی، با حرکت از این واقعیت که امکان فعالیت آزاد سیاسی در ایران وجود نداشت، به سرعت از بحث مبارزه مخفی سیاسی گذشتند و ضرورت مبارزه مسلحانه را نتیجه گرفتند. تحت شرایط فضای بین المللی آن سال ها که در آن بادهای موافقی برای پیروزی جنبش های رهایی بخش ملی می وزید، مبارزات مسلحانه و چریکی بدون توجه به ویژگی های جامعه ایران، به شیوه مسلط مبارزه تبدیل گشت و مبارزه سیاسی نشانه عدم شجاعت کافی یا سازشکاری در مبارزه قلمداد شد و مورد بی مهری قرار گرفت. تا بدآنجا که اصطلاح " سیاسی کار" به توهینی برای تحقیر مخالفان و منتقدان مبارزه مسلحانه تبدیل شد. کاستی های مبارزان نسل پیشین به انکار یا نادیده گرفتن سال ها تجربه آن نسل و نسل های پیش تر در عرصه مبارزات سیاسی منجر شد.
سرانجام علیرغم آن همه تلاش و فداکاری جان های شیفته، مبارزه چریکی پیشاهنگ انقلابی هرگز به مبارزه ای گسترده و مردمی تبدیل نشد. مبارزه مسلحانه بذری بود که در جنگل های کوبا و ویتنام، صحرای الجزایر و دشت های چین محصول داده بود، اما زمین ایران برایش بیگانه بود. با آنکه بس سخاوتمندانه با خون جوانان وطن آبیاری شد و لاله ها دمید، اما محصول نداد.

جنبش چریکی از فعالیت سیاسی غیرقانونی با توجه به شرایط بین المللی سال های دهه 60 میلادی و روحیه اعتراضی و رادیکال جوانان بویژه در شرایط خفقان و سرکوب دهه های چهل و پنجاه، آسان گذشت. اما نسل پیشین نیز با وجود آنکه شاهد تمایل روزافزون جوانان به مبارزه مسلحانه بود نتوانست علیرغم دانش نظری و تجارب عملی خود در مبارزه سیاسی، در این میان نقش سازنده ای اجرا کند.
مهدی بازرگان که در آستانه تشکیل سازمان مجاهدین خلق نقش پدر معنوی این سازمان را داشت و شاهد رادیکال شدن مبارزه و تمایل جوانان جبهه ملی و نهضت آزادی به مبارزه مسلحانه بود در دادگاه خود در سال 43 گفت:
" ما آخرین کسانی هستیم که از راه قانون اساسی (مشروطه) به مبارزه سیاسی برخاسته ایم. ما از رئیس دادگاه انتظار داریم که این نکته را به بالاتری ها بگویند..."(4)
نسل باتجربه تر دهه چهل شامل بقایای جبهه ملی، نهضت آزادی و حزب توده ایران بودند که تجربه سال ها مبارزه سیاسی در شرایط مختلف را در پشت سر داشتند. آنها شناخت بیشتر و عمیق تری از تاریخ اندیشه سیاسی و مبارزات جنبش مشروطه داشتند، علاوه بر این تجارب زیادی نیز در جریان مبارزات نهضت ملی و سال های پیش از آن اندوخته بودند. با وجود این، چه در داخل و چه در خارج از زندان علیرغم تماس های این دو نسل از مبارزان با یکدیگر، تا آنجا که اسناد نشان می دهد شاهد تلاش نسل باتجربه تر، البته در حد توان خویش، برای جلوگیری از حرکت نسل جوان به سمت مبارزه مسلحانه و کانالیزه کردن نیرو و شور مبارزاتی آنها در مسیر مبارزات سیاسی نیستیم. "چه باید کرد" فدائیان به مبارزه مسلحانه منتهی شد و "عمل صالح زمان چیست" مجاهدین خلق نیز راهی جز آن نیافت. نسل قدیمی از نزدیک نگران فرزندان مبارز خود بود و هرچند با راه و روش آنان چندان موافق نبود، اما با امکانات خود از آنها حمایت می کرد و شجاعت شان را می ستود.
البته حزب توده ایران در مباحث تئوریک خود در خارج از کشور به نقد جنبش مسلحانه پرداخت و آن را انحراف از مارکسیسم- لنینیسم نامید. اما حزب توده چون خود درد بود، درمان نمی توانست باشد. اصولا یکی از دلایل اصلی تولد جنبش چریکی فدائیان خلق کارنامه نه چندان درخشان حزب توده ایران در سال های قبل و بعد از کودتا بود. هرچند در اواسط سال 55 بعد از کشته شدن حمید اشرف در تیر ماه 55 و پایان دوران رهبری مقتدرانه او در سازمان، گروه کوچکی از چریک های فدایی خلق پیرو نظرات تورج حیدری بیگوند که به نفی مبارزه مسلحانه رسیده بود، به حزب توده پیوسته و به فعال شدن سازمان "نوید" که تنها سازمان حزب در داخل کشور قبل از انقلاب بود، کمک کردند.

جنبش مسلحانه هرچند به قصد فعال کردن مردم علیه نظام دیکتاتوری شاه شروع شد و بنیانگذاران و ادامه دهندگاه راه این جنبش فداکاری های بسیار از خود نشان دادند اما انقلاب به شکلی از راه رسید که فدائیان خلق و دیگر طرفداران مشی چریکی را غافلگیر کرد. نقی حمیدیان از اعضای سازمان چریک های فدائی خلق که در آستانه انقلاب از زندان آزاد شد در این باره می گوید:
"...قریب هشت سال بود که از شروع مبارزه مسلحانه سیاهکل می گذشت. طی این مدت برای امثال من در زندان، سازمان و نقش محوری و کارآئی اش در برپا کردن انقلاب همچنان مرکز توجه و توقع اصلی قرار داشت. سازمان و به طور کلی جنبش چریکی با خون اعضا و فعالان خود، و با از دست دادن بسیاری از آنها و اسارت عده زیادی از مدافعان راه آن، همچنان می کوشید راه پر سنگلاخ انقلاب را مفروش کند. ما در زندان و هزاران هوادار و علاقمند سازمان در جامعه با امید و آرزوهای بزرگ، به انتظار ثمر دهی این جانفشانی شیفتگان راه آزادی و خوشبختی طبقه کارگر و زحمتکشان کشور به سر می بردیم. اما انقلاب مطابق نقشه ها و تحلیل ها و مرحله بندی هایمان که آن همه انرژی و عمر و وقت صرف آن شد، به وقوع نپیوست. ما می کوشیدیم پنجره های ورود انقلاب را به رویش بازگشائیم، اما انقلاب از در مخصوص به خودش وارد شد...(5)

سال 57 فدائیان خلق برای اولین بار بطورعلنی سالگرد واقعه سیاهکل را در تهران برگزار کردند. به این مناسبت تظاهرات بزرگی در جلوی دانشگاه تهران برگزار شده بود. در میانه مراسم خبر حمله گارد سلطنتی به همافران نیروی هوایی که همبستگی خود با انقلاب را اعلام کرده بودند، به شرکت کنندگان در تظاهرات رسید. بسیاری از صفوف تظاهرکنندگان برای کمک به همافران، به مردمی که اطراف پادگان نیروی هوایی در شرق تهران جمع شده بودند پیوستند. "موتور بزرگ" آخرین خیزش انقلابی خویش را برای برانداختن نظام سلطنتی آغاز کرده بود.



زیرنویس ها و منابع

1. یادداشت های علم (خاطرات امیر اسدالله علم، یادداشت های محرمانه دربار سلطنتی ایران)، تدوین علینقی عالیخانی، ص 146، نیویورک، انتشارات سن مارتین، 1371
2. پرواز با بال های آرزو، شکل گیری جنبش چریکی فدائیان خلق، انقلاب بهمن و سازمان فدائیان اکثریت، ، نقی حمیدیان، ص 87، انتشارات آرش، چاپ اول، استکهلم، سپتامبر 2004
3. آنها که رفتند، خاطرات لطف الله میثمی جلد دوم، ص 2، نشر صمدیه، تهران، 1381
4. مهدی بازرگان، مدافعات در دادگاه غیر صالح تجدید نظر نظامی، به نقل از غلامرضا نجاتی، تاریخ 25 ساله ایران،
جلد اول، ص 373، موسسه ی فرهنگی رسا، تهران، 1371
5. پرواز با بال های آرزو، ص 166
6. شورشیان آرمانخواه، ناکامی چپ در ایران، مازیار بهروز، ترجمه مهدی پرتوی، انتشارات ققنوس، چاپ اول، تهران، بهار 1980
7. ایران بین دو انقلاب، یرواند آبراهامیان، ترجمه احمد گل محمدی و ابراهیم فتاحی، تهران، نشر نی، چاپ نهم 1383
8. روشنفکران ایران و غرب: سرگذشت نافرجام بومی گرائی، مهرزاد بروجردی، ترجمه جمشید شیرازی، نشر و پژوهش فرزان روز، چاپ چهارم، تهران 1384