جمعه، مهر ۰۱، ۱۳۹۰


بستن پنجره
چاپ مطلب
يكشنبه 11 مهر 1389
چرا اکبر گنجی چهره‌ای تيره از جنبش سبز ارائه می‌دهد؟


شگفت‌انگيز است آقای گنجی که خود منادی دمکراسی، برخورد منصفانه با گذشته سياسی افراد و جريان‌های سياسی و همبستگی و اتحاد و اعتمادآفرينی است، خود به‌گونه ای می‌نويسد، می‌گويد و می‌خواهد که نه با منش انصاف نزديک است نه با روش و ادبيات اعتمادآفرين خوانايی دارد
حميد فرخنده - ويژه خبرنامه گويا
hamidfarkhondeh@hotmail.comآقای اکبر گنجی در سخنان اخير خود تحت عنوان "زمينه‌ها و محرک‌های تداوم جنبش دموکراسی‌خواهی ايران" در کليسای کارتويزر کلن در ورای گفتارهای طولانی و هميشگی خويش درباره دمکراسی، نحوه گذار به آن و چگونگی برخورد به گذشته، درباره موقعيت جنبش سبز به نکاتی اشاره داشت که درخور تامل است.درحاليکه اخيرا مهندس ميرحسين موسوی شايعه اختلاف بين ايشان و آقايان کروبی و خاتمی را تکذيب کردند، بر مشورت و ديدار مکرر با آنان تاکيد کردند و پاسخ شايسته ای به نويسندگان روزنامه رسالت دادند، آقای گنجی همچنان از اختلاف ميان رهبران جنبش سبز می گويد. يکی از دستاوردهای جنبش سبز شفاف تر و صريح تر شدن سخنان سيد محمد خاتمی بوده است. آقای خاتمی چند روز پيش در سخنرانی به مناسبت سی امين سالگرد جنگ ايران و عراق از خانواده های باکری و همت در برابر هجمه سرداران کودتاچی و توهين های روزنامه کيهان باشجاعت و صراحت دفاع کرد و حتی خواستار به ميدان آمدن همرزمان پيشين اما ساکت همت و باکری برای دفاع از ارزش ها و آرمان هايی شد که اين سرداران بی مدعا برای آن کشته شدند.
چرا عليرغم تکذيب رهبران جنبش سبز آقای گنجی از اختلاف ميان آنان سخن می گويد؟ البته از آنجا که آقای گنجی از دوره دوم دولت محمد خاتمی با اصلاح طلبان وداع سياسی کرد، اکنون نيز مايل است ميان جنبش سبز که هم از نظر نيروهای رهبری کننده آن و هم از نظر خواسته های مطرح شده در آن، عمدتا تداوم جنبش اصلاحات اما به شکلی ديگر است، تمايز قائل شود.
جنگ آقای گنجی با فقيهان اسلامی شيعه در عرصه انديشه سياسی و جدال روشنفکری مذهبی و ديدگاهای سنتی از مذهب اسلام در ميدان برخورد انديشه ها و عقيده ها، البته محترم است. جنبش سبز اما با فقيهان سر جنگ ندارد. هم اکنون بخشی از ياوران بزرگ جنبش اعتراضی مردم ايران در زمره فقيهان هستند. فقهايی که با تفسير ظلم ستيزانه و دمکراسی خواهانه خود نقش مهمی در حمايت از خواست های آزاديخواهانه و عدالتخواهانه جنبش سبز داشته اند. فقيهانی همچون آيت الله فقيد منتظری، آيات عظام يوسف صانعی، بيات زنجانی و دستغيب آشکارا در مقابل تهاجم و تجاوز دستگاه ولايت فقيه و دولت کودتا ايستادند و ايستاده اند. حتی سکوت و اعتراض ضمنی برخی ديگر آيات عظام نيز بطور نسبی کمکی به جنبش سبز بوده است. طی شانزده ماهی که از تولد جنبش اعتراضی اخير می گذرد، مردم ايران شاهد بودند و هستند چگونه بيوت اين مراجع عاليقدر مورد هجوم اراذل و اوباش و ماموران نه چندان گمنام امام زمان قرار گرفت. جنبش سبز و رهبران و فعالان آن نه تنها با فقيهانی که از خواست های جنبش حمايت می کنند مسئله ای ندارند بلکه به پاسداشت هزينه هايی که آنان، خانواده ها و شاگردانشان پرداخته و می پردازند برای آنان ارج و احترام ويژه ای نيز قائل هستند.
حتی اگر عده ای با مطرح کردن مداوم امام زمان و لايروبی جاه جمکران قصد سوءاستفاده از باورهای مذهبی بخشی از مردم ايران داشته باشند، جنبش سبز اما نه با امام زمان سرجنگ ندارد و نه اصولا مطرح کردن بحث های اعتقادی از اين دست را به سود جنبش سبز می داند. جنبش سبز و رهبرانش در عين مخالفت صريح با اشاعه خرافه و خرافه پرستی، به باورها و اعتقادات مردم احترام می گذارند. تاکيدات مکرر آقای گنجی به عدم وجود امام زمان، شايد برای ايشان و دوستانشان که سال ها با اين اعتقادات زيسته اند نوعی جبران مافات باشد و يا حتی نوعی ادای دين به جوانان باورمندی باشد که شايد بخاطر تعاليم ايشان و دوستانشان در باورهای مذهبی خود سرسخت شدند، اما نه تنها يار شاطری برای رهبران جنبش سبز در داخل کشور نيست بلکه بار خاطر آنها نيز می شود.
آقای گنجی ديندار همواره بحث هايی مطرح می کند، آن هم نه در جايگاه يک روشنفکر مذهبی، بلکه در قامت يک فعال سياسی، که متعلق به حوزه اعتقادات و باورهای مذهبی مردم هستند و در عرصه سياسی مناقشه برانگيز. شبح تجربه تحول ايدئولوژيک در سازمان مجاهدين خلق در سال ۵۴، مارکسيست شدن بخش بزرگی از رهبران و فعالان اين سازمان و زخم چرکينی که اين تحول و آن هم با آن شيوه لااقل در بخشی از فعالان سياسی کشور از افق های فکری گوناگون پديد آورد، بر فراز بحث ها و گفتارهای آقای اکبر گنجی در پرواز است. خوشبختانه جامعه امروز ايران از حيث رشد فکری و بلوغ سياسی، هم در سطح رهبران هم در ميان مردم، قابل مقايسه با آن سال ها نيست، اما جنبش نوين مردم ايران در مقابل جبهه کودتا و ولايت مطلقه فقيه، نيازی به باز کردن جبهه جديدی ميان نيروهای خودی ذيل عنوان باورمندان به امام زمان يا غيرباورمندان به امام دوازدهم يا معتقدان به پرداخت وجوهات به فقيهان يا غيرمعتقدان به اين امر ندارد.
آقای گنجی در سخنان خود تلويحا برخی چهره ها و شخصيت های فعال در جنبش سبز را مورد انتقاد قرار داد که چرا در مرخصی های خود سکوت پيشه می کنند. معلم نيست چرا آقای گنجی بجای احترام به انتخاب يا سکوت و کم حرفی برخی از زجرکشيده ها و هزينه داده ها، به سکوت آنها اعتراض می کند. شايد آنها برای تجديد قوا يا بخاطر خانواده و فرزندان خويش يا از روی تاکتيک سياسی چنين راهی را برگزيده اند. آيا شايسته است آقای گنجی که خود از هزينه داده ها و رنج کشيدگان راه پرسنگلاخ دمکراسی در ايران و از طرفداران حقوق فردی اشخاص است، آن هم از خارج کشور بر آنان خرده گيرد؟
شگفت انگيز است آقای گنجی که خود منادی دمکراسی، برخورد منصفانه با گذشته سياسی افراد و جريان های سياسی و همبستگی و اتحاد و اعتمادآفرينی است، خود بگونه ای می نويسد، می گويد و می خواهد که نه با منش انصاف نزديک است نه با روش و ادبيات اعتمادآفرين خوانايی دارد و نه حاوی احترام به حق انتخاب افراد در چگونگی و ميزان پرداخت هزينه مبارزه سياسی است.
در همين زمينه:[زمينه‌ها و محرک‌های تداوم جنبش دموکراسی‌خواهی ايران، متن کامل سخنرانی اکبر گنجی در کلن]
استکهلم- سوم اکتبر ۲۰۱۰
Published from gooya news {http://news.gooya.com} Copyright © 2009 news.gooya.com All rights reserved for the original source
Served by C#1 Server #1 in 0.012 seconds
بستن پنجره
چاپ مطلب
يكشنبه 25 مهر 1389
نوعی از انديشه نوعی از نفرت،

نامه آرامش دوستدار به يورگن هابرماس اوج امتناع از ديدن و تحمل ديگری است. نخبگان فکری ايران کاری سخت و راهی دشوار در پيش دارند و برای موفقيت چاره‌ای ندارند جز آن‌که دوستدار آرامش در عرصه برخورد آراء و انديشه‌ها باشند، چرا که با تلاطم و تنفر کار آسان نخواهد شد
حميد فرخنده ـ ويژه خبرنامه گويا
hamidfarkhondeh@hotmail.com
نامه آقای آرامش دوستدار به يورگن هابرماس فيلسوف آلمانی، صرف نظر از شکل و محتوای قابل تـأمل آن، بار ديگر معضلی فرهنگی در ميان روشنفکران و نخبگان فکری سياسی ايران را آشکار کرد. معضل تداخل نقش کنشگران فکری سياسی و فرهنگی و عدم به رسميت شناختن يا رعايت استقلال نسبی حوزه های مختلف انديشه، سياست و هنر.
در جوامع آغازين و شَمنَی يک نفر در رأس قبيله هم نقش رهبر سياسی و نظامی و هم نقش رهبر مذهبی و هم حتی پزشک قبيله را بر عهده داشت. با رشد و توسعه جوامع اوليه بشری، پيچيده تر شدن سامان اجتماعی اجبارا جدايی نقش ها را بدنبال داشت. همانگونه که بشر در حوزه پزشکی از شَمَن، حکيم باشی و دکتر عمومی به تخصص های مختلف در اين رشته رسيده است، حوزه علوم انسانی نيز به سمت تخصصی شدن بيشتر و تفکيک و استقلال شاخه های مختلف آن سير کرده است. البته خط و مرزها در رشته های علوم انسانی آنچنان که ميان شاخه های مختلف علوم تجربی شاهديم، مشخص يا پررنگ نيست. شايد اگر اين ويژگی را به مشکل جامعه در راه گذار ايران اضافه کنيم تا حد زيادی علت تداخل نقش های مختلف بازيگران يا فعالان هر عرصه و مشکلاتی که اين تداخل ها ايجاد می کنند را دريابيم.
در جوامع غربی بخاطر درگير نبودن در جدال ميان سنت و مدرنيته، نهادينه شدن دمکراسی و رشد و استقلال جامعه مدنی، اگر از موارد استثنايی بگذريم، توليدکنندگان انديشه بطور نسبی حرمت سياست و سياستمداران را نگاه می دارند و سياستمداران نيز متقابلا کم و بيش همين نگاه را به دسته اول دارند. هنرمندان اين جوامع نيز عليرغم طعن و تمسخری که شايد گاه حواله اين يا آن سياستمدار می کنند، منکر نقش و لزوم اين حوزه و فعالان آن نيستند. سياستمداران نيز هرچند بی علاقه به بهره برداری های سياسی از هنر و هنرمندان نيستند، اما نيک می دانند که آمال و آرزوهای بزرگ و رؤيايی يک هنرمند را نمی توان در حيطه خشک واقعيت های زمينی سياست محدود و محصور کرد.
در جامعه ايران اما شکستن حريم ها و حرمت ها در حوزه علوم انسانی عموما بازار داغی دارد. فيلسوف نه تنها حرمت سياستمدار نگه نمی دارند، که با هم سنخ خود نيز جز به تندی، تفرعن يا نفی سخن نمی گويد. سياستمدار هنرمند را ابزار اجرای سياست های خود می خواهد و هنرمند چه آسان سياستمدار را خائن می نامد. روشنفکر از آزادی انديشه، رعايت حقوق دگرانديشان و مدارا می گويد اما تحمل روشنفکر مذهبی هموطن خود را ندارد. مورخان سياستِ روز را به ديده تحقير می نگرند و روشنفکران اغلب سياستمداران را خائن می دانند. سياستمداران نيز عنايت لازم به تاريخ و نقش مهم مورخان برای سياست ورزیِ موفق ندارند و روشنفکران را حراف می نامند.
اين درحاليست که هر کدام از اين حوزه ها و کنشگران آنها نقش و جايگاه شايسته خود دارند. هنرمند سقف آرزوها و رؤياهای زيبای بشری را بيان می کند درحاليکه سياستمدار اگر عوافريب نباشد، مجبور است برای سياست ورزی موفق و به همراه داشتن آرای اکثريت احاد جامعه خويش، کف مطالبات مردم را بيان کند. طبيعتا ميان آن سقف زيبا و رؤيايی که هنرمند وعده می دهد، توصيف می کند يا می خواهد با آن کف زمينی و امکانات محدود و وعده های سياستمدار تفاوت زياد است. اينکه احمد شاملو می گويد " ابلها مردا، من عدوی تو نيستم، انکار توام" شايد در عرصه هنر اوج بيان برای رساندن يک پيام باشد. عرصه سياست به معنای مدرن آن اما نه ميدان نفی اين و آن، که موضوع رقابت آزاد و عادلانه با ديگران است. ديگرانی که وجود دارند با تفکرات و نظراتی غير از ميل و خواست ما.
همين تفاوت نقش ها ميان سياستمداران و هنرمندان و توقعات يا انتظارات بيجايی که اين دو گروه می توانند از هم داشته باشند، در مورد نقش متفکر و سياستمدار نيز صادق است. سياستمداری کاری جمعی است درحاليکه يک فيلسوف يا متفکر و روشنفکر کارش فردی است و می تواند بدون قيد و بندهای سياسی تحقيق و اظهار نظر کند. البته اين نقش ها می توانند در مواردی با هم تداخل داشته باشند، که در واقعيت چنين نيز هست. اما همين تفکيک رل هاست که زاييده انتظارات متفاوت است. مسئوليت و محدوديت يک سياستمدار، فيلسوفی را که عرصه انديشه جولانگاه اوست و محدوديتی برای تحقيق و تفحص در باب حقيقت نمی شناسد، پژمرده خواهد ساخت. و سياستمداری که نتواند برنامه سياسی مشخصی بر اساس امکانات واقعی و محدود خود عرضه کند يا مسئوليت در قبال منتخبين خويش احساس نکند، موفق نخواهد بود و اقبال عمومی از دست خواهد داد. از اينروست که که يک متفکر برجسته لزوما يک سياستمدار موفق نخواهد بود. يا برعکس يک سياستمدار موفق از آزادی کلام و بيان يک انديشمند، لااقل هميشه برخوردار نخواهد بود.
اينکه آرامش دوستدار سفر فيلسوفان غربی به کشورش را از منظر سياسی مورد انتقاد قرار دهد، البته حق اوست. در اين ميان استدلال های فراوانی نيز عليه نظر آقای آرامش دوستدار می شود مطرح کرد. همانطور که سابقه تاريخی نشان داده با تحريم های اقتصادی صرف نمی توان يک نظام سياسی غيردمکراتيک را از پای درآورد، بلکه شايد آن نظام سياسی در انزوا تا سال ها به حيات خويش ادامه دهد، خودداری سفر فيلسوفان و متفکران غربی به يک کشور استبدادی لزوما کمکی به بهتر شدن وضع فرهنگی و فکری آن کشور نخواهد کرد.
بخش تأسف برانگيز نامه آقای دوستدار، ادبيات توهين آميز ايشان در صحبت از اسلام و در برخورد با انديشمندان دينی ايران از جمله آقايان دکتر عبدالکريم سروش و مجتهد شبستری است. ادبياتی که به شطحيات پهلو می زند. اگر زبانی سرشار از کنايه و غيظ نسبت به عالم و آدم و انفجار خشم فروخورده سی ساله شيوه صحبت فيلسوف کشور ما باشد، چه جای توقع از مردم کوچه و بازار؟ و چه شيوه ناشيانه ای برای معلمی.
ممکن است عده ای با روشنفکران مذهبی به دلايل تاريخی، فکری يا سياسی ميانه خوبی نداشته باشند. اما آيا اين دليلی است برای نفی آنها؟ آيا امتناع از ديدن آنان، خودداری از رعايت حرمت و حقوق انسانی آنها در نوشته ها و محافل و مجالس نتيجه ی مطلق نگری درباه "امتناع تفکر در انديشه دينی" نيست؟ جدايی دين از دولت خواست همه متفکران و سياستمداران دمکراسی خواه ايرانی است، اما طرح جدايی دين از سياست در حوزه عمومی آن هم از سوی يک متفکر همانند مقوله نديدن وجود و حضور روشنفکران دينی نيست؟
امروز روشنفکران دينی ايران از جمله محمد خاتمی که آرامش دوستدار با نفرت از او و کارنامه اش سخن می گويد، و حتی بخشی از دينداران سنتی ايران در صف اول مبارزه با همان استبداد دينی هستند که آقای دوستدار و ميليون ها ايرانی ديگر از آن در رنجند. امروز دکتر عبدالکريم سروش که اين همه مورد طعن و نفرت آقای آرامش دوستدار است خود قربانی سانسور و سرکوب حکومت و گروههای فشار در ايران است. چراکه نوآوری های دکتر سروش در انديشه دينی بنيان های استبداد دينی را در ايران متزلزل کرده و حتی بر تحول انديشه دينی در کشورهای مسلمان خاورميانه تاثير داشته است.
نامه آرامش دوستدار به يورگن هابرماس اوج امتناع از ديدن و تحمل ديگری است. نخبگان فکری ايران کاری سخت و راهی دشوار در پيش دارند و برای موفقيت چاره ای ندارند جز آنکه دوستدار آرامش در عرصه برخورد آراء و انديشه ها باشند، چراکه با تلاطم و تنفر کار آسان نخواهد شد.
استکهلم
Published from gooya news {http://news.gooya.com} Copyright © 2009 news.gooya.com All rights reserved for the original source
Served by C#1 Server #1 in 0.017 seconds

بستن پنجره
چاپ مطلب
جمعه 6 خرداد 1390
از سرداری جنگ تا نوکری رهبر،


نمی‌دانم سردار رضايی نشان ويژه‌ی شجاعت را در جريان جنگ ايران و عراق دريافت کرده است يا نه. اما به‌خاطر گستاخی ايشان در مورد رهبران جنبش سبز که دو سال است علی‌رغم همه‌ی فشارها، تهديدها و تضييقات با راستی قامت و استواری کلام از حرمت آرای مردم دفاع می‌کنند، بايد به او نشان درجه يک چاپلوسی عطا کرد و بر سينه‌اش مدال دنائت آويخت
hamidfarkhondeh@hotmail.com
محسن رضايی در سخنان ديروز خود در مسجد امام صادق مشهد که بيش از يازده نفر شرکت کننده در آن حضور نداشتند و به همين علت بسيار کوتاه برگزار شد، در سخنانی توهين آميز نسبت به رهبران جنبش سبز آنان را "نوکر و حمال امريکا" خطاب کرد.
دو سال پيش در چنين روزهايی رويداد فرخنده مناظره هايی تلويزيونی کانديداهای انتخابات رياست جمهوری در کشور ما جريان داشت. رويدادی که روشنگرها در پی داشت و اختلافات پشت صحنه قدرت جلوی روی ملت آورد. محسن رضايی در قامت قامت کانديدايی ظاهر شد که گرچه سودای اصلاح طلبی و توسعه سياسی مهندس موسوی و مهدی کروبی را نداشت اما منتقد سرسخت سياست هايی اقتصادی دولت محمود احمدی نژاد بود و وعده اصلاحات اقتصادی می داد.
مردم ايران در مناظره محسن رضايی و محمود احمدی نژاد با چهره ديگری از سردار سال های جنگ آشنا شدند. مردم با سرداری متين آشنا شدند که بعد از پايان جنگ تفنگ زمين گذاشته و قلم برگرفته بود. از فرماندهی اتاق جنگ به شاگردی در کلاس درس رفته بود تا جسم ورزيده را با ذهن پروريده تکميل کند. درس دکتری اقتصاد خوانده بود و با آرائه آمار و ارقام سياست های اقتصادی رئيس دولت نهم را به چالش می کشيد. وعده انقلاب اقتصادی، افزايش توليد و بهبود معيشت مردم می داد در صورت انتخاب شدن می داد. بعد از رسوايی انتخاباتی حکومت و ايرادت وارده به سلامت انتخابات از سوی مهندس موسوی و مهدی کروبی و ناظران انتخاباتی آنان، محسن رضايی نيز صحت و سلامت انتخابات را مورد سوال قرار داد.اما به محض اينکه رهبر جمهوری اسلامی صريحا خود از رئيس دولت کنونی طرفداری کرد، منتقدان را به سکوت و نخبگان نظام را به تمکين و تاييد فراخواند و مخالفان را تهديد کرد، سردار محسن خادمی ولايت را بر دفاع از حق ملت رجحان داد. اول اينجا و آنجا از رهبران جنبش سبز انتقاد می کرد که نبايد اعتراض می کردند و خلاف ميل و خواست رهبر عمل می کردند. بزودی اما نشان داد که او پرچم جوانمردی و حريت جنگ را با طوق بندگی ارباب قدرت طاق زده و نوکری رهبر را به سربازی ملت ترجيح داده است. برای خوش خدمتی به رهبر مشروعيت از دست داده و در تنگنای بی تدبيری خويش گرفتار گشته، مهندس موسوی و مهدی کروبی را "عمال امريکا" ناميد.
از جمله آفات استبداد اين است که به بسياری خوی غلامی می دهد. قدرت طلبان، فرصت طلبان و زياده خواهان برای دست يابی به قدرت و مقام و امکانات مادی در نامردمی، اجحاف و دستبوسی اصحاب قدرت مسابقه می دهند. روش و منشی که محسن رضايی با تولد جنبش سبز و اوجگيری اعتراضات به نتايج انتخابات رياست جمهوری دهم بکار گرفته نمونه واضحی از چنين شخصيت فرصت طلب و غلام صفت است که بعنوان پديده ای اجتماعی-فرهنگی در جامعه استبدادزده ما برای زدودن آثار سوء آن بايد مورد مطالعه جامعه شناسان و اهل فن قرار گيرد.
اگر توپخانه کيهانيان و کيهان صفتان به مهندس موسوی و شيخ شجاع اصلاحات تاختند و می تازند کمتر جای تعجب است. چراکه آنها همواره ذوب در ولايت بوده اند. با پول و امکانات مردم عليه نمايندگان بخش بزرگی از مردم که به روايت خودشان حداقل ۱۳ ميليون رای داشته اندنوشته اند و می نويسند. نه ادعای سربازی ملت را داشته و دارند و نه عنوان دکترای اقتصاد يا دبيری مجمع تشخيص مصلحت نظام را يدک می کشدند، حداکثر افتخارشان سابقه بازجويی و اعترافگيری از زندانيان سياسی است. پستی کلامشان با کوتاهی قامت شان خوانايی دارد.
همانند رهبران جنبش سبز اما در آغاز به انتخابات مهندسی شده اعتراض کردن، مدرک دکترای اقتصاد در انبان داشتن و مهم تر از همه نگران اجرای عدالت بودن و خود را سرباز ملت خواندن اما نوکری رهبر را کردن و برای خوش آمد اصحاب قدرت به رهبران شجاع جنبش سبز ملت توهين کردن، نشان دنائت و رذالتی ويژه دارد.
نقش محسن رضايی در دفاع از کشور در سال های جنگ قابل قدردانی است. نمی دانم سردار رضايی نشان ويژه شجاعت را در جريان جنگ ايران و عراق دريافت کرده است يا نه. اما بخاطر گستاخی ايشان در مورد رهبران جنبش سبز که دو سال است عليرغم همه فشارها، تهديدها و تضييقات با راستی قامت و استواری کلام از حرمت آرای مردم دفاع می کنند، بايد به او نشان درجه يک چاپلوسی عطا کرد و بر سينه اش مدال دنائت آويخت.
Published from gooya news {http://news.gooya.com} Copyright © 2009 news.gooya.com All rights reserved for the original source
Served by C#1 Server #1 in 0.013 seconds

بستن پنجره
چاپ مطلب
يكشنبه 30 مرداد 1390
داوری درباره اعدام‌های ۶۷ از کدام نگاه؟


آن‌چه در اين ميان به آن پرداخته نمی‌شود يا کم‌تر مورد توجه قرار می‌گيرد، شرايط آن دوره و گفتمان مسلط در آن سال‌ها چه در ميان حکومت و چه ميان اپوزيسيون انقلابی است. هم در ديدگاه ايدئولوژيک آيت‌الله خمينی و ديگر مسئولان بلندپايه نظام جمهوری اسلامی و متحدان چپ آن‌ها و هم در نگاه ايدئولوژيک مخالفان انقلابی حکومت دو اصل پايه‌ای مشترک، علی‌رغم صف‌آرايی آن‌ها در برابر هم و نبرد خونين اين نيروها با يکديگر، حاکم بود
hamidfarkhondeh@hotmail.com
آنچه در زندان های ايران در اواخر تابستان سال ۶۷ گذشت چنان گسترده و تکان دهنده است که گويی يک روز برای بزرگداشت خاطره قربانيان آن سياهکاری ها کافی نيست. شهريور ماه اعداميان است همچنان که تمامی گورستان خاوران چون سنگ قبر بزرگی است برای گورهای‍ ناپيدای هر يک از قربانيان اين فاجعه ملی. بسياری از اطلاعات در مورد اين کشتار در هاله ای از ابهام است. دقيقا مشخص نيست بيشترين تعداد در چه روز يا شبی اعدام شده اند. محل دقيق دفن کشته شدگان ناپيدا، تعداد دقيق قربانيان نامعلوم و تاريخ واقعی اعدام ها نامشخص است. هر ساله از اواسط مردادماه برنامه های مختلف بزرگداشت عزيزان از دست رفته در داخل و بويژه در خارج از کشور اعلام می شود و بازماندگان و گروه های مختلف سازمان های سياسی ضمن بزرگداشت آن جان های از دست رفته به ياد آوری خاطره هولناک کشتار سال ۶۷ می پردازند.
آنچه اما در اين ميان به آن پرداخته نمی شود يا کمتر مورد توجه قرار می گيرد، شرايط آن دوره و گفتمان مسلط در آن سال ها چه در ميان حکومت و چه ميان اپوزيسيون انقلابی است. هم در ديدگاه ايدئولوژيک آيت الله خمينی و ديگر مسؤلان بلندپايه نظام جمهوری اسلامی و متحدان چپ آنها (حزب توده ايران و سازمان فدائيان اکثريت) و هم در نگاه ايدئولوژيک مخالفان انقلابی حکومت (فدائيان اقليت، سازمان پيکار، حزب کومله، حزب دمکرات کردستان، سازمان راه کارگر و سازمان مجاهدين خلق) دو اصل پايه ای مشترک، عليرغم صف آرايی آنها در برابر هم و نبرد خونين اين نيروها با يکديگر، حاکم بود. اصل يا باور اول اعتقاد به نظام تک حزبی و برپايی نظامی توتاليتر بود. اينکه چنين نظامی تحت لوای "جمهوری دمکراتيک خلق" و برقراری ديکتاتوری حزب طبقه کارگر باشد يا "جامعه بی طبقه توحيدی" خوانده شود و يا نظام توتاليتر اسلامی با ولی فقيه در راس قدرت باشد، تغيير چندانی در اصل ايدئولوژيک و ديکتاتوری بودن نظام سياسی مستقر نمی داد و نمی دهد.
دومين اصل، اصل لنينی کسب و حفظ قدرت سياسی بود که همه نيروهای نامبرده چه در حکومت و چه در اپوزيسيون به آن معتقد بودند و عمل می کردند. اينکه امروز از زاويه رعايت حقوق بشر اعدام های سال ۶۷ محکوم است و باز اينکه بسياری از طرفداران نظام های توتاليتر در همه طيف های سياسی چه مذهبی و چه لائيک امروز به پلوراليسم سياسی و اصول دمکراسی معتقد اند، تغييری در اين نمی دهد که اگر بجای آيت الله خمينی و روحانيان پيرو او هرکدام از نيروهای سياسی نامبرده بقدرت رسيده بودند کم و بيش همان زندان ها را برپا می کردند، ميهمانان اتاق های اوين بسيار می بودند، بساط داغ و درفش و کشتار و تسويه بنام "حفظ نظام انقلابی در برابر توطئه های ضد انقلاب"، دفاع از انقلاب در برابر ارتجاع و امپرياليسم" يا پاسداری از دست آورهای انقلاب خلق در برابر ارتجاع سياه و سفيد"، "سرکوب رو حانيون مرتجع، عوامل فئوداليسم و سرمايه داری توسط خلق انقلابی" صورت می گرفت. البته تفاوت هايی در شکل و ابعاد سرکوب ها حتما وجود داشت و چه بسا خونين تر نيز بود و اضافه براين احتمال خطراتی مانند تجزيه بخشی از خاک کشور نيز کم نبود.
می گويند فرض محال محال نيست. فرض کنيم سازمان چريک های فدايی خلق در آستانه انقلاب از توان فکری و تشکيلاتی نفوذ بيشتری در ميان مردم برخوردار بود و توانسته بود نقش رهبری انقلاب را در دست گيرد. فرض کنيم آيت الله خمينی در چنين شرايطی نه بعنوان رهبر انقلاب از پاريس بلکه بعنوان مرجعی روحانی که با شاه مخالفت کرده بود و دارای احترام نزد مردم بود از تبعيد خويش در بغداد به تهران باز می گشت. فرض کنيم انقلاب پيروز می شد و سازمان چريک های فذائی خلق و نيروهای سياسی نزديک به آنان قدرت حکومتی را در دست می گرفتند . فرض کنيم بسياری از روحانيون راديکال و انقلابی حمايت و همکاری با نظام جديد را عليرغم ايدئولوژی مارکسيستی نظام حاکم، به هواداران خود و به مردم توصيه می کردند. می گفتند ما با نظام جديد در مبارزه با ظلم، استعمار و استثمار هم جبهه هستيم. فرض کنيم سياست "اتحاد و مبارزه" با حاکميت جديد در پيش می گرفتند و می گفتند همانطور که در کشورهای کمونيستی بخاطر سلطه کمونيست ها بنيان دين ريشه کن نشده ما نيز نبايد از بقدرت رسيدن مارکسيست ها در ايران نگران باشيم. می گفتند اصل دنبال کردن مبارزات مشترکمان با نظام سياسی جديد است. فرض کنيم در اين ميان آيت الله خمينی حاکميت مارکسيست ها بر بزرگ ترين کشور شيعه را برنمی تابيد و به هوادارانش مانند برهان الدين ربانی يا گلبدين حکمتيار در افغانستان فرمان جهاد با حکومت کمونيستی ايران می داد. فرض کنيم سازمان چريک های فدائی حزب توده ايران را در قدرت سهيم کرده بود و نفوذ فکری حزب توده ايران بويژه جناح نورالدين کيانوری در حکومت روز بروز افزايش می يافت. فرض کنيم بعد از دستور جهاد و قيام مسلحانه آيت الله خمينی، جناح مسلط در حکومت ايران به رهبری کيانوری خواستار سرکوب شديد قيام کنندگان شده بود. فرض کنيم "چرخ های انقلاب ضدانقلاب را زير پای خود له می کرد" و آيت الله خمينی موفق شده بود به جمهوری اسلامی پاکستان فرار کند. فرض کنيم پاکستان بخاطر اختلافات مرزی با ايران و بخاط تحريکات و دخالت های حکومت جديد ايران در امور داخلی پاکستان امکانات نظامی و مالی در اختيار آيت الله خمينی و مجاهدان او قرار داده بود.
باز فرض کنيم اختلافاتی ديرپا ميان دوجناح در حکومت بالا گرفته بود. جناحی به رهبری ايرج اسکندری-که هم در حکومت و هم در ميان مردم دارای نفوذ و احترام بود- معتقد بود نبايد با مخالفان و منتقدان ليبرال نظام با شدت عمل برخورد کرد اما جناح کيانوری که از حمايت سازمان چريک های فدائی خلق نيز برخوردار بود معتقد بودند که کوتاهی در برابر "ضدانقلاب" و نيروهای اسلامی هرچند به ظاهر طرفدار نظام باشند، به برباد دادن دستاورهای انقلاب و سست شدن پايه های مارکسيست-لنينيستی انقلاب خواهد انجاميد، و راه نفوذ و توطئه عوامل ارتجاع، امپرياليسم و ضدانقلاب را در کشور باز خواهد گذاشت. فرض کنيم جناح کيانوری دنبال بهانه می گشت تا جناح اسکندری را از صحنه حذف کند و توازن قوا را به سود خويش برهم زند و نظام سياسی را يکدست استالينی کند.
آنها می دانستد اگر هزاران زندانی سياسی که در حال گذراندن محکوميت خود بودند را اعدام کنند، قطعا اسکندری به مخالفت برخواهد خواست و اين ضمن از ميان برداشتن مخالفان نظام بهانه مناسبی خواهد شد برای حذف نهايی او و يارانش از صحنه قدرت سياسی. بويژه آنکه حمله مجاهدان تحت فرمان آيت الله خمينی به نقاط مرزی کشور در بلوچستان ايران با حمايت دولت پاکستان بهانه خوبی نيز برای اعدام زندانيان سياسی به دست جناح طرفدار سرکوب داده بود. تفسير لنينی از کسب و حفظ قدرت سياسی وقوع فاجعه در زندان های کشور را حتمی نمی کرد؟ اتفاقات و تسويه هايی که در شوروی سابق، چين، کامبوج و بسياری ديگر از کشورهای کمونيستی ديگر کم و بيش اتفاق افتاد می توانست در ايران نيز اتفاق بيفتد.
ژاک دريدا" فيلسوف مشهور فرانسوی می گويد تحليلگران رويدادهای تاريخی بايد مواظب "ديکتاتوری زمان حال" باشند. ژاک دريدا می خواهد با اين گفته خويش مفسران و محققان تاريخ را هشدار دهد که حوادث و رويدادهای تاريخی يا نظرات و انديشه های متفکران را می بايست در ظرف تاريخی يا زمانی خود بررسی کرد و نگذاشت شرايط زمانی که در آن بسر می بريم خود را بر تحليل رويدادهای گذشته و يا انديشه گذشتگان تحميل کند. چراکه اگر شيفتگان دمکراسی در جهان امروز بخواهند با درک مدرن از دمکراسی، تاريخ دمکراسی در يونان سده پنجم قبل از ميلاد را بررسی کنند، از دريافت اينکه فيلسوفان و انديشه پردازان دمکراسی در آن دوران نه برای بردگان حق رای قائل بودند نه برای زنان و نه حتی برای مردان آزادی که دارای حد معينی از ثروت نبودند، سرخورده خواهند شد و چه بسا قضاوت هايی نادرست در مورد تاريخ يونان باستان و فيلسوفان آن دوره ارائه دهند.
Published from gooya news {http://news.gooya.com} Copyright © 2009 news.gooya.com All rights reserved for the original source
Served by C#1 Server #1 in 0.01 seconds
بستن پنجره
چاپ مطلب
چهارشنبه 30 شهريور 1390
امواج ماهواره و نيمه پنهان رهبر،

چگونه است که مردم ايران بايد داستان الله اکبر گفتن رهبر کشور هنگام تولد را از زبان مداحان و متملقان‌اش و قصه ترمز قطار کشيدن‌اش برای ادای فريضه‌ی نماز صبح را از زبان خودش بشنوند اما حق ندارند از ماجرای به قدرت رسيدن‌اش به مهم‌ترين مقام سياسی کشور باخبر شوند؟
hamidfarkhondeh@hotmail.com
پخش فيلم مستندی درباره زندگی سياسی رهبر جمهور اسلامی ايران و چگونگی صعود وی از نردبان قدرت از تلويزيون فارسی بی بی سی، واکنش های تند و شتابزده نهادهای امنيتی، قضايی و رساناهای حکومتی را درپی داشت. عده ای از هنرمندان مستندساز نيز در فردای پخش اين فيلم به اتهام همکاری با تلويزيون بی بی سی فارسی و تهيه فيلم و گزارش برای اين شبکه خبررسانی دستگير شدند. حتی محمد حسينی وزير فرهنگ و ارشاد اسلامی نيز ضمن اظهاراتی غلاظ و شداد عليه شبکه جهانی بی بی سی، همکاری با اين شبکه را مصداق معاند و برانداز بودن دانست.
واکنش ها و اظهاراتی از اين نوع بيانگر چيزی جز سردرگمی و استيصال مقامات و نهادهای ذی ربط نيست که با گسترش فن آوری های ارتباطی روزبروز تيغ سانسور شان کندتر و ذره بين کنترل شان کدرتر می شود.
هرچند با شروع پخش فيلم مستند "خط و نشان رهبر" دستگاهای امنيتی با پخش پارزيت روی تلويزيون های بييندگان خط و نشان خود را به بينندگان نشان دادند، اما بلافاصله اين فيلم بر روی شبکه های اجتماعی قرار گرفت و با توجه به هزينه ای که پارازيت اندازی برای حکومت دارد، به احتمال زياد بسياری از مردم در پخش های مجدد تلويزيون بی بی سی فارسی يا از طريق شبکه های ديگر بزودی از راه ماهواره اين فيلم را مشاهده خواهند کرد.
ادعای نهادهای امنيتی و اظهارات مقامات مسئول برای موجه جلوه دادن پخش پارازيت بر روی اين فيلم مستند و مورد حمله قرار دادن شبکه جهانی بی بی سی بر اين استوار است که گويا تلويزيون بی بی سی قصد سياه نمايی اوضاع ايران و پخش دروغ در مورد حکومت ايران و زندگی سياسی رهبر جمهوری اسلامی ايران داشته است. از سوی ديگر عده ای مستند ساز که فيلم هايشان در محافل هنری بين المللی به نمايش درآمده اند را در فردای نمايش اين فيلم، با هياهوی بسيار دستگير کرده اند و چنين القا کرده اند که گويا اين هنرمندان بنوعی در تهيه اين فيلم مستند درباره رهبر جمهوری اسلامی مشارکت داشته اند يا اينکه گزارش و خبر و فيلم برای سياه نمايی اوضاع کشور به بی بی سی فارسی می فرستاده اند. فيلم سازانی که حداکثر امتياز پخش فيلم شان که هيج ربطی با فيلم مستند "خط و نشان رهبر" ندارد، طبق ضوابط بين المللی از سوی تلويزيون فارسی بی بی سی خريداری شده و در برنامه "آپارت" به نمايش گذاشته شده اند. اما اين ادعاها چقدر با واقعيت همخوانی دارد؟
اولا تلويزيون فارسی بی بی سی در ايران خبرنگار رسمی يا غيررسمی ندارد. تمامی بريده فيلم ها، عکس ها و گزارش هايی که در فيلم مستند "خط و نشان رهبر" بکار گرفته شده اند در آرشيو همه آژانس های خبری و تلويزيون های اکثر کشورهای دنيا وجود دارد و اصولا برگرفته از برنامه های صدا و سيمای جمهوری اسلامی و ديگر رساناهای داخلی است. مصاحبه شوندگان نيز همه در خارج از کشور سکونت دارند.
ثانيا اگر واقعيات نشان داده شده سياه بوده اند گناه از سازندگان فيلم و شبکه جهانی بی بی سی يا بخش فارسی آن نيست. اتفاقا خود حمله کنندگان به بی بی سی نيز به اعتبار و درنتيجه برد اين شبکه خبری در ميان مردم دنيا و از جمله ايران واقفند و از همين رو نيز بسيار برآشفته اند. وانگهی نه تنها بی بی سی بلکه بسياری از ديگر شبکه های خبری که فيلم ها يا گزارشات و تحليل های انتقادی درباره سياست های حکومت ايران و مقامات بلندپايه کشور پخش می کنند، فرصت پاسخگويی به منتقدان را برای مقامات سياسی جمهوری اسلامی و نهادهای حکومتی مورد نقد واقع شده در نظر گرفته اند، اما مقامات مسئول ظاهرا چون جواب قانع کننده ای نداشته اند يا از ترس روبرو شدن با سؤال های چالش برانگيز از شرکت در برنامه های اين رساناهای فارسی زبان بين المللی خودداری کرده اند. همچنين خود نتوانسته اند برنامه هايی مستدل، مستند، کارشناسانه و اعتماد برانگيز در صدا و سيما توليد کنند تا مردم بجای اقبال از راديو و تلويزيونهای فارسی زبان خارج کشور از توليدات، فيلم ها، گزارشات و تحليل های داخلی استقبال کنند.
ثالثا تمام اطلاعاتی که اين فيلم در مورد زندگی سياسی رهبر ايران، عطش قدرت اش، چگونگی کنار زدن ياران ديروزش، چهره های امنيتی اطراف او و عدم مقبوليت و مشروعيت او از نظر فقهی در ميان برخی از بزرگان حوزه به بينندگان می دهد، اطلاعاتی است که کم و بيش چندين سال است در محافل مختلف و رساناهای خبری داخل و خارج مطرح بوده يا از سوی تحليگران سياسی و چهره های جدا شده از حکومت بر آن صحه گذاشته شده است. نوآوری اين فيلم گردآوری يکجا و نشان دادن سلسله ی رويدادها در روند تحکيم پايه های قدرت از سوی رهبر ايران است.
چگونه است که مردم ايران بايد داستان الله اکبر گفتن رهبر کشور هنگام تولد از زبان مداحان و متملقانش و قصه ترمز قطار کشيدنش برای ادای فريضه نماز صبح از زبان خودش بشنوند اما حق ندارند از ماجرای به قدرت رسيدنش به مهمترين مقام سياسی کشور باخبر شوند؟
Published from gooya news {http://news.gooya.com} Copyright © 2009 news.gooya.com All rights reserved for the original source
Served by C#1 Server #1 in 0.002 seconds

شنبه، فروردین ۲۷، ۱۳۹۰

مسئولیت مجاهدین در کشتار اشرف hamidfarkhondeh@hotmail.com

صحنه به زیرگرفته شدن یکی از مجاهدین ساکن اردوگاه اشرف توسط خودروی ارتش عراق دل هر انسان آزاده بویژه هر ایرانی انساندوست را به درد می آورد. حمله به افرادی غیر مسلح و کشتار آنان به هیچ بهانه ای قابل قبول نیست. همه ی وجدان های آزاد بشری خواهان راه حل مسالمت آمیز و درخور شأن و کرامت انسانی برای بیش از سه هزار ساکنین اردوگاه اشرف هستند. انسانهایی اسیر ایدئولوژی، قربانی تشکیلات و سازمانی به بن بست رسیده، رها شده در بیابانی نزدیک مرز ایران، محروم از دنیای آزاد اطلاعات و اخبار. آرمانگرایانی که روزگاری شیفته توهمات سیاسی رهبری خود شدند. رهبری سیاسی ای که ارمغانش برای اعضای اش اشتباهات پیاپی در ارزیابی های سیاسی و تعادل قوا، به کشتارگاه فرستادن آنها در مقاطع مختلف، شتشوی مغزی و تشویق آنان به آتش زدن خود برای بهره برداری های سیاسی بوده است.



اما اگر از شیوه خشونت بار و غیرانسانی حمله نیروهای عراقی به مجاهدین در اردوگاه اشرف که بگذریم، در این ماجرا واقعیتی سیاسی، هرچند تلخ برای مجاهدین، وجود دارد و آن این است که دولت عراق درپی اعمال حاکمیت ملی خود بر اردوگاه اشرف است. این حق هر دولتی بویژه دولتی که مشروعیت خود را از آرای مردمش گرفته هست که بر تمام خاک خود اعمال حاکمیت کند. همچنین این حق هر دولتی هست که با کشورهای همسایه روابط سیاسی خود را تنظیم کند. اما در ماجرای اسفناک کشته شدن گروهی از هموطنان ما در خاک عراق هم از سوی سازمان مجاهدین خلق، شورای ملی مقاومت و هم از سوی بسیاری از نیروهای سیاسی که کشتار اخیر را محکوم کرده اند این حق کشور همسایه ی ما نادیده گرفته شده است.



در سال 2009 هنگامی که نیروهای عراقی مسئولیت کنترل اردوگاه اشرف را از نیروهای امریکایی تحویل گرفتند نیز درگیری هایی کوچکتری بین نیروهای عراقی و ساکنین اردوگاه اشرف درگرفت . در آن زمان یاداشتی در این مورد نوشتم و از آنجا که علیرغم درناکی حادثه کنونی همان منطق هم از سوی حکومت عراق و هم از سوی مجاهدین خلق در ماجرای اخیر دنبال می شود آن یادداشت را در زیر می آورم:



هنگامی که مجاهدین خلق در اوایل سال 86 میلادی فرانسه را به قصد عراق ترک کردند، بسیاری از ناظران سیاسی استقرار این سازمان در کشور در حال جنگ با ایران را خودکشی سیاسی ارزیابی کردند. تصوّر پی آمدهای مهلک چنین تصمیمی برای کسانی که با الفبای سیاسی آشنا بودند، چندان مشکل نبود. اما کمتر کسی می توانست در آن سال ها پیشی کند سرنوشتی چنین تراژیک در انتظار سازمان مجاهدین خلق خواهد بود. دولت قانونی عراق اخیرا خواستار برچیده شدن قرارگاه اشرف که مجاهدین شهر اشرف اش می نامند، شده است. مقامات عراقی ضمن اعلام رد گزینه ماندن مجاهدین در خاک عراق از آنها خواسته اند این کشور را به قصد ایران یا کشور ثالثی که حاضر به پذیرش آنها باشد، ترک کنند. سازمان مجاهدین خلق در واکنش به این درخواست دولت عراق، بستن اردوگاه اشرف و انتقال مجاهدین به ایران یا کشور ثالث را زمینه سازی برای "جنایت جنگی و جنایت علیه بشریت" خوانده است.



24 سال پیش، مجاهدین ظاهرا "برای مدتی کوتاه" به عراق رفتند تا به زعم خویش طی چند سال مبارزه و در سایه ارتش صدام، نظام جمهوری اسلامی را سرنگون کنند. آنها برای درخواست پناهندگی به عراق نرفتند، بلکه در کسوت رزمندگان مجاهد یا نیروهای "ارتش آزادیبخش" در حالیکه عموما پناهندگی کشورهای مختلف اروپایی و امریکای شمالی را دارا بودند در عراق نزدیک نوار مرزی با ایران، مستقر شدند. آنها هیچگاه به عنوان پناهندگان مجاهد در عراق حضور نداشته اند و بعد از سرنگونی رژیم صدام حسین نیز از دولت عراق تقاضای پناهندگی نکرده اند. البته مجامع بین المللی و دیگر نهادها و سازمان های حقوق بشری می بایست از حقوق انسانی آنها حمایت کرده و تسهیلات لازم برای انتخاب آزادانه و انتقال به هر کشوری که خود خواهان عزیمت به آنجا هستند را برایشان فراهم کنند. اعتراض سازمان مجاهدین اما در قالب اطلاعیه دبیرخانه شورای ملی مقاومت،به سخنان موفق الربیعی مشاور امنیتی دولت عراق، گویا تکرارِ کمیکِ تاریخِ تراژیکِ این سازمان است. در میان سازمان های سیاسی در تاریخ ایران معاصر کمتر نیرویی می توان یافت که به اندازه سازمان مجاهدین دچار اشتباهات مهلک سیاسی و نظامی و حتی فرهنگی شده باشد. اشتباهاتی که حاصل آن به کشتن دادن هزاران جوان مجاهد، تبدیل رهبری بسته اما جمعی در سازمان به رهبری فردی مسعود رجوی و سرانجام بن بست سیاسی و تشکیلاتی کنونی مجاهدین است. ارزیابی شتاب زده و غیرواقعی رهبری سازمان از تعادل نیروها، آنها را به تظاهرات مسلحانه در اواخر بهار سال 1360 واداشت. که به کشته شدن هزاران نفر از اعضا و هواداران این سازمان منجر شد. [البته نقش خشونت شدید نظام اسلامی در سرکوب مجاهدین خلق، محکوم و مسئولیت بزرگ نظام اسلامی در این برگ خونین از تاریخ سیاسی معاصر کشور در جای خود قابل بررسی است.] بعد از خروج مسعود رجوی و بقیه السیف نیروهای این سازمان به خارج از کشور، ماجرای شخصی ازدواج مسعود رجوی با مریم عضدانلو قاجار در نمایشی مضحک، امری سیاسی_ایدئولوژیک نام گرفت. بار دیگر با محاسبه ای غلط، در اوج جنگ ایران و عراق مسعود رجوی که اینک هم پیشوای سیاسی سازمان بود هم رهبر عقیدتی آن، در لباس رهبری نظامی سازمان سرنوشت خود و سازمانش را با سرنوشت رژیم بعث عراق گره زد و راهی عراق شد. در تابستان 67 در پی موافقت ایران با قطعنامه 598 شورای امنیت و صلح میان ایران و عراق، رجوی که خود را بازنده بزرگ صلح می دید، با فراخواندن هزاران نفر از هواداران سازمان از سرتاسر اروپا و امریکای شمالی به عراق، حمله ای در پناه نیروی هوایی ارتش صدام به ایران سازمان داد. خوش خیالی سیاسی نشأت گرفته از ارزیابی هایی سخت دور از واقعیت باعث گشت تا چند هزار نفر مجاهد که بسیاری از آنها برای اولین بار سلاح در دست می گرفتند با طی کردن آموزش نظامی دو روزه ای، با شعار از "مهران تا تهران" چند شهر مرزی را به امید رسیدن چند روزه به تهران، آن هم از راه جاده، پشت سر بگذارند. عملیاتی که فروغ چندانی نداشت اما جاویدان شد. جاویدان از آن جهت که در تاریخ عملیات جنگی، خطاهایی چنین فاحش از نظر نظامی و ارزیابی های کودکانه از توان خویش، امکانات دشمن و این چنین به قربانگاه فرستادن نیروهای خودی، بیسابقه است. یک نمونه کوچک آن درست کردن "خودروهای زرهی" توسط جوش دادن یک ورقه فلزی در دو سوی وانت های سازمان است که ظاهرا از ابتکارات نظامی خانم مریم رجوی بوده است. همه این ابتکارات و کارنامه بلند اشتباهات پی درپی، محصول تصمیمات رهبری سازمان و در راس آن مسعود رجوی است که خود را "نوک پیکان تکامل" جامعه ایران نیز بحساب می آورد. اگر عملیات "فروغ جاویدان" و کشته شدن بیش از هزار نفر از نیروهای مجاهد در دشت حسن آباد و تنگه چهار زبَر، اوج تراژدی سیاست های مجاهدین خلق است، اعتراض این سازمان به تصمیم دولت قانونی عراق در مورد بستن اردوگاه اشرف و امتناع مجاهدین از ترک خاک این کشور، سوی کمدی این تراژدی است. آن روز که همه دلسوزان و صاحب نظران سیاسی، مجاهدین را از رفتن به عراق، به خاک دشمن در حال جنگ با ایران، برحذر داشتند، گوش شنوایی در این سازمان وجود نداشت. امروز نیز که دولت قانونی عراق از این سازمان می خواهد، به هر دلیل، خاک عراق را ترک کند، آنها کودکانه با این درخواست کشور میزبان مخالفت می کنند. آنروز که نمی بایست می رفتند، رفتند و امروز که می بایست حال که میزبان عذرشان را خواسته، محترمانه خاک عراق را ترک کنند، قصد ماندن دارند. حتی اگر دولت عراق، خواهان بستن اردوگاه اشرف و ترک خاک عراق از سوی مجاهدین خلق نباشد، بخاطر منافع ملی خویش و برقراری روابط دوستانه با همسایه بزرگ شرقی خود، با فعالیت های سیاسی مجاهدین خلق علیه ایران مخالفت خواهد کرد. تا چه رسد به فعالیت های نظامی. تازه فعالیت های نظامی با کدام اسلحه و تانک و توپ؟ سازمانی معتقد به مبارزه مسلحانه اما خلع سلاح شده، تحت مراقبت دائمی از سوی نیروهای نظامی و امنیتی امریکایی و عراقی، با رهبری مخفی در خاک کشوری بیگانه، حتی اگر از لیست تروریستی تمام کشورهای جهان نیز خارج شود، چه کاری از پیش خواهد برد؟ در کشورهای اروپایی یا امریکای شمالی و استرالیا لااقل امکان فعالیت سیاسی علیه نظام جمهوری اسلامی برای حدود 3500 مجاهد گرفتار در اردوگاه اشرف وجود دارد. معلوم نیست سازمانی که حتی امکان فعالیت سیاسی علیه نظام جمهوری اسلامی در خاک عراق ندارد، به چه علت بر ماندن خود، آنهم علیرغم میل صاحبخانه اصرار دارد؟ این نیز حتما یکی دیگر از شاهکارهای سیاسی این سازمان است.



Published from gooya news {http://news.gooya.com} Copyright © 2009 news.gooya.com All rights reserved for the original source


Served by C#1 Server #1 in 0.003 seconds