پنجشنبه، دی ۰۳، ۱۳۸۸

الزامات شاگردی آیت الله منتظری

(نقدی بر یادداشت فرخ نگهدار)

hamid_farkhondeh@hotmail.com

آقای نگهدار، یادداشت شما در سوگ آیت الله منتظری مرا بر آن داشت تا به نکاتی در ارتباط با فصلی از تاریخ جنبش چپ ایران اشاره کنم، بویژه از آن رو که شما خود را در زمره شاگردان ایشان و شیفته روش این مرجع بزرگوار دانسته اید.

در دهه چهل شمسی آیت الله منتظری در میانسالی و شما در جوانی از دیدگا ه های مختلف فکری با شیوه های گوناگون به مبارزه با نظام استبدادی شاه پرداختید. هر دو دوره های طولانی زندانی بودید و زجرها کشیدید و شکنجه ها تحمل کردید. چند سال بعد از پیروزی انقلاب هم آیت الله منتظری و هم شما علیرغم امیدواری های اولیه، از نظام اسلامی سرخورده شدید. باوجود حمایت از نظام جمهوری اسلامی یا سیاست "اتحاد و مبارزه"، که البته بیشتر اتحاد بود تا مبارزه، سازمان متبوع شما آماج سرکوب حکومت قرار گرفت و بسیاری از یارانتان دستگیر شدند. شما که دیگر در خانه خود احساس امنیت نمی کردید به خانه دائی یوسف پناه بردید. جهنم خودی را ترک گفتید تا به بهشت همسایه وارد شوید.

آیت االله منتظری نیز چند سال بعد بخاطر اینکه در اوج سیاهی و سکوت آن عشره مشئومه به کشتار زندانیان سیاسی از جمله برخی از رفقای شما اعتراض کرد، از مقام جانشینی رهبر جمهوری اسلامی برکنار شد. در پی عزل ایشان، دور جدیدی از اعتراضات و موضع گیری های شجاعانه سیاسی و فقهی در زندگی آیت الله منتظری آغاز گشت. شجاعت او تنها در عرصه دفاع از زندانیان سیاسی بی پناه و خانواده های آنان یا ارسال نامه به آیت الله خمینی برای اعتراض به کشتار زندانیان سیاسی نبود. آیت الله منتظری در کسوت یک روحانی عالی مقام سنتی و سالخورده شجاعت آن را داشت که در کمال فروتنی اشتباهات سیاسی خود را نیز تصحیح کند. آنگاه که دریافت برخلاف هدف اولیه خیرخواهانی مانند خود او، ولایت فقیه از جایگاه نظارت اخلاقی بر قوانین و امور مملکت، استبدادی دیگر در شکل دینی آن را تجدید سازمان کرده است، صریحا نسبت به تجدید حیات شعبه استبداد دینی هشدار داد و اعتراض کرد. آنگاه که مرجعیت تشیِع را بازیچه دست حکومت دید، بر منبر اعتراض رفت و شجاعانه باران افتراها، اهانت ها، بایکوت شدن ها از سوی دوستان دیروز و حملات گروه های فشار به حسینیه و دفتر خود و دستگیری نزدیکانش را تحمل کرد. زمانی که دخالت نابجای متعهدین نامتخصص در اداره امور مملکت را دید، از لزوم نوعی جدایی امور مملکتی از امور دینی سخن گفت. شجاعانه تسخیر سفارت امریکا و گروگانگیری دیپلمات های امریکایی که خود در آغاز از آن حمایت کرده بود را حرکتی اشتباه شمرد. همین علو طبع ها بود که بقول شما در آن برهوت دهه شصت نور امید و اعتماد را زنده نگهداشت تا امروز شاهد گسترش سرسبزی و امید در آن وادی ناامیدی ها و بی اعتمادی ها باشیم.

شما نیز در طول مبارزات سیاسی خود فراز و نشیب های مختلفی طی کردید. زمانی، شخص خود، ایدئولوژی و سازمان متبوعتان را صاحب حقیقت مطلق می پنداشتید. البته شما در این نوع نگاه تنها نبودید، بودند و هستند هنوز مطلق اندیشانی که همه را جز خود و گروه خود بر خطا می بینند. اما آنها لااقل ادعای شاگردی آیت الله منتظری و شیفتگی روش و منش او را ندارند. می خواستید ایران را مانند خانه دائی یوسف بهشت کنید، سودای سعادتمند کردن انسان ها را داشتید. از همین رو بود که هیچ مانع و رادعی را برنمی تافتید. اعضای نهضت آزادی و دیگر لیبرال های ایران مورد اتهامات واهی و بی اساس شما قرار گرفتند. رفقای سازمانی بخاطر اعتراض به روش و منش سیاسی شما یکی پس از دیگری خائن، جاسوس یا مشکوک قلمداد شدند. هرکس ایراد و انتقادی به سیاست های شما یا اتحاد شوروی می کرد را بنوعی به امریکا و "سیا" چسباندید. در زمان دبیر اولی شما در سازمان فدائیان خلق اکثریت چه در ایران و چه در شوروی سابق سیاست استالینی در سازمان برقرار بود و برخی بخاطر نظراتشان مورد سانسور قرار گرفتند، ترور شخصیت شدند و عده ای سختی ها کشیدند.

امریکاستیزی و اتحاد سیاسی با نظام جمهوری اسلامی در اوایل دهه شصت، باعث سکوت یا حداکثر اعتراض ملایم شما و همفکرانتان نسبت به کشتار مخالفان سیاسی نظام اسلامی شد. در دیدگاه آرمانگرایانه شما آزادی قربانی عدالتی شد که البته هرگز بدست نیامد. شما به نظام برآمده از انقلاب حسن ظن داشتید، آنها به شما سوء ظن. سرانجام نظام اسلامی یکی از ناجوانمردانه ترین، نابخردانه ترین و ناموجه ترین اعمال را در حق بخش مهمی از حامیان وفادار خود در خارج از دایره قدرت، یعنی سازمان فدائیان اکثریت و حزب توده ایران انجام داد. بسیاری جان های شیفته که از بهترین فرزندان ایران بودند و حتی در سازمان های مخفی نظامی نیز عضویت نداشتند یا اعدام شدند و یا سال ها در زندان بودند.

خوشبختانه نتوانستند شما را دستگیر کنند. از زندان وطن فرار کردید بدون آنکه بدانید وارد زندان بزرگ دیگری می شوید. شما، اعضا و هواداران سازمان بزودی دریافتید که خانه دائی یوسف نیز جهنم دیگری است. جمهوری اسلامی ایران جسمتان را کوبید و جمهوری سوسیالیستی شوروی ذهن تان را درهم ریخت. بخت یار شما و رفقای سازمان شد که ورود شما به شوروی بفاصله مدت کوتاهی مقارن شد با روی کار آمدن میخائیل گورباچف در شوروی و آغاز اصلاحات در آن کشور. وگرنه بسیاری از اعضا و هواداران عادی سازمان همانند آنچه بر نسل های پیشین مهاجران ایرانی رفت هرگز اجازه خروج از اتحاد شوروی را نمی یافتند.

آقای نگهدار، شما خود را شیفته روش آیت الله منتظری می خوانید اما هرگز در پذیرش خطاها سیره آن مرجع بزرگوار را در پیش نگرفته اید. جز بطور حاشیه ای و مختصر آن هم در جواب این مفتری یا آن مدعی به خطاهای سیاسی خود و سازمانتان نپرداخته اید. درست است که امروز نوشته ها و گفته های شما و بسیاری از رفقای سیاسی شما بیانگر این است که دیگر امریکا شیطان بزرگ نیست، که آزادی های سیاسی را نباید به بهانه عدالت قربانی کرد، که در مبارزات سیاسی و اجتماعی همه سهمی دارند و طبقه ای نباید با ادعای پیشرو بودن در پی سلطه بر طبقه ای دیگر باشد، که مالکیت خصوصی نیز جزیی از حقوق بشر است و سرانجام اینکه پلورالیسم سیاسی و صندوق های رای داور نهایی اختلافات بین اقشار و طبقات مختلف اجتماعی است.

آری، اینها را می گویید و می نویسید، اما شیوه و منش آیت الله منتظری یک سر و گردن بالاتر از این گفته ها و نوشته هاست. شیوه او قبول صریح مسئولیت و پذیرش فروتنانه خطا هاست. امروز عبدالکریم سروش علیرغم آنکه مستقیما نقشی در تصفیه های صورت گرفته در جریان انقلاب فرهنگی نداشته است می گوید: "بارخدایا تو گواه باش، من که عمری درد دین داشته ام و درس دین داده ام. از بیداد این نظام استبداد آئین برائت می جویم و اگر روزی به سهو و خطا اعانتی به ظالمان کرده ام از تو پوزش و آمرزش می طلبم." امروز اکبر گنجی می گوید "ما بچه مسلمان ها اشتباه کردیم که با تأسی از ایده های دکتر علی شریعتی انقلاب کردیم و سودای برپایی جامعه آرمانی اسلامی را داشتیم." امروز عطاءالله مهاجرانی بخاطر اینکه اصلاح طلبان در زمان کشتار دسته جمعی زندانیان در سال 67 سکوت کرده اند، از خود و دوستانش انتقاد می کند.

آقای نگهدار، شما که از اعتماد و اعتمادسازی سخن می گویید، گمان نمی کنید که بخشی از پراکندگی ها در خانواده سیاسی فدائیان خلق و فضای مسموم و بی اعتمادی در جنبش چپ ایران معلول رفتارهای گذشته شماست؟ هیچ شخص و جریان سیاسی از خطا بری نیست. اتفاقا بسیاری از مخالفان شما و منتقدان سازمان های سیاسی منتسب به شما، علیرغم سال ها تجربه زندگی در غرب همچنان در کژراهه مطلق نگری ها سرگردانند. اما بر آنان حرجی نیست، بسیاری از آنها از نظر سنی نوه آیت الله منتظری محسوب می شوند، ولی حرکات، جزم اندیشی ها و تهمت زنی های آنان به مخالفان سیاسی و فکری شان فرق زیادی با رفتار کسانی ندارد که حتی بعد از بخاکسپاری آن مرجع عظیم الشأن علیه او می نویسند یا به بیت او حمله می کنند.

آقای نگهدار آیا فکر می کنید حق شاگردی آیت الله منتظری را در آن بخش از تاریخ جنبش چپ ایران که به شما و سازمان فدائیان خلق اکثریت مربوط می شود ادا کرده اید؟

آزاده حتی در سرای قدرت

hamid_farkhondeh@hotmail.com

آیت الله منتظری از نادر مراجع شیعه بود که زندگی اش عین دیانت اش بود. به حق و عدالت صرفا به مقتضای کلاس درس فقه یا برای انتشار توضیح المسائل نپرداخت. او حق و عدالت را زیست، فریاد کرد. آنهم نه تنها در کلاس های درس حوزه یا بر منابر وعظ در جایگاه روحانی مخالف حکومت شاه، بلکه آنگاه که انقلاب او را از تبعیدگاه ها و زندان های طولانی در سرای قدرت نشاند نیز همچنان آزاده ماند. تنها از تکالیف شیعیان سخن نگفت، بر حقوق آنان نیز تاکید کرد. فقیهی بزرگ بود اما دین او و فقه او چنان فربه نبود تا بر اخلاق سایه اندازد. از حقوق بی پناهترین شهروندان ایرانی، یعنی بهائیان دفاع کرد.

رسم زمانه چنین بوده است که مبارزان از جان گذشته یا روحانیون شجاع و آزاده با قدرت های حاکم درافتند، از حق و عدالت بگویند، زجرها بکشند و تبعیدها بروند، اما آنگاه که خود به حکومت رسیدند اخلاق را فدای قدرت و حق را فدای مصلحت حفظ حکومت خویش کنند. مخالفان و منتقدان را زجر دهند و به تبعید بفرستند. آیت الله منتظری بحق استثنایی بر این قائده دردناک و خونبار در تاریخ سیاسی ایران بود.

شگفت انگیز اینکه آیت الله منتظری از سنت ایران آمد اما رسمی نو درانداخت. امروز دست شعبده قدرت برای بسیاری باز شده و نگاه لنینی دولت محور جای خود را به نگاه مدنی جامعه محور داده است. در آن سال های سیاه که انقلاب تلخ ترین محصول خویش را با اعدام هزاران زندانی سیاسی ارائه داد، حکومتیان هنوز سودای ساختن بهشت را داشتند. بسیاری از مخالفان حکومت نیز در رویای گرفتن قدرت حکومتی برای پایان دادن به معضلات کشور بودند. در چنان عصری بود که آیت الله منتظری از کوچه های سنت جامعه ایرانی آمد، اما حتی به مخالفان مدرن حکومت نیز نه تنها درس آزادگی، که راه ساختن جامعه مدرن نشان داد.

بودند دمکراسی خواهانی که بر آن بودند و شاید هنوز بر این نظر باشند که اگر آیت الله منتظری رهبر انقلاب اسلامی را بخاطر اعدام های سال 67 مورد انتقاد شدید قرار نداده بود، از مقام خود عزل نمی شد و می توانست بعد از درگذشت بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، بعنوان رهبر جدید به اصلاحات مورد نظر خویش بپردازد. می گویند آقای منتظری بودنش در آن سال ها در مقام رهبری نظام می توانست بسیار بحال مردم و کشور مفیدتر باشد تا آنکه مجبور به سکوت شود یا در حصر خانگی قرار گیرد.

آزادگی آیت الله منتظری اما فراتر از آن بود که حق و عدالت را قربانی مصلحت گرایی سیاسی کند. از سوی دیگر، دو دهه بعد از کنار گذاشته شدن او از مقام جانشینی آیت الله خمینی، اکنون جامعه ایرانی و فعالان و نخبگان سیاسی آن بیش از پیش به این نتیجه رسیده اند که کسب قدرت سیاسی از سوی دمکراسی خواهان بدون تقویت جامعه مدنی، به تثبیت دمکراسی منجر نخواهد شد. آیت الله منتظری چه شایسته و بموقع عطای حکومت را به لقای زشت قدرت بخشید. چه درس بزرگی این مجاهد نستوه به فرزندان خویش داد.

آیت الله منتظری همواره در برابر اسلام پناهان مستبد و متحجر حامی فرزندان سبز خویش بود. فرزندانی که جای پیام های دلگرم کننده وی ر ادر حرکت های روزهای بزرگ در پیش رو بسیار خالی خواهند دید.

چهارشنبه، آبان ۱۳، ۱۳۸۸

روزی برای وداع با شعار مرگ
جنبش سبز ايران می تواند، همان طور که بسياری از شعارها و مناسبت های دولتی را عليرغم ميل حاکمان، در خدمت اهداف عدالت جويانه و دمکراسی خواهانه خويش گرفته است، روز ۱۳ آبان را نيز به روز دوستی ايران و امريکا، بلکه روز دوستی ايرانيان با همه ملت های دنيا تبديل کند، روز مرگ بر هيچ کس.
hamid_farkhondeh@hotmail.com
با کشتار ۱۷ شهريور در ميدان ژاله تهران، سرکوب خونين دانش آموزان در ۱۳ آبان ۵۷ و روی کار آمدن دولت نظامی ارتشبد غلامرضا ازهاری، ضرب آهنگ گسترش شعار "مرگ بر شاه" در سرتاسر ايران افزايش يافت. شاه بيمار، در دی ماه ۵۷ با دلی افسرده و چشمانی گريان ايران را برای هميشه ترک کرد. انقلاب پيروز شد و داس مرگ انقلاب فرماندهان ارشد نظامی و برخی از مقامات برجسته نظام پيشين را يکی پس از ديگری درو کرد. با خروج شاه از کشور و سقوط نظام سلطنتی شعار "مرگ بر شاه" موضوعيت خود را از دست داده بود. مرگ اما شاه را سرسختانه دنبال می کرد. دولت امريکا با اکراه شاه سرگردان که برای معالجات بيماری سرطان خون تقاضای سفر به امريکا کرده بود، را پذيرفت. ورود شاه به امريکا و ملاقات نخست وزير دولت موقت و وزير خارجه او دکتر ابراهيم يزدی با برژينسکی مشاور امنيتی جيمی کارتر در الجزيره، بهانه ای شد برای بلند شدن فريادهای ضدامريکايی در محافل انقلابی درون و برون حکومت.
بسياری از چپ ها و راديکال های مذهبی از زمان پيروزی انقلاب، روی کارآمدن دولت موقت را جلوگيری از تعميق انقلاب می دانستند. آنها در فردای پيروزی انقلاب با طرح شعار "بعد از شاه نوبت امريکاست" سودای کشاندن مبارزات ضد استبدادی ملت ايران به عرصه مبارزات طبقاتی و ضد امريکايی داشتند. با چشم شک و ترديد به ليبرال هايی می نگريستند که ميهمانی انقلاب را پايان يافته تلقی می کردند و ضمن تشکر از شرکت کنندگان، خواهان بازگشت انقلابيون به خانه ها بودند. ليبرال هايی که آرزو داشتند با عزيمت آيت الله خمينی از پايتخت به قم، بتدربج اداره دستگاه دولت تحت کنترل دولتمردان کار کشته و تکنوکرات ها قرار گيرد. انقلاب اما شگفتی ها در راه داشت و انقلابيون آرمان های بزرگ در سر داشتند . شاگردان مبارز آيت االه خمينی عليرغم تمايل اوليه وی، برای جامه عمل پوشاندن به بلندپروازی های سياسی خويش، تمرين دولتمردی می کردند.
سرانجام شعار "بعد از شاه نوبت امريکاست" که زمزمه های آن در بهار انقلاب شنيده می شد، در پاييز ۵۸ ميوه داد. با اشغال سفارت امريکا در ۱۳ آبان ۵۸، انقلابيون مذهبی و سکولار سرخوش از تعميق انقلاب، در پوست خود نمی گنجيدند. آنها با بحرکت در آوردن امواج مردم در خيابان ها زير شعار "مرگ بر امريکا" به ليبرال ها آموختند ميزبان چيست و ميهمان کيست. مبارزات ضدامپرياليستی آغاز گشته بود و ليبرال هايی که خوشباورانه می خواستند بر حرکت ماشين انقلاب ترمز زنند، از ماشين انقلاب پياده شدند. جلوی سفارت امريکا معيادگاه شبانه روزی رفقا شده بود که تلاش داشتند بلندتر از رقبا "مرگ بر امريکا" را فرياد زنند. همه می آمدند تا ضمن حمايت از دانشجويان اشغال کننده سفارت، قاطعيت خود در ضديت با امريکا و مخالفت با ليبراليسم را به رخ رقبای سياسی خود کشند.
در آن روزهای التهاب و شور و شعار "مرگ بر امريکا"، مهندس بازرگان و حلقه ياران او خود را بسيار تنها می يافتند. معدود بودند سياستمداران و روشنفکرانی که اشغال سفارت امريکا را شکست اخلاقی، حقوقی و سياسی انقلاب ارزيابی کنند. از در و ديوار و از صدر تا ذيل صدا و سيما و روزنامه های دولتی، حزبی و سازمانی شعار "مرگ بر امريکا" و "مرگ بر ليبرال" می باريد و افشاگری مد زمانه بود. افشای فلان نامه رسمی از سوی سفارت به مسئولان دولت موقت يا نشست و برخواست نمايندگان دولت با سفرا يا نمايندگان دولت امريکا بعنوان سند خيانت و جاسوسی، شوی تلويزيونی شبانه گشته بود.
البته بسياری از "دانشجويان خط امام" که مبتکر اشغال سفارت امريکا بودند، هرگز فکر نمی کردند که آن ماجرا طولانی شود و دارای چنان ابعدای گردد که سرنوشت سياسی کشور در سال های آينده را رقم زند.
در پی اوجگيری انقلاب ايران مستشاران نظامی امريکايی از ايران خارج شده بودند و با پيروزی انقلاب، استقلال سياسی از غرب و بويژه از ايالات متحده امريکا بدست آمده بود. دولت امريکا اولين دولتی بود که نظام تازه به قدرت رسيده در ايران را برسميت شناخت. نفرت نسبت به نظام شاهنشاهی و ضديت با سياست های دولت امريکا در ميان ايرانيان قبل از آنکه ماهيتی ضدامپرياليستی يا ايدئولوژيک داشته باشد، سابقه در حوادث تلخ تاريخ ايران معاصر و منطقه خاورميانه داشت و دارد. کودتای ۲۸ مرداد چون زخمی کهنه در حافظه تاريخی ايرانيان، حمايت امريکا از حکومت شاه، حضور مستشاران امريکايی در ايران و بالاخره حمايت امريکا از اسرائيل، امريکا را در اذهان ايرانيان منفور کرده بود. با پيروزی انقلاب اما هم ايران استقلال سياسی خود را در دست گرفته بود، هم مستشاران امريکايی ايران را ترک کرده بودند و هم دولت برخاسته از انقلاب می توانست روابط جديد سياسی و اقتصادی خود را بر مبنای منافع ملی با امريکا بر مبنای احترام متقابل ميان دو کشور، تصحيح کند، چنانکه دولت موقت در اين راه گام برداشته بود. روابط سياسی با دولت اسرائيل نيز قطع شده بود و دولت برخاسته از انقلاب ايران می توانست در صحنه سياسی بين المللی مانند بسياری ديگر از کشورهای جهان سياست های امريکا در منطقه خاورميانه در حمايت از اسرائيل را محکوم کند. با کسب استقلال سياسی همه اين امور در فضايی بدور از تشنج ممکن بود. حتی دولت ايران می توانست رسما تقاضای بسته شدن سفارت امريکا در تهران و قطع روابط ديپلماتيک خود با اين کشور کند، بی آنکه وارد جبهه مبارزات ضدامپرياليستی و سيستماتيک با غرب بويژه ايالات متحده امريکا شود. مبارزات ضدامپرياليستی گفتمان جنبش چپ، بويژه چپ های طرفدار شورروی بود که در بدنه انقلاب ايران تقويت شد. حتی کشورهای اردوگاه سوسياليستی که با "امپرياليسم امريکا" در جنگ سرد ايدئولوژيک بسر می بردند، دارای روابط رسمی ديپلماتيک با دولت ايالات متحده امريکا بودند. سفارتخانه های امريکا در همه پايتخت های کشورهای اردوگاه سوسياليسم، بجز کوبا باز بودند.معلوم نبود چرا ايرانيان که از يکسو انقلاب شان حرکت همه طبقات اجتماعی عليه استبداد سلطنتی بود و از سوی ديگر سهمی در مبارزات ايدئولوژيک بين دنيای سوسياليسم و سرمايه داری نيز نداشتند و از قضا سياست حقوق بشر دولت جديد امريکا و فشارهای جيمی کارتر بر رژيم شاه برای گشايش فضای سياسی کشور و مآلا فراهم شدن زمينه مخالفت با نظام استبدادی شاه را فراهم کرده بود، می بايست وارد دعواها و مناقشات بين دو اردوگاه متخاصم سوسياليسم و سرمايه داری می شدند و پرچم مبارزات ضد امپرياليستی و ضدامريکايی را بر دوش کشند؟
اگر دميدن در هيستری ضدامريکايی نه برای مخالفان يا منتقدان حکومت از جمله چپ ها نتيجه ای نداشت، اما برای حکومت در کار حذف رقبا، بسيار پربرکت بود. راه رشد غیرسرمايه داری طی نشد ولی راه رشد بنيادگرايی و سرکوب هموار گشت. اکنون سالگرد اشغال سفارت امريکا و گروگانگیری دیپلمات های این کشور که همواره برای حکومت روز کوبيدن بر طبل ضديت با امريکا و برای بخش بزرگی از ايرانيان يادآور روزی تلخ و اشتباه بزرگ انقلاب بوده، به فرصتی برای جنبش سبز تبديل شده است تا بار ديگر با حضور باشکوه، گسترده و مسالمت آميز خويش در خيابان ها با دولت کودتا مخالفت کند و حاکمان را به تبعيت از اراده ملت فراخواند. صرف نظر از ظرافت ها و هوشياری های بکار رفته در شعارهای "مرگ بر روسيه" يا "مرگ بر ديکتاتور" که در زمان ها و مکان های مناسب از سوی تظاهرکنندگان مطرح می شود، جنبش سبز ذاتا از آنجا که هم مسالمت آميز است هم ماهيتی حق طلبانه، قانون گرايانه و دمکراسی خواهانه دارد نه می تواند خواهان مرگ حتی برای "ديکتاتور" باشد و نه شايسته است فرياد مرگ اين يا آن کشور سر دهد. جنبش سبز برآنست تا ديکتاتورها و نهادهای حامی شان را بر سرجای حقوقی خود بنشاند. آنها که در بهترين حالت ۱۰ درصد آرای مردم را در اختيار ندارند نبايد ۱۰۰ درصد قدرت حکومتی را در دست داشته باشند. کسانی که در يک انتخابات عادلانه شايد نتوانند حتی ۱۰ درصد کرسی های مجلس را بخود اختصاص دهند، نمی توانند خانه ملت را غصب کنند.
حتی در کشورهايی که دارای قدمت طولانی دمکراسی هستند، نيروهايی با تفکر استبدادی و برنامه های سياسی برای نظام های ديکتاتوری وجود دارند. جريان های سياسی که گمان دارند حقيقت يکی است و می پندارند کليد سعادت مردم در انبان ايدئولوژيک آنهاست. اين نيروهای سياسی عليرغم ماهيت ضددمکراتيک خويش، به نسبت آرايی که در انتخابات کسب می کنند در قدرت پارلمانی يا محلی شريک هستند. دارای روزنامه و ديگر ارگان های تبليغاتی خويش نيز هستند، اما نشريات آنها مانند ايران با هزينه های دولتی منتشر نمی شوند. طرفداران ولايت فقيه و اصولا هواداران هر تفکر استبدادی يا ديکتاتوری نيز خواهند توانست در سايه حاکميت قانون و بر اساس اصل تکثر در دمکراسی، دارای احزاب و تشکل های سياسی خود باشند، روزنامه و نشريات خويش را نيز منتشر کنند اما نه مانند روزنامه کيهان با هزينه بيت المال. ذوب شدگان در ولايت می توانند در باب فلسفه حکومتی خويش و جذبه و خلسه ذوب شدگی در کانون ولايت يا ديگر خير و برکات آن بنويسند. البته آنگاه که افتراح و توهين به ديگران را جايگزين تبيين نظرات خويش کردند نيز بايد در برابر دادگاه صالحه مطبوعات پاسخگو باشند. آنها می توانند بسته به وزن سياسی واقعی خويش که در سايه انتخابات آزاد و عادلانه مشخص می شود، در راديو و تلويزيون ملی نيز حضور داشته باشند و به تشريح ديدگاه های سياسی يا ولايی خويش بپردازند، اما نه اينکه چون امروز در کسوت مالک رسانه ملی عمل کنند.
جنبش سبز به حمايت دولت های روسيه و چين از دولت کودتا اعتراض دارد، اما سی سال بعد از اشغال سفارت امريکا تکرار آن رفتار خلاف عرف بين المللی و مغاير با اخلاق و دوستی ملت ها، اينبار عليه روسيه، منش و روش جنبش سبز نيست. جنبش سبز ايران می تواند، همانطور که بسياری از شعارها و مناسبت های دولتی را عليرغم ميل حاکمان، در خدمت اهداف عدالت جويانه و دمکراسی خواهانه خويش گرفته است، روز ۱۳ آبان را نيز به روز دوستی ايران و امريکا، بلکه روز دوستی ايرانيان با همه ملت های دنيا تبديل کند، روز مرگ بر هيچ کس.
Published from gooya news {http://news.gooya.com} Copyright © 2009 news.gooya.com All rights reserved for the original source

سه‌شنبه، مهر ۲۱، ۱۳۸۸


توافق در مذاکرات هسته ای، فرصتی برای جنبش سبز


hamid_farkhondeh@hotmail.com

با اعلام خبر ابراز رضایت امریکا از پیشرفت در مذاکرات هسته ای با ایران، موافقان حمله نظامی یا تحریم ایران، از این روند نگران گشته اند. در این میانه اما بخش بزرگی از نیروهایی نیز که با هرگونه حمله نظامی یا تحریم اقتصادی مخالفند، به توافق احتمالی امریکا و متحدانش با دولت ایران در مذاکرات ژنو، به دیده بدبینی می نگرند. آنها توافق با دولت کنونی را مشروعیت بخشیدن به احمدی نژاد و اعتبار بخشیدن جهانی به رئیس جمهوری می دانند که در داخل جز میان اقلیتی کوچک، بی اعتبار است. نگرانی های دیگر آنان فراموش شدن حقوق بشر یا چشم فروبستن امریکا به مسئله نقض حقوق بشر در ایران و خطر امضای قراردادهایی ناعادلانه و باج دهانه برخلاف منافع ملی کشور است.

با پیروزی باراک اوباما در انتخابات ریاست جمهوری سال گذشته امریکا واضح بود در کاخ سفید کشتی بان را سیاستی دیگر آمد. آنچه اما در این میان شگفتی آفرید انتخابات ریاست جمهوری ایران و تولد جنبش سبز بود. دولت جدید امریکا ترجیح داد در ماههای پایانی دولت نهم سیاست صبر و انتظار پیش گیرد. در آن هنگام امریکا و متحدانش با توجه به سیاست خارجی ماجراجویانه محمود احمدی نژاد و گسترش موج مخالفت با دولت نهم در داخل کشور، مانند بخش بزرگی از مردم ایران احتمال تغییر در حاکمیت ایران و جایگزینی دولتی معقول تر را دور از انتظار ارزیابی نمی کردند.

گسترش اعتراضات به تقلب در انتخابات، بی اعتباری دولت برخاسته از کودتای انتخاباتی و نیاز آن به کسب یا بهبود مشروعیت داخلی و خارجی، بعنوان مولفه ای جدید، تاثیر خود را بر این دور از مذاکرات هسته ای برجای گذاشت.
نرمش ایران در مذاکرات هسته ای حاصل فشار جنبش سبز است. دولت جدید احمدی نژاد در تلاش است بی اعتباری داخلی را از راه توافق خارجی جبران کند. رئیس دولتی که هفته ها و ماهها در انتظار بیهوده برای دریافت پیام تبریک از سوی شخصیت های سیاسی و مذهبی کشور و سران دیگر دولت ها بسر برده است، و از سویی خود را همچنان با اعتراضات مردم در داخل روبرو می بیند، طبیعی است نشست و برخاست با نمایندگان دول پرقدرت را غنیمت بشمرد. رئیس جمهوری که انتخابات را برده اما آبرو را باخته، به موفقیت در مذاکرات با امریکا و پنج کشور پرقدرت دیگر نیاز دارد تا هم نیم پاسخی برای موقعیت متزلزل خود و دولتش در داخل کشور داشته باشد هم تاحدودی از انزوای بین المللی بیرون آید.

عقب نشینی ایران از مواضع سرسختانه خود در مذاکرات هسته ای، یکی از پیروزی های جنبش سبز است. این جنبش نباید از اینکه احمدی نژاد از نمد مذاکرات هسته ای برای خود کلاهی بسازد، نگران باشد. پاسخ کلاهبرداری انتخاباتی او را جنبش سبز در داخل داده و خواهد داد. البته همه دوستداران منافع ملی ایران باید خواستار روشنگری پیرامون توافقاتی که در جریان است باشند، تا مبادا نمایندگان دولت کنونی، با کوتاه آمدن از منافع ملت ایران بخواهند برای خود اعتبار بخرند.

اما انتقاد از سیاست باراک اوباما یا اعترض به دولت امریکا بخاطر بر سرمیز مذاکره نشستن با دولت احمدی نژاد، ناشی از عدم توجه به اولویت دولت ها در دفاع از منافع ملی خویش است. دولت امریکا و سایر اعضای گروه 5+1 نمی توانند پیگیری برنامه هسته ای ایران را منوط به بر سرکار آمدن رئیس جمهوری معتبر در ایران کنند. روابط بین الملل متاسفانه بر پایه روابط بین دول دمکراتیک بنا نشده است. از میان تقریبا 198 کشور دنیا، اکثریت با نظام های غیردمکراتیک است. این اما نه مانع آن بوده تا همین دول متقلب یا مستبد به عضویت سازمان های جهانی درآیند، نه مانع آن شده تا آنها بر اساس روابط بین الملل با کشورهای دارای نظام دمکراسی مراوده سیاسی، اقتصادی و فرهنگی داشته باشند.

اختلافات ایران و امریکا به ترتیب اولویت از نگاه منافع ملی امریکا، پرونده انرژی هسته ای ایران، حمایت ایران از تروریسم، مخالفت با پیمان صلح اسرائیل و فلسطین و رعایت حقوق بشر است. هرچند همه این موضوعات بنوعی با هم مرتبط هستند و برقراری دمکراسی در هر کشور استبدادزده حلال بسیاری دیگر از مشکلات داخلی و خارجی آن کشور نیز خواهد بود، اما واقعگرایانه نخواهد بود از امریکا توقع داشته باشیم همه معضلات این کشور در سیاست خارجی، از جمله اختلافات خویش با ایران را همسنگ ارزیابی کند.

بسیاری از نیروهای سیاسی و صاحب نظران عرصه سیاسی ایران، بحق احمدی نژاد و دولتش را بخاطر بی توجهی به منافع ملی مورد نکوهش قرار داده و می دهند. آنها همواره از این نظر دفاع می کنند که هر دولتی باید درپی تامین منافع ملی کشور خویش باشد. اما هنگامی که صحبت از روابط ایران و امریکا به میان می آید آنها از دولت امریکا توقع دارند اولویت اول مردم ایران که رعایت حقوق بشر است را در صدر یا همردیف مهم ترین اولویت خود بپذیرد. هنگام صحبت از حقوق بین الملل و حق حاکمیت ملی یا حقوق دیگر کشورها واقعگرا هستند اما زمان صحبت از حقوق ملت ایران آرمانگرایانه استدلال می کنند. از باراک اوباما تقاضا دارند دولت احمدی نژاد را به رسمیت نشناسد یا آنکه خواست رعایت حقوق بشر در ایران را همپا و همطراز درخواست توقف غنی سازی اورانیم با نمایندگان دولت ایران مورد مذاکره قرار دهد.
چهار ماه بعد از شروع اعتراضات در ایران نه حکومت توانسته است علیرغم بکارگیری سرکوب و خشونت گسترده جنبش سبز را خفه کند، نه جنبش سبز توانسته است حکومت را وادار به تمکین به خواست های خود کند. هرچند ریزش مداوم در اردوگاه حامیان دولت و آیت الله خامنه ای از یکسو، و بالندگی جنبش سبز از سوی دیگر ادامه دارد. در هنگامه ی جدال بخش بزرگی از مردم ایران با دولت خویش، امریکا نمی تواند رسیدگی به پرونده انرژی هسته ای ایران را معطل تعیین تکلیف ایرانیان با دولت غیرمشروع احمدی نژاد و مسئولان حوادث بعد از انتخابات 22 خرداد کند.

اتفاقا می توان بدون توجه به خواست یک ملت با دولت حاکم بر آن ملت در مورد مسائل هسته ای، تروریسم یا صلح در هر گوشه از جهان بر سر میز مذاکره نشست، در موردی به توافق رسید یا در جایی با بن بست روبرو شد، اما سرنوشت آینده یک کشور و دست یابی آن به دمکراسی فقط در داخل آن کشور و با تلاش و مبارزات مردمش تعیین و محقق خواهد شد.

توافق امریکا با حکومت معمر قذافی نمونه بارزی از موفقیت مذاکره با دولت مستبدی است که هم پروژه مشکوک اتمی داشت، هم سال ها در صدر حامیان تروریسم بود و هم در صف اول مخالفت با صلح میان اسرائیل و فلسطین جای داشت. هرچند امروز از دمکراسی در لیبی خبری نیست اما توافق با جامعه جهانی جلوی فعالیت های تروریستی لیبی، ماجراجویی های هسته ای معمر قذافی و مخالفت سرسختانه این کشور با صلح در منطقه خاورمیانه گرفته است.

اگر بپذیریم برقراری دمکراسی در ایران نیز مسئله ای است که به دست ملت ایران عملی خواهد شد، اگر بر این باوریم که امریکاستیزی، دشمن تراشی و ماجراجویی حکومت ایران در سیاست خارجی و تقابل میان ایران و امریکا همواره سرپوشی بر بی کفایتی های حاکمان نظام اسلامی و دستاویزی برای سرکوب مخالفان و منتقدان داخلی، تهدید آزادیخواهان و تحدید آزادی بیان بوده است، اگر قبول کنیم که هر دولتی در درجه اول مدافع منافع ملی مردم خویش است، دست یابی احتمالی به توافق در مذاکرات هسته ای ایران و 5+1 در ژنو نه تنها از زاویه منافع ملی امریکا و کشورهای مذاکره کننده قابل درک است، بلکه جنبش سبز ایران می بایست از چنین توافقی استقبال نیز به عمل آورد.

البته آنها که دغدغه منافع ملی ایران و رعایت حقوق بشر در ایران دارند، همواره خواستار شفافیت در مذاکرات و فراموش نگشتن مسئله نقض حقوق بشر در جریان گفتگوهای ایران با طرف های خارجی بویژه امریکا هستند. بعلاوه خودجوش بودن مسیر دمکراسی، تجربه دیگر کشورها و شرایط سیاسی ایران جایی برای درخواستی بیش از حمایت معنوی دیگر دولت ها از مبارزات مردم ایران برای دستیابی به انتخابات آزاد و تعیین تکلیف با مستبدان حاکم، باقی نمی گذارد.
امریکا و دیگر دول غربی نیز بخاطر ماهیت دمکراتیک نظام های حاکم بر این کشورها همواره کم و بیش، بدون در نظر گرفتن اینکه چه حزب یا جناحی در این کشورها بر سر قدرت بوده است، به نقض حقوق بشر در ایران اعتراض کرده اند. فراموش نکنیم که دولت جرج بوش بسیار بیشتر از دولت اوباما درباره موارد نقض حقوق بشر به ایران اعتراض کرد. ولی حاصل اعتراضات تند و تیز و پیوسته ی دولت بوش به حکومت ایران در مورد نقض حقوق بشر همراه با ماجراجویی در سیاست خارجی امریکا، ادبیاتی تنش آفرین و پیش شرط مذاکره با ایران که عملا راهی برای مذاکره و توافق باقی نمی گذاشت، واقعا جز تشنج بیشتر و ادامه بن بست در روابط ایران و غرب چه بود؟ توافق در مذاکرات ژنو را بخاطر شکوفایی جنبش سبز به فال نیک بگیریم هرچند بدست احمدی نژاد صورت گیرد.

چهارشنبه، مهر ۰۸، ۱۳۸۸


تحسین خبرگان، سکوت نخبگان

hamid_farkhondeh@hotmail.com

گرفتاری در دور باطل انتخاباتی، مجلس خبرگان را به نهادی عجیب در ساختار حقوقی جمهوری اسلامی تبدیل کرده است. نحوه کار و بیانیه پایانی ششمين اجلاس رسمی مجلس خبرگان، اما عجیب تر از همیشه بود.
عدم موافقت و هماهنگی اکثریت اعضا با آقای هاشمی رفسنجانی، رئیسی که خود دو سال پیش برگزیدند، غیبت رئیس مجلس هنگام قرائت بیانیه پایانی آن و تاکید های مکرر بر شایستگی آیت الله خامنه ای برای تصدی مقام رهبری جمهوری اسلامی، چون ذمی شبیه مدح، از شگفتی های نشست امسال مجلس خبرگان بود.

مجلس خبرگان نشان داد مانند سال های پیشین، نه تنها بر اساس وظیفه قانونی اش بر کار رهبر نظارت و کنترلی ندارد بلکه این آیت الله خامنه ای است که در قامت رهبر خبره، در پایان دو روز اجلاس طبق معمول سنواتی کارنامه خبرگان را مرور می کند، در مورد خطر رفوزه شدن هشدار می دهد و در پایان نیز برای آینده به آنان رهنمود می دهد.
در صدر و ذیل بیانیه پایانی اجلاس اخیر مجلس خبرگان تاکید شده است که لباس رهبري تنها بر قامت آيت الله خامنه اي برازنده است. تاکیدی که تیتر روزنامه کیهان نیز شد. برازندگی آن است که خود نماید نه آنکه خبرگان بگوید. گویا خود اعضای مجلس خبرگان نیز با این تاییدات عجولانه و غیرمرسوم، به نوعی بر عدم شایستگی و فقدان عدالت، تدبیر و مدیریت آیت الله خامنه ای در حوادث پس از انتخابات 22 خرداد صحه گذاشته اند.

آیت الله خمینی در اواخر اردیبهشت ماه سال 68، سه هفته پیش از مرگ، هیئتی متشکل از بیست نفر از رجال مذهبی و سیاسی و همچنین پنج نماینده به انتخاب مجلس شورای ملی را مامور بازنگری و اصلاح قانون اساسی کرد. در 6 مردادماه همان سال تغییرات پیشنهادی توسط شورای بازنگری قانون اساسی در یک همه پرسی مورد تایید اکثریت رای دهنگان قرار گرفت. در پی این اصلاحات نام مجلس شورای ملی به مجلس شورای اسلامی تغییر یافت، شرط "مرجعیت" برای رهبری به "مجتهد عادل" بودن تخفیف یافت. ولایت فقیه، مطلقه شد و اختیارات رهبر افزایش یافت. اختیارات شورای نگهبان نیز که تا پیش از آن به نظارت بر انتخابات ریاست جمهوری و مجلس محدود بود به "تایید صلاحیت نامزدهای انتخابات مجلس خبرگان رهبری" افزایش یافت.
چنین بود که دور باطل آغاز شد. رهبر شورای نگهبان را منصوب می کند، شورای نگهبان نمایندگان مجلس خبرگان را تاید صلاحیت می کند و خبرگان، رهبر را انتخاب می کنند. با چنین سیکل معیوبی البته از این مجلس انتظار نظارت بر کار رهبر یا حساب خواهی از او نمی رفت.

مجلس خبرگان برای مردم ایران نهادی غیرشفاف و پرهزینه بوده است که از اساس بر پایه تبعیض میان روحانی و غیرروحانی بنا شده و هرگز نیز به وظایف قانونی خویش عمل نکرده است. بازار کم رونق انتخابات این مجلس هشت ساله و انتقادات روزافزون از نقش آن شاهدی بر بی اعتباری این مجلس در افکار عمومی است.

روشن نیست اکنون که این نهاد از مجلسی ساکت و بی اثر به استثنای تک صداهایی مخالف، به "مجلس بله قربان گو"ی رهبر و رفع و رجوع کننده بی تدبیری های او نیز تبدیل شده است، چگونه خواهد توانست درحالیکه خود بی اعتبار است، با بیانیه های تاییدآمیز به آیت الله خامنه ای اعتبار و مشروعیت ببخشد؟ ظاهرا خود رهبر جمهوری اسلامی نیز قدر و منزلت چندانی برای مجلس خبرگان قائل نیست، چراکه در اظهارات اخیرش برای نمایندگان این مجلس، بیش از آنکه از تحسین خبرگان خشنود باشد، از سکوت نخبگان دلگیر بود.

پنجشنبه، مهر ۰۲، ۱۳۸۸

عبور از پدران
از جلوه های بارز جنبش اخیر ایران عبور فرزندان سبز از پدران سرخ یا آرمانگرا بود. در داخل و خارج کشور نسلی از انقلابیون زندگی می کنند که ریزش تدریجی سی ساله تعدادشان را محدود کرده است، هرگز به کمتر از انقلاب یا سرنگونی نظام اسلامی رضایت نمی دهند و اکنون اگر کهنسالی را آغاز نکرده باشند، دوران میانسالی را می گذرانند. شرایط سیاسی داخل کشور امکان فعالیت سیاسی یا مخالفت علنی علیه مشارکت در انتخابات را به این نسل از انقلابیون نمی دهد، رفقای خارج از کشور آنها اما همواره انتخابات ریاست جمهوری را فرصتی مناسب برای فعالیت ها و اعتراض های خویش یافته اند. هر چهار سال، در روز انتخابات اغلب با پرچم های سرخ در برابر سفارتخانه های ایران گرد آمده اند تا با شعارها، پرخاش ها و گاه تعرضات خویش، رای دهندگان را بدرقه کنند.
شرکت گسترده ایرانیان خارج از کشور در دور دهم انتخابات ریاست جمهوری و شروع میارزات موج سبز علیه کودتای انتخاباتی 22 خرداد و حوادث پس از انتخابات، طرفداران انقلاب یا سرنگونی نظام را در موقعیتی جدید و دشوار قرار داد. کم نبودند پدران و مادرانی سرخی که ناگهان خود را با فرزندان سبز روبرو دیدند. اولین مشکل وقتی آغاز شد که پدران رای نداده نتوانستند برای پس گرفتن آرای خویش با فرزندان همصدا شوند. مشکل بعدی زمانی نمایان گشت که انقلابیون سرخ و سرنگونی طلبان سلطنت طلب با تعداد اندک اما پرچم های بیشمار و شعار "مرگ بر جمهوری اسلامی" در تظاهرات فرزندان سبز حضور می یافتند تا هم در عکس ها و فیلم ها تظاهرات را از آن خود نشان دهند، هم رادیکالیسم خویش را به رخ سبزپوشان رفورمیست کشند.چنین بود که برخلاف رسم زمانه، فرزندان پدران، و جوانان پیران را نصیحت کردند. آنان را به حلم، خویشتنداری و رعایت حرمت تظاهرات سبز خویش فراخواندند و آنگاه که پند و اندرز کارگر نیفتاد، صبورانه تظاهرات و اعتراضات خویش را به گوشه ای دیگر انتقال دادند.
اگر این داستان برحکومتیان بود، در این میان بودند درحکومتیانی نیز که شاهد گسترش موج سبز میان فرزندان خویش بودند. عبدالحسین روح الامینی نجف آبادی نمونه بارز چنین افرادی است که فرزندش سالم از خانه برای پیوستن به موج اعتراضات سبز بیرون رفت و دو هفته بعد بجای دریافت خبری از فرزند بازداشت شده اش، جسد او را با دهانی خرد شده تحویل گرفت. آقای روح الامینی بعد از انقلاب فرهنگی و بازگشائی دانشگاهها در آغاز دهه شصت، با عضویت در انجمن اسلامی دانشکده داروسازی دانشگاه تهران بعنوان یکی از بازوان اجرائی انقلاب فرهنگی در این دانشکده، در کار فرستادن دانشجویان دگراندیش به اوین برای بازجوئی یا اخراج آنها و تصفیه استادان فعال مایشاء بود.
اکنون نزدیک به سه دهه بعد، او بعنوان رئیس انستیتو پاستور و در مقام دبیرکل حزب عدالت و توسعه و با دارا بودن چند پست دیگر، همچنان به نظام اسلامی و آیت الله خامنه ای وفادار مانده و امیدوار اجرای عدالت از سوی رهبر جمهوری اسلامی در ماجرای قتل دردناک محسن خویش است. آقای روح الامینی خون فرزند را دیده اما تعفن نظام را حس نکرده است. دهان خرد شده فرزند را دیده، صدای خرد شدن پایه های مشروعیت نظام را نشنیده. تلاش دارد در برابر سوال خبرنگاران و در پیشگاه ولی فقیه قصه ی دل پرغصه پنهان نگه دارد تا آبروی نظام پاس دارد. دلش در بند نظام است با اینکه دلبندش در بند نظام بود و جسد درهم شکسته اش را تحویل گرفت. با همان خونسردی که دانشجویان را پاکسازی می کرد، علیه "فرصت طلبان" سبز سخن می گوید و برای مظلومیت نظام و رهبری دل می سوزاند. برای روشن شدن حقیقت پیرامون مرگ فرزندش در بازداشتگاه کهریزک امید به رهبری بسته است که حفظ آبروی نظام را از افشای جنایات صورت گرفته ارجح می داند. در سودای پیدا کردن عاملان و آمران قتل فرزند است درحالیکه خانواده های دیگر کشته شدگان در زیر فشار و تهدید ماموران خفیه دستگاه ولایت اجازه برگزاری مراسم سوگواری، همکاری با کمیته پیگیری آقایان موسوی و کروبی یا مصاحبه با رساناهای خارج از کشور در مورد مرگ عزیزان خویش ندارند.
سخنان آیت الله خامنه ای در مراسم نماز عید فطر اما دگر بار نشان داد که برای رهبر جمهوری اسلامی حفظ قدرت و آبروی نظام بیش از هر حقیقت دیگر اهمیت دارد. وی در سخنانی بظاهر آشتی جویانه و در باطن پریشان از رعایت قانون، مهربانی و اخلاق حسنه سخن گفت اما در همان حال اعترافات زندانیانی که تحت سخت ترین شرایط و بدون رعایت حقوق قانونی اشان از جمله حضور وکلای شان، مجبور به اعترافات علیه خویش شده اند را صحیح، مسموع و نافذ دانست.رهبر جمهوری اسلامی از عظمت حضور ملت در راهپیمایی روز قدس سخن گفت اما حضور صدها هزار نفره ی سبزها در تهران و دیگر شهرهای بزرگ کشور را نادیده گرفت. از شفافیت سخن گفت درحالیکه هم خود وی و هم مسئولان منتخب وی در نهادهای قضایی، نظامی، اطلاعاتی و انتظامی همه کار می کنند تا بلکه جلوی روشن شدن جنایات صورت گرفته را بگیرند. روزنامه ها را توقیف می کنند یا در دفاتر آنها مامور سانسور می گمارند تا مبادا برخلاف منویات رهبری و دولت کودتا روشنگری کنند. از شفافیت سخن گفت اما رسانه ملی کشور که مستقیما زیر نظر رهبری و با بودجه عمومی اداره می شود در نقش صدا و سیمای کودتاچیان به کدر کردن فضای خبررسانی کشور مشغول است، شخصیت های سیاسی کشور بویژه رهبران جنبش سبز در آن مورد اتهام قرار می گیرند، بدون اینکه طبق قانون فرصت پاسخ دهی به آنان داده شود. ترانه موسوی پیدا می کنند تا ترانه واقعی را بفراموشی بسپارند.
آیت الله خامنه ای از تعقیب و مجازات مجرمان سخن گفت درحالیکه دستگاههای امنیتی برای ارعاب کسانی که جرات کرده اند از تجاوز و جنایت در زندان ها سخن بگویند، موتورسوار مسلح در خانه هایشان می فرستند، یا شیخی آزاده که شجاعت افشای تجاوز و ایستادگی در برابر کودتاچیان را داشته علیرغم اسناد ارائه شده، دروغگو می خوانند. از اخلاق حسنه و پرهیز از تهمت به دیگران گفت درحالیکه اخلاق و تقوای نماینده ی ایشان در روزنامه کیهان در اتهام زدن به آقایان موسوی کروبی و خاتمی و دیگر منتقدان نظام یا هنرمند محبوب ملت آقای شجریان، رسوای خاص و عام است. گویا سرلشکر محمد علی جعفری که بزرگ ترین، بی اساس ترین و مضحک ترین اتهامات را به آقایان خاتمی، موسوی خوئینی ها و بهزاد نبوی نسبت داده است، برگزیده ی رهبر نیست.
ملت ایران اما رشیدتر، آگاه تر، هوشیارتر و مصمم تر از آن است که با سخنان پرتناقض رهبری گرفتار در کلافی سردرگم که شخصا با بی عدالتی، بی درایتی و بی سیاستی خود ایجاد کرده است، یا با اقداماتی نیم بند برای فرار مسئولان واقعی تقلب، تجاوز و جنایت، دست از خواست های عدالت جویانه و آزادی خواهانه ی خویش بردارد.
کاش آقای روح الامینی نیز چنانکه وعده داده است پیگیر اجرای عدالت و روشن شدن حقیقت پیرامون مرگ فرزند خویش باشد و خون وی را برای حفظ مصالح و آبروی نظام فراموش نکند.

دوشنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۸۸

سرداران دیر آمدند

hamid_farkhondeh@hotmail.com

انقلاب سریع پیروز شده بود و ارتش پرابهت شاه چنان ناباورانه دست از مقاومت برداشته بود که انقلابیون پیوسته نگران کودتای وفاداران نظام پیشین بودند. باقیمانده "ارتش ضد خلقی" مورد اعتماد نبود، انقلاب بازوی نظامی خود را طلب می کرد. سپاه تشکیل شد تا از انقلاب پاسداری کند. بازوی مسلح و جوان انقلاب آماده مقابله با خطرات داخلی بود که جنگ درگرفت.
سپاهیان در هیبت کوخ نشینان، پاسدار و بی مهر و نشان به جبهه ها رفتند و برخی در قامت کاخ نشینان با مدال و درجه سرداری به شهرها بازگشتند. سپاه لاغر به جنگ رفت و فربه برگشت.

سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که قرار بود از جمهوری اسلامی ایران محافظت کند، اکنون بر روی جمهوریت نظام اسلامی شمشیر کشیده است. محمد علی جعفری، فرمانده سپاه پاسداران علیه چهره ها و تشکل های اصلاح طلب که از قضا جزو بنیانگذاران سپاه نیز بودند، کیفرخواست صادر می کند. ادعانامه ای که هر جمله اش از یک ایراد حقوقی رنج می برد.

با اینکه آیت الله خمینی دارای گفته های ضدو نقیض است که اغلب نیز جناح های مختلف برای حقانیت بخشیدن به اقدامات خویش بدانها استناد می کنند، اما شاید یکی از صریح ترین فرمان های او بیانیه ای است که در خصوص عدم دخالت نیروهای نظامی عموما و سپاه خصوصا در امور سیاسی کشور، در همان سال های آغازین انقلاب صادر کرد و بعدها نیز در مناسبت های مختلف بر آن پای فشرد.
این بی توجهی به توصیه آیت الله خمینی از سوی کسانی که پیوسته خود را منتسب به بنیانگذار جمهوری اسلامی می نامند، تنها یکی از موارد تخلف سردارانی است که یکی پس از دیگری از تریبونهای مختلف به تحریف اخبار حوادث پس از انتخابات و تهدید رهبران جنبش سبز می پردازند. اظهارات چندی پیش سرتیپ پاسدار یدالله جوانی رئیس دفتر سیاسی سپاه پاسداران انقلاب علیه مهندس موسوی و سخنان اخیر محمد علی جعفری فرمانده سپاه علیه رهبران جنبش سبز هیچگونه وجاهت قانونی ندارد.
اولا اظهار نظر در مورد چهره ها و احزاب سیاسی کشور در حیطه اختیارات و مسئولیت های مقامات قضایی کشور است نه کار سپاهیان و نظامیان. ثانیا استناد به گفته های این یا آن زندانی آنهم در چنین بازجویی ها و چنان بازداشتگاههایی، بی ارزش است.
گذشته از موارد قانونی، آنها که با ادبیات و روش و منش آقایان محمد خاتمی، موسوی خوئینی ها یا بهزاد نبوی آشنا هستند می دانند که جملات و عباراتی که سردار محمد علی جعفری بدآنها استناد می کند هیچ سنخیتی با گفته ها و نوشته های نامبردگان ندارد.
رئیس جمهور پیشین، محمد خاتمی یا دیگر چهره های اصلاح طلب چه درمیان روحانیون مبارز چه سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی یا در جبهه مشارکت همواره بر مبارزه در چهارچوب قانون اساسی جمهوری اسلامی پای فشرده اند و به این خاطر پیوسته مورد انتقاد مخالفان رادیکال نظام نیز بوده اند. البته آنها خواهان پاسخگو بودن رهبر در برابر اختیارات خود بوده اند اما تاکنون هرگز خواهان حذف ولایت فقیه نبوده اند، چراکه بزعم آنان، هم تابع قانون بودن و پاسخگو بودن رهبری را از اصول قانون اساسی جمهوری اسلامی است و هم وجود نهادی بنام ولایت فقیه.

شاید این نیز طنز تاریخ است، در حالیکه نظامیان در همسایگی ایران در ترکیه و پاکستان به پادگان ها بازگشته اند و روز بروز بازگشت شان به عرصه قدرت غیرمحتمل تر می نماید، در ایران سرداران سودای حکومت دارند.
در ایران اما شاهان و مستبدان با تکیه بر شمشیر قرن ها بر مردم حکومت کرده اند اما شمشیر هرگز به تنهایی حکومت نکرده است. گویا سرداران سپاه نیز باید به توصیه اخیر یوشکا فیشر وزیر خارجه پیشین آلمان که به رهبران ایران توصیه کرد تاریخ بخوانند، عمل کنند.

البته سرداران برای قابل قبول نمایاندن قدرت روز افزون خویش ناچارند به عبای رهبران مذهبی چنگ زنند و رهبران مذهبی که نه مشروعیت مردمی دارند نه مقبولیت صنفی، نیز مجبورند به شمشیر سرداران تکیه کنند. زوج سپاه و رهبر ظاهرا با پیوند خود کمبودهای خویش را در عرصه قدرت جبران کرده اند. در نگاه جنبش سبز ایران اما این پیوند نامبارک است.

زوج سپاه و رهبری همراه با محمود احمدی نژاد و همه آنانی که از این عروسی خونبار سود می برند، با متهم کردن معترضین به نتایج انتخابات، اعتراضات مسالمت آمیز آنها و پایداری نه چندان مرسوم رهبران جنبش سبز در برابر تقلب و تجاوز را "انقلاب مخملی" می خوانند. به "انقلاب مخملی" چنگ می زنند تا بلکه مفری برای نجات از کلاف سردرگمی که به دست خویش ایجاد کرده اند بیابند.

انقلاب مخملی به معنی تصرف آرام مراکز قدرت حکومتی است. اگر مهندس موسوی و دیگر چهره های جنبش سبز ایران درپی انقلاب مخملی بودند همان روز 25 خرداد که بیش از دو میلیون نفر در خیابان ها بودند اینکار را می کردند.
"انقلاب مخملی" چیزی نیست جز همان واژه مضحک و به رزو شده "براندازی قانونی". هیچکدام از این اتهامات یا واژگان در قانون اساسی و دیگر قوانین مصوب قوه مقننه کشور نیامده است. آنها که آرای مردم را دستکاری می کنند، برای دفاع از کار خویش مجبور به جعل واژه اند.

این همه با واژگان ورمی روند، اتهامات عجیب و غریب می سازند، ارتباطات عجیب تر با بیگانگان کشف می کنند و اسناد جلسات احزاب قانونی کشور را وامی کاوند تا بی اعتقادی خویش به آزادی احزاب را سرپوش نهند. تمام هنر بازجویان شان یا استناد دادستان شان این است که نشان دهند یک حزب قانونی کشور برای پیروزی خود در انتخابات برنامه ریزی کرده است یا آنکه سران حزب خواستار بازگشت به قدرت و تعویض دولت از طریق انتخابات و ارائه راهکارهای خود برای این تصمیم سیاسی بوده اند.

مستبدین زیاد سخن می گویند، اسناد و مدارک می سازند، توطئه کشف می کنند، واژه ها را مورد تعرض قرار می دهند و شبانه روز بی آنکه نگاهی به دستان خونین خویش بیاندازند، در پی کشف دشمن اند. آنها عرض خود می برند و زحمت مردم می دارند، خلاصه ی همه تقلاها و هیاهوهای آنان "مخالفت با آزادی های سیاسی" است.

باید دید حجت الاسلام صادق لاریجانی، رئیس جدید قوه قضائیه واقعا چنانکه در اولین سخنرانی رسمی خویش در این سمت اعلام کرد با همه متخلفین از قانون در هر لباس و مقامی که باشند برخورد خواهد کرد یا آنکه او نیز نیز مانند دیگر برادرانش بیش از آنکه نگران اجرای عدالت و رسیدگی به سیر شتابان اعمال و گفتارهای غیرقانونی سرداران سپاه و همکاران آنان باشد، در اندیشه خدمتگزاری به رهبر است.

پنجشنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۸۸

وب لاگ تسخیری
وب لاگ محمد علی ابطحی پس از دو ماه خاموشی، "اوین به رزو" می شود. ظاهرا این هم از نوآوری های عصر کودتاست. اعترافات از صحن خشک و بسته دادگاه به صحنه نرم و پهناور وب راه می یابند. ترکیبی از نوآوری های سخت افزاری استالین و فن آوری نرم افزاری بیل گیتس. بازجو در اوین دست آوردهای علوم تجربی را برای به روز رسانی اعترافات بکار می گیرد و دادستان در دادگاه علیه سران اصلی علوم انسانی کیفرخواست صادر کند. روزگار غریبی است، علوم تجربی در خدمت به محاکمه کشیدن علوم انسانی.

اعتراضاتی مدنی و مسالمت آمیز مردم را خونین کردند، سپس اشک تمساح ریختند. روزنامه ها را کنترل کردند و خبرنگاران خارجی اخراج کردند. فیلم ها و عکس ها اما از همان آغاز پرده از روی شمشیر فقیه و قمه بسیج برداشتند. دادگاه در چند پرده آراستند، کیفرخواست ها زمین و زمان به هم بافتند، به ماکس وبر و هابر ماس تاختند، بی بی سی را سازمانگر آشوب خواندند و فیس بوک را شریک جرم توییتر اعلام کردند تا انقلاب مخملی ثابت کنند. اما سرانجام نمایشی که قرار بود رعب ایجاد کند، خنده آفرید.

گویا خود نیز حس کرده اند عصر آسان فروشی دروغ بسر آمده است. اکنون هم از بیت رهبری و هم از زندان اوین زمزمه های جدیدی شنیده می شود. گرچه در آغاز بسان گوبلز گمان می بردند تقلب هرچه بزرگتر باشد باوراندنش سهل تر است. اما وقتی برای رهبر حفظ آبروی نظام مهمتر از افشای جنایات کهریزک و کوی دانشگاه است، هنگامی که جان فرزندان ملت در سایه حفظ قدرت قرار می گیرد، معلوم است که رای همان جوانان بطریق اولی نادیده گرفته می شود. کسانی که نشان دادند امین جسم و جان زندانیان نیستند، چگونه می تواند خود را امین رای مردم معرفی کنند؟

در بیت ولایت، آیت الله خامنه ای در دیدار با جمعی از دانشجویان انگشت اتهامات به رهبران جنبش را اندکی پایین آورد و با لحنی دیگر سخن گفت. او از موج تبلیغات گسترده حکومتی که علیه آقایان موسوی و کروبی در محافل کودتا و رساناهای دولتی در جریان است، یک گام فاصله گرفت. رهبری که همواره در قامت دانای کل در همه عالم دشمن می جست، می یافت، تهدید می کرد و خطابه خشونت می خواند، اینبار از لزوم وجود ادله برای متهم کردن "پیش قراولان حوادث اخیر" سخن گفت. با لطف به رهبران سیاسی معترض، با یک درجه تخفیف آنها را از مقام "دست نشاندگی بیگانگان" به جایگاه بازی خوردگان دشمن نشاند.

آیت الله خامنه ای در اظهارات خویش صراحتا حفظ قدرت حاکمان را از افشا و اعتراض به آنچه در کهریزک و دیگر بازداشتگاهها در جریان سرکوب حرکت های اعتراضی اخیر روی داده، ارجح دانست. تلاش مستبدین برای رفع و رجوع گفته های ضد و نقیض خود گاه آنان در وضعیتی مضحک قرار می دهد. رهبری که همواره چفیه بسیجیان بر گردن دارد و از فداکاری های آنها که اهل کوفه نیستند تا تنهایش گذارند قدردانی می کند، در سخنانی شگفت انگیز بسیجی ها و لباس شخصی هایی که در کنار نیروی انتظامی به ضرب و شتم و کشتار مردم و تخریب اموال عمومی پرداختند یا مسئولان و مامورانی که کار جنایت بویژه در کهریزک را بدانجا رساندند که او شخصا دستور تعطیلی این بازداشتگاه را صادر کرد، ناشناس خواند.

اعتراف در زندان، با توجه به تجربه هاب مکرر قبلی که زندانیان بعد از آزادی اعترافات خود را تکذیب کرده اند، از اعتبار برخوردار نیست. گفته های فرج سرکوهی، علی افشاری، ابراهیم نبوی، رامین جهانبگلو و تعدادی از وب لاگ نویسان پس از آزادی از زندان شاهد این مدعاست.
بی اعتمادی به اعترافات در زندان چنان است که حتی اگر واقعا یک زندانی تغییر عقیده هم داده باشد، کسی باور نخواهد کرد.
اگر چنانچه دادگاه ادعا می کند، عده ای از شخصیت های سیاسی بازداشت شده تغییر رای داده اند، تنها راه برای آنکه این بیداری زندانیان یا اعترافات آنها قابل پذیرش حتی برای هواداران حکومت شود، آزاد کردن هرچه سریعتر آنان است. دوصد گفته در زندان چون نیم گفته در آزادی نیست.

یکشنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۸۸

دو برادر در رأس دو قوه


hamid_farkhondeh@hotmail.com
حجت الاسلام شیخ صادق لاریجانی، بعنوان قاضی القضات جدید جمهوری اسلامی، درحالی بر کرسی ریاست قوه قضائیه ایران تکیه می زند که بحرانی گسترده و عمیق نظام جمهوری اسلامی بویژه قوه قضائیه آن را دربرگرفته است.

در میان پسران آیت الله میرزا هاشم آملی، جوانترین آنها، صادق آملی لاریجانی راه پدر پیش گرفت و در سال 56 وارد حوزه علمیه قم شد. او از فقهای شورای نگهبان و عضو مجلس خبرگان رهبری از مازندران نیز هست. اگر برادر بزرگتر وی محمد جواد لاریجانی با تأسیس "دفتر مطالعات سیاسی وزارت امور خارجه" و مدیریت "مرکز پژوهش های مجلس شورای اسلامی" سال ها در کنار برخی پست های اجرائی، نقش اندیشه پرداز سیاسی محافظه کاران را عهده دار بوده است، شیخ صادق نیز در سلک روحانیت، پرچم مخالفت با نواندیشی دینی را در حوزه بر دوش کشیده است. نام صادق لاریجانی نخستین بار زمانی بر سرزبان ها افتاد که او در سال 67 و در آغاز شکوفایی نواندیشی دینی در ایران، به نقد نظریه "تکامل معرفت دینی" دکتر عبدالکریم سروش پرداخت.

از میان برادران لاریجانی، علی لاریجانی داماد آیت الله مرتضی مطهری جنجالی ترین چهره این خانواده پرقدرت در حاکمیت نظام اسلامی بوده است. او پس از برکناری محمد هاشمی از ریاست صدا و سیمای جمهوری اسلامی، از سوی آیت الله خامنه ای به ریاست این نهاد منصوب گشت. طی یکدهه ریاست علی لاریجانی بر رادیو و تلویزیون کشور، این نهاد بیش از پیش از رسانه ملی به "رسانه میلی" تبدیل گشت. درهای صدا و سیما که با بودجه هنگفت عمومی اداره می شود بر روی اصلاح طلبان، علیرغم در اختیار داشتن مجلس و قوه اجرائیه کشور، بسته بود. پخش برنامه "کارناوال عاشورا" علیه محمد خاتمی، پخش گزینشی کنفرانس برلین از تلویزیون برای تخریب چهره اصلاح طلبان و اجرای برنامه چراغ با حضور روح الله حسینیان رئيس مرکز اسناد انقلاب اسلامی، و اخیرا عقب نشینی مضحک او در مورد رسیدگی به پرونده تجاوزات جنسی در زندان های کشور، از خدمات علی لاریجانی به اصولگرایان و سند "ولایت پذیری" و "ولایت مطیعی" این پرقدرت ترین عضو در حلقه برادران لاریجانی است.

دکتر فاضل لاریجانی و دکتر محمد باقر لاریجانی دیگر اعضای گروه برادران لاریجانی هستند که اولی دارای دکترای تاریخ و وابسته فرهنگی ‏ایران در کانادا و دومی پزشک و رئیس دانشگاه علوم پزشکی تهران است. برادران لاریجانی خواهری نیز دارند که همسر آیت الله سید مصطفی محقّق داماد، استاد كرسی فقه و حقوق و فلسفه است که اخیرا انتقادات تندی از کارنامه آیت الله شاهرودی کرد.

صادق لاریجانی اما در زمانی مسئولیت ریاست یکی از قوای سه گانه کشور را می پذیرد که نظام اسلامی امروز همان جمهوری اسلامی قبل از 22 خرداد 88 نیست. قبل از صدور حکم از سوی مقام رهبری، جسته و گریخته در روزنامه ها و سایت های خبری مطرح بود که شیخ صادق لاریجانی متمایل نیست "کادوی زهرآگین" آیت الله خامنه ای را قبل از روشن شدن پرونده قوه قضائیه و زیرمجموعه هایش در حوادث تلخ پس از انتخابات، بپذیرد. برای قضاوت در مورد نقش رئیس جدید قوه قضائیه کشور باید منتظر بود و دید برنامه های او برای احیا و اصلاح قوه ای که روزی ویرانه بود اما بجای بازسازی به "کشتارگاه" و "تجاوزگاه" تبدیل شد، چیست. اما پرونده نظام قضایی کشور در حوادث پس از انتخابات چنان قطور و مسئولیت آن در آنچه در درون و بیرون زندان ها اتفاق افتاده چنان سنگین است که زمان زیادی نخواهد گذشت تا مردم پی برند قوه قضائیه قرار است طبق قانون اساسی مستقل باشد یا همچنان نقش بازوی قضایی سرکوب و اطاعت از اوامر رهبر را عهده دار باشد و در بهترین حالت رئیس جدید نیز مانند آیت الله شاهرودی رئیس پیشین قوه قضائیه، به سکوت یا ارائه انتقاداتی بی سرانجام از "ویرانی ها" بسنده کند.

هرچند بودن دو برادر در رأس دو رکن اصلی نظام مغایرتی با قانون اساسی جمهوری اسلامی ندارد، اما با توجه به روح قانون اساسی و اهمیتی که رعایت استقلال قوه قضائیه دارد، به نظر می رسد قرارگرفتن دو برادر یک خانواده اهل قدرت، یکی در مقام ریاست قوه مقننه و دیگری در پست ریاست قوه قضائیه، برای نظام در بحران فرورفته اسلامی بنوبه خود مشکل آفرین باشد.

شنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۸۸

اکبر گنجی و جنبش سبز
نقدی بر اتهام "جنایت علیه بشریت"


hamid_farkhondeh@hotmail.com
نزدیک به دو ماه است که جنبش سبز ایران در برابر کودتای انتخاباتی 22 خرداد به اشکال گوناگون و با ابتکارات نسل جوان ایران ایستادگی می کند. این اعتراضات باشکوه و مسالمت آمیز، جهانیان را به تحسین واداشته و ایرانیان را همدل تر ساخته است. میرحسین موسوی کاندیدای اصلی معترض به نتایج انتخابات نیز هشیارانه و قاطعانه از خود پایداری نشان داده است. او دیگر کاندیدایی نیست که آمده بود تا قطار از خط خارج شده دولت را بر ریل عقلانیت سوار کند. اکنون او رهبر جنبش سبزی است که می رود تا ماشین قدیمی و پرقدرت استبداد در ایران را متوقف سازد.
با سرکوب خشن مخالفان، کج دهنی عریان به حقوق مردم، فجایعی که در بازداشت ها روی داده و دادگاههای فله ای و نمایشی فرزندان انقلاب و مسئولان بلندپایه دیروز نظام، ریزش نیروهای حامی آیت الله خامنه ای و رئیس دولت مورد حمایت او، آغاز گشته است. برخورداری جنبش سبز ایران از تجارب تلخ و شیرین بیش از صد سال تلاش برای برقراری حکومت قانون و قرار گرفتن آرای ملت بعنوان تنها مبنای مشروعیت حکومت، هم ضامن پیروزی جنبش سبز است هم امیدآفرین برای نهادینه شدن دست آوردهای آن.

اکبر گنجی در سلسله مقالاتی تحت عنوان "چه باید کرد؟" کوشیده است نشان دهد تلاش اصلی ایرانیان خارج از کشور در حمایت از جنبش سبز چگونه باید باشد. او جنایات انجام شده در جریان سرکوب معترضان به نتایج اعلام شده انتخابات را مصداق "جنایت علیه بشریت" دانسته و با مبنا قراردادن این گزاره، پاسخی که به "چه باید کرد" خویش می دهد، درخواست از کمیساریای عالی حقوق بشر سازمان ملل متحد برای ارائه پرونده حقوق بشری ایران به شورای امنیت سازمان ملل متحد و تقاضا برای ارسال آن توسط این شورا به دادگاه کیفری بین المللی در لاهه است.
اکنون نامه ای با امضای گنجی و پنجاه و نه نفر از ایرانیان که در میان آنان چهره های سیاسی، هنری و دانشگاهی دیده می شوند، در این راستا انتشار یافته است. آنها از همه ایرانیانی که به سرکوب ها و فجایع اتفاق افتاده در ایران معترض هستند، درخواست کرده اند تا این نامه که خطاب به کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل متحد و به قصد گشودن پرونده حقوق بشری ایران تحت عنوان "جنایت علیه بشریت" نوشته شده است را امضا کنند.

جنایات اتفاق افتاده در بازداشتگاههای ایران هرچند تکان دهنده اند و وجدان های آزاد جهان را سخت تحت تاثیر قرار داده است، اما با در نظر گرفتن تعاریف و معیارهای ارائه شده از سوی کمیساریای عالی حقوق بشر سازمان ملل و دادگاه جنایی بین المللی، نه از مصادیق "جنایت علیه بشریت" بشمار می رود و نه اصولا ممانعت از حضور محمود احمدی نژاد در سازمان ملل که امضا کنندگان خواستار آن شده اند، در حیطه اختیارات کمیساریای عالی حقوق بشر است.

غیبت نام حقوقدانان و وکلای برجسته ایرانی بویژه دکتر عبدالکریم لاهیجی، خانم شیرین عبادی و بسیاری دیگر از اساتید و کارشناسان سرشناس ایرانی حقوق بین الملل در پای این نامه، می تواند نشانه ای از عدم موافقت آنها با عنوان "جنایت علیه بشریت" مطرح شده در نامه باشد.

قبل از پرداختن به مشکلات حقوقی و اجرایی که این درخواست در مسیر خود با آن روبرو خواهد شد، نگاهی به "چه باید کرد؟" های پیشین اکبر گنجی شاید روشنگر جهت گیری تلاش های کنونی وی و همفکرانش باشد.

با مقاومت اصولگرایان در برابر اصلاحات وعده داده شده از سوی محمد خاتمی در اوایل دهه 80 و نمایان شدن بن بست اصلاحات در حکومت، بخشی از دمکراسی خواهان ایران به این نتیجه رسیدند که نظام جمهوری اسلامی اصلاح ناپذیر است. به عبارت دیگر آنها اصلاحات در ساختار و چهارچوب قانون اساسی موجود را غیرممکن دانستند. "چه باید کرد؟" آنها از آن به بعد تحریم انتخاباتی بود که در نظام جمهوری اسلامی با نظارت استصوابی شورای نگهبان انجام می گرفت.
اکبر گنجی نمونه شاخص چنین مبارزانی بود که تحریم انتخابات را "مشروعیت زدایی از سلطان" نامید. او مشارکت در انتخابات را بمثابه "شرکت در شبه انتخابات تقلبي سلطان و بيعت با او"، "همکاری در حذف مخالفان" ‏و "مشروعیت بخشیدن به دولت احمدي و مجلس سلطاني" ارزیابی کرد. گنجی عدم مشارکت مردم در انتخابات را آغازی برای نافرمانی مدنی و محاصره حکومت در فردای تحریم دانست. تحریم انتخابات اما، بدون اینکه نقش اصلاح طلبان در رویگردانی مردم از آنها را نادیده بگیریم، به روی کار آمدن دولت احمدی نژاد در نهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری در تابستان 84 انجامید، بدون اینکه وعده های خوش بینانه درباره شروع نافرمانی مدنی تحقق یابد یا اینکه اشتراک نظر و عمل در تحریم انتخابات، همبستگی و حرکت آفرین باشد.

در سوی دیگر، طیف وسیع تری از دمکراسی خواهان اصلاح طلب بودند که علیرغم مقاومت ها و کارشکنی های اصولگرایان در امر اصلاحات، بر شرکت در انتخابات تا هنگامی که امکانی برای به صحنه آمدن کاندیدای اصلاح طلبان وجود داشت، تاکید می ورزیدند. آنها ادامه مبارزات سیاسی در چهارچوب قانون اساسی موجود را علیرغم مشکلات امکان پذیر می دانستند. اگر اکبر گنجی با انتشار "مانیفست جمهوری خواهی" در زندان نماد جمهوریخواهی رادیکال و فراخوان مبارزه در خارج از ساختار نظام جمهوری اسلامی بود، سعید حجاریان نماد "مشروطه خواهان"ی شد که مبارزه در چهارچوب قانون اساسی موجود، استفاده از فرصت های انتخاباتی تا زمانی که امکانی برای بهبود نسبی شرایط وجود داشت را شیوه ای درست برای کم هزینه کردن مبارزات دمکراسی خواهانه و ورود مردم به صحنه مبارزه یا "فشار از پایین" می دانستند. راهی که قرار بود سرانجام به سرمنزل جمهوری خواهی ختم شود. "کلیک کلیک بنگ بنگ" سعید حجاریان پاسخی بود به طرح فراخوان رفراندم قانون اساسی که از سوی برخی از چهره های سرشناس سیاسی در داخل و خارج کشور ارائه شده بود تا با گردآوری امضا منعکس کننده خواست تحولات در خارج از چهارچوب نظام اسلامی باشد.
هرچند اکبر گنجی از دعوت کنندگان به فراخوان مذکور نبود اما نقطه مشترک غیبت ذهنی و عینی از صحنه اصلی مبارزه در داخل کشور و تمرکز مبارزات در چهارچوب نهادهای بین المللی حقوق بشر، آنان را به هم پیوند می داد. دیگر پرداختن به انتخابات بی معنی شده بود و دیدن ظرافت ها و ظرفیت های مبارزه در داخل کشور از چشم این اصلاح طلبان دیروزی افتاده بود.

آنچه اکبر گنجی با ارائه این تحلیل و در پیش گرفتن مبارزات رادیکال خود از دست داد، پیوند ارزشمندش با طیف مبارزان اصلاح طلب در داخل کشور، ورود در مبارزات سخت و شجاعانه اما "جدا از توده" و کنده شدن از صحنه اصلی نبرد بود. خروج اکبر گنجی از کشور نماد فیزیکی این گسست فکری بود. حال که دیگر امیدی به تحولات در چهارچوب نظام نبود، از یکسو همه تلاش ها باید متوجه مجامع بین المللی برای فشار بر حکومت ایران بخاطر عدم رعایت حقوق بشر می گردید، و از سوی دیگر بر فراخواندن مردم بویژه جوانان و دانشجویان به تحریم انتخابات ها تاکید می شد.

گنجی همواره مخالفت خود با حمله نظامی یا محاصره اقتصادی ایران از سوی جامعه جهانی را اعلام کرده است. تلاش های او، از جمله در نامه ای که قرار است برای اعلام وقوع"جنایت علیه بشریت" در ایران و درخواست ارسال پرونده ایران در این مورد به شورای امنیت دارد، همه حکایت از تمرکز فعالیت های او در حیطه فشارهای سیاسی به حکومت ایران برای رعایت حقوق بشر دارد.

اما براستی اگر مردم، بویژه نسل جوان کشور به توصیه های گنجی و همفکرانش برای عدم مشارکت در انتخابات عمل کرده بودند، آیا اکنون از جنبش سبز در ایران خبری بود؟ اگر مردم انتخابات را تحریم کرده بودند چنین صراحتی در کلام خاتمی هرگز شاهد نبودیم. هاشمی رفسنجانی نیز بجای ارسال نامه سرگشاده به رهبر می بایست از جور زمینیان اینبار نیز شکایت به آسمان برد. حضور مردم در پای صندوق های رای نه تنها قدرت اعتراض به آنان داد، بلکه به رهبران جنبش سبز نیز شجاعت در نظر و صراحت در کلام ارزانی داشت.

در دور نهم انتخابات ریاست جمهوری دامنه تحریم و بی تفاوتی از سوی بخش بزرگی از اقشاری که پایگاه اصلاح طلبان را تشکیل می دادند گسترده بود. بخش بزرگی از اقشار متوسط و جوانان چون اصولا رایی نداده بودند، به تقلب در انتخابات نیز واکنش نشان ندادند. انتخابات اخیر اما بخوبی نشان داد که شرکت در انتخابات نه تنها چنانکه اکبر گنجی می گفت و می نوشت "بیعت با سلطان خودکامه" یا "موجه کردن دولت ‏احمدی و مجلس سلطانی" نبود، که سرآغاز تولد جنبش نوین دمکراسی خواهی و عدالت طلبانه ملت ایران و گسست با رهبر خودکامه و پایگاههای استبداد در حکومت بود.
تفکر و نگاهی که گنجی نماینده آن بود، پتانسیل خفته در مشارکت مردم را ندید. آنقدر نگران "مشروعیت بخشی به سلطان خودکامه" بودند که نقش رای را به "مشروعیت بخشی" تنزل دادند. نه نیمه مشروعیت زدایانه آن در صورت پیروزی کاندیدای اصلاح طلبان و بهبود نسبی اوضاع کشور را دیدند، نه انرژی اجتماعی که برای دفاع و صیانت از آرای ریخته شده می توانست آزاد شود را پیش بینی کردند. این درحالیست که بسیاری از جنبش های اجتماعی که تحت نام نافرمانی مدنی یا اعتراضات مسالمت آمیز به تحولات سیاسی در برخی از کشورهای دنیا در چند دهه اخیر انجامیده اند، در پی اعتراضات مردم به تقلب در انتخابات شکل گرفته اند. تحولات دمکراتیک در فیلیپین، گرجستان، صربستان، اوکرائین و حتی زیمبابوه نه با تحریم انتخابات، که با مشارکت گسترده و اعتراض گروههای کثیری از مردم به دستکاری حکومت در نتیجه انتخابات، بوقوع پیوسته اند.


اما اشکالات حقوقی نامه ای که قرار است به کمیساریای عالی حقوق بشر سازمان ملل ارسال شود:

1.همانگونه که همه جنگ ها علیرغم کشتار، ویرانی و فجایعی که دربردارند، "جنایت جنگی" محسوب نمی شوند، همانگونه که همه کشتارها علیرغم زشتی شان "نسل کشی" بشمار نمی آیند، همه سرکوب ها، کشتن ها، شکنجه ها و اعترافگیری ها نیز علیرغم نفرتی که برمی انگیزند، "جنایت علیه بشریت" قلمداد نمی شوند. "جنایت علیه بشریت" در معنای حقوقی آن که کمیساریای عالی حقوق بشر سازمان ملل و دادگاه کیفری بین المللی در طرح دعاوی خود بدان استناد می کنند به جنایاتی گفته می شود که آگاهانه، سیتماتیک، به دفعات و در مورد گروه بسیار بزرگی از مردم یک کشور از سوی حکومت صورت گیرد. سرکوب ها و کشتارهایی که در حوادث پس از انتخابات در ایران اتفاق افتاده است علیرغم فجیع بودن آنها، لااقل تا این مرحله، طبق تعاریف و ضوابط مراجع حقوقی جهانی از جمله دیوان کیفری بین المللی، "جنایت علیه بشریت" محسوب نمی شوند.

2.اکبر گنجی در بخشی از "چه باید کرد؟" خود با اشاره به محکومیت عمرالبشیر رئیس جمهور سودان به جنایت علیه بشریت بخاطر فجایعی که در دارفور اتفاق افتاد می گوید: " مورد سودان نمونه ی خوبی است برای اینکه از چه راهی می توان پرونده ی ایران را دنبال کرد."
این درحالیست که تنها نقطه شباهت سودان با ایران به تصویب نرسیدن اساسنامه دیوان بین المللی کیفری از سوی این دو کشور است.
طی پنج سال در دارفور ۳۵ هزار نفر کشور کشته شدند، بیش از ۳۰۰ هزار نفر نیز به دلیل گرسنگی یا بیماری جان باختند و دو میلیون و هفتصد هزار نفر نیز آواره شده‌اند. با استناد به چنین پرونده و جنایاتی بود که سرانجام دادگاه کیفری بین المللی در لاهه حکم محکومیت عمرالبشیر را به جرم "جنایات جنگی" و "جنایت علیه بشریت" صادر کرد.
گذشته از بزرگی ابعاد جنایت در صحرای دارفور سودان، وضعیت این کشور با ایران قابل مقایسه نیست. همه قدرت های بزرگ در شورای امنیت در فرستادن پرونده سودان به دادگاه کیفری بین المللی متفق القول بودند. نه امریکا در سودان منافع مهم اقتصادی و سیاسی داشت و نه چین و روسیه. منافع اقتصادی و سیاسی روسیه و چین در ایران اما واضح تر و مهم تر از آن است و وضعیت حقوق بشر در این دو کشور مفتضح تر از آن است که در شرایط حاضر این دو متحد جمهوری اسلامی، علیه ایران موضعگیری و خواستار ارجاع پرونده حقوق بشری آن به دیوان کیفری بین المللی شوند.


3.این نامه دارای یک تناقض حقوقی است. از یکسو مجبور است برای رعایت الزامات حقوقی، شکایات و اعتراضات خود به جمهوری اسلامی را محدود به جنایات و کشتارهایی کند که بعد از سال 2002، زمان تشکیل دادگاه کیفری بین المللی، در ایران اتفاق افتاده است و از سوی دیگر برای موجه جلوه دادن درخواست به جریان انداختن پرونده حقوق بشری ایران و اقناع کمیساریای عالی حقوق بشر به اینکه جنایات صورت گرفته در ایران در حد "جنایت علیه بشریت" است خود را مجبور دیده به کارنامه سی ساله حکومت جمهوری اسلامی استناد کند. درحالیکه طرح دعاوی قبل از سال 2002 یعنی پیش از تشکیل دادگاه جنایی بین المللی از نظر حقوقی، محلی از اعراب ندارد.

4.در این نامه درخواست شده است که محمود احمدی نژاد که قرار است در ماه سپتامبر در جلسه مجمع عمومی سازمان ملل حضور یابد را به سازمان ملل راه ندهند. این درخواست صرفا بیان خواستی آرمانگرایانه و غیرعملی است. اولا ممانعت از ورود رئیس جمهور یک کشور عضو در حیطه اختیارات سازمان ملل یا کمیساریای عالی حقوق بشر این سازمان نیست. ثانیا اکثر روسای کشورهای دنیا که در این مجمع حضور می یابند در راس حکومت های استبدادی یا غیردمکراتیک به درجات گوناگون، قرار دارند.

5.امضا کنندگان نامه، از "کارنامه ی زمامداران سیاسی ایران" سخن می گویند و آن را مصداق روشن جنایت علیه بشریت می‌ دانند. عبارت "زمامداران سیاسی ایران" مقطعی سی ساله را دربرمی گیرد. جایگاه بسیاری از زمامداران سیاسی پیشین ایران که اکنون در زندان هستند یا در رهبری جنبش سبز قرار دارند در این تعریف عریض از زمامداری روشن نیست. حتی اگر منظور تدوین کنندگان این نامه زمامداران سیاسی کنونی ایران باشد، تکلیف هاشمی رفسنجانی با تعریف ارائه شده در نامه، اکنون که او با توجه به مواضع اخیرش در نماز جمعه و دفاع از آرای مردم بعنوان مبنای مشروعیت نظام در کنار جنبش سبز قرار گرفته، چه می شود؟ او همچنان پست های کلیدی در حاکمیت نظام جمهوری اسلامی در دست دارد و هنوز "از زمامداران سیاسی ایران" محسوب می شود.

در پایان این نامه تاکید شده است که "اين برنامه وابسته به هيچ گروه و حزبی نيست. پرچم هيچ حزب و گروه و دسته ای را هم بالا نخواهد برد".
اما بی پرچمی بویژه در این روزها که رنگ سبز ایران را درنوردیده و در خارج از کشور نیز رنگ اصلی تجمعات و تظاهرات برای حمایت از جنبش اعترضی مردم ایران است، خود پرچمی دیگر است. رنگ سبز نمی تواند از حرکتی که برای اعتراض به سرکوب جنبش سبز صورت می گیرد یا در حمایت از حرکت های اعتراضی آن برگزار می شود، غایب باشد.


16 مرداد 88














سه‌شنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۸

کاش هم قسم شده باشند

hamid_farkhondeh@hotmail.com
در سال های آخر حکومت شاه، برخی تصمیمات مغروررانه یا ناشیانه مانند تشکیل حزب رستاخیز، توهین به آیت الله خمینی در مقاله معرف "احمد رشیدی مطلق" در روزنامه اطلاعات، تغییر تاریخ هجری شمسی به شاهنشاهی و نخست وزیری جعفر شریف امامی که به "آقای 5 درصد" معروف شده بود، آنهم برای تشکیل "دولت آشتی ملی" از عواملی برشمرده می شوند که پیروزی انقلاب و فروپاشی نظام سلطنتی را تسریع کردند.
اکنون در سی سالگی انقلاب، پخش نمایش مضحک اعترافات در دادگاههای فرمایشی، آنهم در شرایطی که عصر ارتباطات و اطلاعات مردم ایران، بویژه جوانان کشور را هشیارتر از پیش ساخته، نشان از تکرار قصه مستبدین و ثقل سامعه آنان دارد. اهل بیت استبداد در حکومت ایران نشان دادند آنها نیز شاگردان تنبل کلاس تاریخ اند و بلکه ناشیانه تر از اسلاف خود عمل می کنند.
آیت الله خامنه ای نه تنها تقلب را به مهر رهبری مزین ساخت، بلکه در چهل روز گذشته هربار لب به سخن گشوده، سبوی ولایت شکسته، طشت رسوایی کودتا بر زمین ریخته و پل ها پشت سر ویران ساخته است. بجای حلم بی تابی بروز داده، در وقت خطابه خطا کرده، بجای ارائه تدبیر، انگشت تهدید نشان داده و در عوض تخفیف، فرمان تحدید صادر نموده است. کار بجایی رسیده که "پسر" نیز درشتی کرده حرمت "پدر" می درد. اردوگاه اصولگرایان ولایتمدار نیز از الطاف سخنان تهدیدآمیز رهبر بی نصیب نمانده، دچار شکاف روز افزون شده است. آنان که ذوب در دیگ آش شور ولایت نشده اند، در تلاش برای بیرون کشیدن خود، زمزمه های تردید و اعتراض سرمی دهند.
اگر هیچ دلیلی برای اثبات ساختگی بودن اعترافات وجود نمی داشت، که هنوز ساعت ها از پخش جریان دادگاه فرمایشی حکومت کودتا نگذشته حقوقدانان دهها دلیل حقوقی برای اثبات بی اعتباری این دادگاه و اظهارات مطرح شده در آن ارائه داده اند، همینکه خنده را از لبان ابطحی همیشه خندان ربوده و با چهره ای بهت زده، لاغر شده و ضعیف و خسته بر صندلی دادگاه نشانده اند، سند آشکار فجایعی است که در زندان های کشور اتفاق افتاده است.
ابطحی را بعنوان اولین شکار خود برگزیدند تا بزعم خویش از روحانی مخالف ولی فقیه بودن بودن، از جوان و با نشاط بودن، از امیدوار زیستن، با دنیای اینترنت و وب لاگ آشنا بودن و از فیلم ها و عکس های رسواگر، انتقام بگیرند.
دادگاه ابطحی ادامه تعرض به مهدی کروبی در نماز جمعه تهران و در بهشت زهرا بود. همانگونه که آرای شیخ اصلاحات را کمتر از تعداد آرای باطله اعلام کردند تا بخیال خویش این پیر سرد و گرم چشیده را "تحقیر" کنند، خواستند با تحت فشار قرار دادن و اعترافگیری از محمد علی ابطحی، برای خاتمی و دیگر روحانیانی که در برابر کودتا مقامت می کنند پیغام بفرستند.
چه زیبا گفت ابطحی که "رنگ، رسانه بود". او ناگفته گفت آنگاه که مخالفان دولت یا معترضان به انتخابات رسانه نداشته باشند، رنگی پیدا می شود که آنان را با هم مرتبط کند.
ابطحی گفت: "هاشمی رفسنجانی، میر حسین موسوی و خاتمی هم قسم شده بودند که پشت یکدیگر را خالی نکنند". یا گفته های او صحت دارد، که در این صورت باید این هم قسمی که نشانه عزم و هشیاری این بزرگان اصلاحات است را به آنان تبریک گفت. یا وی را مجبور به گفتن از این هم قسمی کرده اند، که در این صورت نیز گذشته از اینکه اعترافگیران تبلیغی ناخواسته برای موسوی، هاشمی و خاتمی باعث شده اند، این بزرگان را به این نتیجه خواهد رساند که می بایست با یکدیگر هم قسم شوند. وگرنه آنچنان که قصه همه کودتا ها نشان داده و مهندس موسو ی نیز اخیرا بر آن تاکید کرد، اگر سکوت جایگزین همبستگی و پایداری شود، همه را نابود خواهند ساخت.
ایران اما سبزتر از آن است که کویر ولایت همه گیر شود. امشب به نشانه حمایت از محمد علی ابطحی قرار است صدای الله اکبر بلندتر از شب های قبل باشد.
دهم مرداد 88

چهارشنبه، مرداد ۰۷، ۱۳۸۸


دير آمد، اما شير آمد

پايداری مهندس موسوی و عزمش برای صيانت از آرای مردم، بيانيه ها و اقدامات هوشيارانه وی و حضور همسر شجاع اش در کنار او و دست در دست او، چه در فعاليت های انتخاباتی و چه در عرصه مقاومت عليه کودتاچيان، در تاريخ مبارزات مردم ايران بی سابقه است
hamid_farkhondeh@hotmail.com
ورود ميرحسين موسوی به عرصه ی انتخابات دهمين دوره ی رياست جمهوری در روزهای پايانی اسفندماه ۸۷، بعد از دو دهه سکوت، پرسش هايی را در ميان اصلاح طلبان و نگرانی هايی در اردوگاه اصول گرايان برانگيخت. اصلاح طلبان از ورود مهندس موسوی عليرغم حضور محمد خاتمی، آنهم بعد از اين گفته ی رئيس جمهور پيشين که "يا من يا ميرحسين" گله مند بودند. اصولگرايان نيز ورود اين "اصلاح طلب اصولگرا" را خطری برای تقسيم آرای خويش ارزيابی می کردند.شايد اکنون که شاهد ايستادگی مهندس موسوی در برابر استبداد و عزم وی برای صيانت از آرای مردم هستيم، راز چرايی اصرار وی بر اعلام کانديداتوری خويش عليرغم حضور محمد خاتمی در صحنه ی انتخابات، را دريابيم.در تاريخ مبارزات ضداستبدادی يک صد ساله ی اخير ايرانيان، حملات استبداد برای بازپس گيری سنگرهای از دست داده ی خويش و ضدحمله های مردم و نمايندگان سياسی آنها با افت و خيزهايی همراه بوده است. چه بسيار فعالان سياسی آزاديخواه که در نبرد با استبداد زندان ها رفتند و جانها باختند، اما زمانه با آنان همراه نبود و مبارزات آنان با اقبال عمومی روبرو نشد. بودند برهه هايی سرنوشت ساز نيز که مردم تشنه حضور و ايستادگی در برابر استبداد بودند اما رهبران را عزم ايستادگی نبود.
در دوران يک ساله ی استبداد صغير، هم مردم عزم ايستادگی و دفاع از قانون اساسی مشروطه داشتند، هم رهبران سياسی چه در تهران چه در ديگر ايالات برای مبارزه با کودتای محمد علی شاه عليه مجلس و دولت مشروطه، به ميدان آمدند.
در ۲۸ مرداد ۳۲ زمينه مقاومت در ميان مردم و نيروهای سياسی وجود داشت، اما تشنگی برای ايستادگی در برابر دولت کودتا با پاسخ شايسته ی رهبران سياسی سيراب نشد. دکتر مصدق از ساعت ده صبح ۲۸ مرداد که خبر کودتا به وی رسيد تا ساعت چهار بعد از ظهر که کودتاگران خانه وی که محل تشکيل کابينه نيز بود را به تصرف درآوردند، اقدام مهمی برای بسيج مردم و مقابله با کودتا نکرد. برخی از اطرافيان و وزرای کابينه اش از نخست وزير می خواستند تا فرصت از دست نرفته کاری کند، اما او گويی خود را برای شکست آماده کرده بود.
حزب توده ايران، اين بزرگ ترين و متشکل ترين نيروی سياسی کشور در دوران نهضت ملی شدن صنعت نفت که بعلاوه دارای سازمان نظامی مخفی گسترده در ارتش نيز بود، در اين روز سرنوشت ساز تنها نظاره گر کودتا بود. آنگاه که نبايد با افراطگری های خود مصدق را تضعبف می کردند، همه کار برای تضعيف مصدق و آماده سازی زمينه ی کودتا کردند. و آن روز که نبايد سکوت می کردند، رهبران در خانه نشستند، اعضا و هواداران در حسرت نگه داشتند و افسران را به مسلخ روان داشتند. بهايی گزاف برای کاری نکرده.در سال های ۳۹ تا ۴۱ با به قدرت رسيدن جان اف کندی در امريکا و فشار او بر حکومت شاه برای اصلاحات، اولين فرصت بعد از کودتای ۲۸ مرداد برای فعاليت های سياسی فراهم آمد. در مردم زخم خورده از کودتا نيز آمادگی برای حمايت از تحولات سياسی وجود داشت، اما جبهه ملی که با اعلام تشکيل جبهه ملی سوم مرحله تازه ای از فعاليت نيروهای ملی را نويد می داد، نتوانست اينبار نيز فر صت ها را دريابد. بجای همکاری با دولت دکتر علی امينی، مخالفت گسترده ای با او آغاز کردند با سودای اينکه شاه با برکناری امينی، تشکيل دولت را به جبهه ملی محول خواهد کرد. اين فرصت نيز از دست رفت، چراکه شاه با برکناری امينی خود ابتکار اصلاحات را در دست گرفت و حرکت بسوی خودکامه گی هرچه بيشتر را آغاز کرد.
در شب بيستم بهمن ۵۷، بعد از ماهها اعتراض خيابانی و اعتصاب بار ديگر ايران در لحظه ای سرنوشت ساز قرار گرفت. درست است که حضور ميليونی مردم در خيابان ها و رهبری قاطع آيت الله خمينی حکايت از عزمی دوسويه برای ساقط کردن استبداد سلطنتی بود، اما هنگامی که در ساعات اوليه بعد از ظهر آن روز فرماندار حکومت نظامی تهران به مردم اخطار کرد تا به خانه های خود برگردند، عليرغم هشدار برخی رهبران سياسی- مذهبی در مورد خونريزی گسترده در صورت عدم تبعيت از اطلاعيه فرمانداری نظامی تهران، اين دعوت آيت الله خمينی از مردم برای ماندن در خيابان ها بود که نه تنها برنامه نظاميان برای سرکوب و دستگيری های گسترده را نقش برآب کرد بلکه به سقوط سريع نظام سلطنتی انجاميد.
در خردادماه سال شصت، گرچه عزل بنی صدر اولين رئيس جمهور ايران از طريق قانونی و با آرای نمايندگان مجلس صورت گرفت، اما نشانه های حرکت بسوی سياه ترين سال ها در تاريخ جمهوری اسلامی آشکار شده بود. با اين وجود ايران در آغاز عصر انقلاب بود و بخشی از خاک کشور نيز در اشغال ارتش عراق قرار داشت. رئيس جمهور بنی صدر در حکومت تنها بود و عمده ی مردم کشور و بويژه جوانان آن روزگار را شور دفاع از مرزهای کشور فراگرفته بود. دمکراسی کالايی لوکس بشمار می رفت."ليبرال" فحش سياسی زمانه بود. انقلاب و انقلابيون "دمکراسی بورژوايی" را به تمسخر می گرفتند. قوانين پاره می گشتند و حقوق ناديده گرفته می شدند تا انقلاب قوانين خود را اجرا کند. چنين بود که عروج بنی صدر يا اعتراض شجاعانه آيت الله منتظری سرنوشتی جز خروج آنان از قدرت و به حاشيه رانده شدن مردانی که فرياد دمکراسی و اعتراض به استبداد را زودهنگام برداشته بودند، به دنبال نمی توانست داشتن.
با تشکيل مجلس ششم در خرداد ۷۹، در روزگاری که سه سال پس تسلط اصلاح طلبان بر قوه مجريه، قوه مقننه ايران نيز در اختيار اصلاح طلبان درآمده بود، ضدحمله گسترده اصولگرايان به رهبری آيت الله خامنه ای با صدور فرمان توقف اصلاح قانون مطبوعات و چندی بعد بستن دهها روزنامه و مجله، عليه آرای مردم شروع شد. بسياری شواهد نشان می دهد که اگر اصلاح طلبان و در راس آنها رئيس جمهور وقت محمد خاتمی عليه کارشکنی های رهبر و نهادهای حامی وی مردم را به حرکت های مسالمت آميز فراخوانده بودند، قصه ی اصلاحات در کشور چنان دچار تلخی و تاخير نمی شد.
اگر امروز مردم معترض و بويژه نسل جوان کشور در خيابان های تهران و شهرهای بزرگ کشور با ضربه ی پليس يا تير بسيج روبرو می شوند، اما از اين خوش اقبالی برخوردارند که فشرده ی تجارب تلخ و شيرين يک صد ساله ی نسل های پيشين را با خود دارد. قاطعيت آنها در اعتراض، مسالمت آميز بودن اعتراضات، ظرافت شعارها و قابليت آنها در استفاده از شيوه های گوناگون مبارزه، همه نويد پيروزی و ماندگار شدن دست آوردهای چهارمين خيزش دمکراسی خواهانه و عدالت طلبانه مردم ايران را می دهند.
پايداری مهندس موسوی و عزمش برای صيانت از آرای مردم، بيانيه ها و اقدامات هوشيارانه ی وی و حضور همسر شجاع اش در کنار او و دست در دست او، چه در فعاليت های انتخاباتی و چه در عرصه مقاومت عليه کودتاچيان، در تاريخ مبارزات مردم ايران بی سابقه است.
بی شک شورای نگهبان نه گمان چنين ايستادگی از سوی ميرحسين موسوی را داشت و نه انتظار حضور پررنگ بانوی اول ايران در کنار او. مهندس همه را غافلگير کرد، دير آمد اما شير آمد.هماهنگی سبزرنگ و قاطعانه و متقابل مردم با رهبری اين جنبش که اکنون تاريخ ايران بر دوش مهندس موسوی گذاشته است، در همبستگی، همدلی و موج اميدی که ايرانيان داخل و خارج را دربرگرفته، بازتاب يافته است. بازتابی که شنبه ۲۵ جولای جهان نيز شاهدش بود.
حميد فرخنده
Published from gooya news {http://news.gooya.com} Copyright © 2009 news.gooya.com All rights reserved for the original source

دوشنبه، تیر ۲۹، ۱۳۸۸


دیپلماسی آشکار هاشمی

گفته های تهدیدآمیز امروز آیت الله خامنه ای حاکی از قصد او برای ویرانی این آخرین گذرگاه حیاتی نظام است. بی شک موضعگیری هاشمی در نماز جمعه تاریخی هفته گذشته زمینه ساز دلگرمی و عزم محمد خاتمی و مجمع روحانیون مبارز برای درخواست برگزاری رفراندم بوده است.
در روزها و چه بسا ساعات آینده شاهد پیوستن گروه بیشتری از روحانیون، آیات عظام و شخصیت های سیاسی مردد به طیف حامیان هاشمی، موسوی، کروبی و خاتمی خواهیم بود. این احتمال نیز وجود دارد که رهبر و حامیان او برای جلوگیری از این پروسه، هاشمی را در حصر خانگی قرار دهند. در اینصورت شاهد اوجگیری اعتراضات خواهیم بود.

hamid_farkhondeh@hotmail.com

دو دهه پیش، خطبه های نماز جمعه سال 68 تریبونی بود برای هاشمی رفسنجانی تا در قامت رئیس جمهور جدید با انتقادات تند خویش از نسل جوانان چپگرا، پایان عصر انقلابی گری در حیات جمهوری اسلامی را نوید دهد. با شروع فصلی نو در حیات سیاسی جمهوری اسلامی، چپگرایان از مراکز قدرت رانده شدند و دوران سازندگی در داخل و تعامل با خارج آغاز گشت.

حذف چپ ها از قدرت بمثابه توفیق اجباری برای تحول و غنای فکری آنها بود. ده سال بعد از آن خطبه ها، در زمستان 78 چپ ها در قامت روزنامه نگاران یا سیاستمداران اصلاح طلب، نه تنها قوه اجرائیه کشور را در اختیار داشتند، بلکه خود را برای در اختیار گرفتن قوه مقننه در انتخابات مجلس ششم نیز آماده می کردند. دو سال بعد از دوم خرداد 76، باد موافق اصلاح طلبی چنان می وزید که حمله به هاشمی رفسنجانی شاخصی برای تعیین درجه اصلاح طلبی گشته بود.

در این میان بودند روزنامه نگاران و صاحب نظرانی مانند ماشاالله شمس الواعظین، مسعود بهنود و صادق زیباکلام که منتقدین سرسخت هاشمی را به شکیبایی فرامی خواندند. استدلال می کردند، درست است که فضای سیاسی خبر از پیروزی بزرگ اصلاح طلبان در مجلس ششم می دهد، اما حمله به هاشمی رفسنجانی، راندن او به سمت محافظه کاران و نهایتا محروم کردن مجلس ششم از حضور یک شخصیت بانفوذ است. آنها شاید در چشم انداز سیاسی آن دوره، روزهای سخت پیش رو را می دیدند. می خواستند هاشمی را هنگام ضدحمله محافظه کاران در کنار خود داشته باشند. می گفتند شایسته است منش و روش اصلاح طلبان با هاشمی چنان باشد تا حداقل اگر او نتواند روزی یار شاطر اصلاحات باشد، بار خاطر آن نیز نشود.

حملات و انتقادات تند به هاشمی در داخل و خارج کشور اما ادامه یافت. در انتخابات 29 بهمن 78 او بعنوان نفر سی ام از سی نماینده مردم تهران، برگزیده شد، هرچند اما و اگرهایی در مورد تعداد آرای ریخته شده بنام او وجود داشت. هاشمی زیرکتر از آن بود تا با سایه ای از شک و تردید در مورد آرای خود، وارد مجلس شود. اعلام انصراف کرد و با وجود ریاست بر مجلس تشخیص مصلحت و عضویت در مجلس خبرگان رهبری، در حاشیه صحنه سیاسی کشور و نظاره گر جدال های سیاسی دو جناح رقیب، سکوت را برگزید.

حمله به هاشمی اما ادامه یافت. هرکس برخورد های تند به هاشمی را نکوهش می کرد خود نیز مورد حمله منتقدین قرار می گرفت. کار بجایی رسید که در خارج کشور عده ای، بعضا پرچم سرخ در دست و فریاد تند در گلو، در برابر محل های سخنرانی ماشاالله شمس الواعظین و مسعود بهنود که بعد از آزادی از زندان برای سلسله سخنرانی هایی به خارج آمده بودند، گرد آمدند و علیه آنها دست به تظاهرات زدند. "افشاگران" به صرف نظرات ملایم تر بهنود و شمس الواعظین گفتند و نوشتند که این دو روزنامه نگار فرستادگان هاشمی رفسنجانی هستند برای جلوگیری از تعمیق جنبش اصلاحات.

در انتخابات ریاست جمهوری 84، سرانجام منتقدان سرسخت و هاشمی گله مند، به هم رسیدند، اما دیرهنگام و در آستانه برگزاری دور دوم انتخابات. انتخاباتی که شکست مشترکی بود برای اصلاح طلبان و هاشمی رفسنجانی.

خطبه های 26 تیرماه هاشمی اما زمانی انجام شد که بیش از یک ماه از انتشار نامه هاشمی رفسنجانی به آیت الله خامنه ای می گذشت. این نامه در زمانی نوشته شد که جنبش سبز خیابان ها را فراگرفته بود و انتخابات پیش از برگزاری، شگفتی آفريده بود. نامه هاشمی به رهبری، اعلام عبور مرد شماره دو نظام جمهوری اسلامی از "دیپلماسی پنهان" به "دیپلماسی آشکار" بود.

کارنامه هاشمی کارنامه سی سال خوبی ها و بدی های نظام اسلامی نیز هست. هاشمی اما درایت آن داشته و دارد که خود را در برابر مردم قرار ندهد. او هوشیارتر از آن است تا ابرهای تیره در آسمان نظام را نبیند و مدیر و مدبرتر از آن است که در برابر مردم خویش بایستد.

در نماز جمعه 26 تیر، اصلاح طلبان در قالب جنبش سبز به پیشواز هاشمی رفتند، هاشمی نیز هم با آنچه گفت هم با آنچه نگفت هم با شیوه ای که گفت شفاف ترین خطبه نماز جمعه را در دفاع از جنبش تحول خواهی کشور برای نمازگزاران خواند. او نمازگزاران سبز را ناامید نکرد.
بی شک دیپلماسی آشکار هاشمی با سرنوشت سیاسی او و خانواده اش نیز گره خورده است. هاشمی نشان داد در قامت یکی از معماران نظام جمهوری اسلامی سیاست مدارتر و مسئول تر از آن است که در خطبه های خود جنبش سبز مردم را نبیند یا بر "بحران" نظام چشم فروبندد.

هاشمی رفسنجانی آخرین حلقه ارتباطی نظام جمهوری اسلامی در شکل کنونی اش با مردم ایران است. آیا رهبری نظام و دیگر نهادهای حکومتی آخرین پل ارتباطی خویش با مردم را نیز ویران خواهند ساخت؟
گفته های تهدیدآمیز امروز آیت الله خامنه ای حاکی از قصد او برای ویرانی این آخرین گذرگاه حیاتی نظام است. بی شک موضعگیری هاشمی در نماز جمعه تاریخی هفته گذشته زمینه ساز دلگرمی و عزم محمد خاتمی و مجمع روحانیون مبارز برای درخواست برگزاری رفراندم بوده است.
در روزها و چه بسا ساعات آینده شاهد پیوستن گروه بیشتری از روحانیون، آیات عظام و شخصیت های سیاسی مردد به طیف حامیان هاشمی، موسوی، کروبی و خاتمی خواهیم بود. این احتمال نیز وجود دارد که رهبر و حامیان او برای جلوگیری از این پروسه، هاشمی را در حصر خانگی قرار دهند. در اینصورت شاهد اوجگیری اعتراضات خواهیم بود.




یکشنبه، تیر ۲۱، ۱۳۸۸

اعتراف اعترافگیران

hamid_farkhondeh@hotmail.com

ندا آقا سلطان را حکومت ایران در خیابان کشت، "مروة شربینی"، بانوی محجبه مصری اما بدست یک نژادپرست در دادگاه شهر درسدن آلمان بقتل رسید. روزنامه کیهان در یادداشتی به قلم حسین شریعتمداری پرده از راز این قتل برداشته و دستان پنهان دولت آلمان در این قتل را آشکار ساخته است.

یاداشت افشاگرانه آقای شریعتمداری گویای آن است که ظاهرا دامنه اطلاعات مدیر مسئول و نماینده آیت الله خامنه ای در روزنامه کیهان به رازهای پشت پرده دستگاههای امنیتی جمهوری اسلامی ختم نمی شود، بلکه ایشان اشراف کامل و جامعی نیز بر ماجرای پشت پرده قتل این زن مصری و دیگر اسرار قتل های سیاسی در آلمان دارند.

حسین شریعتمداری در یادداشت خود از راز "اتوبان های مرگبار" آلمان که محل از میان برداشتن مخالفان این دولت بوده است نیز می گوید. خواننده را بااطلاع می سازد که آلمان "تحقیر شده ترین" دولت اروپایی است. مدیر کیهان خوانندگانی که به اشتباه می پنداشته اند در سال 1945 عمر نازیسم در آلمان به پایان رسید و این کشور دوباره دارای نظام دمکراسی پارلمانی شد را از اشتباه بیرون می آورد و آنان را به ماهیت فاشیستی نظام کنونی آلمان واقف می سازد.

نیم نگاهی به این یادداشت آقای شریعتمداری در کیهان روشن می سازد که نویسنده قتل این زن محجبه و مقتول مصری را بهانه دفاعی شتابزده و فرافکنانه از کارنامه سیاهکاری های حکومت اسلامی ایران کرده است.

کیهانیان چند روز تلاش کردند همصدا با امام جمعه تهران، کشته شدن "ندا" را به معترضین انتخابات نسبت دهند، اما هنگامی که پی بردند این اتهام مضحک تر از آن است که کسی باور کند، میرحسین موسوی را مسئول خون های ریخته شده اعلام کردند. اکنون نیز دفاع حسین شریعتمداری از "شهید حجاب" و تاکید بسیار او بر دست داشتن دولت آلمان در این قتل، چیزی نیست جز تلاشی نومیدانه برای قاتل خواندن یکی از دولت های اروپایی که قاطعانه سرکوب معترضین به نتایج انتخابات را مورد انتقاد قرار داده است.

شاید نماینده ولی فقیه در کیهان، برای ادای وظیفه در قبال مراد خود و چه بسا پیدا کردن شریک جنایت برای حکومت ایران که خون ندا و نداهای ایران در اعتراضاتی مسالمت آمیز را بر زمین ریخت، حق داشته باشد تلاش کند قتل نژاد پرستانه، فجیع و تاسف انگیز مهاجری مصری با ضربات کارد در دادگاه را به دولت آلمان نسبت دهد.

حق با آقای شریعتمداری است، احمد تفضلی در "اتوبان های مرگبار" آلمان در جریان تصادفی ساختگی کشته شد. اتوبوس حامل نویسندگان ایرانی در راه سفر به ارمنستان نیز در آلمان قرار بود به دره پرت شود. وقتی که مدیر مسئول کیهان چنین برای وارد شدن ضربات کارد بر تن مروة شربینی مرثیه سرایی می کند، لابد مامورانی که با ضربات متعدد کارد پروانه و داریوش فروهر را به قتل رساندند، مامور دولت آلمان بودند نه فرستاده وزارت اطلاعات ایران و سعید امامی، دوست و همکار نماینده ولی فقیه در روزنامه کیهان. زهرا بنی یعقوب و زهرا کاظمی نیز در زندان فاشیست های آلمانی بقتل رسیدند.

خوشبختانه دولت فاشیست و تحقیر شده آلمان، قوه قضائیه ای دارد خوار و خفیف نشده و مستقل. قاتل مروة شربینی را محاکمه خواهد کرد، همانطور که آدمکشان فرستاده شده به رستوران میکونوس را به دست عدالت سپرد و آمران آن جنایت را نیز محکوم و به دنیا معرفی کرد.

بیچاره "دست اندکاران میدانی" سریال های تلویزیونی آلمان. فیلم را آنها می سازند، اسرار را برادر حسین می داند.

"تحقیر شده ترین دولت اروپایی" نیز جز تلاشی شتابزده برای دفاع از حقیرترین دولت در تاریخ جمهوری اسلامی، دولت کودتا نیست.
گفته های غلامحسین الهام سخنگوی دولت در برابر خبرنگاران که از " موجود بودن مدارک تبریک دولت های خارجی" به مناسبت پیروزی آقای احمدی نژاد سخن گفت، جلوه ای دیگر از اعتماد به نفس دولت کودتا را به نمایش می گذارد.

سخنگوی دولت باید چنان بگوید و نماینده رهبر در کیهان باید چنین بنویسد. بلکه خوراک توجیهی برای آنان که هنوز یا در بند قلم کیهانیان اند یا گرفتار درم سرکوب گرانند، فراهم آید. مبادا که در وفاداری یا فرمانبرداری از ذوب شدگان در ولایت دچار شک و تردید شوند. بویژه آنکه می بینند تشییع جنازه نمادین برای مروة، بانوی مقتول مصری برگذار می کنند، اما به هیچ مسجدی اجازه برگذاری مراسم برای ندا، دختر کشته ایرانی نمی دهند.

شگفت انگیز آنکه آقای شریعتمداری که روزگاری با دو جلسه بحث ایدئولوژیک احسان طبری مارکسیست را مسلمان کرد و به اشتباهات خود معترف نمود، کار فرهنگی خویش رها نموده فتوای قتل قاتل مروة شربینی صادر می کند. لابد این نیز از الزامات یا بدعت های عصر کودتاست که دیگر برای صدور حکم قتل شرعا لازم نیست در سلک فقیهان بود.

پنجشنبه، تیر ۱۸، ۱۳۸۸



حجاریان: از تیر سعید عسکر تا زندان کودتا



hamid_farkhondeh@hotmail.com


آنها که در اواخر اسفند 1378 در آستانه انتخابات مجلس ششم سعید عسکر فرستاند تا مغز سعید حجاریان را نشانه رود، در جریان کودتای انتخاباتی 22 خرداد نیز، نگران از مغز تشکیلاتی اصلاح طلبان، او را همراه بسیاری دیگر از چهره های جبهه مشارکت، سازمان مجاهدین انقلاب و دفتر تحکیم وحدت دستگیر کردند.

سعید حجاریان را می توان مجاهد خستگی ناپذیر راه انتخابات نامید. هنگامیکه برخی از دوستان اصلاحات کارشکنی های رقیب در کار دولت اول خاتمی را دلیلی دانستند برای عدم شرکت در انتخابات، او که در آنزمان عضو شورای شهر تهران بود، فعالانه از شرکت در انتخابات دفاع کرد. در سال 84 دعوت او برای مشارکت در انتخابات البته بسیار سخت تر بود. راضی کردن دوستان بعد از هشت سال دولت خاتمی با بن بستی که اصلاحات با آن روبرو شده بود برای حجاریان آسان نبود. او اما لنگ لنگان در جلسات حاضر می شد تا از مشارکت دفاع کند.

حجاریان همواره گزینش راههایی برای کم هزینه کردن مبارزه سیاسی و درنتیجه گسترش پایگاه مردمی مطالبات سیاسی را در مد نظر داشته است. او از یکسو شجاعت "پهلوان اکبر" را می ستود، اما از سوی دیگر نظرات گنجی درباره تحریم انتخابات را مورد انتقاد قرار می داد. حملات را بر جان مجروحش می خرید، اما همچنان از تئوری "مشروطه خواهی" خویش دفاع می کرد. فرصت سوزی های محمد خاتمی را مورد انتقاد قرار می داد و با طنزی تلخ و سوالاتی سخت با مصطفی معین مصاحبه کرد. از سختی ها در راه او و کارشکنی ها در کار او سخن گفت، اما مشارکت را بر تحریم ترجیح داد. می گفت راه رسیدن به قصر جمهوری خواهی که اکبر گنجی ترسیم می کند در شرایط کنونی ایران شرکت در انتخابات است. سودای آن داشت که با تشکیل حاکمیت دوگانه و استفاده از ظرفیت های قانون اساسی و فشار از پایین آیت الله خامنه ای پرقدرت را به ملکه انگلستان تشریفاتی تبدیل کند. شاید او نیز در آن روزها نمی اندیشید که رهبر انقلاب روزی رهبر کودتا شود.
آن پادشاه و ملکه که قدرت حکومتی از دست دادند اما تاج و تخت تشریفاتی را حفظ کردند، هوشمندانه در مقابل خواست ملت هایشان عقب نشستند، نه اینکه ناشیانه در برابر ملت بایستند.

حجاریان که اهمیت تشکیلات برای موفقیت در مبارزه برای اصلاحات و دمکراسی و نهادینه کردن دست آورها را دریافته بود، در فردای دوم خرداد 76 با جمع دوستان جبهه مشارکت را بنیان نهاد. جبهه ای که هرچند از پایین تشکیل نشده بود، اما می توانست بویژه در سال هایی که اصلاح طلبان در حاکمیت بودند، پیوندهای خود را با مردم گسترده کند. پیوندهایی که اگر بدان اهمیت داده شده بود، امروز کودتاچیان نمی توانستند بسیاری از چهره های کلیدی این جریان را دستگیر کنند بدون آنکه واکنش تشکیلاتی عمده ای از سوی این مهم ترین جریان اصلاح طلب را شاهد باشیم.

اخبار جسته و گریخته خبر از وخامت حال سعید حجاریان و حتی در کما رفتن وی دارد. در آستانه نوروز 79 بسیاری نگران حال سعید جلوی بیمارستان دست به دعا برداشته بودند. بسیاری از دوستانی که ده سال پیش، نگران حال تئوریسن اصلاحات، دور تخت او حلقه زده بودند اکنون خود در اوین در زندان کودتاچیان اند.

آیا جسم زخمی سعید زخم تازه کودتا را نیز تاب خواهد آورد؟ یک پاسخ اما مسلم است: اندیشه سعید در خیابان های سرتاسر ایران جوانه زده است. موجی سبز همه ایرانیان داخل و خارج را در برگرفته و دنیا شاهد روح همبستگی ملی و همیاری ایرانیان برای حرکت بسوی فردایی بهتر است.






جمعه، تیر ۱۲، ۱۳۸۸


ندای مردم ايران را خاموشی نيست

چهارشنبه 3 تير 1388
در خيزش مسالمت آميز و مدنی ملت برای صيانت از آرای خويش، مار زخمی استبداد مراقبت ويژه می طلبد. تنها با حضور پيوسته، انبوه و پرهيز از هر گونه خشونت می توانيم آن را وادار به تمکين به اراده عمومی کنيم
hamid_farkhondeh@hotmail.comسينه ندای ايران را شکافتند. او اکنون در دل خاک خفته، چشمانش اما با دنيا سخن می گويد. او ندای ما در دنيا شده، سند مظلوميت مردمان و سبعيت حاکمان گشته است. ندای ملت را می توان غرقه در خون کرد، صدايش را خاموش اما هرگز نمی توان کرد.
حال در انبان بهانه جويی ها و فرافکنی ها بکاويد، کارداران از سفارتخانه اخراج کنيد و توطئه گر و خرابکار از فرودگاه وارد کنيد. هر پافشاری رهبر بر عدم عدم ابطال انتخابات، آنهم با اعتراف شورای نگهبان خودی بر مخدوش بودن تعداد زيادی از صندوقها، نمايش کودتا، کارگردانان و صحنه آرايان آن را هر روز مضحک تر از پيش می کند.
چنانچه نزديک به دو هفته بعد از کودتا، مردم ايران بخصوص جوانان کشور هم صدای اعتراض مسالمت آميزشان به رهزنی آرا بلند است، هم بدنشان پذيرای ضربه باتوم ها، قمه ها و تيرهای ماموران حکومتی است.
آيت الله خمينی برای رساندن صدای اعتراض در دوران انقلاب از همه رساناها کمک می گرفت و با تمام راديو و تلويزيون های غربی مصاحبه می کرد. امروز هر ندای ايرانی و هر يار و همراه او، با دوربين تلفن همراهش هشيارترين خبرنگار داخلی و خارجی برای ثبت لحظه هاست. لحظه های در خون غلطيدن جوانان کشور در تظاهرات مسالمت آميز، تصويرهای ويرانگری و ناامنی توسط ماموران نظم و امنيت. حال باز بولتن کودتا را بر گردش آزاد خبر ترجيح دهيد. بجای انعکاس صدای ملت سانسور و جعل خبر در رسانه ملی بگستريد. فيلم برداری از خيابان های تهران را برای خبرنگاران خارجی، جز از مراسم نماز تقلب و تهديد، ممنوع کنيد. باز هم خبرنگار خارجی اخراج و روزنامه نگار داخلی احضار کنيد. درست است که چشم ديدن خبرنگاران بی طرف بخصوص بی بی سی فارسی را نداريد، چشم مردم دنيا را اما نمی توانيد ببنديد.
چگونه است که با دارا بودن دستگاه عریض و طويل اطلاعاتی، شب کودتا و روزهای بعد صدها نفر را فله ای بازداشت می کنيد و حتی در دفاتر روزنامه ها مامور می گماريد، چطور می گوييد نه تنها بر همه امور در ايران که بر منطقه کنترل داريد، آنگاه "۴۵۰ خرابکار از جزيره انگليس" برای آشوبگری در کشور وارد فرودگاه می شوند و آنان را دستگير نمی کنيد؟ لابد متکی به اين پنداريد که: حال که رهبر دروغ ۲۴ ميليونی می گويد چرا وزير امور خارجه نتواند دروغ ۴۵۰ تايی بگويد. در انقلاب ها سر مار استبداد قطع کنند، در اصلاحات آن را به سوراخ خويش رانند. عليرغم اينکه ممکن است بخاطر شدت خشونت نيروهای حکومتی گهگاه در تظاهرات صدای "مرگ بر" يا "می کشم" شنيده شود، ملت ايران در اين حرکت مسالمت آميز و عدالتخواهانه، خواستار مرگ اين و آن نيست. مردم آمده اند تا زندگی را فرياد کنند.
مردم تنها خواهان برجای خود نشاندن مستبدان هستند. برآنند تا از بی قانونی جلوگيری کنند. می خواهند آنها که پنج يا شش ميليون رای، يعنی حدود ۱۰ درصد آرای مردم را دارا هستند، برای ديگران تعيين تکليف نکنند. به خيابان آمده اند تا به حکومت و مفتشانش اجازه ندهند به شعورشان توهين کنند. می گويند کسانی که نشان داده اند حتی از عهده رهبری جناح خود نيز برنمی آيند، آنها که حتی به وعده داده شده برای آن ۱۰ درصد نيز نتوانسته اند وفادار باشند، آرا را مهندسی نکنند، آمار دروغ تحويل ندهند و در مقابل خواست ملت نايستند. دنيا صدای اعتراض و عدالتخواهی مردم ايران را شنيده است، آيت الله خامنه ای اما عليرغم گذشت نزديک به دو هفته از اعتراضات خيابانی و اعتراف شورای نگهبان به تخلفات گسترده در انتخابات، همچنان از نتيجه انتخابات دفاع و درخواست ابطال آن از سوی مهندس موسوی و مهدی کروبی را رد می کند، در تازه ترين اظهارات خويش بر گفته های قبلی خود پای فشرد.
در خيزش مسالمت آميز و مدنی ملت برای صيانت از آرای خويش، مار زخمی استبداد مراقبت ويژه می طلبد. تنها با حضور پيوسته، انبوه و پرهيز از هر گونه خشونت می توانيم آن را وادار به تمکين به اراده عمومی کنيم.
اما در صورت بازگشت به خانه ها با دستانی خالی، اين مار زخمی شبانگاه برای دزديدن چراغ بر در خواهد کوبيد. اول سراغ مهندس و شيخ و سيد خواهند رفت، بعد نشانی خانقاه ويران درويش را خواهند پرسيد. سپس سراغ بقيه السيف دانشجويان، آنها که تاکنون نه بازداشت گشته اند و نه از پنجره پرت شده اند خواهند رفت، بعد هر سفيدی را سياه و هر بوته سبزی را لگد خواهند کرد و تنها خارها را بر جای خواهند گذاشت و خوارها را جايگاه خواهند بخشيد.
البته در آن روز به پس گرفته شدن اعتراض رضايی از شورای نگهبان نيز رضايت نخواهند داد. سردار را نيز چنين سربلند نخواهند داشت.
Published from gooya news {http://news.gooya.com} Copyright © 2009 news.gooya.com All rights reserved for the original source