شنبه، خرداد ۲۶، ۱۳۸۶


سروش انقلاب، سروش فرهنگ


حميد فرخنده
hamid_farkhondeh@hotmail.com


نام دکتر عبدالکریم سروش با نام انقلاب فرهنگی گره خورده است. تلاش او برای پاک کردن این لکه ی انقلابی بر دامن روشنفکری خویش نیز کار او را مشکل تر می کند. مصاحبه ی اخیر وی با روزنامه ی "هم میهن" تازه ترین نمونه ی چنین تلاشی است.
در ستاد انقلاب فرهنگی که به فرمان آیت الله خمینی پس از تعطیلی دانشگاه ها در خرداد 1359 تشکیل شد، در کنار عبدالکریم سروش جوانترین عضو ستاد انقلاب فرهنگی، جلال الدین فارسی، علی شریعتمداری، آیت الله ربانی املشی، دکتر حسن حبیبی، دکتر محمد جواد باهنر و شمس آل احمد به عنوان دیگر اعضای این نهاد حضور داشتند، اما نه در زمان تشکیل ستاد انقلاب فرهنگی و نه در سال های سکوت و تصفیه و نه در دوره های بعد هیچکدام شهرت عبدالکریم سروش را نداشتند. از اعضای اولیه ستاد انقلاب فرهنگی تنها علی شریعتمداری هنوز در شورای عالی انقلاب فرهنگی عضویت دارد. شمس آل احمد همان اوایل کناره گیری کرد، ربانی املشی مسئول روحانی تصفیه اساتید، مرحوم شد، محمد جواد باهنر در مقام نخست وزیر در انفجار دفتر نخست وزیری کشته شد، دکتر حسن حبیبی که گویی اقدامات رادیکال ستاد انقلاب فرهنگی به طبع میانه رواش نمی خواند، ترجیح داد از سکوت و کارآیی خویش در راهروهای قدرت استفاده کند و به معاونی امین و کارگزاری رازدار برای میرحسین موسوی، هاشمی رفسنجانی و محمد خاتمی تبدیل شود. عبدالکریم سروش نیز در سال 62 در پی اختلافاتی که بر سر نحوه ی فعالیت ستاد انقلاب فرهنگی داشت از عضویت در این نهاد کناره گیری کرد و به عنوان محقق به مرکز مطالعات و تحقیقات فرهنگی رفت.

دکترعبدالکریم سروش فیلسوف و روشنفکر غیرروحانی انقلاب بود. قبل از پیروزی انقلاب کتاب "تضاد دیالکتیکی"اش مبارزان مسلمانی چون محمد علی رجایی را تغذیه ی فکری می کرد. او به عنوان ثروت فکری انقلاب اسلامی از سوی مراکز و محافل قدرت گرامی داشته می شد. اگر در کلاس های درس دانشگاه می ایستاد و تدریس می کرد غافل از آن نبود تا در حوزه در محضر علمای عظام بنشیند و با آنها مباحثه کند. در پایان سخنرانی هایش به سوالات دانشجویان مذهبی که گهگاه از فرط فقر ایدئولوژیکی و فرهنگی در دانشگاه یا جلوی آن به منتقدان و رقبای فکری خود با مشت و لگد حمله می کردند، با صبر و حوصله و زبانی شاعرانه پاسخ می داد. در سیمای انقلاب حاضر می شد تا در مناظره با نمایندگان گروههای مارکسیستی از الهیات و فلسفه اسلامی در برابر فلسفه ماتریالیستی دفاع کند. دکتر سروش در آن زمان از دیدگاه انقلابی های مکتبی "آنچه "خوبان" همه داشتند، به تنهایی داشت. بنابراین طبیعی بود که چنین شخصیتی از نظر حکومت کاندیدایی مناسب برای عضویت در ستاد انقلاب فرهنگی باشد.

اگر تصفیه های انقلاب فرهنگی بسیاری از استادان و دانشجویان را از تدریس و تحصیل در دانشگاههای کشور محروم کرد، اگر دانشگاه را بستند تا آن را به شکل مورد پسند انحصار گران به قدرت رسیده باز کنند، اما نه دانشگاه آنچنان ماند که آنها می خواستند و نه فیلسوف انقلاب سروشی ماند که متولیان انقلاب می پسندیدند. نمایان شدن تحولات در اندیشه و آرای دکتر سروش که نقد انحصارطلبی و حکومت دینی، گرایش تدریجی وی به دمکراسی، پلورالیسم سیاسی و رواداری نمود آن بود، او را مغضوب حکومت کرد. دیگر نه تنها سروش را به نشانه پشتوانه ی فکری انقلاب اسلامی به رخ سکولارها نمی کشیدند، بلکه با وی چون خائن یا منافقی رفتار می شد که خطرش از سکولارها نیز بیشتر بود. گناهش از نظر اصولگرایان نابخشودنی بود، چراکه فیلسوف انقلاب اسلامی از پشت بر سنت خنجر زده بود.
از حلقه ی خودی ها اخراج شد، اما از پا ننشست و "حلقه ی کیان" را راه انداخت. در آنجا به تبیین نظرات خویش و ادامه مباحث تئوریک فلسفی و مناقشه برانگیز در حوزه و محافل سنتی اسلامی، پرداخت. گروههای فشار بارها به جلسات سخنرانی اش حمله کردند و او را مورد ضرب و شتم قرار دادند. کلاس هایش اجازه برگزاری نیافت، از فرهنگستان علوم اخراج شد و حقوقش را نیز قطع کردند. سروش سرانجام به عنوان استاد مهمان در دانشگاه های امریکا هاروارد، پریستون و یل امریکا در زمینه "اسلام و دمکراسی"، "مطالعات قرآنی و فلسفه قوانین اسلامی" و
"فلسفه سیاسی اسلام" به تدریس پرداخت.

انقلاب فرهنگی اما محصول فرهنگ انقلاب بود. انقلابی که میوه ی آن در دانشگاه نیز می بایست دیر یا زود به نوعی به ثمر می نشست. فراموش نباید کرد که موج اول انقلاب فرهنگی در واقعیت به نوعی از فردای انقلاب در دانشگاه ها شروع شده بود. تشکیل جلسه بازخواست از برخی اساتید که متهم به همکاری با ساواک بودند در برخی از دانشگاه ها مشترکا از سوی دانشجویان انقلابی مذهبی و چپی صورت می گرفت. بسیاری از استادان بخاطر وابستگی شان به نظام پیشین و همکاری یا اتهام همکاری با دستگاههای امنیتی آن قبل از بسته شدن دانشگاه ها معلق یا پاکسازی شده بودند.

در میان اعضای ستاد انقلاب فرهنگی تنها کسی که تاکنون نقش خود را در تصفیه ها پذیرفته و بخاطر آن از مردم عذرخواهی کرده است صادق زیبا کلام است. در مورد اظهارات آقای زیبا کلام اما دکتر سروش نظر دیگری دارد: "حتي كسي مثل آقاي زيبا كلام كه بارها از انقلاب فرهنگي حرف زده است. اينجا بايد بگويم كه ايشان نه صادق‌اند و نه كلام زيبا مي‌گويند. ايشان چندين ‌بار از انقلاب فرهنگي سخن گفته، گويي كه از مسوولان اصلي آن بوده و من به شما مي‌گويم كه مطلقا چنين نبوده است و هر بار هم به گونه‌اي حرف مي‌زند كه در ستاد با من نشسته و مباحثه كرده و ايشان طرفدار آزادي استادان بوده و من مخالف بوده‌ام. مطلقا چنين چيزهايي دروغ است. من يك بار هم ايشان را در ستاد انقلاب فرهنگي نديده‌ام. ايشان چندين‌بار چنين سخناني را در روزنامه‌هاي «ايران» و در «راديو فردا» گفته‌اند و براي خودش اعتباري كاذب كسب كرده‌اند. چنانكه زماني هم مدعي شده بودند نماينده دولت موقت در كردستان بودند كه وقتي اين ادعا با ترديد و انكار مواجه شد، از اثبات اين مدعا نيز درماندند. دائما مي‌گويد كه توبه كرده است. در حضور مردم هم اين را مي‌گويد كه او را ببخشند و او را بستايند. از هيچ كس ديگري نام نمي‌برد و تنها مي‌گويد اين تصفيه‌ها جلو چشم عبدالكريم سروش صورت مي‌گرفت و او هيچ نمي‌گفت."[1]

عبدالکریم سروش تاکید می کند که علیرغم فضای انقلابی آن دوره که فعالیت دانشگاه ها را فلج کرده بود، شخصا مخالف بسته شدن دانشگاه ها بوده است. از این گله دارد که انقلاب فرهنگی و گناهان آن را تنها بر گردن وی انداخته اند در حالیکه اولا ستاد انقلاب فرهنگی اعضای دیگری نیز داشته است که اصولا آنها در کار پاکسازی اساتید دانشگاهها فعال و موثر بوده اند، در ثانی ستاد انقلاب فرهنگی کارهای مثبتی مانند راه اندازی انتشارات دانشگاهی را نیز در کارنامه ی خود داشته است: " يك قلم خدمتي كه ستاد انقلاب فرهنگي كرد و اتفاقا من آن را انجام دادم همين قصه تاسيس نشر دانشگاهي بود. شما مي‌توانيد از آقاي پورجوادي كه به مدت 20 سال مسوول نشر دانشگاهي بودند بپرسيد كه چه كسي از ايشان دعوت كرد، ماجرا را با او در ميان گذاشت و تا آخر كار از او پشتيباني كرد. حتي خلاف قوانين كشور من به ايشان اجازه دادم كه درآمدهاي ارزي‌شان را وارد كشور نكنند تا دست‌شان در خريدهاي مركز نشر آزاد باشد. ما از تشكيل انجمن اسلامي در مركز نشر جلوگيري كرديم چون در آن زمان و در آن فضا، انجمن اسلامي هرجا كه تشكيل مي‌شد كاري نداشت جز تخريب. [1]

آقای سروش از مطبوعات و روزنامه نگاران شکایت دارد که همواره در مورد انقلاب فرهنگی و پیامدهایش تنها او را مورد مواخذه و پرسش می دهند، معتقد است تصویر وحشتناکی از وی ساخته و پرداخته شده گویا که کار ستاد انقلاب فرهنگی به تصفیه ی اساتید و اعضای آن ستاد در وی خلاصه می شده است.
شاید واقعا مسئولیت آقای سروش در انقلاب فرهنگی بیش از دیگر اعضای آن نباشد، چه بسا چنانکه خود وی می گوید در جریان انقلاب فرهنگی نیز برای جلوگیری از تندروی ها و باز شدن سریع تر دانشگاه ها تلاش کرده باشد. کارنامه ی تحول فکری ایشان نیز می تواند تاییدی بر این مدعا باشد، اما آقای سروش حتما می داند که اگر انگشت اتهامات به سوی وی نشانه می رود و او را بیش از دیگران مسئول می شناسند، تنها بخاطر شهرت ایشان نیست، بلکه نقش روشنفکرانه، مواضع آزادیخواهانه و دفاعش از نوعی جدائی دین و دولت است که مسئولیت وی را سنگین تر می کند. بخاطر موقعیت برجسته وی بعنوان روشنفکر دینی و مواضع سیاسی و فرهنگی اش در سال های اخیر، توقع جامعه ی ایران و اصحاب مطبوعات از او برای روشنگری و برائت از بخشی از تاریخ سیاه انقلاب نیز بیشتر است. بر علی شریعتمداری،حجت اسلام احمد احمدی و جلال الدین فارسی هرجی نیست، چراکه آنها نه روشنفکر دینی هستند، نه انقلاب فرهنگی و تندروی های آن را محکوم می کنند، نه از آرمان های انحصارگرانه و انقلابی خویش فاصله گرفته اند و نه اصولا برای دگراندیشان حقوقی برابر با خود قائلند.

شاید یکی از دلایل اینکه روزنامه نگاران در سالگرد انقلاب فرهنگی همواره عبدالکریم سروش را مورد انتقاد و پرسش قرار می دهند این باشد که او علیرغم سخنرانی ها و نوشته های بسیار در مورد ضرورت آزادی اندیشه، دمکراسی و اخلاق، بر تمام زوایای تاریک رویدادهای دوران انقلاب فرهنگی نورافشانی نکرده است و هیچگاه صریح و روشن از جامعه ی ایران بخصوص دانشگاهیان و اصحاب علم و فرهنگ بخاطر نقشش در انقلاب فرهنگی، هرچند اندک باشد، عذر خواهی نکرده است. براستی چرا برای بخشی از روشنفکران و سیاستمداران ایرانی که از گذشته ی انقلابی خویش فاصله گرفته اند یک عذر خواهی ساده و صریح از افراد یا نیروهای سیاسی که تصفیه و قلع و قمع شدند در پیشگاه مردمی که همواره به نام آنان نیز سخن می گویند یا برای اتحاد آنان گردهم می آیند، این چنین دشوار است؟ اصلاح طلبانی که در سال های سیاه سرکوب و کشتار در حاکمیت بودند، سازمان ها و نیروهای سیاسی چپ که کژراهه ی مبارزات ضد امپریالیستی آنان را به مدافعان جمهوری اسلامی تبدیل کرد تا بدآنجا که کشتارها و اعدام های اوایل دهه شصت را "دفاع انقلاب از خود" و "سرکوب ضد انقلاب" نامیدند، هرچند خواستار واکنش ملایم تر حکومت بودند، همه امروز خوشبختانه به نیروهایی دمکرات تبدیل شده اند. حتی بخشی از مشروطه خواهان که در دوران پهلوی پست وزارت داشتند یا وکیل مجلس بله قربان گو بودند، امروز از دمکراسی می گویند و می نویسند که طبیعتا این نیز رویدادی بس مبارک است. در این راستا اصلاح طلبان شعار ایران را برای همه ی ایرانیان می دهند، چپ های دیروز متحد می شوند تا زمینه ی برخورداری مردم ایران از دمکراسی در مناسب ترین شکلش فراهم آید و مشروطه خواهان دمکرات برای نجات ایران و مردمش خواهان اتحاد همه آنانند که قلب شان برای ایران و مردمش می تپد، اما هیچکس هیچگاه برای هیچکدام از کردارهای زشت سیاسی گذشته، مسئولیت ها یا سکوت خویش، یک پوزش خواهی ساده از مردمی که همواره نیز به نام آنان سخن گفته اند یا از نیروهایی که خواستار اتحاد و همکاری با آنها هستند، انجام نمی دهند. البته در بهترین حالت بعد از سوالات یا فشارهای بسیار از سوی کسانی که خواهان روشنگری هستند، در مواردی شاهد اطلاع رسانی و اظهار تاسف قطره چکانی و دیرهنگام بوده ایم.
در همین مصاحبه ی کوتاه با خبرنگار روزنامه "هم میهن" آقای سروش اطلاعات و آمار جدیدی درمورد تصفیه های صورت گرفته ارائه می دهد و تلویحا سهم خود را در کارهای انجام شده توسط ستاد انقلاب فرهنگی می پذیرد:
تنها مي‌خواهم به اين نكته اشاره كنم اگر تصفيه يا كار خلافي بوده كه در شورا انجام شده است، همه بودند. آقاي شريعتمداري بود، آقاي فارسي بود كه با تصفيه‌ها همراه بود و ارتباط مستقيم هم با اسدالله لاجوردي داشت. يك جناح‌هايي در كشور مايلند اولا شوراي انقلاب فرهنگي را در تصفيه اساتيد خلاصه و ثانيا اعضاي آن را هم در وجود بنده خلاصه كنند. يك نفر اسم از آقاي شريعتمداري يا آقاي احمدي نمي‌برد كه اتفاقا ايشان هم بسيار موافق تصفيه‌ها بودند. اصلا شوراي انقلاب فرهنگي همين الان وجود دارد و اعضايش معلوم‌ هستند.
اينها مسئول اتفاقاتي هستند كه در طول اين 20 سال در دانشگاه‌ها رخ داده است و هيچ‌ كس به نقش آنها اشاره نمي‌كند و با آنها مصاحبه نمي‌كنند. اگر مسووليتي است بر دوش همه است. من تعجب مي‌كنم تنها شخصي كه از اعضاي اوليه ستاد كه هنوز در شورا عضويت دارد‌ آقاي شريعتمداري است. يك نفر نام از ايشان نمي‌برد." در جایی دیگر از این مصاحبه آقای سروش از تهدید یک استاد معترض به مرگ از سوی جلال الدین فارسی سخن می گوید:
"يك نوبت كه به دانشگاه شهيد بهشتي رفته بوديم با اساتيد صحبت كرديم. آنجا يكي از اساتيد كه او را به درستي به ياد دارم- آقاي خدايي كه استاد شيمي بود- از جا برخاست و گله كرد و گفت كه در زمان بسته شدن دانشگاه‌ها با ما چنين و چنان مي‌كنيد. از جمله گفت كه شما ما را اذيت مي‌كنيد. وقتي ايشان نشست آقاي فارسي زمام سخن را به دست گرفت و گفت ما احتياج نداريم كسي را اذيت كنيم. اگر لازم باشد […] با همين صراحت. ايشان اينچنين مزاجي داشت."

بخشی از افراد و نیروهایی که عبدالکریم سروش را مورد انتقادات و اتهامات سخت قرار می دهند شاید خود هیچ اعتقاد واقعی به دمکراسی و رواداری نداشته باشند و اگر خود در راس انقلابی قرار می گرفتند کم و بیش انقلاب فرهنگی خود را برپا می داشتند و به چنین تصفیه هایی دست می زدند، اما این موضوع چیزی از مسئولیت آقای سروش در انتقاد از خود نمی کاهد. دکتر سروش خود معلم اخلاق است و صاحب تالیفات متعدد در این باره. او خود قربانی انحصارطلبی است و تصفیه شده از فرهنگستان علوم و اخراج شده از دانشگاه است، مورد تهدید و توهین قرار گرفته، سخنرانی هایش مورد هجوم چماقداران قرار گرفته و ضربت انصار حزب الله را نیز بر تن خویش حس کرده است. اما آیا درست بخاطر نقش روشنفکرانه و موقعیت روشنگرانه اش، از او که بارها و از جمله در مصاحبه ی اخیر خود از انقلاب فرهنگی انتقاد می کند نمی بایست بیش از دیگران انتظار داشت که حتی اگر وی "حاشیه نشین" بوده است، در یکی از همین مصاحبه ها یا سخنرانی ها به عنوان یکی از اعضای ستاد انقلاب فرهنگی، که مسئول پاکسازی هزاران استاد و دانشجو در دانشگاه های کشور در اوایل دهه شصت است، از اساتید و دانشجویان اخراجی، خانواده های آنان و بطور کلی جامعه ی ایران به سهم خویش عذرخواهی کند؟ آیا چنین ژستی که می تواند نقش مهمی در بازسازی اعتمادهای از دست رفته و رفع خصومت ها داشته باشد از سوی یکی از دست اندرکاران این رویداد تلخ که اکنون پرچم نواندیشی دینی را بر دوش دارد، توقعی است نابجا؟

شاید فرهنگ انتقاد به گذشته ی خویش، حتی نزد اصحاب فرهنگ و سیاستمداران متحول گشته و دمکرات شده ی ایرانی، زندانی برزخ گذار از سنت به مدرنیته است. پوزش خواهی اما برای سرافکنده گرداندن پوزشخواه نیست، احترام به حقوق پایمال شده ی افراد است، اثبات باور به دمکراسی است، اعلام تعهد به رعایت حقوق دیگران و آزادگی و سربلندی خویش است.

زیرنویس

1. مصاحبه روزنامه "هم میهن" با عبدالکریم سروش، یکشنبه 20 خرداد 1386
http://www.ham-mihan.org/Released/86-03-20/366.htm

شنبه، خرداد ۱۹، ۱۳۸۶


نفت برای همه ی ایرانیان


حميد فرخنده
hamid_farkhondeh@hotmail.com

یکصد و پنج سال پیش، در اواسط سلطنت یازده ساله مظفرالدین شاه قاجار، هنگامی که جویبارهای تحول خواهی و تجدد می رفتند تا به رود خروشان انقلاب مشروطیت منتهی شوند، برای اولین بار در تاریخ کشور امتیاز بهره برداری از نفت ایران به یکی از اتباع انگلیس به نام "دارسی" واگذار شد. هفت سال بعد هنگامی که انقلاب مشروطیت به عمر یکساله ی استبداد صغیر پایان داده بود [1287 خورشیدی]، پس از مدت ها تلاش و کاوش از سوی مهندسان و مدیران دارسی سرانجام اولین چاه در منطقه مسجد سلیمان به نفت رسید. استبداد دیرپای شرقی برای اولین بار در تاریخ ایران مشروط شد و ملت منشا همه قدرت ها تعریف گردید. انقلاب مشروطیت مالکیت تاریخی و قدرت آفرین دولت بر "زمین و آب" را بتدریج از بین برد. اما از یکسو، ناامنی، آشوب و هرج و مرج بزودی زمینه را برای اقبال عمومی از قدرتی مقتدر و سرانجام بازگشت دوباره ی استبداد فراهم کرد و از سوی دیگر ، پیدایش ذخایر مهم نفت در ایران و بهره ی مالکانه ی آن که به خزانه ی دولت سرازیر می شد، کم کم جانشین مالکیت دولت بر زمین و آب شد. البته چندین سال طول کشید تا دولت بهره ی مالکانه ای که از شرکت نفت ایران و انگلیس دریافت می کرد را به تسلط کامل بر تمامی منابع و درآمد نفت کشور تبدیل کند. درآمد ایران از صادرات نفت در دوران رضا شاه رقم چندان قابل توجهی نبود و حتی تا دوره ی اول سلطنت محمد رضا شاه وارد بودجه دولت نمی شد. در پی ملی شدن صنعت نفت، دولت کنترل کامل تاسیسات و همه مراحل اکتشاف، استخراج و صدور منابع نفتی کشور را در دست گرفت. بعلاوه افزایش قیمت نفت، درآمد عظیمی را سالانه به خزانه دولت وارد می کرد. ملی شدن صنعت نفت نه تنها باعث افزایش حجم دستگاه دولتی شد بلکه درآمدهای هنگفت نفتی را در بعد از کودتای سال 1332 کم کم وارد بودجه کشور کرد. استبداد شرقی در شکل "استبداد نفتی" ظاهر شد و نظام مطلقه ی سلطنتی به رژیم خودکامه ی شاه تبدیل شد.
شاه در رویای رسیدن به "دروازه های تمدن بزرگ" قوانین اقتصادی رشد و توسعه را نادیده گرفت. برای تمسخر اقتصاددانانی که توسعه اقتصادی را از زوایای مختلفی بررسی و جرات می کردند خطر وارد شدن حجم عظیم دلارهای نفتی به بودجه ی کشور را به وی گوشزد کنند، می گفت که "اقتصاددانان یک چشم را ترجیح می دهد."
سرانجام رستاخیز شاهانه، انقلاب مردم را در پی داشت. انقلابی که شایع بود در پی پیروزیش نه تنها سهم پول نفت هر ایرانی را در خانه به او تحویل خواهند داد، بلکه "قرار بود آب و برق مردم را نیز مجانی کند." بعد از انقلاب اما مدت زیادی لازم نبود تا مردم به سرآب وعده ها یا شایعه های دوران انقلاب پی برند. حاکمان عوض شدند اما رویاهای آنها که وارثان دلارهای نفتی دولت رانتی بودند به اشکالی دیگر ادامه یافت. وعده های بسیاری در مورد اجرای عدالت اجتماعی، "جهش بزرگ اقتصادی" یا "آوردن نفت بر سر سفره ی مردم" داده شد، اقتصاد ایران اما همچنان بیمار ماند، فساد گسترده تر شد و علیرغم ثروت عظیم نفتی کشور میزان فقر افزایش یافت.

کارنامه ی منفی دولت احمدی نژاد در عرصه ی اقتصاد، افزایش سریع قیمت ها از سال 85، ادامه ی این روند و پاسخگو نبودن دولت، که درآمدهای نفتی آن را مستقل از ملت کرده است، موضوع نقش منفی درآمدهای نفتی هم در سیستم اقتصادی و هم در سیستم سیاسی کشور را به بحث روز کارشناسان و صاحب نظران اقتصادی و سیاسی تبدیل کرده است.
موسی غنی نژاد اقتصاددان که طرفدار آزادسازی قیمت ها، حذف یارانه ها و خصوصی سازی است، معضل اصلی اقتصاد ایران را دولتی بودن آن در شکل عمده ی خود، و واریز شدن درآمدهای نفتی به خزانه دولت می داند. او اصولا ملی شدن صنعت نفت توسط مصدق را اشتباهی بزرگ ارزیابی می کند. غنی نژاد معتقد است که تامین منافع ایران از منابع نفتی خود که فی نفسه امر مهمی بود، لزوما به معنای دولتی کردن صنعت نفت نبود. او معتقد است بجای ملی کردن می شد تقاضای سهم بیشتری از درآمد نفت را کرد یا عملیات اکتشاف، استخراج و فروش نفت را به بخش خصوصی واگذار کرد. این اقتصاددان معتقد است: " اگر مصدق توانست كه كل صنعت نفت را ملي كند، بنابراين به طريق اولي اين توان را داشت كه مفاد آن قرار داد را به نفع ايران تغيير دهد. عدم انجام اين كار به نظر من اشتباه بزرگی بود.... آن سنگ‌ بنائي كه گذاشته شد برای ملی كردن صنعت نفت ، يعني دولتي كردن نفت يك اشتباه بزرگ بود.... دولتي شدن صنعت نفت يك بحث است اينكه منافع كشور ايران از منابع و ذخاير زيرزمينی‌اش تامين شود. يك بحث ديگر."

عباس عبدی در مقام سیاستمدار و صاحب نظر اقتصادی درآمدهای نفتی دولت را هم علت اقتصاد بیمار و هم ریشه مشکلات سیاسی کشور می داند. او معتقد است که در ایران با قرار گرفتن نفت تحت سیطره ی حکومت ها و دولت ها، هر کس به حکومت می رسید "مطابق باورها و اندیشه هایش که مستقل از مردم بود یا مستقل می شد، حکومت می کرد. ربطی هم به حاکم خوب و بد ندارد." عبدی راه حل را کوتاه کردن دست دولت از درآمدهای نفتی و توزیع آن بین همه ایرانیان می داند. در اینصورت دولت نیز برای اداره ی امور خود مانند بسیاری از دیگر کشورها، از مردم مالیات می گیرد. به عقیده ی عبدی نه تنها این راه حل مقدار زیادی از نابرابری های اقتصادی را از بین خواهد برد، بلکه از یکسو دولت را، که در این صورت مالیات بگیر می شود، پاسخگو می سازد و از سوی دیگر مردمی که مالیات می هند را متوقع از دولت. دولت دیگر نمی تواند با استقلال مالی خویش، مستقل از ملت عمل کند و برعکس به ملت وابسته خواهد شد. عباس عبدی معتقد است که درآمدهای نفتی "درآمدهایی خنثی" نیستند که در دست عده ای [ اصلاح طلبان] خوب مصرف شوند و در دست عده ای دیگر[محافظه کاران] بد. هر چند وی طبیعتا وجود تفاوت هایی در این مورد را می پذیرد. به زعم وی علیرغم نیات اولیه و خیرخواهانه، منطق اقتصادی درآمدهای رانتی نفت، دولت مخصوص به خود را می سازد.
اقتصاددان و سیاستمدار معتقدند نفت دولت را مستقل از آرای ملت کرده است. به علت در دست داشتن درآمد ملی، پرداخت یارانه ها و بزرگ شدن دستگاه دولتی، دولت مستقل از مردم شده و این مردمند که به دستگاه دولتی وابسته شده اند. با توزیع درآمد نفت بین صاحبان واقعی آن یعنی مردم ایران و پرداخت بخشی از آن به عنوان مالیات به دولت، این رابطه معکوس و دولت به ملت وابسته خواهد شد. در پی تغییر این معادله، سرانجام نفتی که سال ها سوخت حکومت های خودکامه بوده است به سوخت ماشین دمکراسی تبدیل خواهد شد، استفاده ی بهینه از نفت!
عبدی توزیع درآمد نفت بطور مساوی بین مردم را برنامه ای سیاسی برای به صحنه آوردن مردم نیز می داند. از نظر وی توزیع درآمد نفت بین مردم هم استراتژی است هم تاکتیک. استراتژی است چون این معضل همه ی دولت ها و دوران هایی است که درآمد نفت مستقیما به خزانه ی دولت وارد شده است. تاکتیک است برای بسیج مردم حول شعاری شفاف برای پیروزی در انتخابات. اگر لوایح و طرح های مربوط به اصلاح قانون مطبوعات یا آزادی های سیاسی به راحتی مهر سکوت حکم حکومتی خورد و تنها اقشار آگاه و میانی جامعه را رودرروی انحصارطلبان قرار داد، مخالفت محافظه کاران، اقتدارگرایان و یا نهادهای قدرتمند در نظام اسلامی با توزیع درآمدهای نفتی بین مردم، همه ی مردم ایران را در مقابل مخالفان این طرح قرار خواهد داد. رد صلاحیت کاندیداهایی که شعار توزیع این ثروت ملی ایران را بین همه ی ایرانیان می دهند برای شورای نگهبان و حامیانش کم هزینه نخواهد بود.

با در نظر گرفتن بالا رفتن قیمت ها، گسترش فقر و اوجگیری مشکلات اقتصادی کشور، بدون شک ارائه راه حل ها و پیشنهادهایی برای بهبود این وضعیت در دستور کار نیروها و احزاب شرکت کننده در انتخابات آینده ی مجلس، بویژه اصلاح طلبان قرار خواهد گرفت. محسن میردامادی دبیر کل حزب مشارکت بعد از سکوتی طولانی به تازگی در مصاحبه ای با روزنامه "هم میهن" در مورد فعالیت های آتی این حزب می گوید که طرحی برای تماس بیشتر با بدنه اجتماعی و در نتیجه توجه به خواستهای اقتصادی اقشار گوناگون در حزب مشارکت به نام "سازمان مشارکت های اجتماعی" تهیه شده است. آیا عباس عبدی قادر خواهد شد دوستان سیاسی خود در حزب مشارکت، که در تدارک برنامه های سیاسی خود برای انتخابات مجلس هشتم هستند را متقاعد سازد شعار کهنه و بی رمق شده ی این حزب یعنی
"ایران برای همه ی ایرانیان" را با شعار "نفت برای همه ی ایرانیان" جلای تازه ای ببخشند؟


منابع

1. تضاد دولت و ملت، نظریه تاریخ و سیاست در ایران، محمد علی همایون کاتوزیان، ترجمه علیرضا طیب، تهران،
نشر نی، 1380

2. مصاحبه با موسی غنی نژاد، سایت ایران انرژی
http://www.ienews.ir/

3. آینده، سایت شخصی عباس عبدی
http://www.ayande.ir/