سه‌شنبه، دی ۰۴، ۱۳۸۶

جای خالی "مسئولیت پذیری" در بیانیه جبهه مشارکت

چهارشنبه ۲۱ آذر ۱۳۸۶ - ۱۲ دسامبر ۲۰۰۷

جبهه مشارکت با برگزاری دهمین کنگره خود، سه ماه مانده به انتخابات مجلس هشتم به پیشواز مبارزات انتخاباتی مجلس هشتم می رود. این بزرگترین تشکل اصلاح طلب در بیانیه خود[1] با اشاره به تاریخچه شکل گیری جنبش اصلاحات و فراز و فرود آن، مخالفت های فرساینده ای که از سوی اقتدارگرایان با این حرکت و وعده های انتخاباتی آقای محمد خاتمی شد را برشمرده و انتخابات مجلس هفتم و ریاست جمهوری نهم، که حتی در چهاچوب معیارهای نظام جمهوری اسلامی نیز انتخاباتی ناسالم بود، را مورد انتقاد قرار می دهد. سرانجام کارنامه سیاسی محمود احمدی نژاد و دولت وی که چیزی جز تشدید بحران اقتصادی در داخل کشور و افزایش تشنج در روابط خارجی نیست را مورد انتقاد شدید قرار می دهد.



بیانیه جبهه مشارکت اما از انداختن نیم نگاهی نیز به کارنامه اصلاح طلبان، غافل مانده است.

شگفت انگیز است که در این بیانیه نسبتا طولانی که در آن به همه ایرادات و مانع تراشی های اقتدارگرایان پرداخته شده است، حتی سطری در انتقاد از خود به چشم نمی خورد.

درست است که در تاریکی آنچه عوامفریبان و تشنج آفرینان کرده اند، پرتو اصلاح طلبان با شدت بیشتری می درخشد. درست است که تحریم انتخابات ریاست جمهوری و سربرآوردن محمود احمدی نژاد جامعه ایران بویژه اقشار آگاه آن، جوانان و دانشجویان را تکان داد و آنها را به بضاعت سیاسی جامعه خویش آشناتر کرد، اما شاید برای نیرویی که در پی ترمیم و کسب اعتماد و اقبال عمومی بخصوص اقشار متوسط در انتخابات پیش رو ست، اشاره به سهم خویش در ناکامی های سیاسی خود، نیز لازم باشد.



بیانیه جبهه مشارکت درباره انتخابات مجلس هفتم می گوید:

"مجلسی که مقرر است نقش خانه ملت را ايفا کند با برگزاری يک انتخابات تاسف‌بار و نمايشی درحالی که بنابر نقل صريح روسای دو قوه، تکليف ۱۹۰ کرسی از ۲۹۰ کرسی آن پيش از انتخابات کاملا معلوم بود، به گونه‌ای شکل گرفت که بالمال نقش آن نه در حکم قوه‌ای که بايد در راس امور باشد بلکه در حد يک نهاد دست چندم فروکاسته شد و اينک پس از ۳ سال، چنان تنزل اعتباريافته که در طول همه دوره‌های پس از پيروزی انقلاب اسلامی سابقه نداشته است."

و درمورد انتخابات ریاست جمهوری نهم نیز از جمله می خوانیم:

"حزب پادگانی آخرين دستاورد اين جريان بود که امکاناتی را که مقرر بوده درخدمت دفاع از کشور باشد به ميدان رقابت‌های سياسی گسيل داشت و وجهه آن را به قدری تنزل داد که ضمن آنکه در تخريب چهره پاره‌ای بزرگان وسرمايه‌های ملی از هيچ اقدامی فروگذار نکرد؛ عملا در حکم پياده نظام و به عنوان ماشين رای جمع‌کنی برای جريان خاصی بکار گرفته شد."



انگار نه اینکه انتخابات، یا به عبارت درست تر انتصابات، مجلس هفتم علیرغم توصیفی که جبهه مشارکت از آن دارد و برخلاف وعده های قبلی، توسط دولت آقای خاتمی برگزار شد، یا اینکه انتخابات ریاست جمهوری نهم توسط وزارت کشور اصلاح طلب برگزار شد و نتایج مخدوش آن بدون مخالفت جدی از سوی مجریان انتخابات مورد تایید وزارت کشور قرار گرفت. درحالیکه می توانستند آبرومندانه مسئولیت برگزاری انتخاباتی که بنا به اعتراف صریح روسای دو قوه، دوسوم نتایجش از قبل مشخص شده بود را به صاحبان اصلی قدرت واگذارند یا اینکه بر نتایج انتخابات مخدوش مهر تایید نزنند.

کارل پوپر وظيفه سياستمداران صديق را خوشبخت کردن جامعه يا تقليل بدبختی هايش می داند و آنگاه که آنان توانایی اجرای برنامه های وعده داده شده خود را ندارند، می گوید:

" آنجا که سياستمدار از تحقّق اين وظائف بازمی ماند، با صداقت و شهامت اخلاقی بايد از کار، کناره گيرد تا از سوق دادن جامعه به آشوب و انقلاب جلوگيری گردد."



به همان اندازه که مسئولیت پذیری احزاب و رهبران سیاسی را از شاخص های مهم دمکراسی به شمار می آورند، فراافکنی مشکلات بر دوش دشمنان داخلی و خارجی یا نپذیرفتن سهم خویش در ناکامی های سیاسی و انتخاباتی نیز از معضلات سیاسی احزاب و نهادهای جوامع در حال گذار است. مسئولیت پذیری سیاستمداران از یکسو خطر تکرار اشتباهات گذشته از سوی آنان را کاهش می دهد، از سوی دیگر فرهنگ مسئولیت پذیری در انتخاب های سیاسی و دیگر کنش های اجتماعی را در میان شهروندان افزایش خواهد داد، آن هم در کشوری که باور به تئوری توطئه نقش تخریبی بسیاری داشته و دارد.



از نکات برجسته این بیانیه اما تاکید بر عدم شرکت جبهه مشارکت در هشتمین دوره انتخابات مجلس در صورت تکرار سناریوی مجلس هفتم و رد تقسیم بندی شهروندان به خودی و غیرخودی است. در مورد اخیر، بیانیه می گوید:

"ما ايران را ملک مشاع همه ايرانيان می‌دانيم و هر نوع تقسيم‌بندی خودی-غيرخودی شهروندان را بر مبنای سلايق و مشرب های سياسی- قومی- انديشه ای و زبانی و امثال آنها برخلاف قانون اساسی دانسته و آن را مردود می‌شماريم. مردمی که در گذار هزاره‌ها و سده‌ها در رنج‌ها و شادی‌ها در کنار هم و با هم زيسته و در ساختن آنچه امروزه تمدن و فرهنگ و تاريخ ايران زمين شناخته می‌شود؛ سهيم بوده‌اند امروز نيز حقشان است که در تعيين سرنوشتشان مشارکت داشته باشند."



هرچند برگزاری انتخابات تنها چند روز مانده به نوروز گویای آن است که "انتخاباتی که نکوست از زمان برگزاری آن پیداست"، اما اگر تیغ نظارت استصوابی نتواند اصلاح طلبان را از صحنه رقابت های انتخاباتی خارج کند، در صورت استقبال گسترده مردم از انتخابات نه تقلب انتخاباتی برای اقتدارگرایان کارساز خواهد بود و نه حضور حزب پادگانی مانع شکست آنان خواهد شد. حذف کاندیداهای اصلاح طلبان اما بطور قطع انتخابات مجلس هشتم را صحنه رویارویی نیروهای راست افراطی و حامیان دولت احمدی نژاد از یکسو و جناح محافظه کار یا راست سنتی از سوی دیگر خواهد کرد.





زیرنویس



1. بیانیه پایانی دهمین کنگره جبهه مشارکت، گویانیوز، دوشنبه 19 آذر 1386



http://news.gooya.com/politics/archives/2007/12/065820.php

شنبه، آبان ۲۶، ۱۳۸۶

روزگار سپری نشده روایت های مسخ شده
(اشاره ای به نقد آقای ناصر رحمانی نژاد)


حمید فرخنده
hamid_farkhondeh@hotmail.com

هنرمند گرامی آقای ناصر رحمانی نژاد در تکمیل برخورد آقای ناصر زرافشان مقاله که نه، کتابچه ای نوشته اند که از تیتر آن تا آخرین پاراگراف آن سرشار از توهین به محقق ارجمند کشورمان عباس میلانی است. تنها تازگی مهم این مطلب طولانی نسبت به گفته های آقای زرافشان در این مورد، گستردگی دامنه کلمات و عبارات تند آن است. توهین به دیگران حتی اگر از سوی هنرمند مبارز و متعهد، زندان کشیده و تبعیدی ای باشد مانند آقای ناصر رحمانی نژاد، حتی اگر از سوی ایفاگر نقش مصدق باشد که هرگز چنین کلمات و عباراتی را بر سرسخت ترین مخالفان خویش نیز روانمی داشت، سزاوار پاسخ نیست. افسوس که گفته های آقای رحمانی نژاد هنگام ایفای نقش از سوی ایشان بر روی صحنه تئاتر نیست. مطلب زیر تنها اشاره ای است به برخوردهایی از این دست.

مسخ روایت دیگران بویژه در عرصه نظرات سیاسی و اجتماعی یا پژوهش های تاریخی، درمیان ایرانیان، خود کهنه روایتی است. در هفته های گذشته بسیاری از این سوءتعبیرها از سخنان یا نوشته های شخصیت های سیاسی داخل و خارج کشور را شاهد بوده ایم.
چرا میان افرادی همزبان، دست به قلم، اغلب با سابقه طولانی مبارزاتی، همگی خواهان استقرار دمکراسی در کشور و معتقد به رواداری سیاسی و فرهنگی با مخالفان، چنین سوءتعبیرهایی رخ می دهد؟
شاید مواردی را بشود به حساب سهو و اتفاق گذاشت، اما تکرار چنین مواردی حکایت از پیش داوری های ذهنی و تصمیمات از قبل گرفته شده، در مورد آرا و اندیشه های طرف مقابل دارد. آنگونه می خوانیم که قبلا قضاوت کرده ایم، آنگونه می شنویم که حکم صادر کرده ایم و چنان تعبیر می کنیم که شاهدی دیگر بر دلایل درستی مدعای خود بیفزاییم. احمد زیدآبادی در اشاره به بدفهمی از نوشته ها و گفته هایش می گوید: " تصور کنيد وقتي يک سخن مکتوب و بي واسطه در اين عصر اين همه سبب سوء تفاهم مي شود، پدران بينواي ما ‏که سخن را پس از نقل دهان به دهان دهها واسطه مي شنيدند، چه تصوري از گوينده پيدا مي کردند! واي که اين ‏سوء تفاهم، چه جنگ ها و خونريزي هايي را در تاريخ دامن زده است."[1]‏

این کهنه روایت اما آنجا دردناکتر می شود که برخی رسانه های خبری ایرانیان نیز بجای کمک به حل این معضل فرهنگی، خود سهمی در اشاعه تخم بدبینی میان مخاطبان خویش داشته باشند.
برای نمونه در برنامه هفته گذشته رادیو همبستگی[از رادیوهای فارسی زبان و پرشنونده در استکهلم که بر روی شبکه جهانی اینترنت نیز قابل شنیدن است] مفسر این رادیو، آقای جواد تسلیمی، به نقد نظرات آقایان میلانی و زرافشان پرداخت. ایشان از جمله با استناد به مصاحبه آقای میلانی در روزنامه اکنون توقیف شده شرق در تاریخ 9 خرداد 86 [2 و 3]، نظراتی به آقای میلانی نسبت داد که ایشان نه در آن مصاحبه گفته و نه به گمان من بطور کلی در دیگر گفته و نوشته های خویش اظهار داشته است.[4] قبل از پرداختن به اصل نقد خویش از تفسیر آقای تسلیمی، اشاره ای راجع به اظهار نظراتی که بویژه در بخش تماس آزاد تلفنی رادیو همبستگی و بسیاری دیگر از رساناهای همانند صورت می گیرد را لازم می دانم. برخی از افرادی که در بحث آزاد تلفنی این رادیوها شرکت می کنند سخن را بنام خلق یا دفاع از زحمتکشان آغاز می کنند یا خود را مدافع پیگیر منافع انقلابی توده ها و کارگران می نامند و سپس به تحریف نظر دیگران و تهمت و افترا به کسانی که حرف هایی برخلاف آرا و افکار آنها مطرح کرده اند، می پردازند. بافته های ذهنی خویش را یافته های فکری دیگران قلمداد می کنند. انگار آغاز سخن به نام خلق ستم دیده یا کارگران زجر کشیده مجوزی است برای افترا زدن و توهین به دیگران. بر آنان البته حرجی نیست. اما هنگامی که مفسر و همکار رادیو همبستگی ضمن نقد، تصویری یکسویه یا مسخ شده از مصاحبه آقای میلانی و دیگر نظرات وی عرضه می دارد، جای بسی تاسف است.

آقای جواد تسلیمی در تفسیر خود می گوید: " آقای میلانی تنها دلیل عدم رشد سوسیال- دمکراسی و مارکسیسم نوع گرامشی را در برخوردها و سلطه نیروهای چپ استالینیستی می داند....او فرق اساسی جامعه ایران را با اروپای غربی نادیده می گیرد. ایران زمان محمد رضا شاه با اروپای آن دوره فرق های اساسی دارد....اگر در این جامعه[ایران دوران محمدرضا شاه] مبارزه مسلحانه یا چپ استالینیستی رشد می کند دلیل اصلی اش دیکتاتوری سرکوبگر و همه جانبه است، مسئله ای که خود آقای میلانی در آن سال ها تجربه کرده اند ولی متاسفانه از یاد برده اند."[4]

اما آیا واقعا آقای میلانی در مصاحبه خود چنین گفته است؟ البته که نه، ایشان در مصاحبه با روزنامه شرق در این مورد می گوید:
"چرا کسانی مثل سوسیال-دمکرات ها یا کسانی مثل گرامشی در آن دورانی که اینها در اروپا رونق بسیاری داشتند، در ایران رواج پیدا نکرد و اگر کسی آمد و سعی کرد حرفی متفاوت از جریان چپ سنتی استالینی بزند، آن را له کردند، از ملکی بگیرید تا شعاعیان. اینها کسانی بودند که سعی می کردند یک نوع مارکسیسم غیرارتدکس را رواج دهند. نوعی مارکسیسم با ذهنیت ایرانی را رواج دهند و به دلایلی که محتاج بررسی است و نکات خیلی مهمی را در مورد فرهنگ و تاریخ ما روشن خواهد کرد، تمام این جریان های دیگر چپ عملا از عرصه روشنفکری ایران رانده شدند."[2]

اگر آقای جواد تسلیمی با دقت و احساس مسئولیت بیشتری متن مصاحبه او را خوانده بود متوجه شده بود که آقای میلانی می گوید "به دلایلی که محتاج بررسی است ...، تمام جریان های چپ عملا از عرصه روشنفکری ایران رانده شدند."
در این "دلایل محتاج بررسی" بی شک نظام استبدادی محمد رضا شاه یا نقش دوره های استبدادی پیشین در سرکوب چپ های سوسیال-دمکرات و یا استالینیستی شدن چپ ایران، قابل بررسی اند. البته مصاحبه مذبور درباره روشنفکران چپ است و طبیعتا بنابر چهارچوب بحث به ریشه یابی علل رشد چپ استالینیستی یا رشد نکردن چپ آزادمنش و سوسیال-دمکرات نمی پردازد.
از این گذشته امروزه نه تنها برای محققان و پژوهندگان عرصه تاریخ ایران از افق های فکری گوناگون، بلکه برای بسیاری از اقشار مردم کشور، تقریبا تمامی نیروهای سیاسی، دانشجویان و حتی بخش بزرگی از دانش آموزان دبیرستانی اینکه از دیکتاتوری و استبداد، استبداد می زاید، این موضوع که دیکتاتوری شاه عامل شکل گیری مبارزه مسلحانه و رشد گروههای رادیکال و استالینیستی شد، موضوعی بدیهی و پذیرفته شده است. اینکه چطور در این میان آقای تسلیمی محققی مانند آقای میلانی را به "از یاد بردن دیکتاتوری سرکوبگر و همه جانبه" نظام پیشین بعنوان عامل عدم رشد سوسیال-دمکراسی از نوع گرامشی متهم می کند، بسیار شگفت انگیز است.
اتقاقا آقای میلانی در پاسخ خود به منتقدان نیز بر نقش دیکتاتوری به عنوان عامل رشد تفکرات استالینیستی تاکید دارد و می گوید:
" چون عمری در جامعه ای استبداد زده زیسته ایم که در آن حکام جابر و اغلب جاهل به زور داغ و درفش هر حقی را بی پروا ناحق خوانده اند، ما هم گاه این سلوک ناشایست را تکرار می کنیم. انگارفراموش می کنیم که با سلوکی استبدادی نمی توان از ارزش های انسانی و دمکراتیک دفاع کرد. فراموش می کنیم که با تقلید از سیاق سیاسی مستبدان حاکم نمی توان رسم استبداد را برانداخت."[5]

آقای تسلیمی در بخش دیگری از تفسیر خویش آقای میلانی را به دفاع از بیعدالتی اجتماعی که در متن نظام دمکراسی امریکا وجود دارد، متهم می کند. ایشان چنین القا می کند که گویا آقای میلانی طرفدار نظام سرمایه داری عریان و بی رحم امریکایی است و آن را برای دیگر کشورها نیز توصیه می کند. ارائه چنین تصویری از آقای میلانی به شنوندگان رادیو همبستگی بدور از انصاف است. میلانی در پاسخ به منتقدان در این مورد می گوید:
"گرچه می دانم اقتصادهای دولت زده که آن را سوسیالیسم واقعا موجود بخوانیم چه اقتصاد توحیدی ، هر دو ناکام بوده اند .هرگز باور ندارم که بازار سرمایه داری را بی نظارت دولت و بی تلاش نهادهای مدنی برای بسط عدالت اجتماعی آزاد باید گذاشت."[5]

مفسر رادیو همبستگی، آقای میلانی که خود استادی پاکسازی شده و از قربانیان بیعدالتی در کشور است و برای اسقرار دمکراسی در ایران پژوهش می کند، می گوید و می نویسد را مدافع بیعدالتی در ایران نیز می نامد. او هنگام نقد نظرات آقای زرافشان می گوید " ناصر زرافشان یکی از مبارزان خوشنام جامعه ایران است. او با همان بیعدالتی که آقای عباس میلانی مدافع آن است در حال حاضر مبارزه می کند." [4]

در مورد نقاط ضعف و قوت زندگی نامه نویسی و بویژه کتاب "معمای هویدا" که در تفسیر مورد بحث مورد انتقاد قرار می گیرد، آقای میلانی گفته ها و نوشته های فراوان دارد که می شود با مراجعه به آنها، دیدگاه وی در این باره را بیشتر و بهتر شناخت.[6]

در عرصه فرهنگ و هنر چون نقد فیلم یا رمان شاید به علت باز بودن عرصه تاویل و تفسیر، راوی بتواند نقدی قصه وار، رویایی و زیبا بر اساس درک خویش از اثر هنری، چه بسا بیگانه با قصد خالق آن، به مخاطبان عرضه کند. اما از آنجا که کار محقق تاریخ با مدرک، سند و مطالب مکتوب و گفته های مضبوط است، ارائه هر تصویر دلبخواهی از کار نویسنده و پژوهشگری که هم خود حی و حاضر است و هم همه نوشته و گفته هایش موجود، شایسته نیست.

همه از آزادی و عدالت درک یکسانی ندارند. هر فرد یا هر نیروی سیاسی حق دارد که روایت خویش از آزادی یا عدالت را داشته باشد و برای مقبول افتادنش نزد مردم تلاش کند، اما هیچ فرد، نیروی سیاسی یا رسانه مجاز نیست روایت خویش را به زور ایدئولوژی یا به ضرب چماق و شمشیر بر مردم تحمیل کرده یا آنکه روایت دیگران را مسخ کند.

چرا بجای ترویج روایات مسخ شده از نظرات فعالان سیاسی یا پژوهشگران تاریخی، قبل از ورود در تفسیرهای شبهه برانگیز، ایضاح نکات ناروشن و پرسش برانگیز را از خود آنان طلب نکنیم؟


25 اکتبر 2007


منابع

1. جمله را سروتهی نیز هست!، احمد زیدآبادی، روزآنلاین، چهارشنبه 25 مهر 1386

http://www.roozonline.com/archives/2007/10/post_4355.php

2.
http://www.ois-iran.com/ois-iran-3114-milani-hammihan-1-1386.pdf

3.
http://www.ois-iran.com/ois-iran-3115-milani-hammihan-2-1386.pdf

4.
http://biphome.spray.se/radiohambastegi/

5.
http://asre-nou.net/1386/shahrivar/15/m-milani.html

6. برنامه هفت هنر، مصاحبه فیروزه خطیبی با عباس میلانی، رادیو فردا، دوشنبه 9 مهر 1386
نقدی بر نقد ر. راهدار از نظرات اکبر گنجی درباره دکتر شریعتی [1]


شما مطلب خویش را با گفته ای به غایت زیبا از دکتر شریعتی که آزادی را جزیی از کرامت انسانی و اصولا انسانیت می شمارد آغاز کرده اید. طبیعتا شما حق دارید مطالب انتقادی آقای گنجی در مورد دکتر شریعتی را نقد کنید و دیدگاههای خود در مورد اندیشه های شریعتی، آنجا که می پندارید همه زوایا و خبایای افکار و اندیشه های وی مورد داوری منصفانه آقای گنجی و دیگر منتقدان قرار نگرفته، مطرح کنید.
اما چرا فکر می کنید که مثلا چون برای رهایی آقای فرج سرکوهی از زندان طیف های مختلفی از ایرانیان مبارزه کردند، به مجامع بین المللی نامه نوشتند یا تظاهرات راه انداختند، پس دیگر آقای سرکوهی نباید نقطه نظرات خود را در مورد نحوه مبارزات سیاسی مردم ایران بیان کند یا اینکه از بیژن جزنی ایراد بگیرد؟ اگر اشخاص و نیروهایی برای آزادی هم میهنان دگراندیش خود مبارزه می کنند، در درجه اول برای وفاداری خود به ندای درونی وجدان خویش مبارزه می کنند و در درجه بعد برای آزادی فرد زندانی.
به همین سیاق شما نمی توانید از آقای گنجی و اصلاح طلبان ایراد بگیرید که چون روزی عهده دار مسئولیتی در نظام جمهوری اسلامی بوده اند یا سخت باور داشتند که نظام قدسی برآمده از انقلاب تامین کننده سعادت مردم است، پس او و دیگر اصلاح طلبانی که با دیدن سیاهکاری های نظام از دل نظام جمهوری اسلامی بیرون آمدند، اکنون حق ندارند از دکتر شریعتی انتقاد کنند. یا اگر چنین کنند حتما کاسه ای زیر نیم کاسه نقدشان قرار دارد. تاکید می کنم در اینجا بحث دفاع از نظرات انتقادی آقای گنجی درباره دکتر شریعتی مطرح نیست. سخن بر سر شیوه به گمان من نادرستی است که در نقد دیگران به کار می بریم. به نام خوبی ها، انسانیت و آزادگی انسان شروع می کنیم اما در نهایت یا از منتقد می خواهیم سکوت کند و آنچه ما نمی پسندیم نگوید یا آنکه پرونده همکاری دیروزش با نظام اسلامی را رو می کنیم. برای نمونه شما در بخشی از مطلب خود در مورد افرادی مانند آقای اکبر گنجی و اصلاح طلبان می گویید:
"از این رو چنانکه از خودشان آموختند، راه پیش گرفتند تا عقب نیافتند. ایشان لباس اپوزیسیون پوشیده و رندانه شعارهای آزادی، حقوق بشر، حکومت مردم سالار، وجامعه مدنی را قاپیده ویک مرتبه همگی روزنامه نویس و نشریه دار شدند."

دوست گرامی، شما کاملا حق دارید نظرات آقای فرج سرکوهی در مورد آماده نبودن مردم ایران برای انقلابی دیگر را مورد انتقاد قرار دهید، شما کاملا حق دارید مخالف نقطه نظرات ایشان در مورد بیژن جزنی باشید، اما نمی توانید بگویید چون افراد یا نیروهایی دیروز برای آزادی وی تلاش کردند، امروز او حق ندارد نظرات خودش را چون مخالف نظرات آنان است، مطرح نکند. پس آزادی سخن گفتن و دگراندیش بودن کجا رفت؟

شما از آقای گنجی ایراد می گیرید که :
"انتظار میرفت که آقای گنجی در سفر به اطراف و اکناف از ایران و زندانش میگفت، میگفت که بر مردم ما چه گذشت و میگذرد، میگفت که پتیارههای سیاسی حاکم چگونه حرمت انسان و آزادی و زندگی را لگد کوب میکنند، میگفت در زندانها چه گذشت بویژه در سال ۱۳۶۷، از قتل عامها و از گورهای پنهان و از خاوران میگفت، از نویسندگان قلم شکسته و ناپدید و از زنان و کودکان بی پناه و بی حقوق و از فقر و فحشا و از ... میگفت. از شومی و درندگی "پدیده خمینی" و آخوندهای با عبا و بی عبا حرف میزد. از دانشگاه و مدرسه و آزادی مینوشت و از مبارزه و راه رهایی میگفت."

دوست عزیز آقای گنجی که تمام تلاش و فعالیت های اصلی اش چه آن زمان که در ایران بود، چه در خارج از کشور نورافشانی بر همین سیاهکاری ها و افشای همین فجایعی که شما از آن نام می برید برای افکار عمومی جهان و سازمان ها و نهادهای بین المللی بوده و هست.

هنوز هستند بسیاری که فکر می کنند چون عباس عبدی و دوستانش در 13 آبان 1358 از دیوار سفارت امریکا در تهران بالا رفتند پس امروز، بعد از 28 سال، حق ندارند در مورد روابط خارجی معقول و برخاسته از منافع ملی اظهار نظر کنند.
شاید یکی از بزرگترین اشکالات ما در بحث ها و انتقاداتی که مطرح می کنیم این است که گاهی اوقات مقوله های مختلفی، که البته هریک در جایگاه خود قابل بررسی و ارزشمند هستند، را در یک مقاله و همراه با موضوع مشخص مورد بحث قرارگرفته در آن نوشته، به هم ارتباط می دهیم. گناه باور فلان شخصیت سیاسی به نظام جمهوری اسلامی در برهه ای از زندگی سیاسی خود را به محکی برای درستی و نادرستی نظرات امروزش تبدیل می کنیم. از گذشته افراد چماقی می سازیم برای تخطئه یا انکار باورها و مبارزات امروز آنها.

با احترام،
حمید فرخنده

زیرنویس
1. http://politic.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/14577/

شنبه، آبان ۱۲، ۱۳۸۶


روزگار سپری نشده روایت های مسخ شده





حمید فرخنده
hamid_farkhondeh@hotmail.com


مسخ روایت دیگران بویژه در عرصه نظرات سیاسی و اجتماعی یا پژوهش های تاریخی، درمیان ایرانیان، خود کهنه روایتی است. در هفته های گذشته بسیاری از این سوءتعبیرها از سخنان یا نوشته های شخصیت های سیاسی داخل و خارج کشور را شاهد بوده ایم.
چرا میان افرادی همزبان، دست به قلم، اغلب با سابقه طولانی مبارزاتی، همگی خواهان استقرار دمکراسی در کشور و معتقد به رواداری سیاسی و فرهنگی با مخالفان، چنین سوءتعبیرهایی رخ می دهد؟
شاید مواردی را بشود به حساب سهو و اتفاق گذاشت، اما تکرار چنین مواردی حکایت از پیش داوری های ذهنی و تصمیمات از قبل گرفته شده، در مورد آرا و اندیشه های طرف مقابل دارد. آنگونه می خوانیم که قبلا قضاوت کرده ایم، آنگونه می شنویم که حکم صادر کرده ایم و چنان تعبیر می کنیم که شاهدی دیگر بر دلایل درستی مدعای خود بیفزاییم. احمد زیدآبادی در اشاره به بدفهمی از نوشته ها و گفته هایش می گوید: " تصور کنيد وقتي يک سخن مکتوب و بي واسطه در اين عصر اين همه سبب سوء تفاهم مي شود، پدران بينواي ما ‏که سخن را پس از نقل دهان به دهان دهها واسطه مي شنيدند، چه تصوري از گوينده پيدا مي کردند! واي که اين ‏سوء تفاهم، چه جنگ ها و خونريزي هايي را در تاريخ دامن زده است."[1]‏

این کهنه روایت اما آنجا دردناکتر می شود که برخی رسانه های خبری ایرانیان نیز بجای کمک به حل این معضل فرهنگی، خود سهمی در اشاعه تخم بدبینی میان مخاطبان خویش داشته باشند.
برای نمونه در برنامه هفته گذشته رادیو همبستگی[از رادیوهای فارسی زبان و پرشنونده در استکهلم که بر روی شبکه جهانی اینترنت نیز قابل شنیدن است] مفسر این رادیو، آقای جواد تسلیمی، به نقد نظرات آقایان میلانی و زرافشان پرداخت. ایشان از جمله با استناد به مصاحبه آقای میلانی در روزنامه اکنون توقیف شده شرق در تاریخ 9 خرداد 86 [2 و 3]، نظراتی به آقای میلانی نسبت داد که ایشان نه در آن مصاحبه گفته و نه به گمان من بطور کلی در دیگر گفته و نوشته های خویش اظهار داشته است.[4] قبل از پرداختن به اصل نقد خویش از تفسیر آقای تسلیمی، اشاره ای راجع به اظهار نظراتی که بویژه در بخش تماس آزاد تلفنی رادیو همبستگی و بسیاری دیگر از رساناهای همانند صورت می گیرد را لازم می دانم. برخی از افرادی که در بحث آزاد تلفنی این رادیوها شرکت می کنند سخن را بنام خلق یا دفاع از زحمتکشان آغاز می کنند یا خود را مدافع پیگیر منافع انقلابی توده ها و کارگران می نامند و سپس به تحریف نظر دیگران و تهمت و افترا به کسانی که حرف هایی برخلاف آرا و افکار آنها مطرح کرده اند، می پردازند. بافته های ذهنی خویش را یافته های فکری دیگران قلمداد می کنند. انگار آغاز سخن به نام خلق ستم دیده یا کارگران زجر کشیده مجوزی است برای افترا زدن و توهین به دیگران. بر آنان البته حرجی نیست. اما هنگامی که مفسر و همکار رادیو همبستگی ضمن نقد، تصویری یکسویه یا مسخ شده از مصاحبه آقای میلانی و دیگر نظرات وی عرضه می دارد، جای بسی تاسف است.

آقای جواد تسلیمی در تفسیر خود می گوید: " آقای میلانی تنها دلیل عدم رشد سوسیال- دمکراسی و مارکسیسم نوع گرامشی را در برخوردها و سلطه نیروهای چپ استالینیستی می داند....او فرق اساسی جامعه ایران را با اروپای غربی نادیده می گیرد. ایران زمان محمد رضا شاه با اروپای آن دوره فرق های اساسی دارد....اگر در این جامعه[ایران دوران محمدرضا شاه] مبارزه مسلحانه یا چپ استالینیستی رشد می کند دلیل اصلی اش دیکتاتوری سرکوبگر و همه جانبه است، مسئله ای که خود آقای میلانی در آن سال ها تجربه کرده اند ولی متاسفانه از یاد برده اند."[4]

اما آیا واقعا آقای میلانی در مصاحبه خود چنین گفته است؟ البته که نه، ایشان در مصاحبه با روزنامه شرق در این مورد می گوید:
"چرا کسانی مثل سوسیال-دمکرات ها یا کسانی مثل گرامشی در آن دورانی که اینها در اروپا رونق بسیاری داشتند، در ایران رواج پیدا نکرد و اگر کسی آمد و سعی کرد حرفی متفاوت از جریان چپ سنتی استالینی بزند، آن را له کردند، از ملکی بگیرید تا شعاعیان. اینها کسانی بودند که سعی می کردند یک نوع مارکسیسم غیرارتدکس را رواج دهند. نوعی مارکسیسم با ذهنیت ایرانی را رواج دهند و به دلایلی که محتاج بررسی است و نکات خیلی مهمی را در مورد فرهنگ و تاریخ ما روشن خواهد کرد، تمام این جریان های دیگر چپ عملا از عرصه روشنفکری ایران رانده شدند."[2]

اگر آقای جواد تسلیمی با دقت و احساس مسئولیت بیشتری متن مصاحبه او را خوانده بود متوجه شده بود که آقای میلانی می گوید "به دلایلی که محتاج بررسی است ...، تمام جریان های چپ عملا از عرصه روشنفکری ایران رانده شدند."
در این "دلایل محتاج بررسی" بی شک نظام استبدادی محمد رضا شاه یا نقش دوره های استبدادی پیشین در سرکوب چپ های سوسیال-دمکرات و یا استالینیستی شدن چپ ایران، قابل بررسی اند. البته مصاحبه مذبور درباره روشنفکران چپ است و طبیعتا بنابر چهارچوب بحث به ریشه یابی علل رشد چپ استالینیستی یا رشد نکردن چپ آزادمنش و سوسیال-دمکرات نمی پردازد.
از این گذشته امروزه نه تنها برای محققان و پژوهندگان عرصه تاریخ ایران از افق های فکری گوناگون، بلکه برای بسیاری از اقشار مردم کشور، تقریبا تمامی نیروهای سیاسی، دانشجویان و حتی بخش بزرگی از دانش آموزان دبیرستانی اینکه از دیکتاتوری و استبداد، استبداد می زاید، این موضوع که دیکتاتوری شاه عامل شکل گیری مبارزه مسلحانه و رشد گروههای رادیکال و استالینیستی شد، موضوعی بدیهی و پذیرفته شده است. اینکه چطور در این میان آقای تسلیمی محققی مانند آقای میلانی را به "از یاد بردن دیکتاتوری سرکوبگر و همه جانبه" نظام پیشین بعنوان عامل عدم رشد سوسیال-دمکراسی از نوع گرامشی متهم می کند، بسیار شگفت انگیز است.
اتقاقا آقای میلانی در پاسخ خود به منتقدان نیز بر نقش دیکتاتوری به عنوان عامل رشد تفکرات استالینیستی تاکید دارد و می گوید:
" چون عمری در جامعه ای استبداد زده زیسته ایم که در آن حکام جابر و اغلب جاهل به زور داغ و درفش هر حقی را بی پروا ناحق خوانده اند، ما هم گاه این سلوک ناشایست را تکرار می کنیم. انگارفراموش می کنیم که با سلوکی استبدادی نمی توان از ارزش های انسانی و دمکراتیک دفاع کرد. فراموش می کنیم که با تقلید از سیاق سیاسی مستبدان حاکم نمی توان رسم استبداد را برانداخت."[5]

آقای تسلیمی در بخش دیگری از تفسیر خویش آقای میلانی را به دفاع از بیعدالتی اجتماعی که در متن نظام دمکراسی امریکا وجود دارد، متهم می کند. ایشان چنین القا می کند که گویا آقای میلانی طرفدار نظام سرمایه داری عریان و بی رحم امریکایی است و آن را برای دیگر کشورها نیز توصیه می کند. ارائه چنین تصویری از آقای میلانی به شنوندگان رادیو همبستگی بدور از انصاف است. میلانی در پاسخ به منتقدان در این مورد می گوید:
"گرچه می دانم اقتصادهای دولت زده که آن را سوسیالیسم واقعا موجود بخوانیم چه اقتصاد توحیدی ، هر دو ناکام بوده اند .هرگز باور ندارم که بازار سرمایه داری را بی نظارت دولت و بی تلاش نهادهای مدنی برای بسط عدالت اجتماعی آزاد باید گذاشت."[5]

مفسر رادیو همبستگی، آقای میلانی که خود استادی پاکسازی شده و از قربانیان بیعدالتی در کشور است و برای اسقرار دمکراسی در ایران پژوهش می کند، می گوید و می نویسد را مدافع بیعدالتی در ایران نیز می نامد. او هنگام نقد نظرات آقای زرافشان می گوید " ناصر زرافشان یکی از مبارزان خوشنام جامعه ایران است. او با همان بیعدالتی که آقای عباس میلانی مدافع آن است در حال حاضر مبارزه می کند." [4]

در مورد نقاط ضعف و قوت زندگی نامه نویسی و بویژه کتاب "معمای هویدا" که در تفسیر مورد بحث مورد انتقاد قرار می گیرد، آقای میلانی گفته ها و نوشته های فراوان دارد که می شود با مراجعه به آنها، دیدگاه وی در این باره را بیشتر و بهتر شناخت.[6]

در عرصه فرهنگ و هنر چون نقد فیلم یا رمان شاید به علت باز بودن عرصه تاویل و تفسیر، راوی بتواند نقدی قصه وار، رویایی و زیبا بر اساس درک خویش از اثر هنری، چه بسا بیگانه با قصد خالق آن، به مخاطبان عرضه کند. اما از آنجا که کار محقق تاریخ با مدرک، سند و نوشته های مکتوب و گفته های مضبوط است، ارائه هر تصویر دلبخواهی از کار نویسنده و پژوهشگری که هم خود حی و حاضر است و هم همه نوشته و گفته هایش موجود، شایسته نیست.

همه از آزادی و عدالت درک یکسانی ندارند. هر فرد یا هر نیروی سیاسی حق دارد که روایت خویش از آزادی یا عدالت را داشته باشد و برای مقبول افتادنش نزد مردم تلاش کند، اما هیچ فرد، نیروی سیاسی یا رسانه مجاز نیست روایت خویش را به زور ایدئولوژی یا به ضرب چماق و شمشیر بر مردم تحمیل کرده یا آنکه روایت دیگران را مسخ کند.

چرا بجای ترویج روایات مسخ شده از نظرات فعالان سیاسی یا پژوهشگران تاریخی، قبل از ورود در تفسیرهای شبهه برانگیز، ایضاح نکات ناروشن و پرسش برانگیز را از خود آنان طلب نکنیم؟


25 اکتبر 2007


منابع

1. جمله را سروتهی نیز هست!، احمد زیدآبادی، روزآنلاین، چهارشنبه 25 مهر 1386

http://www.roozonline.com/archives/2007/10/post_4355.php

2.
http://www.ois-iran.com/ois-iran-3114-milani-hammihan-1-1386.pdf

3.
http://www.ois-iran.com/ois-iran-3115-milani-hammihan-2-1386.pdf

4.
http://biphome.spray.se/radiohambastegi/

5.
http://asre-nou.net/1386/shahrivar/15/m-milani.html

6. برنامه هفت هنر، مصاحبه فیروزه خطیبی با عباس میلانی، رادیو فردا، دوشنبه 9 مهر 1386

پنجشنبه، آبان ۰۳، ۱۳۸۶

توضيح سردبير خبرنامه گویا

با تشکر از آقای فرخنده به خاطر اعتمادی که به خبرنامه گويا دارند و انتقادی که کرده اند و حاکی از همين اعتماد است. از زمانی که متوجه شديم يک شرکت تبليغاتی واسطه قصد دارد از بنری که خريده برای آگهی استخدام سازمان سيا استفاده کند می دانستيم که در صورت پذيرش با انتقادات زيادی روبرو خواهيم شد. همينطور هم شد و نقدی که خوانديد تازه ترين نمونه آن است. قصدم از ارايه اين توضيح توجيه يا متقاعد کردن مخالفان نيست. فقط صرفا آنچه نهايتا ما را به پذيرش اين آگهی متقاعد کرد بازگو می کنم. البته بايد اعتراف کنم که در اين مدت بارها از خود پرسيده ام که آيا آسان تر نبود از انتشار اين آگهی خودداری می کرديم. تصور نمی کنم کسی شک داشته باشد که ما به عنوان مسئولين خبرنامه از اتهاماتی که پس از انتشار آگهی متوجه گويا می شد بی خبر بوده باشيم. اما مهم ترين سوالی که نه صرفا در اين مورد بلکه هنگام انتشار بسياری از مطالب پيش می آيد اين است که آيا از سياست هايی که چندين سال است بر اساس آن رفتار می کنيم عدول خواهيم کرد؟ خبرنامه گويا از هيچ گروه و جريان سياسی حمايت نمی کند و هدفی جز انتشار اطلاعات در فضايی آزاد ندارد. طبيعتا حساب آگهی هم از مقالات جداست و انتقاد در اين مورد در صورتی وارد بود که به صورتی سيستماتيک تبليغ سازمان سيا به عنوام مقاله و خبر صورت می گرفت. نکته ای که خيال مرا هنگام پذيرش اين آگهی کمی راحت می کرد اين بود که در آن نه دروغ بود نه پنهانکاری. اين آگهی به روشنی آگهی يک سازمان اطلاعاتی است و از اين بابت حداقل با خوانندگان خبرنامه صادق بوده ايم. از سوی ديگر اين آگهی هيچ تعهد و محدوديتی برای ما به همراه نداشت. اگر تمام خبرنامه هم مملو از مقالاتی عليه سيا يا سياست های آمريکا شود کسی مانع نخواهد شد همان گونه که تاکنون چنين بوده و هيچ آگهی بر سمت و سوی گويا تاثير نگذاشته است. و از همين بابت اين آگهی چالشی هم هست تا اين را مجدد حداقل به خود اثبات کنيم که می شود از يکی آگهی گرفت و به او وامدار نبود. شايد برای خوانندگان هم قضاوت در اين مورد سخت نباشد و با نگاهی به عملکرد چندساله خبرنامه بر بی طرفی و صداقت آن به رغم اشتباهاتش اذعان کنند.
خبرنامه گويا صرفا از درآمد آگهی ادامه حيات می دهد و هيچ درآمد ديگری جز آگهی و گاه کمک های انفرادی علاقمندانش ندارد. حفظ يک رسانه و ادامه آن در اينترنت کار ساده ای نيست. آن هم برای سايتی که صرفا مسائل سياسی را پوشش می دهد. ولی با گرفتن يا نگرفتن اين آگهی تغييری در وضعيت مالی آن ايجاد نمی شد. نمی دانم اگر سازمان اطلاعات ايران چنين آگهی را می داد چه می کرديم ولی در مجموع تاکنون برای گرفتن آگهی بجز پورنوگرافی محدوديت ديگری برای خود قائل نبوده ايم. به همين دليل معمولا برای پذيرش آگهی کمتر مکث می کنيم. انتظار رفتارهای سياسی از خبرنامه گويا نابجاست. همانطور که ما هرگز به عنوان يک سايت خبری برای يک فعاليت سياسی تبليغ نمی کنيم و مردم را به انجام يا عدم انجام آن تشويق نمی کنيم و همچون بسياری از سايت های مشابه مثلا اطلاعيه های سياسی را امضا نمی کنيم، در مورد گرفتن آگهی هم به تاثيرات سياسی آن کمتر می انديشيم چرا که اساسا تاثيری بر آن ندارند. پيش از اين هم خبرنامه گويا به ارتباط با سازمان های جاسوسی مختلف متهم می شده، پس از اين هم خواهد شد. مهم اين است که بتوانيم با عملکردمان، شما را به عنوان خواننده و شريک در توليد محتوای آن حفظ کنيم. همين. با احترام به همه خوانندگان و پوزش از کسانی که انتشار اين آگهی آنها را از خبرنامه گويا مايوس کرد. همچنان معتقدم ممکن است در اين مورد خطا کرده باشيم و به همين دليل از دريافت نقدهای بيشتر در اين زمينه استقبال می کنيم.
ارسال مطلب به بالاترین نسخه قابل چاپ بازگشت به بالاي صفحه
در همين زمينه:23 شهریور » يکرنگی مفتّش بزرگ، حمبد فرخنده13 شهریور » شکست در پايين، پيروزی در بالا، در پيرامون انتخاب هاشمی رفسنجانی به رياست مجلس خبرگان، حميد فرخنده31 مرداد » نقد نظر يا نقد شخص؟ نامه ای به ناصر زرافشان، حميد فرخنده10 مرداد » درباره بزرگی و شجاعت، نامه ای به اکبر گنجی، حميد فرخنده5 تیر » ميرحسين موسوی، "تصوير برابر اصل"، حميد فرخنده
دنبالک: فهرست زير سايت هايي هستند که به 'انتقاد از سايت گويا، حميد فرخنده' لينک داده اند.
:: صفحه اول
:: بی بی سی فارسی
:: سياست
:: جامعه
:: فرهنگ و هنر
:: تکنولوژی
:: ورزش
:: اقتصاد
:: جهان
:: مجموعه مطالب
English ::
French ::
» گويا
» درباره ما
Copyright: gooya.com 2007
_uacct = "UA-202602-2";
urchinTracker();
انتقاد از سایت گویا

حميد فرخنده
hamid_farkhondeh@hotmail.com

ضمن تشکر از مدیریت سایت "گویا" بخاطر نقش مهم این رسانه اینترنتی در کمک به گردش آزاد اطلاعات و اخبار، بویژه در عصر گسترش فزاینده انواع مختلف سانسور بویژه سانسور خبری و فیلترینگ در داخل کشور، از مدیریت محترم این سایت در یک مورد انتقاد دارم. انتقاد و اعتراض من به انتشار آگهی تبلیغاتی سازمان "سیا" در این سایت است که از چند هفته قبل [در ستون سمت چپ] گویانیوز قرار گرفته است.
مدیریت سایت گویا در معرفی خود از جمله می گوید:
"خبرنامه گويا برحسب اولويت هاي موضوعي که خود تشخيص مي دهد اقدام به انتشار مطالب مي نمايد. هرگونه تهمت، افترا، فحاشي يا مطالبي که بر اساس اخبار و اطلاعات مسئولين خبرنامه غير واقعي تشخيص داده شوند منتشر نخواهند شد. خبرنامه گويا همچنين از انتشار مطالبي با مضمون تشويق به مبارزه مسلحانه، ترور و خشونت خودداري خواهد کرد....خبرنامه گويا هيچ جريان سياسي را بر ديگري ترجيح نمي دهد و قصد تبليغ آن را ندارد. هدف خبرنامه گويا انتشار آزاد اطلاعات جهت آگاهي بازديدکنندگان است. اگر موافقان يک جريان خاص مطالب زيادي را براي ما ارسال کنند طبيعي است که احساس تبليغ آنها را به ذهن متبادر مي سازد. برعکس اين موضوع نيز صادق است."

خبرنامه گویا در طول حیات خود نشان داده است که هرچند "هیچ جریان سیاسی را بر دیگری ترجیح نمی دهد" اما طرفدار آزادی بیان و محلی برای ارائه افکار، نظرات، نوشته ها و انتقادات آزادیخواهان و طرفداران دمکراسی و حقوق بشر بوده است. اگر هم برخی مطالب افراد، روزنامه ها و نیروهایی که چندان به دمکراسی پایبند نیستند در این خبرنامه منتشر شده طبیعتا یا از زاویه پایبندی به اندیشه گردش آزاد اخبار و اطلاعات بوده است یا برای طرح انتقادات.

اما به گمان من انتشار آگهی تبلیغاتی سازمان اطلاعات مرکزی امریکا (سیا) که اغلب نقش مخالف حقوق بشر و ضدیت با دمکراسی در بسیاری از کشورهای جهان بویژه ایران داشته است، در یک سایت ایرانی که بنابر ماهیت خود نقشی آزادیخواهانه و وطن دوستانه ایفا می کند، بسیار تاسف انگیز است. پرواضح است که انتشار آگهی های تبلیغاتی حق هر روزنامه یا سایت اینترنتی است و حتی برای ادامه حیات و ایفای نقش مثبت آن روزنامه و یا سایت خبری، به شمول سایت گویا، بسیار مهم و لازم است. اما آیا باید حتی به نام حرفه ای عمل کردن به هر آگهی تبلیغاتی تن درداد؟ اگر فردا وزارت اطلاعات و امنیت جمهوری اسلامی نیز خواست در سایت گویا آگهی تبلیغاتی منتشر کند، مدیریت گویا خواهد پذیرفت؟ اگر نپذیرفت این وزارتخانه و "سربازان گمنام" آن ایراد نخواهند گرفت که چطور از سازمان "سی. آی. ای" که بنا بر ماهیت و تاریخش سازمانی ضد ایرانی است آگهی قبول می کنید و از مشابه وطنی آن نه؟

شنبه، مهر ۲۸، ۱۳۸۶

نگاهی به هزینه دمکراسی از نظر اکبر گنجی


حميد فرخنده
hamid_farkhondeh@hotmail.com


آقای اکبر گنجی گرامی،
شما در آغاز مقاله خود می گویید "مساله و مشکل سیاسی ایران (همه ما) چیست؟" به گمان من پاسخی که برای روشن شدن بحث به این پرسش خویش می دهید شاید کلید درک بسیاری از اختلاف نظرهای شما با دیگر شخصیت ها یا نیروهایی است که در داخل و خارج کشور مانند شما دغدغه برقراری دمکراسی و رعایت حقوق بشر در ایران دارند. در اینکه استقرار دمکراسی راه درست و خردمندانه حل مشکلات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ایران است شکی نیست، به همانگونه می شود با تعمیم این گزاره اعلام داشت که نظام دمکراسی راه حل معقول برای بازگشودن گره فروبسته مشکلاتی از همین دست در بسیاری کشورهای دیگر استبدادزده نیز هست. شما از "همه ما" می گویید، آیا منظور از "همه ما" همه آنانی است که استقرار نظام دمکراسی در ایران و احترام به اعلامیه جهانی حقوق بشر مسئله شان است؟ اما اگر منظور شما از در کنار هم قرار دادن "مشکل سیاسی ایران" و "همه ما"، همه مردم ایران باشد، آیا واقعا بر این باورید که دمکراسی مسئله اصلی همه مردم است؟ همه شواهد حاکی از آن است که هرچند گفتمان دمکراسی خواهانه در ایران پساانقلابی در بین احزاب و سازمان های سیاسی و بطور کلی در میان ایرانیان بویژه اقشار متوسط گسترش چشمگیری داشته است، اگر چه می توان کم و بیش از یک "نارضایتی ملی" از نظام جمهوری اسلامی سخن گفت، اما ایران شاهد یک جنبش ملی و سراسری دمکراسی خواهی در شرایط کنونی نیست.
شما از تجربه هند و آفریقای جنوبی سخن می گویید. تلخی حاکمیت استعماری و تحقیر روزانه در رژیم نژادپرست آفریقای جنوبی را همه مردم هند و تمامی سیاهان آفریقای جنوبی با تمام وجود خود حس می کردند، اما آیا همه مردم ایران به همان اندازه تشنه دمکراسی هستند که مردم هند و آفریقای جنوبی عطش رهایی از قید استعمار یا تحقیر نژادپرستانه داشتند؟ موفقیت مهاتما گاندی و نلسن ماندلا نیز قبل از هرچیز، علیرغم از خود گذشتگی ها و مبارزات آنان، محصول عمومی بودن مبارزاتی بود که آنها رهبریش را داشتند. در دورافتاده ترین روستاهای هند استعمارزده یا رژیم نژادپرست آفریقای جنوبی، مردم خروج فرمانروایان بیگانه یا برافتادن نژادپرستی را آرزو می کردند، اما آیا حتی در شهرهای بزرگ ایران و حتی در پایتخت کشور جنبش دمکراسی خواهی اینقدر عمومی و گسترده است؟
اینکه برای دمکراسی هزینه باید پرداخت سخن شایسته ای است که شما همواره بر آن تاکید داشته اید. صداقت، استواری و شجاعت شما را در پرداخت هزینه، آنهم بیشترین آن را، نه تنها ایرانیان بلکه آزادیخواهان جهان شاهد بوده اند، اما آیا دمکراسی خواهانی که توانایی یا آمادگی پرداخت هزینه ای بزرگ برای استقرار دمکراسی در کشورشان ندارند، تنها لاف می زنند و دمکراسی نمی خواهند؟ نوشته های شما در این مورد رنگ و بوی "قانون همه یا هیچ" را دارد. با تشبیه دمکراسی به کالا، البته برای ساده کردن موضوع، به حق می گویید همانطور که قیمت کالای مورد تقاضای خود را باید بپردازیم، دمکراسی نیز هزینه ای دارد که باید آن را پرداخت. اما آیا همه کسانی که خواستار کالایی در بازار هستند توانایی مالی یکسانی برای پرداخت آن دارند؟ اگر توانایی خرید آن را نداشتند، خواستار آن نیستند؟ تکلیف آنهایی که خواستار آن کالا هستند اما حتی با داشتن توانایی مالی، قیمت تعیین شده توسط فروشنده را غیر معقول یا بسیار بالا ارزیابی کرده به انتظار پایین آمدن قیمت ها می نشینند چیست؟ از این گذشته خرید کالا مسئله ای شخصی است اما دمکراسی کالایی همگانی است. اگر فردی قادر است کالای مورد علاقه خویش را با پرداخت پول خود بدست آورد، هزینه دمکراسی اما از جیب عموم باید پرداخت شود.
بعلاوه پرداخت هزینه از سوی فعالان سیاسی و سندیکایی، روشنفکران، روزنامه نگاران و دانشجویان، هرچند نه در ابعاد هزینه های بزرگی که شما پرداختید، همواره چه هنگامی که قربانی سانسور بوده اند، چه زمانی که بخاطر نوشته ها و گفته های خود شغل خویش را از دست داده اند، به دادسرا احضار شده اند، مورد ضرب و شتم قرار گرفته اند، زندانی شده یا از تحصیل و تدریس در دانشگاه منع گشته اند، جزیی از زندگی روزمره دمکراسی خواهان در داخل کشور بوده است.

شما در تجارب مبارزاتی خود شاهد بوده اید که همه فعالان سیاسی حاضر نیستند حتی برای دمکراسی هر قیمتی را بپردازند. بسیاری از دوستانی که مورد انتقاد شما هستند دل در گرو دمکراسی دارند، اما براستی چرا همه باید حتی از مرگ سقراطی نیز استقبال کنند؟ چرا همه باید توانایی تحمل سلول انفرادی را داشته باشند؟ اگر آماده ماهها اعتصاب غذا، ضرب و شتم، تهدید جانی، تبعید ناخواسته و فشار بر خانواده و فامیل نبودند، اگر آستانه تحمل شان از شما کمتر بود، دمکراسی خواه واقعی نیستند؟
شگفت انگیز است که از سویی می گویید " هیچ کس حق ندارد دیگر آدمیان را چون وسیله و ابزاری برای رسیدن به اهداف انتزاعی ایدئولوژی ها قرار دهد" و از طرف دیگر توقع دارید همه دمکراسی خواهان مانند شما مبارزه کنند وگرنه از نظر شما به دمکراسی بی باورند.
اگر برتراند راسل و "بونجور" معتقدند "باور چیزی است که به عمل منتهی شود" اما در این میان آنها هرگز "داور وقت نگهدار" برای عرصه تحولات سیاسی_اجتماعی و نوع مبارزه یک ملت و نخبگان آنها در این میدان، تعیین نکرده اند.

با احترام،
حميد فرخنده

17 اکتبر 2007

دوشنبه، مهر ۱۶، ۱۳۸۶

نقدی بر نقد مریم سطوت از گفته های عباس میلانی


خانم مریم سطوت گرامی،
ضمن موافقت با جوهر نقد شما در این باره که جنبش چپ "نیمه پر لیوان" نیز داشته است، مایلم نکاتی پیرامون نقد شما در سایت ایران امروز [1] مطرح کنم:

1. آقای میلانی در پاسخ خود به منتقدان گفته است: "هرگز، برخلاف ادعای برخی از منتقدان، نگفته‌ام که هیچ روشنفکر چپ در ایران کار جدی نکرده."[2] بعلاوه ایشان اتفاقا از بخشی از چپ ها مانند خلیل ملکی، ارانی، انور خامه ای و شعاعیان می گوید که حرفی برای گفتن و ایده هایی برای مطرح کردن داشتند، اما توسط چپ استالینیستی ترور شخصیت شدند یا مورد تحریف قرار گرفتند.

2. این درست است که محققان و روشنفکران ایرانی که شما از آنها نام می برید از خانواده چپ می آیند و حتی برخی از آنها هنوز خود را در طیف چپ به حساب می آورند، اما همانطور که شما تلویحا اشاره کرده اید هر نوع چپی باشند، چپ ارتدوکس یا مائویست نیستند و غنای فکری شان از تلاش آنها برای فاصله گرفتن از گذشته جزمی خویش ناشی می شود. چپی که میلانی آنها را نقد می کند چپهای مارکسیست- لنینیست و مائوئیست اند که با چپ سوسیال-دمکرات همانطور که شما خود می دانید بسیار متفاوت هستند. میان آنها همان تفاوتی است که میان لنین و برونشتاین یا کائوتسکی بود. به همین دلیل نیز لنین کائوتسکی را "مرتد" نامید. دیدگاههای این دو نوع "چپ" باز همانطور که شما خود می دانید از جمله در مورد مقولاتی مانند آزادی، پلورالیسم سیاسی، اقتصاد و مبارزات پارلمانی بسیار متفاوت بلکه متضاد است.

3. اگر درست متوجه شده باشم در پاراگراف آخر نقد خود، شما تلویحا می گویید که آقای میلانی پروژه تخریب چپ را دنبال می کند. در همان پاراگراف ابتدا می گویید که برخی سیاستمداران برای بهره برداری های سیاسی خود، آگاهانه برای شکست اسطوره ی چپ می کوشند. درست است که نیروهای راست سیاسی و یا برخی بنیادگرایان مذهبی چنین برخوردی با چپ ها دارند، اما حتی در سیاست [ با همه ترفندها و بازی هایش] نمی توان رقیب را به راحتی مورد هر تخریب دلخواهی قرار داد. بویژه در زمانه ی کنونی با در دسترس بودن منابع و اطلاعات گسترده برای قضاوت در مورد نیروهای مختلف سیاسی.
اما منظور اصلی من این است که با تشبیه کار محققانه ی میلانی با سیاستمدارانی که آگاهانه پروژه تخریب چپ را دنبال می کنند، شما این ایده را به خواننده می دهید که وی آگاهانه [ یعنی با وجود اینکه علم و آگاهی به این دارد که نقش چپ چندان هم منفی نبوده] سیاه نمایی می کند. به گمان من قایل بودن به این نوع تشابه در انتقادهای میلانی و سیاستمداران ضدچپ، نوعی توطئه انگاشتن کار محققی مانند میلانی است. البته تاکید می کنم که شاید اصلا شما چنین نظر و منظوری نداشته اید و من چنین برداشتی از نقد شما کرده ام.
چرا فکر نکنیم که واقعا این اعتقاد و نتیجه گیری تاریخی میلانی است که چپ ایران چندان کارنامه مثبتی ندارد. به نوبه خود اگر فکر می کنیم در مورد "بخش پر لیوان" کار نشده از وی در نوشته های خود سوال کنیم (کاری که البته شما در اول مقاله ی خود انجام داده اید). دیگر دست آورهای مثبت چپ که فکر می کنیم در حاشیه قرار گرفته و بطور منصفانه در مورد آنها قضاوت نشده را برشمریم و از میلانی یا دیگر محققان نیز بخواهیم که در این مورد کار کنند و پاسخ گویند.

4. اینکه در غرب نیز در دهه هایی که تفکر چپ در ایران در میان مبارزان و مخالفان غالب بود، دست بالا را داشت، درست است. اما در غرب بخاطر وجود دمکراسی منتقدان چپ و یا چپ های غیر استالینیستی (یا غیر لنینیستی) به محض اینکه نظر مخالفی ابراز می داشتند از سوی احزاب برادر منکوب و له نمی شدند یا حتی اگر سعی در منزوی و له کردن یا ترور شخصیت آنها می شد باز بخاطر زندگی در جامعه ای باز و برخورد آزاد آرا و عقاید، احزاب برادر در هدف خود چندان موفق نبودند. اما در جامعه استبدادی ایران اوضاع فرق می کرد. اتفاقا به همین علت است که نقد چپ لنینیستی یا استالینیستی در ایران از اهمیت زیادی برخوردار می شود. در دمکراسی های غربی این نقد بخشا توسط دیگر نیروهای دمکراسی خواه مانند سوسیال دمکرات ها یا سبزها و یا یوروکمونیست ها انجام شده است. اتفاقا فرصت را غنیمت می شمارم اضافه کنم که لازم بود این نقد از سوی شما بعنوان مهم ترین نیروی چپ کشور مدت ها پیش صورت می گرفت. لااقل بخش مهمی از سازمان اکثریت به عنوان بزرگترین سازمان چپ ایران از گذشته خود فاصله گرفته و به نیرویی سوسیال-دمکرات تبدیل شده است، بدون اینکه این دگردیسی مهم در اندیشه سیاسی خویش را با صدای بلند اعلام و آشکار کند. چطور یک سازمان و یا بخش مهمی از یک سازمان در مورد هر مسئله کوچک و بزرگی که در ایران اتفاق می افتد نظر می دهد، اما در مورد تحولی چنین بزرگ در دیدگاه سیاسی خود سکوت می کند؟ نقد واضح گذشته و اندیشه های پشت سر گذاشته شده بخاطر تاثیرگذاریش در ذهن، تفکر و مبارزه نسل جوان کشور بسیار مهم است.


زیرنویس

1.
http://politic.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/14172/

2.
http://politic.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/14077/

شنبه، مهر ۱۴، ۱۳۸۶

آخرین گزینه؛ علیه منافع ملی


حميد فرخنده
hamid_farkhondeh@hotmail.com

زشتی چهره ی جنگ، پوچ درآمدن اتهام وجود سلاح های کشتار جمعی در عراق در آستانه حمله نظامی به این کشور و سرانجام شکست پروژه ی مبارزه با تروریسم و صدور دمکراسی به افغانستان و عراق، حتی جنگ طلب ترین جناح ها در دولت امریکا را چنان در انتخابات کلمات محتاط کرده که همواره در سخنان خویش مواظب پوشاندن سیاهی حمله نظامی به ایران در زرورق "آخرین گزینه" هستند. انگار آرای موافق نمایندگان کنگره و سنای امریکا برای قرار دادن سپاه پاسداران در لیست سازمان های تروریستی نیز از آخرین تمهیدات برای نزدیک شدن به این آخرین گزینه است.

آخرین گزینه ی آنها، حتی اگر آراسته به پوشش قانونی شورای امنیت سازمان ملل باشد، اما شروع فاجعه برای ماست. حمله نظامی به ایران کور کردن گره دمکراسی در کشور است. جنگ مستبدان واقعی امروز را به قهرمانان دروغین فردا تبدیل خواهد کرد. از آزادی ستیزان و پایمال کنندگان حقوق بشر در ایران، شهید و مظلوم خواهد ساخت. آرامش و امنیت نسبی، خردگرایی و شعوری که لازمه ساختن دمکراسی و رشد نهادهای جامعه مدنی است را با خشونت، احساسات شدید ناسیونالیستی و شعارهای ضد امریکایی و ضد اسرائیلی جایگزین خواهد ساخت. همزادان القاعده، آنها که گفتار سیاسی اشان شعار نابودی دشمنان و کردار سیاسی شان سربریدن مخالفان و بمب گذاری است در گوشه و کنار کشور فعال مایشاء خواهند شد. گروههای بزرگی از مردم قربانی ناامنی خواهند شد و بسیاری مجبور به ترک کشور. آواره شدن چهار میلیون عراقی تاکنون در کشورها عربی همسایه عراق بخشی از پی آمدهای فاجعه بار حمله نظامی به این کشور است.

اگر می پذیریم که حمله نظامی در مقیاس بزرگ[و البته بعید] ایران را دچار آشوب، کشتار، نزاع های قومی، رشد تروریسم و تقویت بنیادگرایی می سازد، اگر باور داریم که تجربه ی تلخ و دهشتناک افغانستان و بویژه عراق می تواند در صورت حمله نظامی، در ایران نیز تکرار شود، اگر می پذیریم که چنین حمله ای نه تنها برای کشور ما دمکراسی به ارمغان نخواهد آورد بلکه راه پرسنگلاخ آن را نیز نابود کرده، تحقق این امر را برای سال ها به عقب می اندازد و حتی برای اولین بار بعد از قرن ها موجودیت ایران در شکل کنونی آن را مورد تهدید جدی قرار می دهد، و سرانجام اگر بپذیریم که حمله در مقیاس محدود نیز علاوه بر ویرانی تاسیسات زیربنایی کشور، دست نظام جمهوری اسلامی را برای سرکوب گسترده مخالفان و منتقدان باز می گذارد، در مخالفت با هر نوع حمله نظامی امریکا یا هر کشور دیگری به ایران، جایی برای تردید باقی نمی ماند. حمله به مراکز هسته ای ایران شاید بستن پرونده انرژی هسته ای کشور باشد، اما قطعا به حاشیه راندن پرونده حقوق بشری جمهوری اسلامی در مورد نقض آزادی بیان، سانسور، نابرابری های جنسیتی و ستم قومی برای سال هاست.
اگر ما سیاست های ماجراجویانه دولت احمدی نژاد و حامیانش در پرونده انرژی هسته ای ایران را به خاطر در معرض تهدید حمله نظامی قرار دادن کشور از زاویه منافع ملی محکوم می کنیم و خواستار تعامل دولت ایران با جامعه جهانی در بحران اتمی کشور هستیم، به طریق اولی نمی توانیم مخالف هر گونه حمله نظامی به ایران به هر بهانه، نباشیم.
اینکه اثرات مخرب حمله نظامی احتمالی به ایران دامان امریکا و متحدانش در منطقه خواهد گرفت و چشم انداز صلح در خاورمیانه را بازهم تیره تر خواهد ساخت، متفکران جهان، صاحب نظران سیاسی و صلح دوستان منطقه و جهان سال هاست تکرار می کنند. دفاع از این تصمیم سیاسی که حمله نظامی به ایران و پی آمدهایش، با توجه به تجربه ی افغانستان و بویژه عراق، چگونه منافع ملی امریکا و متحدانش از جمله اسرائیل را تامین می کند، البته برعهده این دولت ها و دیگر مدافعان منافع ملی این کشورهاست.
اما اگر بجای پاسداری از منافع ملی ایران دولت جمهوری اسلامی راه ماجراجویی را در پیش گرفته است، نیروهای اپوزیسیون به سهم خویش، هم بنام منافع ملی کشور و هم برای حیات سیاسی آینده ی خویش نمی توانند با حمله نظامی مخالفت نکنند. حتی نیروهای انقلابی طرفدار سرنگونی نظام اسلامی اگر بخواهند به روایت انقلابی خویش به عنوان راه یا شرط تامین منافع ملی و استقرار آزادی و عدالت اجتماعی وفادار بمانند، راهی جز مخالفت با هرگونه حمله نظامی به ایران ندارند. چراکه سرنگونی ای که بدست مردم کشور صورت نگیرد نقض غرض انقلاب است. سقوط مستبدین بدست نیروهای بیگانه، مرده به دنیا آمدن انقلاب است. در صورت حمله نظامی محدود اما بی تردید نظام اسلامی در جایگاه خود تحکیم خواهد شد و از فرصت فراهم آمده برای به زیر ضرب بردن و سرکوب هرچه بیشتر بقیه السیف نیروهای سیاسی مخالف استفاده خواهد کرد. هر صدای مخالف و منتقدی را با اشاره و استناد به بمب های ریخته شده ی دشمن شدیدتر و آسان تر از امروز خفه خواهند کرد. اگر امروز مخالفان یا محققان ایرانی_امریکایی را جاسوس می خوانند، در فردای بمباران احتمالی تاسیسات هسته ای ایران هر منتقدی را به نام همکاری و هم صدایی با دشمن خارجی به زندان خواهند انداخت. در این صورت معلوم نیست با افزایش جو سرکوب در فضای جنگی چگونه طرفداران سرنگونی شرایط را برای عملی کردن راهبرد خود مناسب تر خواهند یافت.

باوجود اینکه نیروهایی مانند سازمان مجاهدین خلق، برخی جریان های تجزیه طلب و طیف هایی از سلطنت طلبان آشکارا از حمله نظامی به ایران برای سقوط نظام اسلامی جانبداری می کنند، اما برخی گروها و شخصیت های سیاسی مخالفت قاطع خود با هرگونه حمله نظامی را اعلام کرده اند. بخش بزرگی نیز در سودای "راه سوم" شعار "نه به جنگ، نه به جمهوری اسلامی" سرمی دهند ولی از محکومیت بی قید و شرط حمله نظامی به ایران تاکنون خودداری کرده اند. گروهی دیگر گاه به تصریح و زمانی به تلویح از چنین حمله ای طرفداری می کنند. عده ای نیز بین وسوسه ی به چشم خویش دیدن سرنگونی جمهوری اسلامی و شرمندگی همسویی یا همصدایی با امریکا و اسرائیل در نوسانند.

علیرغم مخالفت گسترده با حمله نظامی در میان روشنفکران ایرانی، تاکنون شاهد مخالفت دسته جمعی آنها با این امر نبوده ایم. نامه 300 تن از روشنفکران جهان به دبیرکل سازمان ملل در محکومیت حمله نظامی به ایران با هر بهانه ای، جای خالی اظهار نظر دسته جمعی همکاران ایرانی آنها در مورد تهدید "آخرین گزینه" را بیش از پیش نمایان کرده است. آیا آنها خواهند توانست بر سر نامه ای مشابه به توافق برسند و هرگونه حمله نظامی به ایران را به هر بهانه، محکوم کنند؟


دوشنبه، مهر ۰۲، ۱۳۸۶

یکرنگی مفتّش بزرگ


حمید فرخنده
hamid_farkhondeh@hotmail.com

هرچند دمکراسی همزاد تجدد بود اما لزوما نه هر متجددی دمکراسی خواه بود و نه هر حکومت مدعی تجدد خود را ملزم به رعایت ساز و کارهای نظام دمکراسی می دانست. بعد از عصر روشنگری اما "مردم" دیگر بنده و رعیت نبودند تا در غیاب آنها اصحاب کلیسا یا ارباب قدرت تمشیت امورشان را بر عهده گیرند. اینگونه بود که شاهان خودکامه انتخابات فرمایشی ترتیب دادند تا مجالس میان تهی شان کاریکاتوری باشد از احترام آنان به آرای مردم. احزاب فرمایشی ساختند تا ادعا کنند نظرات و آرای گوناگون محلی برای تجلی خود دارند. تظاهرات و تجمعات حکومتی ترتیب دادند تا نظام خویش را دارای پشتوانه ی مردمی بنامند. نظام های توتالیتاریستی تولد یافته در عصر تجدد مانند فاشیسم، نازیسم و استالینیسم نیز همواره خود را برخاسته از مردم یا خلق و خادم آنان می دانستند. البته طبیعی است که در حکومت های ایدئولوژیک و مطلقه یا استبدادی همواره اقلیتی از مردم بنا به منافع مادی و معنوی خویش واقعا پشتیبان نظام بوده و هستند.

نظام جمهوری اسلامی نیز نمونه کاملی از این مردم نمایی ها بوده است. به نام مردم سخن می گویند اما در همان حال از آرای آزاد همین مردم همواره در هراسند. از منافع مردم می گویند ولی استعدادی ویژه در برباد دادن منافع ملی کشور دارند. خود را مردمی ترین حکومت جهان می نامند ولی نوشته های چند روزنامه نگار و تعدادی دانشجو را تهدیدی علیه موجودیت حاکمیت خویش تلقی کرده، دچار کابوس انقلاب مخملی می شوند. نظام خویش را محکم ترین و آزادترین نظام جهان می دانند اما از کلمه آزادی مانند جن از بسم الله می ترسند. چنان دچار پارانویای "دشمن"اند که همه ی محققان دانشگاهی را در قامت جاسوسان می بینند. مخالف غصب هستند، اما نمایندگانشان با تقلب و "تک ماده" یا به ضرب
تصفیه و زور نظامیان خانه ی ملت را "تصرف عدوانی" می کنند. در ملک غصبی نماز نیز می گزارند. تمام شگردهای قانونی را می کاوند تا "به نام ملت، به کام دولت" عمل کنند. مقامات لشکری را در مناصب کشوری می گمارند تا وظیفه نظامی را انتخاب سیاسی قلمداد کنند. بجای حراست از مرزهای کشور و مبارزه با ناامنی، جنگ با صندوق های رای را تدارک می بینند. اما سوءاستفاده از مردم و نقش ملت از سوی مستبدین و عمال آنها اگر اعترافی به این نیست که می شود مانند کبک سر در برف فرو برد اما مردم را نمی توان نادیده گرفت، پس نشان از چیست؟

اما این همه ی ماجرا نیست. در نظام های دیکتاتوری همواره شخصیت هایی وجود دارند که بنابر خلوص شان به مستبدی قدرقدرت یا اعتقاد عمیق شان به ایدئولوژی حزب یا باورهای مذهبی خویش، مکنونات قلبی خود را گهگاه بدون سوء استفاده از لعاب مردم بیان می دارند. دردسر البته گاهی برای همکاران خویش یا حاکمان "مردمدار" درست می کنند. جمهوری اسلامی ایران نیز از وجود چنین شخصیت هایی بی نصیب نبوده است. شاید بتوان اسدالله لاجوردی دادستان انقلاب اسلامی تهران و رئیس زندان اوین در دهه شصت را اولین شخصیتی از این دست به حساب آورد. در آغاز "عشره ی مشئومه" [1] هنگامی که خبرنگار یکی از روزنامه های خارجی در مصاحبه ای با وی به اعدام زندانیان سیاسی که بدون داشتن وکیل مدافع به مرگ محکوم شده بودند اشاره کرد، لاجوردی در پاسخی تکان دهنده گفت " جرم کسانی که اعدام می شوند به حدی محرز است که هیچ وکیل مدافعی جرات نمی کند از آنها دفاع کند، چراکه در اینصورت خودشان مورد اتهام واقع می شوند." (نقل به مضمون).
آیت الله شیخ صادق خلخالی را نیز بی شک می توان در زمره ی دیگر چهره های نظام اسلامی دانست که در اعتراف به تفسیر و تعبیر خشنی که بسیاری از قضاوت و برخورد حکومت با مردم در سر داشتند ولی بر زبان نمی آوردند، صادق بود. به این دلیل چنین شخصیت هایی همواره در بهترین حالت مردان شماره دوی نظام های خودکامه می شوند و بعد از انجام کار کثیف نظام، با چهره هایی کمتر خشن جایگزین می گردند. خودکامگان دیپلمات و "مردمدار" می دانند که مدت هاست عصر ندیدن مردم به سر آمده است. از همین روست که لعاب تمام خطبه ها و خطابه هایشان و حتی احکام حکومتی شان نام مردم یا مصالح آنان است.

آیت الله احمد جنتی دبیر شورای نگهبان و کاندیدای بازنده در انتخابات اخیر ریاست مجلس خبرگان، اما از آخرین سرمایه های نظام اسلامی در عرصه رک گویی است. او نزدیک به یکسال پیش هنگامی که در روزهای پایانی دادگاه صدام حسین بحث حکم اعدام وی در جریان بود، در مراسم نماز جمعه گفت: " در این مورد نیز جمهوری اسلامی بهتر از همه عمل کرد. چرا اعدام صدام را اینقدر کش می دهند. هویدا را صدا کردند، دو کلمه باهاش صحبت کردند، بعد با یک تیر خلاصش کردند." (نقل به مضمون) هرگز هیچ مقام مهم نظام اسلامی بی اعتقادی خویش را چنین بی پرده و مختصر به اصل استقلال قوه قضائیه و یکی از پایه ای ترین اصول حقوق بشر بیان نکرده است. اظهارات اخیر آیت الله احمد جنتی در " بی اعتباری آرای اکثریت" بار دیگر بیان خالصانه بی اعتقادی او و حامیان پرقدرتش در حاکمیت نظام اسلامی به آرای مردم است. او در سخنرانی اخیر خود در جمع شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی از جمله گفت:
"در اسلام هميشه اکثريت با اهل باطل بوده اقليت با اهل حق بوده که خوشبختانه به لطف خداوند همان اقليت‌ها با تلاش‌هاي خود توانسته‌اند بر اکثريت پيروز شوند." [2]

هر ایرادی که بر اندیشه های سنتی آقای جنتی و تفسیر ایشان از اسلام وارد باشد اما صراحت بیان و بی پروایی گفتار "مفتش بزرگ" انتخابات در نظام اسلامی، ارزشمند است.



زیرنویس

1. تعبیر نویسنده کتاب شاه سیاه پوشان [منسوب به هوشنگ گلشیری] از دهه سیاه شصت


2. اظهارات احمد جنتی در مراسم تودیع و معارفه ی سازمان تبلیغات اسلامی، ادوارنیوز، چهارشنبه 21 شهریور
http://www.advarnews.us/politic/5706.aspx






یکشنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۸۶


شکست در پایین، پیروزی در بالا

حميد فرخنده
hamid_farkhondeh@hotmail.com

بعد از دو شکست پیاپی در انتخابات مجلس ششم و ریاست جمهوری نهم، بسیاری نقش هاشمی رفسنجانی را در صحنه ی سیاسی کشور پایان یافته تلقی می کردند. هاشمی رفسنجانی اما شناسنامه ی نظام اسلامی است. نظامی که در عصر "تخریب بولدوزری" در داخل و زنجیره قطعنامه های تحریم در خارج، برای "عبور از بحران"، حال که مردم را نامحرم می داند، در پستوهای قدرت باید چاره ای بیندیشد. هاشمی رفسنجانی نشان داده است بیش از آنکه نگهبان آرای مردم باشد، محافظ اسرار قدرت است. از همین رو بود که مرد قدرتمند نظام در فردای انتخابات ناسالم ریاست جمهوری نهم بجای تعقیب قانونی و شفاف متخلفان و "صیانت از آرای مردم"، ترجیح داد پرونده ی شکایت خود را در پیشگاه عدل الهی در آسمان مطرح کند تا نیروی باقیمانده ی خویش در بارگاه زمینی قدرت را متضرر نسازد.
انتخاب هاشمی رفسنجانی به ریاست مجلس خبرگان رهبری با 41 رای از مجموع 86 رای، آن هم در برابر احمد جنتی با 34 رای موافق، مردی که قبل از هر چیز نگهبان بی قانونی در کشور بوده و در نمازهای جمعه نیز با شمشیر شورای نگهبان با مخالفان و حتی منتقدان خودی سخن می گوید، گویای مبارزه ی تنگاتنگ قدرت میان روحانیون بلند پایه ی نظام است. درست در روزهایی که خبرهایی در مورد تماس تیغ سانسور حتی بر گردن هاشمی رفسنجانی بخاطر نقل قولی از آیت الله خمینی در مورد موافقت وی با حذف شعار "مرگ بر امریکا و مرگ بر شوروی" در رساناها منتشر شد، گویا نظام مصلحت دید تا با سپردن ریاست خبرگان خویش به دست هاشمی، از شناسنامه ی خویش گردگیری کند. سانسور کتاب خاطرات هاشمی رفسنجانی نیز شاید بزرگترین هدیه ای باشد که در این شرایط، ناخواسته از سوی مخالفانش به او برای ترمیم محبوبیت خویش، تقدیم شده است.
هاشمی رفسنجانی مرد دیپلماسی پنهان هم در داخل است و هم در خارج. بی شک افراط گرایی های دولت محمود احمدی نژاد و حامیان وی، نقش مهمی در برجسته کردن اعتدال گرایی هاشمی رفسنجانی در داخل و خارج کشور ایفا کرده است. تحکیم قدرت او می تواند یکی از نتایج تلاش نامتعارف امریکا در عرف بین المللی برای قرار دادن سپاه پاسداران در لیست سازمان های تروریستی، که معنای دیگر آن نوعی اعلام جنگ به جمهوری اسلامی است، باشد.
اصلاح طلبان نیز در دیدارهای اخیر خویش با هاشمی، خواستار پادرمیانی او برای تایید صلاحیت کاندیداهای خود در انتخابات هشتمین دوره ی مجلس شده اند. پاسخ رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام چانه زنی در راهروهای قدرت، وعده ی مذاکره با مقام رهبری و آرزوی برگزاری "انتخاباتی سالم" بود.

در روزگاری که از یکسو شاگردان ناپیگیر اصلاحات با شیخوخیت مبتکر "دیپلماسی ریش سفیدی" برای نشان دادن حسن نیت خود به نگهبانان صافی قدرت، خود را برای ادای مراسم "توبه" آماده می سازند و از سوی دیگر شاگردان پیگیر اصلاحات سیاست سکوت دسته جمعی در برابر گوش ناشنوای قدرت را توصیه می کنند، "بازگشت پدرخوانده" بی شک خبر خوشی برای همه ی اصلاح طلبان است.

پنجشنبه، شهریور ۰۸، ۱۳۸۶



نقد نظر یا نقد شخص؟ نامه ای به ناصر زرافشان

حميد فرخنده
hamid_farkhondeh@hotmail.com

وکیل مبارز، آقای زرافشان؛

مقاله ی اخیر شما در نقد نظرات آقای عباس میلانی در مورد روشنفکران چپ تحت عنوان "روزگار سپری شده روشنفکران چپ" منتشره در شماره 16 روزنامه ی توقیف شده ی هم میهن را خواندم. نزدیک به یک سوم مقاله ی شما اما به افشاگری در مورد شخصیت و گذشته ی سیاسی آقای میلانی اختصاص یافته است. شاید اگر نویسنده ی مقاله نه عضو برجسته ی کانون وکلای ایران و وکیل مبارز خانواده های قربانیان قتل های زنجیره ای بود، نه دبیر کانون نویسندگان ایران و نه مبارزی متعهد و زندانی دو رژیم، می شد از کنار آن به آسانی گذشت. با این امیدواری که بتدریج این مشکل فرهنگی از میان روشنفکران و فعالان سیاسی ایران رخت بربندد.
شما در نقد خود تحت عنوان "وقتی که آب سربالا می رود..." [1] ضمن شرح فعالیت سیاسی و جریان دستگیری آقای میلانی توسط ساواک ایشان را همکار ساواک، سرسپرده ی رژیم، فرصت طلب و به دنبال "جهت باد" توصیف کرده اید. تازه همه ی استدلال حقوقی شما در این مقاله بر پایه نقل قول یکی از دوستانتان است که روزگاری هم سلولی آقای میلانی بوده است:" ميلانی خود می گفت تصميم دارد با ساواک همکاری کند و استدلال ميکرد که گروه سيروس نهاوندی ساخته ساواک بوده و آنها همه چيز را می دانند و به اين ترتيب هيچ دليلی برای خودداری از همکاری با آنان وجود ندارد."

آقای زرافشان،
شما خود حقوقدان و مطلع از مراحل قانونی اثبات جرم یا عمل خلاف متهمان و تدابیر لازمی که قانونگذار برای حفظ آبرو و حیثیت اشخاص در نظر گرفته، هستید. بنابراین:

1. آیا مواردی که در مورد پرونده سیاسی آقای میلانی ذکر کرده اید در دادگاهی صالح با حضور وکیل مدافع و هیئت منصفه به ثبوت رسیده است؟

2. اگر نه، به استناد کدام ماده ی میثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی و حتی به موجب کدام قانون جمهوری اسلامی ایران شما حق دارید تنها با استناد به نقل قول یکی از دوستان خود، آقای ناصر رحمانی نژاد، در مورد رفتار و گفته های یک زندانی سیاسی دربند که در زمان بازداشتش در نظامی سرکوبگر طبیعتا تحت فشار بوده است، چنین مطلبی را انتشار دهید؟

3. در نقل قول از آقای ناصر رحمانی نژاد نوشته اید که ایشان برای شما نقل کرده است که در زندان آقای میلانی گفته تصمیم به همکاری با ساواک دارد. جملات بعدی تان در مورد آقای میلانی اما نشان می دهد که شما "تصمیم به همکاری" را به فعل انجام شده، یعنی "همکاری با ساواک" تعمیم داده اید.

4. به فرض اینکه در دادگاهی صالحه جرم آقای عباس میلانی محرز شده، به این شکل که ایشان بدون اینکه تحت فشار قرار گرفته باشد در سرکوب آزادیخواهان با رژیم گذشته همکاری کرده باشد. در این صورت نیز با استناد به کدام اصل اخلاقی می توان پرونده فرضی 30 سال پیش یک زندانی دستگاه سرکوب رژیم پیشین را برای نقد نظرات امروزش در انظار عمومی باز کرد؟ آیا این تلاش برای "خفت دادن" و قربانی کردن دوباره ی شخصی نیست که بیش از 30 سال پیش نیز قربانی دستگاه سرکوب نظامی استبدادی بوده است؟

5. شما از دبیران کانون نویسندگان ایران، یعنی پاسدار آزادی قلم، حرمت کلام و احترام به شخصیت انسان ها هستید، کدام یک از اصول نوشته و نانوشته ی کانون نویسندگان ایران شما را مجاز می دارد در نقد نظرات یک شخصیت حقیقی، از قدرت استقامت، "وادادگی" یا "بریدگی" او در برابر فشارهای دستگاه سرکوب ملاکی بسازید برای درستی یا نادرستی نظرات امروز وی؟ آیا اصولا "ندامت نامه" نوشتن جرم است؟ و مجوزی است برای تحقیر ندامتنامه نویس؟


6. آقای میلانی یکی از تصفیه شدگان انقلاب فرهنگی است. به عنوان وکیلی مبارز، فعال حقوق بشر و نویسنده ای متعهد آیا فکر نمی کنید هنگامی که در مورد آقای میلانی می گویید: " سپس با سرنگونی رژيم پهلوی در آن روزهای آشفته اوليه به دانشگاه رفت و در دانشکده حقوق سرگرم کار شد که پس از مدتی از آنجا هم بدليل سوابقش ، عذر او را خواستند. به اين ترتيب او که همه شانسهای خود را در داخل کشور تباه شده ميديد، دوباره به امريکا رفت. در آنجا ابتدا در يک مدرسه درجه سه در کاليفرنيای شمالی بنام کالج نوتردام به ايرانيان جامعه شناسی درس ميداد." به تحقیر استادی پاکسازی شده و افرادی مانند او پرداخته اید که برای شروع زندگی خویش در خارج از کشور مجبور بوده اند در ابتدا مشاغلی پایین تر از سطح توانایی های علمی خود عهده دار شوند؟

آقای زرافشان،
شما نیک می دانید که زندانیان سیاسی برخی اوقات برای فرار از شکنجه و فشار، اطلاعات سوخته ای را به نشانه همکاری خود در اختیار بازجویان می گذارند. چرا حال که به انگیزه شناسی و روانشناسی آقای میلانی در برخورد با پلیس سیاسی پرداخته اید، لااقل احتمال چنین عملی را از سوی ایشان نداده اید؟ شما آگاهید که بخاطر فشارهای وارده در نظام های سرکوبگر، مبارزان سیاسی به علت "انسان" بودن و در نتیجه دارا بودن حدود مختلفی در تحمل فشار و شکنجه های جسمی و روحی ممکن است در مراحلی برخلاف نظرات واقعی خویش مطالبی را بیان کنند، بنویسند یا آنکه برای رهایی از زندان ندامت نامه ای را نیز امضا کنند. آیا بر خلاف حقوق بشر و اخلاق نیست که بجای دلجویی از چنین مبارزانی و محکوم کردن نظام سرکوبگر، قربانیان سرکوب و شکنجه از سوی مبارزانی که دارای استقامت بیشتری بوده اند مورد خفت و خواری و تحقیر قرار گیرند؟ مگر ما "برنامه هویت" سازان، پرونده سازان و آنان که روزنامه هایشان بیشتر به بولتن بازجویان [2] شبیه است تا روزنامه، را بخاطر تلاش شان جهت خدشه دار کردن شخصیت مخالفان و هتک حرمت مبارزان سیاسی و سرانجام وابسته به امریکا، صهیونیسم و بیگانه قلمداد کردن روشنفکران، فعالان سیاسی و روزنامه نگاران مورد انتقاد قرار نمی دهیم؟ پس چرا بخش بزرگی از نقد شما در یک بحث نظری تلاشی است برای تخریب شخصیت یک روشنفکر مجبور به جلای وطن شده ی ایرانی و القای سرسپردگی دیروز او به رژیم پیشین یا وابستگی امروز وی به محافل جنگ طلب و نئوکان های هیئت حاکمه ی امریکا؟
آقای عباس میلانی همواره در نوشته ها و مصاحبه هایش بر این تاکید داشته است که دمکراسی صادر کردنی نیست. او بر این نظر است که انتقال به دمکراسی در ایران می بایست توسط خود ایرانیان صورت گیرد و مخالف هرگونه حمله نظامی به ایران بوده و هست. اگر آقای میلانی مورد مشورت نئوکان ها قرار می گیرد، پس هواداران صلح، دمکراسی و منافع ملی ایران باید خوشحال باشند که جنگ طلبان در حکومت امریکا غیر از موافقان حمله نظامی، با طرفداران راه حل سیاسی مانند عباس میلانی نیز قبل از اتخاذ تصمیمات سیاسی خود، مشورت می کنند.

آقای زرافشان، این همه تیزی قلم و برندگی کلام برای چیست؟ چرا روشنفکران و نخبگان سیاسی ما در مقدمه ی نقد نظرات یکدیگر می بایست به تخریب شخصیت یکدیگر بپردازند؟


زیرنویس

1. وقتی آب سربالا می رود...، ناصر زرافشان، گویا نیوز، دوشنبه 29 مرداد 86
http://news.gooya.eu/politics/archives/2007/08/062460.php

2. این تعبیر از مسعود بهنود است در مورد روزنامه کیهان






چهارشنبه، مرداد ۳۱، ۱۳۸۶


شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۶ - ۱۱ اوت ۲۰۰۷
اولین رئیس جمهور ایران، متولی انقلاب اسلامی
یا قربانی آن؟


حميد فرخنده
hamid_farkhondeh@hotmail.com

در سال های اولیه انقلاب، آقای بنی صدر با مطرح کردن مقوله ی "اقتصاد اسلامی" تعجب اقتصاددانان و نیروهای سیاسی که یا از اقتصاد سرمایه داری و بازار آزاد، یا از اقتصاد سوسیالیستی طرفداری می کردند را برانگیخت. سه دهه بعد از استقرار نظام جمهوری اسلامی، رئیس جمهور پیشین ایران اظهاراتی بدیع در مورد انقلاب اسلامی بیان می دارد. ایشان در مقاله اخیر خویش تحت عنوان "واپسین تقلای مثلث زورپرست"[1] می نویسد که نه روش انقلاب خشونت بود و نه آیت الله خمینی رهبری کاریزماتیک انقلاب را بر عهده داشت:
" اما انقلاب ايران را هيچ حزبی رهبری نکرد، جمهور مردم در ﺁن شرکت کرد، هدفش استقلال و ﺁزادی و استقرار ولايت جمهور مردم بود . خشونت روش ﺁن نبود . جنبش همگانی، ابتکار مردم بود و ﺁقای خمينی نه تنها مردم را به اين جنبش نخواند که مدتها ترديد داشت به استقبال ﺁن برود . مقايسه تاريخ نخستين اعلاميه او با تاريخ ﺁغاز جنبش همگانی مردم ايران، جا برای ترديد نمی گذارد که رهبر با فره انقلاب ايران، مردم ايران بودند نه آقای خمينی."[1]
و در بخشی دیگر از مقاله خود در باره نقش آیت الله خمینی و نظریه ی ولایت فقیه می نویسد:
"و نيز مقايسه نظريه ولايت فقيه ﺁقای خمينی در نجف، با تصديق ولايت جمهور مردم در نوفل لوشاتو، مسلم می کند که اين خمينی بود که خود را با بيان ﺁزادی راهنمای جنبش همگانی سازش می داد . به سخن ديگر، ﺁن ايدئولوگ ساختگی نه تنها کمتر نقشی در انقلاب ايران نمی توانسته است داشته باشد، بلکه ضد انقلاب بوده و انقلاب بر ضد ايدئولوژی ساخته او، جريان يافته و به پيروزی رسيده است." [1]

از مقاله ی آقای بنی صدر چنین استنباط می شود که ایشان انقلاب را محدود به دوران مبارزه و سرنگونی رژیم پیشین می کند. پس لرزه های ویرانگر انقلاب را جزیی از آن نمی داند. حتی در چهارچوب تعریف آقای بنی صدر از انقلاب، انقلاب اسلامی بدور از خشونت نبود. هزاران کشته و مجروح در بین مردم و صدها کشته و زخمی از نیروهای نظامی، کشتار 17 شهریور در میدان ژاله تهران و حوادث تلخ سینما رکس آبادان، حمله به دانشجویان و اساتید در دانشگاه، ضرب و جرح وحشیانه پاسبان ها و ماموران ساواک که به دست مردم می افتادند و تخریب بسیاری از اماکن عمومی اگر خشونت نبود، پس چه بود؟

بعد از سال ها فعالیت در انجمن اسلامی دانشجویان خارج از کشور، اقامت آیت الله خمینی در پاریس فرصتی طلایی در اختیار ابوالحسن بنی صدر قرار داد تا در حلقه نزدیکان و معتمدان رهبر انقلاب وارد شود. با پرواز انقلاب به ایران آمد. در بحث ها و مناظره های اوایل انقلاب در دانشگاه یا جلو دوربین ها، فعالانه از ایده ی اقتصاد اسلامی یا "اقتصاد توحیدی" دفاع می کرد. بعلاوه رفت و آمدش به بیت آیت الله خمینی، وی را به چهره ی نسبتا استثنایی انقلاب اسلامی تبدیل کرد. چهره ی مدرن انقلاب که هم وفادار به اسلام، انقلاب و رهبر آن بود، هم سال ها تجربه زندگی و تحصیل آکادمیک در فرانسه را پشت سر داشت. آقای بنی صدر با اینکه روحانی نبود از حمایت آیت الله خمینی برخوردار بود، با وجود اینکه از دموکراسی و آزادی سخن می گفت اما خود را نیز صددرصد موافق دولت لیبرال مهندس بازرگان نشان نمی داد و در لباس مبتکر اقتصاد اسلامی هم مخالف اقتصاد سوسیالیستی بود، هم منتقد سرمایه داری. تجربه مسئولیت در وزارتخانه های اقتصاد و امور خارجه و سقوط دولت موقت، شرایط را بالا رفتن از نردبان قدرت برای وی فراهم آورد. آقای بنی صدر در بهمن ماه 1358 در انتخابات نیمه آزاد اولین دوره ریاست جمهوری اسلامی با حمایت تلویحی آیت الله خمینی، شرکت کرد و با 11 میلیون رای که 70 درصد آرای ریخته شده به صندوق ها را تشکیل می داد، بعنوان اولین رئیس جمهور ایران انتخاب شد. آیت الله خمینی از بیمارستان قلب تهران حکم ریاست جمهوری وی را تنفیذ کرد. اما کمتر از یکسال و نیم بعد وقتی که جناح مخالف آقای بنی صدر که عمدتا در حزب جمهوری اسلامی به رهبری آیت الله بهشتی گرد آمده بودند، توانسند نظر مثبت آیت الله خمینی در مورد اولین رئیس جمهور ایران را تغییر دهند، در 30 خرداد 60 اکثریت نمایندگان مجلس رای بر عدم کفایت وی دادند که یک روز بعد مورد تایید رهبر انقلاب قرار گرفت. در پی عزل از مقام ریاست جمهوری، وی تحت تعقیب نیز قرار گرفت. سرانجام بعد از چندین هفته زندگی مخفی، اولین رئیس جمهور ایران که با "پرواز انقلاب" در معیت رهبر انقلاب از پاریس وارد کشور شده بود، مجبور شد به کمک مجاهدین خلق همراه با مسعود رجوی در "پرواز ضد انقلاب" برای نجات جان خویش از یورش شاگردان انقلابی آیت الله خمینی، در 19 تیرماه 60 با هواپیمای نیروی هوایی از تهران به پاریس فرار کند.

آقای بنی صدر از معدود دولتمردان جمهوری اسلامی بود که به دمکراسی باور داشت و تلاش داشت آزادی های سیاسی را پاس دارد. به همین جهت بود که برنامه ی مناظره سیاسی با بخشی از مخالفان یا منتقدان نظام ترتیب داد که از کارهای ارزشمند ایشان در دوران ریاست جمهوری است. او در دوران یکسال و نیمه ی ریاست جمهوری خویش تلاش داشت ارتش درهم ریخته ی ایران را ترمیم کند، جلوی تندروی های انقلابی و پاکسازی ها را بگیرد و روابط ایران انقلاب زده را با جامعه ی بین المللی به حالت عادی بازگرداند. در این میان اما نه بعد از سرنگونی نظام پیشین انقلاب متوقف شد و نه آقای بنی صدر و دوستان انگشت شمار ایشان در حکومت قدرت مقاومت در برابر سیل انقلاب را داشتند. سیلی که پیش از آن نهضت آزادی که جمعیتی متشکل تر و پرشمارتر از دوستان و همکاران آقای بنی صدر بود را از قدرت کنار رانده بود. عمر کوتاه ریاست جمهوری آقای بنی صدر نشان داد ایشان بیش از اینکه متولی انقلاب اسلامی باشد قربانی آن بود، هرچند وی را به قدرت رسانده باشد. ویژگی های ارزشمند اولین رئیس جمهور ایران که حلقه ی محاصره ی روحانیون انقلابی به دور او و دوستان معدودش در حاکمیت هر روز تنگ تر می شد، چه سنخیتی با خشن نبودن انقلاب دارد؟ رئیس جمهوری که خود در یکی از پس لرزه های انقلاب، البته با ظاهر قانونی، از قدرت عزل شد، چگونه می تواند اعمال انقلابی سال های بعد از پیروزی انقلاب مانند انقلاب فرهنگی، کشتار وسیع مخالفان و پاکسازی مخالفان یا متخصصین غیرمکتبی را بدون ارتباط با راه و روش انقلابی که نظام پیشین را ساقط کرد ارزیابی کند. چگونه می شود نابسامانی ها و پیامدهای انقلاب که محصول غلبه ی گفتمان انقلابی در سال های قبل و بعد از بهمن 57 در میان اکثر نیروها انقلابی بود را تنها به خلف وعده ی مرجع تقلیدی که در پاریس وعده ی آزادی داد و در ایران به شکل دیگری عمل کرد، و خیانت "ملاتاریا" علیه "ولایت جمهور مردم" تقلیل داد؟ ایشان ظاهرا می اندیشند که می شود ماشین انقلاب را در دروازه های ورودی نظام جدید نگهداشت و بقیه راه را در جاده مردمسالاری همراه با مردم برای برپایی "ولایت جمهور مردم" پیاده پیمود.

در بخشی دیگر از مقاله ایشان می نویسد "« اصلاح طلبان » ديروز انقلاب را خشونت بار و خشونت ساز توصيف می کردند و با استفاده از منطق صوری، دو امر ، يکی انقلاب و ديگری اصلاح را که از يک مقوله نيستند تا بتوان جانشين يکديگر کرد، از يک قماش می باوراندند تا با نفی انقلاب، اصلاح و اصلاح گری را به کرسی قبول بنشانند ."[1]
در حالیکه اصلاح طلبان هرگز انقلاب و اصلاح گری را یکی ندانسته اند و معلوم نیست برای تبلیغ ایده اصلاحات اصولا چه لزومی دارد که آنها انقلاب و اصلاح را از یک "قماش" بدانند؟!

در دوران نقد تحولات سیاسی خشونت آمیز و گریز از انقلاب آن هم از نوع اسلامی اش، اولین رئیس جمهور ایران همچنان انقلاب اسلامی را می ستاید. آقای بنی صدر البته به شهادت گفته ها و نوشته های خویش مخالف خشونت و طرفدار نظامی مردمسالارند، هرچند شکلی که ایشان برای بیان مطالب خود بکار می برند، کار خواننده را آسان نمی کند. او در بخشی از مقاله ی خود از جمله می نویسد:
"ستون پايه های ۱۲ گانه قدرت که بازسازی شده اند وجود دارند. بنا بر اين، هرکس بخواهد بداند فرق بيان ﺁزادی با بيان های قدرت چيست، کافی است عملکرد ﺁنهايی که بيان ﺁزادی را انديشه راهنمای خود کرده بودند را با عملکرد ﺁنهايی که اين يا ﺁن بيان قدرت را انديشه راهنما کرده بودند، مقايسه کند . بدين مقايسه که واقعی است، از جمله،درمی يابد چرا انقلاب خشونت زدائی است و ضد انقلاب خشونت."[1]

بیان پیچیده و نوشتار بعضا ناروشن آقای بنی صدر همچنانکه عدم تعامل ایشان در فعالیت های سیاسی با دیگر نیروهای دمکراسی خواه در داخل و خارج کشور، متاسفانه کمکی به ارتباط گسترده تر اولین رئیس جمهور ایران که اولین قربانی انحصارطلبی در حاکمیت جمهوری اسلامی نیز بود، با مخاطبانش نمی کند.


زیرنویس

1. واپسین تقلای مثلث زورپرست، ابوالحسن بنی صدر، سایت گویانیوز، دوشنیه 15 مرداد 86
http://news.gooya.eu/politics/archives/2007/08/062040.php

پنجشنبه، مرداد ۱۸، ۱۳۸۶

درباره بزرگی و شجاعت،
نامه ای به اکبر گنجی


حميد فرخنده
hamid_farkhondeh@hotmail.com


آقای گنجی؛
نورافشانی شما بر تاریکخانه ی اشباح شروع بازی با مرگ بود. مقالات و سخنرانی های شما در افشای دست های پشت پرده قتل های زنجیره ای، به همان اندازه که رسواگر باندهای مافیایی قدرت و جنایت بود، اسناد شجاعت و از خودگذشتگی شما نیز بود. از همان آغاز دل های آزادگان همراهتان بود و آرزو داشتند هر کجا هستید به سلامت باشید. اگر در زندان، نگرانی از سرنوشت و آینده مردمسالاری در ایران شما را به نوشتن "مانیفست جمهوری خواهی" واداشت، همزمان نشان دادید که آماده اید جسم تان را نیز در راه دفاع از عقاید خویش و مبارزه برای مردمسالاری هزینه کنید. بی شک حتی دشمنان شما نیز در ضمیر تاریک خویش راهی جز ادای احترام به شهامت و استقامت شما نداشته و ندارند. همین نقطه قوت شما اما برخی اوقات در نوشته های شما، از جمله در نامه اخیرتان به همه، به نقطه ضعف شما تبدیل می شود.

شما در آستانه نهمین دوره ی انتخابات ریاست جمهوری مدتی کوتاه از زندان آزاد شدید. در آن زمان همه را به تحریم انتخابات دعوت کردید. شما و برخی دیگر از فعالین سیاسی داخل و خارج کشور به سهم خود ، اصلاح طلبان به تنگنا افتاده، از جمله بخاطر عمل کردها یا عمل نکردهای خودشان، را با دعوت به تحریم انتخابات بیش از پیش در تنگنا قرار دادید. مقالات و مصاحبه های شما در آن زمان سرشار از خوشبینی در مورد شروع نافرمانی مدنی در پی تحریم انتخابات بود. زمینه ی آماده برای تحریم و رویگردانی مردم و بویژه جنبش دانشجوئی از اصلاح طلبان را خوشبینانه نوعی فراهم بودن شرایط برای نیروی سومی دانستید که می خواست با گفتن "نه" هم به اقتدارگرایان و هم به اصلاح طلبان، راه سومی در پیش گرفته و جنبش نوی دمکراسی خواهی در کشور را سامان دهد. تحریم انتخابات موفق به شکست دادن اصلاح طلبان شد اما پیروزی محمود احمدی نژاد به تدریج هزینه فعالیت سیاسی در کشور را بالا برد و نافرمانی مدنی مد نظر شما علیرغم افزایش سرکوب، زمینه ای برای عملی شدن نیافت. بعد از آزادی از زندان بخاطر مشاهده رکود فعالیت های سیاسی در سطح کشور در مقالات و مصاحبه های خویش البته همواره بر این تاکید داشتید که دمکراسی هزینه ای دارد که اگر خواهان برقراری آن در ایران هستیم، باید آن را بپردازیم. برای آزادی و دمکراسی حاضر شدید گرانترین بها را بپردازید. به همین دلیل شما مناسب ترین فرد برای توجه دادن مردم و نخبگان سیاسی کشور بر هزینه تحول خواهی در ایران هستید. تناقض اما در این جاست که شما از یکسو مردم را به پرداختن هزینه دعوت می کنید و در نامه خود نیز "همه" را مورد انتقاد قرار می دهید که چرا هزینه نمی پردازند، ولی از سوی دیگر نتیجه ی عملی راهبرد سیاسی شما، یعنی دعوت به تحریم انتخابات، بالا رفتن هزینه ی مبارزه سیاسی در کشور بود.

شما در گفته ها و نوشته های خویش بعد از آزادی از زندان و خروج از کشور، از بدتر شدن شرایط فعالیت سیاسی و فرهنگی نسبت به دوره در قدرت بودن اصلاح طلبان سخن گفتید و می گویید. بخش بزرگی از انرژی و فعالیت شما و همفکرانتان که به سهم خود با تحریم انتخابات ریاست جمهوری ناخواسته به پیروزی کاندیدای جناح نظامی اقتدارگرایان کمک کردید، به افشاگری درباره افزایش فشارهای های دولت احمدی نژاد بر فعالین سیاسی، جامعه مدنی ایران، سازمان های دانشجویی و روزنامه نگاران صرف شده است. موضوعی که البته با روی کارآمدن اقتدارگرایان دور از انتظار نبود.

آقای گنجی؛
شما در نامه ی اخیر خود آشفته از دستگیری های اخیر، شدت یافتن سرکوب دانشجویان و عدم واکنش مردم، محترمانه و با ضمیر اول شخص مفرد همه ی آنها که برای مقابله با موج جدید دستگیری ها و فشارهای وارده بر فعالین سیاسی برنمی خیزند و اعتراض نمی کنند را "پست" و "زبون" خوانده اید.
چنانکه مشاهده می کنید ظاهرا همه توان پرداخت هزینه گزاف شما را برای کالای دمکراسی ندارند. اما به همان اندازه که بدون پرداخت هزینه، دستیابی به دمکراسی ممکن نیست، توقع پرداخت هزینه های سنگین از سوی نخبگان سیاسی و مردم نیز دور از واقعیت و دیدگاهی اراده گرایانه است. نقش نیروهای سیاسی و نخبگان جامعه کمک به فراهم آمدن شرایطی است که در آن هزینه فعالیت های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی چنان باشد که عده هرچه بیشتری از اقشار مختلف مردم حاضر به پرداخت آن باشند. همواره در شرایط سخت فعالیت سیاسی عده ای از نخبگان سیاسی هزینه های زیادی را می پردازند، که شما نمونه بارز آن هستید. اگر آمادگی رهبران سیاسی و نمایندگان منتخب مردم برای پرداخت هزینه قابل تقدیر است و به تشویق افکار عمومی برای پرداخت هزینه می تواند بیانجامد، اما دمکراسی از آنجا که مبنایش مشارکت مردم در تعیین سرنوشت خویش است، بیش از اینکه محتاج پرداخت هزینه های زیاد از سوی قهرمانانی مانند شما باشد، نیازمند هزینه های هرچند کم اما از سوی بخش بزرگی از مردم است.

آقای گنجی؛
علیرغم تجربه تلخ و گرانبهای تحریم انتخابات در" نامه ای به همه"[1] بوی دعوت به تحریم انتخابات آتی مجلس از سوی شما می آید. بوی "حقارت و زبونی" شرکت مردم در انتخابات آینده ی مجلس. بوی پست و بی ارزش خواندن تلاش آنهایی که می خواهند علیرغم مشکلات، وارد صحنه ی مبارزه ی قانونی برای پیش برد اصلاحات از راه شرکت در انتخابات مجلس هشتم شوند. ناپیگیری اصلاح طلبان در دوران قدرت شما را چنان از دوستان دیروز خود سرخورده کرده است که متاسفانه آنها را یکسره کسانی دانسته اید که "جز رفتن به مجلس و دولت هدف دیگری ندارند." با عبدالله مومنی هم نظر شده اید که " اینان برای رسیدن به قدرت هر خفت و خواری را تحمل می کنند، تمام شعارهای آزادیخواهانه را کنار نهاده برای آنکه توسط شورای نگهبان تایید شوند به شعارهای دهه شصت بازگشته اند."[1]
ایراد اصلی این سخنان این نیست که از جاده ی انصاف بدورند، تاسف بزرگ تلاش شما برای نادیده گرفتن دوستان اصلاح طلب خویش است. نیروهایی که با همه ایراداتشان، نیروی اصلی درگیر در صحنه سیاسی داخل کشور با اقتدارگرایان هستند. نیروهایی که دارای سازمان و تشکیلات در بین مردم هستند و در جامعه امکانات مادی و معنوی دارند. اگر آنها با همه ی عیب ها، سازشکاری ها و نزدیکی یشان نتوانند اقتدارگرایان را چند گام به عقب وادارند شما با تمام حسنها، سازش ناپذیری ها و فاصله تان نخواهید توانست چند سانتی متر به عقب برانید.

تهییج و تشویق مردم برای دفاع از دانشجویان، روزنامه نگاران و دیگر فعالین سیاسی در بند تلاشی ارزشمند است. صحبت از "حقارت و زبونی" و اصرار بر نادیده گرفتن دیگر نیروهای تحول خواه در داخل کشور اما حکایت از درک اراده گرایانه ی شما از تحولات اجتماعی دارد. درکی رادیکال که هرچه بیشتر از اهمیت دست یابی به اجماعی با دیگر نیروهای مبارز داخل کشور و مالا مبارزه سیاسی موثر فاصله می گیرد.
آرزو ندارم که در این شرایط در ایران می بودید، چراکه بی شک بار دیگر شما را روانه ی زندان و سلول انفرادی می کردند، اما برایتان آرزو نیز نمی کنم که در خارج از کشور بمانید و به یکی از صدها صدایی تبدیل شوید که میزان رادیکالیسم شان نسبت معکوس دارد با تاثیرشان در صحنه سیاسی داخل کشور.


زیرنویس

1. درباره حقارت و زبونی، نامه ای به همه، اکبر گنجی، گویا نیوز، سه شنبه 9 مرداد 86
http://news.gooya.eu/politics/archives/2007/07/061860.php#more

یکشنبه، تیر ۳۱، ۱۳۸۶


میرحسین موسوی، "تصویر برابر اصل"


حميد فرخنده
hamid_farkhondeh@hotmail.com


میرحسین موسوی، آخرین نخست وزیر جمهوری اسلامی با سخنرانی در مراسم بزرگداشت آیت الله بهشتی سرانجام سکوت بیست ساله ی خود را شکست. رئیس "دولت خدمتگزار" برای ایرانیان یادآور سال های جنگ، اقتصاد دولتی، سهمیه بندی ها و کوپن است. در آواخر دهه ی شصت، با از میان رفتن پست نخست وزیری و شروع دوران سازندگی، هرچند میرحسین موسوی به عضویت مجمع تشخیص مصلحت نظام درآمد، اما مصلحت زمان انقلابی گری چپ هایی مانند وی را برنمی تابید. اگر دوستان و همفکران میرحسین موسوی از جمله دانشجویان پیرو خط امام با حذف از قدرت به موسسات تحقیقاتی و مراکز آموزشی رفتند تا دوران دگردیسی خاموش خویش را طی کرده و در سال های پایانی دوره ی دوم ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی در لباس اصلاح طلبی به صحنه ی سیاسی کشور بازگردند، اما آخرین نخست وزیر جمهوری اسلامی نه حاضر شد حاشیه ی خلوت فرهنگستان هنر را با نامزدی ریاست جمهوری از سوی دوستان خویش در هفتمین دوره ی انتخابات ریاست جمهوری عوض کند و نه در سال 84، در زمان عسرت نامزدی شایسته برای اصلاح طلبان در نهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری، پذیرفت بدون قبول شروطش ["کانال تلویزیونی مستقل" برای ارتباط با مردم و "کنترل نیروی انتظامی"]، به دعوت اصلاح طلبان برای شرکت در انتخابات پاسخ مثبت دهد.

نخست وزیر سابق سخنرانی خود تحت عنوان "رمز ضرورت بازگشت به اندیشه های شهید بهشتی" را با عاریت گرفتن تمثیلی در دنیای هنر از کارهای آنجلا واروس "نقاش فرنگی"، آغاز کرد. سخنرانی میرحسین موسوی گریزی بود نوستالژیک به دوران انقلاب. دورانی که فرهنگ ساده زیستی، عدالت خواهی، توجه به نیازهای اقتصادی مردم بویژه اقشار کم درآمد یا "مستضعفین" در مرکز توجه همه نیروهای انقلابی و حاکمان جدید بود. نخست وزیر دوران جنگ هشت ساله فاصله گرفتن از ارزش های عدالت خواهانه و مردم گرایانه ی انقلاب طی سی سال گذشته را به اختلاف کپی هایی پی در پی تشبیه کرد که از عکسی اولیه گرفته می شود. کپی هایی با پوسته و نشانی از اصالت آغازین اما به کلی متفاوت.
هرچند سخنرانی میرحسین موسوی انتقادی دردمندانه از اوضاع اقتصادی کشور، گسترش بی سابقه ی فقر و بی تفاوتی مسئولان کشور بود، اما سخنان وی بیش از آنکه رو به آینده داشته باشد در حسرت گذشته بود. شاید برخی امیدوار بودند مهندس موسوی در لباس دولتمرد آینده ی اصلاح طلبان در اولین سخنرانی رسمی خود بعد از سال ها سکوت، از آینده و تحول خواهی سخن بگوید، اما او ترجیح داد در جامه ی انقلابی ای آرمانخواه و تنها مانده، برای ارزش های گذشته مرثیه ی سرایی کند. ترجیح داد فاصله ی خود را با آنچه که وی قوانین خشک و بی روح اقتصاد و آمار و ارقام خواند، حفظ کند، برخلاف دوستان دیروز خویش همچنان اقتصاد را اخلاقی دیده و برای برون رفتن از مشکلات اقتصادی کشور "اقتصاد اخلاقی" را توصیه کند. گفتمانی که علیرغم تفاوت شخصیت و کلام نخست وزیر پیشین با رئیس جمهور کنونی، تشابهات فراوانی با گفته ها و وعده های محمود احمدی نژاد دارد.

اقبال اصلاح طلبان به میرحسین موسوی قبل از هرچیز از اینروست که شورای نگهبان را جرات آن نیست تا نخست وزیر مورد علاقه و حمایت آیت الله خمینی را از صافی خود رد نکند. میرحسین موسوی اما تنها کارت برنده ی اصلاح طلبان در جدال با شورای نگهبان در آستانه انتخابات ریاست جمهوری یا مجلس نیست، نشانه ی کف اصلاح طلبی و سرمایه گذاری اصلاح طلبان بر سیاست های تدافعی در مقابل محافظه کاران نیز هست.

به نظر می رسد در مورد محبوبیت مهندس موسوی در میان مردم از سوی اصلاح طلبان اغراق می شود. میرحسین موسوی در دوران سکوت طولانی خویش در جملاتی که اینجا و آنجا از او نقل قول شده است، هرگز خود را مدافع اصلاح طلبی نشان نداده است. اصولا سکوت طولانی یک شخصیت سیاسی اگر نشان بریدگی از سیاست نباشد، علامت نارضایتی از همه ی جناح های موجود است.

میرحسین موسوی اما نخست وزیر دهه ی شصت، سیاهترین سال های حیات جمهوری اسلامی است. در دوران مسئولیتش در قدرت، فاجعه ملی قتل عام زندانیان سیاسی اتفاق افتاد، سکوت گورستان بر دانشگاهها و سایر مراکز آموزشی کشور سایه افکنده بود، قلم ها شکسته شد، هنرمندان قلع و قمع شدند، بزرگترین مهاجرت ایرانیان از کشور در تاریخ ایران معاصر اتفاق افتاد و ماشین "دولت خدمتگزار" سال ها جزیی از پروژه ی ادامه ی جنگ بی حاصل بود. اما او نه در آن سال های سیاه، نه در دوران اصلاحات و نه اکنون که بعد از بیست سال سکوت خویش را شکسته است از این سیاهکاری ها چیزی نمی گوید. گذشته از این، امید اصلاح طلبان برای انتخابات آتی در سخنرانی طولانی خویش هرچند از عدالت اجتماعی می گوید و بر لزوم اجرای اصل 43 قانون اساسی برای ریشه کن کردن فقر و احترام به کرامت انسانی تاکید می کند، اما حتی یکبار از "اصلاحات"، "دمکراسی"، "آزادی" و "مردمسالاری"، حتی دینی اش، نام نمی برد.

برخلاف بسیاری از دولتمردان چپ یا محافظه کار جمهوری اسلامی که با زیر پا گذاشتن آرمان های انقلابی، سال به سال از تصویر اولیه ی خویش فاصله گرفتند، سه دهه بعد از انقلاب، میرحسین موسوی اما بیش از هر شخصیت سیاسی نظام اسلامی به تصویر خویش وفادار مانده است.





شنبه، خرداد ۲۶، ۱۳۸۶


سروش انقلاب، سروش فرهنگ


حميد فرخنده
hamid_farkhondeh@hotmail.com


نام دکتر عبدالکریم سروش با نام انقلاب فرهنگی گره خورده است. تلاش او برای پاک کردن این لکه ی انقلابی بر دامن روشنفکری خویش نیز کار او را مشکل تر می کند. مصاحبه ی اخیر وی با روزنامه ی "هم میهن" تازه ترین نمونه ی چنین تلاشی است.
در ستاد انقلاب فرهنگی که به فرمان آیت الله خمینی پس از تعطیلی دانشگاه ها در خرداد 1359 تشکیل شد، در کنار عبدالکریم سروش جوانترین عضو ستاد انقلاب فرهنگی، جلال الدین فارسی، علی شریعتمداری، آیت الله ربانی املشی، دکتر حسن حبیبی، دکتر محمد جواد باهنر و شمس آل احمد به عنوان دیگر اعضای این نهاد حضور داشتند، اما نه در زمان تشکیل ستاد انقلاب فرهنگی و نه در سال های سکوت و تصفیه و نه در دوره های بعد هیچکدام شهرت عبدالکریم سروش را نداشتند. از اعضای اولیه ستاد انقلاب فرهنگی تنها علی شریعتمداری هنوز در شورای عالی انقلاب فرهنگی عضویت دارد. شمس آل احمد همان اوایل کناره گیری کرد، ربانی املشی مسئول روحانی تصفیه اساتید، مرحوم شد، محمد جواد باهنر در مقام نخست وزیر در انفجار دفتر نخست وزیری کشته شد، دکتر حسن حبیبی که گویی اقدامات رادیکال ستاد انقلاب فرهنگی به طبع میانه رواش نمی خواند، ترجیح داد از سکوت و کارآیی خویش در راهروهای قدرت استفاده کند و به معاونی امین و کارگزاری رازدار برای میرحسین موسوی، هاشمی رفسنجانی و محمد خاتمی تبدیل شود. عبدالکریم سروش نیز در سال 62 در پی اختلافاتی که بر سر نحوه ی فعالیت ستاد انقلاب فرهنگی داشت از عضویت در این نهاد کناره گیری کرد و به عنوان محقق به مرکز مطالعات و تحقیقات فرهنگی رفت.

دکترعبدالکریم سروش فیلسوف و روشنفکر غیرروحانی انقلاب بود. قبل از پیروزی انقلاب کتاب "تضاد دیالکتیکی"اش مبارزان مسلمانی چون محمد علی رجایی را تغذیه ی فکری می کرد. او به عنوان ثروت فکری انقلاب اسلامی از سوی مراکز و محافل قدرت گرامی داشته می شد. اگر در کلاس های درس دانشگاه می ایستاد و تدریس می کرد غافل از آن نبود تا در حوزه در محضر علمای عظام بنشیند و با آنها مباحثه کند. در پایان سخنرانی هایش به سوالات دانشجویان مذهبی که گهگاه از فرط فقر ایدئولوژیکی و فرهنگی در دانشگاه یا جلوی آن به منتقدان و رقبای فکری خود با مشت و لگد حمله می کردند، با صبر و حوصله و زبانی شاعرانه پاسخ می داد. در سیمای انقلاب حاضر می شد تا در مناظره با نمایندگان گروههای مارکسیستی از الهیات و فلسفه اسلامی در برابر فلسفه ماتریالیستی دفاع کند. دکتر سروش در آن زمان از دیدگاه انقلابی های مکتبی "آنچه "خوبان" همه داشتند، به تنهایی داشت. بنابراین طبیعی بود که چنین شخصیتی از نظر حکومت کاندیدایی مناسب برای عضویت در ستاد انقلاب فرهنگی باشد.

اگر تصفیه های انقلاب فرهنگی بسیاری از استادان و دانشجویان را از تدریس و تحصیل در دانشگاههای کشور محروم کرد، اگر دانشگاه را بستند تا آن را به شکل مورد پسند انحصار گران به قدرت رسیده باز کنند، اما نه دانشگاه آنچنان ماند که آنها می خواستند و نه فیلسوف انقلاب سروشی ماند که متولیان انقلاب می پسندیدند. نمایان شدن تحولات در اندیشه و آرای دکتر سروش که نقد انحصارطلبی و حکومت دینی، گرایش تدریجی وی به دمکراسی، پلورالیسم سیاسی و رواداری نمود آن بود، او را مغضوب حکومت کرد. دیگر نه تنها سروش را به نشانه پشتوانه ی فکری انقلاب اسلامی به رخ سکولارها نمی کشیدند، بلکه با وی چون خائن یا منافقی رفتار می شد که خطرش از سکولارها نیز بیشتر بود. گناهش از نظر اصولگرایان نابخشودنی بود، چراکه فیلسوف انقلاب اسلامی از پشت بر سنت خنجر زده بود.
از حلقه ی خودی ها اخراج شد، اما از پا ننشست و "حلقه ی کیان" را راه انداخت. در آنجا به تبیین نظرات خویش و ادامه مباحث تئوریک فلسفی و مناقشه برانگیز در حوزه و محافل سنتی اسلامی، پرداخت. گروههای فشار بارها به جلسات سخنرانی اش حمله کردند و او را مورد ضرب و شتم قرار دادند. کلاس هایش اجازه برگزاری نیافت، از فرهنگستان علوم اخراج شد و حقوقش را نیز قطع کردند. سروش سرانجام به عنوان استاد مهمان در دانشگاه های امریکا هاروارد، پریستون و یل امریکا در زمینه "اسلام و دمکراسی"، "مطالعات قرآنی و فلسفه قوانین اسلامی" و
"فلسفه سیاسی اسلام" به تدریس پرداخت.

انقلاب فرهنگی اما محصول فرهنگ انقلاب بود. انقلابی که میوه ی آن در دانشگاه نیز می بایست دیر یا زود به نوعی به ثمر می نشست. فراموش نباید کرد که موج اول انقلاب فرهنگی در واقعیت به نوعی از فردای انقلاب در دانشگاه ها شروع شده بود. تشکیل جلسه بازخواست از برخی اساتید که متهم به همکاری با ساواک بودند در برخی از دانشگاه ها مشترکا از سوی دانشجویان انقلابی مذهبی و چپی صورت می گرفت. بسیاری از استادان بخاطر وابستگی شان به نظام پیشین و همکاری یا اتهام همکاری با دستگاههای امنیتی آن قبل از بسته شدن دانشگاه ها معلق یا پاکسازی شده بودند.

در میان اعضای ستاد انقلاب فرهنگی تنها کسی که تاکنون نقش خود را در تصفیه ها پذیرفته و بخاطر آن از مردم عذرخواهی کرده است صادق زیبا کلام است. در مورد اظهارات آقای زیبا کلام اما دکتر سروش نظر دیگری دارد: "حتي كسي مثل آقاي زيبا كلام كه بارها از انقلاب فرهنگي حرف زده است. اينجا بايد بگويم كه ايشان نه صادق‌اند و نه كلام زيبا مي‌گويند. ايشان چندين ‌بار از انقلاب فرهنگي سخن گفته، گويي كه از مسوولان اصلي آن بوده و من به شما مي‌گويم كه مطلقا چنين نبوده است و هر بار هم به گونه‌اي حرف مي‌زند كه در ستاد با من نشسته و مباحثه كرده و ايشان طرفدار آزادي استادان بوده و من مخالف بوده‌ام. مطلقا چنين چيزهايي دروغ است. من يك بار هم ايشان را در ستاد انقلاب فرهنگي نديده‌ام. ايشان چندين‌بار چنين سخناني را در روزنامه‌هاي «ايران» و در «راديو فردا» گفته‌اند و براي خودش اعتباري كاذب كسب كرده‌اند. چنانكه زماني هم مدعي شده بودند نماينده دولت موقت در كردستان بودند كه وقتي اين ادعا با ترديد و انكار مواجه شد، از اثبات اين مدعا نيز درماندند. دائما مي‌گويد كه توبه كرده است. در حضور مردم هم اين را مي‌گويد كه او را ببخشند و او را بستايند. از هيچ كس ديگري نام نمي‌برد و تنها مي‌گويد اين تصفيه‌ها جلو چشم عبدالكريم سروش صورت مي‌گرفت و او هيچ نمي‌گفت."[1]

عبدالکریم سروش تاکید می کند که علیرغم فضای انقلابی آن دوره که فعالیت دانشگاه ها را فلج کرده بود، شخصا مخالف بسته شدن دانشگاه ها بوده است. از این گله دارد که انقلاب فرهنگی و گناهان آن را تنها بر گردن وی انداخته اند در حالیکه اولا ستاد انقلاب فرهنگی اعضای دیگری نیز داشته است که اصولا آنها در کار پاکسازی اساتید دانشگاهها فعال و موثر بوده اند، در ثانی ستاد انقلاب فرهنگی کارهای مثبتی مانند راه اندازی انتشارات دانشگاهی را نیز در کارنامه ی خود داشته است: " يك قلم خدمتي كه ستاد انقلاب فرهنگي كرد و اتفاقا من آن را انجام دادم همين قصه تاسيس نشر دانشگاهي بود. شما مي‌توانيد از آقاي پورجوادي كه به مدت 20 سال مسوول نشر دانشگاهي بودند بپرسيد كه چه كسي از ايشان دعوت كرد، ماجرا را با او در ميان گذاشت و تا آخر كار از او پشتيباني كرد. حتي خلاف قوانين كشور من به ايشان اجازه دادم كه درآمدهاي ارزي‌شان را وارد كشور نكنند تا دست‌شان در خريدهاي مركز نشر آزاد باشد. ما از تشكيل انجمن اسلامي در مركز نشر جلوگيري كرديم چون در آن زمان و در آن فضا، انجمن اسلامي هرجا كه تشكيل مي‌شد كاري نداشت جز تخريب. [1]

آقای سروش از مطبوعات و روزنامه نگاران شکایت دارد که همواره در مورد انقلاب فرهنگی و پیامدهایش تنها او را مورد مواخذه و پرسش می دهند، معتقد است تصویر وحشتناکی از وی ساخته و پرداخته شده گویا که کار ستاد انقلاب فرهنگی به تصفیه ی اساتید و اعضای آن ستاد در وی خلاصه می شده است.
شاید واقعا مسئولیت آقای سروش در انقلاب فرهنگی بیش از دیگر اعضای آن نباشد، چه بسا چنانکه خود وی می گوید در جریان انقلاب فرهنگی نیز برای جلوگیری از تندروی ها و باز شدن سریع تر دانشگاه ها تلاش کرده باشد. کارنامه ی تحول فکری ایشان نیز می تواند تاییدی بر این مدعا باشد، اما آقای سروش حتما می داند که اگر انگشت اتهامات به سوی وی نشانه می رود و او را بیش از دیگران مسئول می شناسند، تنها بخاطر شهرت ایشان نیست، بلکه نقش روشنفکرانه، مواضع آزادیخواهانه و دفاعش از نوعی جدائی دین و دولت است که مسئولیت وی را سنگین تر می کند. بخاطر موقعیت برجسته وی بعنوان روشنفکر دینی و مواضع سیاسی و فرهنگی اش در سال های اخیر، توقع جامعه ی ایران و اصحاب مطبوعات از او برای روشنگری و برائت از بخشی از تاریخ سیاه انقلاب نیز بیشتر است. بر علی شریعتمداری،حجت اسلام احمد احمدی و جلال الدین فارسی هرجی نیست، چراکه آنها نه روشنفکر دینی هستند، نه انقلاب فرهنگی و تندروی های آن را محکوم می کنند، نه از آرمان های انحصارگرانه و انقلابی خویش فاصله گرفته اند و نه اصولا برای دگراندیشان حقوقی برابر با خود قائلند.

شاید یکی از دلایل اینکه روزنامه نگاران در سالگرد انقلاب فرهنگی همواره عبدالکریم سروش را مورد انتقاد و پرسش قرار می دهند این باشد که او علیرغم سخنرانی ها و نوشته های بسیار در مورد ضرورت آزادی اندیشه، دمکراسی و اخلاق، بر تمام زوایای تاریک رویدادهای دوران انقلاب فرهنگی نورافشانی نکرده است و هیچگاه صریح و روشن از جامعه ی ایران بخصوص دانشگاهیان و اصحاب علم و فرهنگ بخاطر نقشش در انقلاب فرهنگی، هرچند اندک باشد، عذر خواهی نکرده است. براستی چرا برای بخشی از روشنفکران و سیاستمداران ایرانی که از گذشته ی انقلابی خویش فاصله گرفته اند یک عذر خواهی ساده و صریح از افراد یا نیروهای سیاسی که تصفیه و قلع و قمع شدند در پیشگاه مردمی که همواره به نام آنان نیز سخن می گویند یا برای اتحاد آنان گردهم می آیند، این چنین دشوار است؟ اصلاح طلبانی که در سال های سیاه سرکوب و کشتار در حاکمیت بودند، سازمان ها و نیروهای سیاسی چپ که کژراهه ی مبارزات ضد امپریالیستی آنان را به مدافعان جمهوری اسلامی تبدیل کرد تا بدآنجا که کشتارها و اعدام های اوایل دهه شصت را "دفاع انقلاب از خود" و "سرکوب ضد انقلاب" نامیدند، هرچند خواستار واکنش ملایم تر حکومت بودند، همه امروز خوشبختانه به نیروهایی دمکرات تبدیل شده اند. حتی بخشی از مشروطه خواهان که در دوران پهلوی پست وزارت داشتند یا وکیل مجلس بله قربان گو بودند، امروز از دمکراسی می گویند و می نویسند که طبیعتا این نیز رویدادی بس مبارک است. در این راستا اصلاح طلبان شعار ایران را برای همه ی ایرانیان می دهند، چپ های دیروز متحد می شوند تا زمینه ی برخورداری مردم ایران از دمکراسی در مناسب ترین شکلش فراهم آید و مشروطه خواهان دمکرات برای نجات ایران و مردمش خواهان اتحاد همه آنانند که قلب شان برای ایران و مردمش می تپد، اما هیچکس هیچگاه برای هیچکدام از کردارهای زشت سیاسی گذشته، مسئولیت ها یا سکوت خویش، یک پوزش خواهی ساده از مردمی که همواره نیز به نام آنان سخن گفته اند یا از نیروهایی که خواستار اتحاد و همکاری با آنها هستند، انجام نمی دهند. البته در بهترین حالت بعد از سوالات یا فشارهای بسیار از سوی کسانی که خواهان روشنگری هستند، در مواردی شاهد اطلاع رسانی و اظهار تاسف قطره چکانی و دیرهنگام بوده ایم.
در همین مصاحبه ی کوتاه با خبرنگار روزنامه "هم میهن" آقای سروش اطلاعات و آمار جدیدی درمورد تصفیه های صورت گرفته ارائه می دهد و تلویحا سهم خود را در کارهای انجام شده توسط ستاد انقلاب فرهنگی می پذیرد:
تنها مي‌خواهم به اين نكته اشاره كنم اگر تصفيه يا كار خلافي بوده كه در شورا انجام شده است، همه بودند. آقاي شريعتمداري بود، آقاي فارسي بود كه با تصفيه‌ها همراه بود و ارتباط مستقيم هم با اسدالله لاجوردي داشت. يك جناح‌هايي در كشور مايلند اولا شوراي انقلاب فرهنگي را در تصفيه اساتيد خلاصه و ثانيا اعضاي آن را هم در وجود بنده خلاصه كنند. يك نفر اسم از آقاي شريعتمداري يا آقاي احمدي نمي‌برد كه اتفاقا ايشان هم بسيار موافق تصفيه‌ها بودند. اصلا شوراي انقلاب فرهنگي همين الان وجود دارد و اعضايش معلوم‌ هستند.
اينها مسئول اتفاقاتي هستند كه در طول اين 20 سال در دانشگاه‌ها رخ داده است و هيچ‌ كس به نقش آنها اشاره نمي‌كند و با آنها مصاحبه نمي‌كنند. اگر مسووليتي است بر دوش همه است. من تعجب مي‌كنم تنها شخصي كه از اعضاي اوليه ستاد كه هنوز در شورا عضويت دارد‌ آقاي شريعتمداري است. يك نفر نام از ايشان نمي‌برد." در جایی دیگر از این مصاحبه آقای سروش از تهدید یک استاد معترض به مرگ از سوی جلال الدین فارسی سخن می گوید:
"يك نوبت كه به دانشگاه شهيد بهشتي رفته بوديم با اساتيد صحبت كرديم. آنجا يكي از اساتيد كه او را به درستي به ياد دارم- آقاي خدايي كه استاد شيمي بود- از جا برخاست و گله كرد و گفت كه در زمان بسته شدن دانشگاه‌ها با ما چنين و چنان مي‌كنيد. از جمله گفت كه شما ما را اذيت مي‌كنيد. وقتي ايشان نشست آقاي فارسي زمام سخن را به دست گرفت و گفت ما احتياج نداريم كسي را اذيت كنيم. اگر لازم باشد […] با همين صراحت. ايشان اينچنين مزاجي داشت."

بخشی از افراد و نیروهایی که عبدالکریم سروش را مورد انتقادات و اتهامات سخت قرار می دهند شاید خود هیچ اعتقاد واقعی به دمکراسی و رواداری نداشته باشند و اگر خود در راس انقلابی قرار می گرفتند کم و بیش انقلاب فرهنگی خود را برپا می داشتند و به چنین تصفیه هایی دست می زدند، اما این موضوع چیزی از مسئولیت آقای سروش در انتقاد از خود نمی کاهد. دکتر سروش خود معلم اخلاق است و صاحب تالیفات متعدد در این باره. او خود قربانی انحصارطلبی است و تصفیه شده از فرهنگستان علوم و اخراج شده از دانشگاه است، مورد تهدید و توهین قرار گرفته، سخنرانی هایش مورد هجوم چماقداران قرار گرفته و ضربت انصار حزب الله را نیز بر تن خویش حس کرده است. اما آیا درست بخاطر نقش روشنفکرانه و موقعیت روشنگرانه اش، از او که بارها و از جمله در مصاحبه ی اخیر خود از انقلاب فرهنگی انتقاد می کند نمی بایست بیش از دیگران انتظار داشت که حتی اگر وی "حاشیه نشین" بوده است، در یکی از همین مصاحبه ها یا سخنرانی ها به عنوان یکی از اعضای ستاد انقلاب فرهنگی، که مسئول پاکسازی هزاران استاد و دانشجو در دانشگاه های کشور در اوایل دهه شصت است، از اساتید و دانشجویان اخراجی، خانواده های آنان و بطور کلی جامعه ی ایران به سهم خویش عذرخواهی کند؟ آیا چنین ژستی که می تواند نقش مهمی در بازسازی اعتمادهای از دست رفته و رفع خصومت ها داشته باشد از سوی یکی از دست اندرکاران این رویداد تلخ که اکنون پرچم نواندیشی دینی را بر دوش دارد، توقعی است نابجا؟

شاید فرهنگ انتقاد به گذشته ی خویش، حتی نزد اصحاب فرهنگ و سیاستمداران متحول گشته و دمکرات شده ی ایرانی، زندانی برزخ گذار از سنت به مدرنیته است. پوزش خواهی اما برای سرافکنده گرداندن پوزشخواه نیست، احترام به حقوق پایمال شده ی افراد است، اثبات باور به دمکراسی است، اعلام تعهد به رعایت حقوق دیگران و آزادگی و سربلندی خویش است.

زیرنویس

1. مصاحبه روزنامه "هم میهن" با عبدالکریم سروش، یکشنبه 20 خرداد 1386
http://www.ham-mihan.org/Released/86-03-20/366.htm

شنبه، خرداد ۱۹، ۱۳۸۶


نفت برای همه ی ایرانیان


حميد فرخنده
hamid_farkhondeh@hotmail.com

یکصد و پنج سال پیش، در اواسط سلطنت یازده ساله مظفرالدین شاه قاجار، هنگامی که جویبارهای تحول خواهی و تجدد می رفتند تا به رود خروشان انقلاب مشروطیت منتهی شوند، برای اولین بار در تاریخ کشور امتیاز بهره برداری از نفت ایران به یکی از اتباع انگلیس به نام "دارسی" واگذار شد. هفت سال بعد هنگامی که انقلاب مشروطیت به عمر یکساله ی استبداد صغیر پایان داده بود [1287 خورشیدی]، پس از مدت ها تلاش و کاوش از سوی مهندسان و مدیران دارسی سرانجام اولین چاه در منطقه مسجد سلیمان به نفت رسید. استبداد دیرپای شرقی برای اولین بار در تاریخ ایران مشروط شد و ملت منشا همه قدرت ها تعریف گردید. انقلاب مشروطیت مالکیت تاریخی و قدرت آفرین دولت بر "زمین و آب" را بتدریج از بین برد. اما از یکسو، ناامنی، آشوب و هرج و مرج بزودی زمینه را برای اقبال عمومی از قدرتی مقتدر و سرانجام بازگشت دوباره ی استبداد فراهم کرد و از سوی دیگر ، پیدایش ذخایر مهم نفت در ایران و بهره ی مالکانه ی آن که به خزانه ی دولت سرازیر می شد، کم کم جانشین مالکیت دولت بر زمین و آب شد. البته چندین سال طول کشید تا دولت بهره ی مالکانه ای که از شرکت نفت ایران و انگلیس دریافت می کرد را به تسلط کامل بر تمامی منابع و درآمد نفت کشور تبدیل کند. درآمد ایران از صادرات نفت در دوران رضا شاه رقم چندان قابل توجهی نبود و حتی تا دوره ی اول سلطنت محمد رضا شاه وارد بودجه دولت نمی شد. در پی ملی شدن صنعت نفت، دولت کنترل کامل تاسیسات و همه مراحل اکتشاف، استخراج و صدور منابع نفتی کشور را در دست گرفت. بعلاوه افزایش قیمت نفت، درآمد عظیمی را سالانه به خزانه دولت وارد می کرد. ملی شدن صنعت نفت نه تنها باعث افزایش حجم دستگاه دولتی شد بلکه درآمدهای هنگفت نفتی را در بعد از کودتای سال 1332 کم کم وارد بودجه کشور کرد. استبداد شرقی در شکل "استبداد نفتی" ظاهر شد و نظام مطلقه ی سلطنتی به رژیم خودکامه ی شاه تبدیل شد.
شاه در رویای رسیدن به "دروازه های تمدن بزرگ" قوانین اقتصادی رشد و توسعه را نادیده گرفت. برای تمسخر اقتصاددانانی که توسعه اقتصادی را از زوایای مختلفی بررسی و جرات می کردند خطر وارد شدن حجم عظیم دلارهای نفتی به بودجه ی کشور را به وی گوشزد کنند، می گفت که "اقتصاددانان یک چشم را ترجیح می دهد."
سرانجام رستاخیز شاهانه، انقلاب مردم را در پی داشت. انقلابی که شایع بود در پی پیروزیش نه تنها سهم پول نفت هر ایرانی را در خانه به او تحویل خواهند داد، بلکه "قرار بود آب و برق مردم را نیز مجانی کند." بعد از انقلاب اما مدت زیادی لازم نبود تا مردم به سرآب وعده ها یا شایعه های دوران انقلاب پی برند. حاکمان عوض شدند اما رویاهای آنها که وارثان دلارهای نفتی دولت رانتی بودند به اشکالی دیگر ادامه یافت. وعده های بسیاری در مورد اجرای عدالت اجتماعی، "جهش بزرگ اقتصادی" یا "آوردن نفت بر سر سفره ی مردم" داده شد، اقتصاد ایران اما همچنان بیمار ماند، فساد گسترده تر شد و علیرغم ثروت عظیم نفتی کشور میزان فقر افزایش یافت.

کارنامه ی منفی دولت احمدی نژاد در عرصه ی اقتصاد، افزایش سریع قیمت ها از سال 85، ادامه ی این روند و پاسخگو نبودن دولت، که درآمدهای نفتی آن را مستقل از ملت کرده است، موضوع نقش منفی درآمدهای نفتی هم در سیستم اقتصادی و هم در سیستم سیاسی کشور را به بحث روز کارشناسان و صاحب نظران اقتصادی و سیاسی تبدیل کرده است.
موسی غنی نژاد اقتصاددان که طرفدار آزادسازی قیمت ها، حذف یارانه ها و خصوصی سازی است، معضل اصلی اقتصاد ایران را دولتی بودن آن در شکل عمده ی خود، و واریز شدن درآمدهای نفتی به خزانه دولت می داند. او اصولا ملی شدن صنعت نفت توسط مصدق را اشتباهی بزرگ ارزیابی می کند. غنی نژاد معتقد است که تامین منافع ایران از منابع نفتی خود که فی نفسه امر مهمی بود، لزوما به معنای دولتی کردن صنعت نفت نبود. او معتقد است بجای ملی کردن می شد تقاضای سهم بیشتری از درآمد نفت را کرد یا عملیات اکتشاف، استخراج و فروش نفت را به بخش خصوصی واگذار کرد. این اقتصاددان معتقد است: " اگر مصدق توانست كه كل صنعت نفت را ملي كند، بنابراين به طريق اولي اين توان را داشت كه مفاد آن قرار داد را به نفع ايران تغيير دهد. عدم انجام اين كار به نظر من اشتباه بزرگی بود.... آن سنگ‌ بنائي كه گذاشته شد برای ملی كردن صنعت نفت ، يعني دولتي كردن نفت يك اشتباه بزرگ بود.... دولتي شدن صنعت نفت يك بحث است اينكه منافع كشور ايران از منابع و ذخاير زيرزمينی‌اش تامين شود. يك بحث ديگر."

عباس عبدی در مقام سیاستمدار و صاحب نظر اقتصادی درآمدهای نفتی دولت را هم علت اقتصاد بیمار و هم ریشه مشکلات سیاسی کشور می داند. او معتقد است که در ایران با قرار گرفتن نفت تحت سیطره ی حکومت ها و دولت ها، هر کس به حکومت می رسید "مطابق باورها و اندیشه هایش که مستقل از مردم بود یا مستقل می شد، حکومت می کرد. ربطی هم به حاکم خوب و بد ندارد." عبدی راه حل را کوتاه کردن دست دولت از درآمدهای نفتی و توزیع آن بین همه ایرانیان می داند. در اینصورت دولت نیز برای اداره ی امور خود مانند بسیاری از دیگر کشورها، از مردم مالیات می گیرد. به عقیده ی عبدی نه تنها این راه حل مقدار زیادی از نابرابری های اقتصادی را از بین خواهد برد، بلکه از یکسو دولت را، که در این صورت مالیات بگیر می شود، پاسخگو می سازد و از سوی دیگر مردمی که مالیات می هند را متوقع از دولت. دولت دیگر نمی تواند با استقلال مالی خویش، مستقل از ملت عمل کند و برعکس به ملت وابسته خواهد شد. عباس عبدی معتقد است که درآمدهای نفتی "درآمدهایی خنثی" نیستند که در دست عده ای [ اصلاح طلبان] خوب مصرف شوند و در دست عده ای دیگر[محافظه کاران] بد. هر چند وی طبیعتا وجود تفاوت هایی در این مورد را می پذیرد. به زعم وی علیرغم نیات اولیه و خیرخواهانه، منطق اقتصادی درآمدهای رانتی نفت، دولت مخصوص به خود را می سازد.
اقتصاددان و سیاستمدار معتقدند نفت دولت را مستقل از آرای ملت کرده است. به علت در دست داشتن درآمد ملی، پرداخت یارانه ها و بزرگ شدن دستگاه دولتی، دولت مستقل از مردم شده و این مردمند که به دستگاه دولتی وابسته شده اند. با توزیع درآمد نفت بین صاحبان واقعی آن یعنی مردم ایران و پرداخت بخشی از آن به عنوان مالیات به دولت، این رابطه معکوس و دولت به ملت وابسته خواهد شد. در پی تغییر این معادله، سرانجام نفتی که سال ها سوخت حکومت های خودکامه بوده است به سوخت ماشین دمکراسی تبدیل خواهد شد، استفاده ی بهینه از نفت!
عبدی توزیع درآمد نفت بطور مساوی بین مردم را برنامه ای سیاسی برای به صحنه آوردن مردم نیز می داند. از نظر وی توزیع درآمد نفت بین مردم هم استراتژی است هم تاکتیک. استراتژی است چون این معضل همه ی دولت ها و دوران هایی است که درآمد نفت مستقیما به خزانه ی دولت وارد شده است. تاکتیک است برای بسیج مردم حول شعاری شفاف برای پیروزی در انتخابات. اگر لوایح و طرح های مربوط به اصلاح قانون مطبوعات یا آزادی های سیاسی به راحتی مهر سکوت حکم حکومتی خورد و تنها اقشار آگاه و میانی جامعه را رودرروی انحصارطلبان قرار داد، مخالفت محافظه کاران، اقتدارگرایان و یا نهادهای قدرتمند در نظام اسلامی با توزیع درآمدهای نفتی بین مردم، همه ی مردم ایران را در مقابل مخالفان این طرح قرار خواهد داد. رد صلاحیت کاندیداهایی که شعار توزیع این ثروت ملی ایران را بین همه ی ایرانیان می دهند برای شورای نگهبان و حامیانش کم هزینه نخواهد بود.

با در نظر گرفتن بالا رفتن قیمت ها، گسترش فقر و اوجگیری مشکلات اقتصادی کشور، بدون شک ارائه راه حل ها و پیشنهادهایی برای بهبود این وضعیت در دستور کار نیروها و احزاب شرکت کننده در انتخابات آینده ی مجلس، بویژه اصلاح طلبان قرار خواهد گرفت. محسن میردامادی دبیر کل حزب مشارکت بعد از سکوتی طولانی به تازگی در مصاحبه ای با روزنامه "هم میهن" در مورد فعالیت های آتی این حزب می گوید که طرحی برای تماس بیشتر با بدنه اجتماعی و در نتیجه توجه به خواستهای اقتصادی اقشار گوناگون در حزب مشارکت به نام "سازمان مشارکت های اجتماعی" تهیه شده است. آیا عباس عبدی قادر خواهد شد دوستان سیاسی خود در حزب مشارکت، که در تدارک برنامه های سیاسی خود برای انتخابات مجلس هشتم هستند را متقاعد سازد شعار کهنه و بی رمق شده ی این حزب یعنی
"ایران برای همه ی ایرانیان" را با شعار "نفت برای همه ی ایرانیان" جلای تازه ای ببخشند؟


منابع

1. تضاد دولت و ملت، نظریه تاریخ و سیاست در ایران، محمد علی همایون کاتوزیان، ترجمه علیرضا طیب، تهران،
نشر نی، 1380

2. مصاحبه با موسی غنی نژاد، سایت ایران انرژی
http://www.ienews.ir/

3. آینده، سایت شخصی عباس عبدی
http://www.ayande.ir/