پنجشنبه، شهریور ۰۸، ۱۳۸۶



نقد نظر یا نقد شخص؟ نامه ای به ناصر زرافشان

حميد فرخنده
hamid_farkhondeh@hotmail.com

وکیل مبارز، آقای زرافشان؛

مقاله ی اخیر شما در نقد نظرات آقای عباس میلانی در مورد روشنفکران چپ تحت عنوان "روزگار سپری شده روشنفکران چپ" منتشره در شماره 16 روزنامه ی توقیف شده ی هم میهن را خواندم. نزدیک به یک سوم مقاله ی شما اما به افشاگری در مورد شخصیت و گذشته ی سیاسی آقای میلانی اختصاص یافته است. شاید اگر نویسنده ی مقاله نه عضو برجسته ی کانون وکلای ایران و وکیل مبارز خانواده های قربانیان قتل های زنجیره ای بود، نه دبیر کانون نویسندگان ایران و نه مبارزی متعهد و زندانی دو رژیم، می شد از کنار آن به آسانی گذشت. با این امیدواری که بتدریج این مشکل فرهنگی از میان روشنفکران و فعالان سیاسی ایران رخت بربندد.
شما در نقد خود تحت عنوان "وقتی که آب سربالا می رود..." [1] ضمن شرح فعالیت سیاسی و جریان دستگیری آقای میلانی توسط ساواک ایشان را همکار ساواک، سرسپرده ی رژیم، فرصت طلب و به دنبال "جهت باد" توصیف کرده اید. تازه همه ی استدلال حقوقی شما در این مقاله بر پایه نقل قول یکی از دوستانتان است که روزگاری هم سلولی آقای میلانی بوده است:" ميلانی خود می گفت تصميم دارد با ساواک همکاری کند و استدلال ميکرد که گروه سيروس نهاوندی ساخته ساواک بوده و آنها همه چيز را می دانند و به اين ترتيب هيچ دليلی برای خودداری از همکاری با آنان وجود ندارد."

آقای زرافشان،
شما خود حقوقدان و مطلع از مراحل قانونی اثبات جرم یا عمل خلاف متهمان و تدابیر لازمی که قانونگذار برای حفظ آبرو و حیثیت اشخاص در نظر گرفته، هستید. بنابراین:

1. آیا مواردی که در مورد پرونده سیاسی آقای میلانی ذکر کرده اید در دادگاهی صالح با حضور وکیل مدافع و هیئت منصفه به ثبوت رسیده است؟

2. اگر نه، به استناد کدام ماده ی میثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی و حتی به موجب کدام قانون جمهوری اسلامی ایران شما حق دارید تنها با استناد به نقل قول یکی از دوستان خود، آقای ناصر رحمانی نژاد، در مورد رفتار و گفته های یک زندانی سیاسی دربند که در زمان بازداشتش در نظامی سرکوبگر طبیعتا تحت فشار بوده است، چنین مطلبی را انتشار دهید؟

3. در نقل قول از آقای ناصر رحمانی نژاد نوشته اید که ایشان برای شما نقل کرده است که در زندان آقای میلانی گفته تصمیم به همکاری با ساواک دارد. جملات بعدی تان در مورد آقای میلانی اما نشان می دهد که شما "تصمیم به همکاری" را به فعل انجام شده، یعنی "همکاری با ساواک" تعمیم داده اید.

4. به فرض اینکه در دادگاهی صالحه جرم آقای عباس میلانی محرز شده، به این شکل که ایشان بدون اینکه تحت فشار قرار گرفته باشد در سرکوب آزادیخواهان با رژیم گذشته همکاری کرده باشد. در این صورت نیز با استناد به کدام اصل اخلاقی می توان پرونده فرضی 30 سال پیش یک زندانی دستگاه سرکوب رژیم پیشین را برای نقد نظرات امروزش در انظار عمومی باز کرد؟ آیا این تلاش برای "خفت دادن" و قربانی کردن دوباره ی شخصی نیست که بیش از 30 سال پیش نیز قربانی دستگاه سرکوب نظامی استبدادی بوده است؟

5. شما از دبیران کانون نویسندگان ایران، یعنی پاسدار آزادی قلم، حرمت کلام و احترام به شخصیت انسان ها هستید، کدام یک از اصول نوشته و نانوشته ی کانون نویسندگان ایران شما را مجاز می دارد در نقد نظرات یک شخصیت حقیقی، از قدرت استقامت، "وادادگی" یا "بریدگی" او در برابر فشارهای دستگاه سرکوب ملاکی بسازید برای درستی یا نادرستی نظرات امروز وی؟ آیا اصولا "ندامت نامه" نوشتن جرم است؟ و مجوزی است برای تحقیر ندامتنامه نویس؟


6. آقای میلانی یکی از تصفیه شدگان انقلاب فرهنگی است. به عنوان وکیلی مبارز، فعال حقوق بشر و نویسنده ای متعهد آیا فکر نمی کنید هنگامی که در مورد آقای میلانی می گویید: " سپس با سرنگونی رژيم پهلوی در آن روزهای آشفته اوليه به دانشگاه رفت و در دانشکده حقوق سرگرم کار شد که پس از مدتی از آنجا هم بدليل سوابقش ، عذر او را خواستند. به اين ترتيب او که همه شانسهای خود را در داخل کشور تباه شده ميديد، دوباره به امريکا رفت. در آنجا ابتدا در يک مدرسه درجه سه در کاليفرنيای شمالی بنام کالج نوتردام به ايرانيان جامعه شناسی درس ميداد." به تحقیر استادی پاکسازی شده و افرادی مانند او پرداخته اید که برای شروع زندگی خویش در خارج از کشور مجبور بوده اند در ابتدا مشاغلی پایین تر از سطح توانایی های علمی خود عهده دار شوند؟

آقای زرافشان،
شما نیک می دانید که زندانیان سیاسی برخی اوقات برای فرار از شکنجه و فشار، اطلاعات سوخته ای را به نشانه همکاری خود در اختیار بازجویان می گذارند. چرا حال که به انگیزه شناسی و روانشناسی آقای میلانی در برخورد با پلیس سیاسی پرداخته اید، لااقل احتمال چنین عملی را از سوی ایشان نداده اید؟ شما آگاهید که بخاطر فشارهای وارده در نظام های سرکوبگر، مبارزان سیاسی به علت "انسان" بودن و در نتیجه دارا بودن حدود مختلفی در تحمل فشار و شکنجه های جسمی و روحی ممکن است در مراحلی برخلاف نظرات واقعی خویش مطالبی را بیان کنند، بنویسند یا آنکه برای رهایی از زندان ندامت نامه ای را نیز امضا کنند. آیا بر خلاف حقوق بشر و اخلاق نیست که بجای دلجویی از چنین مبارزانی و محکوم کردن نظام سرکوبگر، قربانیان سرکوب و شکنجه از سوی مبارزانی که دارای استقامت بیشتری بوده اند مورد خفت و خواری و تحقیر قرار گیرند؟ مگر ما "برنامه هویت" سازان، پرونده سازان و آنان که روزنامه هایشان بیشتر به بولتن بازجویان [2] شبیه است تا روزنامه، را بخاطر تلاش شان جهت خدشه دار کردن شخصیت مخالفان و هتک حرمت مبارزان سیاسی و سرانجام وابسته به امریکا، صهیونیسم و بیگانه قلمداد کردن روشنفکران، فعالان سیاسی و روزنامه نگاران مورد انتقاد قرار نمی دهیم؟ پس چرا بخش بزرگی از نقد شما در یک بحث نظری تلاشی است برای تخریب شخصیت یک روشنفکر مجبور به جلای وطن شده ی ایرانی و القای سرسپردگی دیروز او به رژیم پیشین یا وابستگی امروز وی به محافل جنگ طلب و نئوکان های هیئت حاکمه ی امریکا؟
آقای عباس میلانی همواره در نوشته ها و مصاحبه هایش بر این تاکید داشته است که دمکراسی صادر کردنی نیست. او بر این نظر است که انتقال به دمکراسی در ایران می بایست توسط خود ایرانیان صورت گیرد و مخالف هرگونه حمله نظامی به ایران بوده و هست. اگر آقای میلانی مورد مشورت نئوکان ها قرار می گیرد، پس هواداران صلح، دمکراسی و منافع ملی ایران باید خوشحال باشند که جنگ طلبان در حکومت امریکا غیر از موافقان حمله نظامی، با طرفداران راه حل سیاسی مانند عباس میلانی نیز قبل از اتخاذ تصمیمات سیاسی خود، مشورت می کنند.

آقای زرافشان، این همه تیزی قلم و برندگی کلام برای چیست؟ چرا روشنفکران و نخبگان سیاسی ما در مقدمه ی نقد نظرات یکدیگر می بایست به تخریب شخصیت یکدیگر بپردازند؟


زیرنویس

1. وقتی آب سربالا می رود...، ناصر زرافشان، گویا نیوز، دوشنبه 29 مرداد 86
http://news.gooya.eu/politics/archives/2007/08/062460.php

2. این تعبیر از مسعود بهنود است در مورد روزنامه کیهان






چهارشنبه، مرداد ۳۱، ۱۳۸۶


شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۶ - ۱۱ اوت ۲۰۰۷
اولین رئیس جمهور ایران، متولی انقلاب اسلامی
یا قربانی آن؟


حميد فرخنده
hamid_farkhondeh@hotmail.com

در سال های اولیه انقلاب، آقای بنی صدر با مطرح کردن مقوله ی "اقتصاد اسلامی" تعجب اقتصاددانان و نیروهای سیاسی که یا از اقتصاد سرمایه داری و بازار آزاد، یا از اقتصاد سوسیالیستی طرفداری می کردند را برانگیخت. سه دهه بعد از استقرار نظام جمهوری اسلامی، رئیس جمهور پیشین ایران اظهاراتی بدیع در مورد انقلاب اسلامی بیان می دارد. ایشان در مقاله اخیر خویش تحت عنوان "واپسین تقلای مثلث زورپرست"[1] می نویسد که نه روش انقلاب خشونت بود و نه آیت الله خمینی رهبری کاریزماتیک انقلاب را بر عهده داشت:
" اما انقلاب ايران را هيچ حزبی رهبری نکرد، جمهور مردم در ﺁن شرکت کرد، هدفش استقلال و ﺁزادی و استقرار ولايت جمهور مردم بود . خشونت روش ﺁن نبود . جنبش همگانی، ابتکار مردم بود و ﺁقای خمينی نه تنها مردم را به اين جنبش نخواند که مدتها ترديد داشت به استقبال ﺁن برود . مقايسه تاريخ نخستين اعلاميه او با تاريخ ﺁغاز جنبش همگانی مردم ايران، جا برای ترديد نمی گذارد که رهبر با فره انقلاب ايران، مردم ايران بودند نه آقای خمينی."[1]
و در بخشی دیگر از مقاله خود در باره نقش آیت الله خمینی و نظریه ی ولایت فقیه می نویسد:
"و نيز مقايسه نظريه ولايت فقيه ﺁقای خمينی در نجف، با تصديق ولايت جمهور مردم در نوفل لوشاتو، مسلم می کند که اين خمينی بود که خود را با بيان ﺁزادی راهنمای جنبش همگانی سازش می داد . به سخن ديگر، ﺁن ايدئولوگ ساختگی نه تنها کمتر نقشی در انقلاب ايران نمی توانسته است داشته باشد، بلکه ضد انقلاب بوده و انقلاب بر ضد ايدئولوژی ساخته او، جريان يافته و به پيروزی رسيده است." [1]

از مقاله ی آقای بنی صدر چنین استنباط می شود که ایشان انقلاب را محدود به دوران مبارزه و سرنگونی رژیم پیشین می کند. پس لرزه های ویرانگر انقلاب را جزیی از آن نمی داند. حتی در چهارچوب تعریف آقای بنی صدر از انقلاب، انقلاب اسلامی بدور از خشونت نبود. هزاران کشته و مجروح در بین مردم و صدها کشته و زخمی از نیروهای نظامی، کشتار 17 شهریور در میدان ژاله تهران و حوادث تلخ سینما رکس آبادان، حمله به دانشجویان و اساتید در دانشگاه، ضرب و جرح وحشیانه پاسبان ها و ماموران ساواک که به دست مردم می افتادند و تخریب بسیاری از اماکن عمومی اگر خشونت نبود، پس چه بود؟

بعد از سال ها فعالیت در انجمن اسلامی دانشجویان خارج از کشور، اقامت آیت الله خمینی در پاریس فرصتی طلایی در اختیار ابوالحسن بنی صدر قرار داد تا در حلقه نزدیکان و معتمدان رهبر انقلاب وارد شود. با پرواز انقلاب به ایران آمد. در بحث ها و مناظره های اوایل انقلاب در دانشگاه یا جلو دوربین ها، فعالانه از ایده ی اقتصاد اسلامی یا "اقتصاد توحیدی" دفاع می کرد. بعلاوه رفت و آمدش به بیت آیت الله خمینی، وی را به چهره ی نسبتا استثنایی انقلاب اسلامی تبدیل کرد. چهره ی مدرن انقلاب که هم وفادار به اسلام، انقلاب و رهبر آن بود، هم سال ها تجربه زندگی و تحصیل آکادمیک در فرانسه را پشت سر داشت. آقای بنی صدر با اینکه روحانی نبود از حمایت آیت الله خمینی برخوردار بود، با وجود اینکه از دموکراسی و آزادی سخن می گفت اما خود را نیز صددرصد موافق دولت لیبرال مهندس بازرگان نشان نمی داد و در لباس مبتکر اقتصاد اسلامی هم مخالف اقتصاد سوسیالیستی بود، هم منتقد سرمایه داری. تجربه مسئولیت در وزارتخانه های اقتصاد و امور خارجه و سقوط دولت موقت، شرایط را بالا رفتن از نردبان قدرت برای وی فراهم آورد. آقای بنی صدر در بهمن ماه 1358 در انتخابات نیمه آزاد اولین دوره ریاست جمهوری اسلامی با حمایت تلویحی آیت الله خمینی، شرکت کرد و با 11 میلیون رای که 70 درصد آرای ریخته شده به صندوق ها را تشکیل می داد، بعنوان اولین رئیس جمهور ایران انتخاب شد. آیت الله خمینی از بیمارستان قلب تهران حکم ریاست جمهوری وی را تنفیذ کرد. اما کمتر از یکسال و نیم بعد وقتی که جناح مخالف آقای بنی صدر که عمدتا در حزب جمهوری اسلامی به رهبری آیت الله بهشتی گرد آمده بودند، توانسند نظر مثبت آیت الله خمینی در مورد اولین رئیس جمهور ایران را تغییر دهند، در 30 خرداد 60 اکثریت نمایندگان مجلس رای بر عدم کفایت وی دادند که یک روز بعد مورد تایید رهبر انقلاب قرار گرفت. در پی عزل از مقام ریاست جمهوری، وی تحت تعقیب نیز قرار گرفت. سرانجام بعد از چندین هفته زندگی مخفی، اولین رئیس جمهور ایران که با "پرواز انقلاب" در معیت رهبر انقلاب از پاریس وارد کشور شده بود، مجبور شد به کمک مجاهدین خلق همراه با مسعود رجوی در "پرواز ضد انقلاب" برای نجات جان خویش از یورش شاگردان انقلابی آیت الله خمینی، در 19 تیرماه 60 با هواپیمای نیروی هوایی از تهران به پاریس فرار کند.

آقای بنی صدر از معدود دولتمردان جمهوری اسلامی بود که به دمکراسی باور داشت و تلاش داشت آزادی های سیاسی را پاس دارد. به همین جهت بود که برنامه ی مناظره سیاسی با بخشی از مخالفان یا منتقدان نظام ترتیب داد که از کارهای ارزشمند ایشان در دوران ریاست جمهوری است. او در دوران یکسال و نیمه ی ریاست جمهوری خویش تلاش داشت ارتش درهم ریخته ی ایران را ترمیم کند، جلوی تندروی های انقلابی و پاکسازی ها را بگیرد و روابط ایران انقلاب زده را با جامعه ی بین المللی به حالت عادی بازگرداند. در این میان اما نه بعد از سرنگونی نظام پیشین انقلاب متوقف شد و نه آقای بنی صدر و دوستان انگشت شمار ایشان در حکومت قدرت مقاومت در برابر سیل انقلاب را داشتند. سیلی که پیش از آن نهضت آزادی که جمعیتی متشکل تر و پرشمارتر از دوستان و همکاران آقای بنی صدر بود را از قدرت کنار رانده بود. عمر کوتاه ریاست جمهوری آقای بنی صدر نشان داد ایشان بیش از اینکه متولی انقلاب اسلامی باشد قربانی آن بود، هرچند وی را به قدرت رسانده باشد. ویژگی های ارزشمند اولین رئیس جمهور ایران که حلقه ی محاصره ی روحانیون انقلابی به دور او و دوستان معدودش در حاکمیت هر روز تنگ تر می شد، چه سنخیتی با خشن نبودن انقلاب دارد؟ رئیس جمهوری که خود در یکی از پس لرزه های انقلاب، البته با ظاهر قانونی، از قدرت عزل شد، چگونه می تواند اعمال انقلابی سال های بعد از پیروزی انقلاب مانند انقلاب فرهنگی، کشتار وسیع مخالفان و پاکسازی مخالفان یا متخصصین غیرمکتبی را بدون ارتباط با راه و روش انقلابی که نظام پیشین را ساقط کرد ارزیابی کند. چگونه می شود نابسامانی ها و پیامدهای انقلاب که محصول غلبه ی گفتمان انقلابی در سال های قبل و بعد از بهمن 57 در میان اکثر نیروها انقلابی بود را تنها به خلف وعده ی مرجع تقلیدی که در پاریس وعده ی آزادی داد و در ایران به شکل دیگری عمل کرد، و خیانت "ملاتاریا" علیه "ولایت جمهور مردم" تقلیل داد؟ ایشان ظاهرا می اندیشند که می شود ماشین انقلاب را در دروازه های ورودی نظام جدید نگهداشت و بقیه راه را در جاده مردمسالاری همراه با مردم برای برپایی "ولایت جمهور مردم" پیاده پیمود.

در بخشی دیگر از مقاله ایشان می نویسد "« اصلاح طلبان » ديروز انقلاب را خشونت بار و خشونت ساز توصيف می کردند و با استفاده از منطق صوری، دو امر ، يکی انقلاب و ديگری اصلاح را که از يک مقوله نيستند تا بتوان جانشين يکديگر کرد، از يک قماش می باوراندند تا با نفی انقلاب، اصلاح و اصلاح گری را به کرسی قبول بنشانند ."[1]
در حالیکه اصلاح طلبان هرگز انقلاب و اصلاح گری را یکی ندانسته اند و معلوم نیست برای تبلیغ ایده اصلاحات اصولا چه لزومی دارد که آنها انقلاب و اصلاح را از یک "قماش" بدانند؟!

در دوران نقد تحولات سیاسی خشونت آمیز و گریز از انقلاب آن هم از نوع اسلامی اش، اولین رئیس جمهور ایران همچنان انقلاب اسلامی را می ستاید. آقای بنی صدر البته به شهادت گفته ها و نوشته های خویش مخالف خشونت و طرفدار نظامی مردمسالارند، هرچند شکلی که ایشان برای بیان مطالب خود بکار می برند، کار خواننده را آسان نمی کند. او در بخشی از مقاله ی خود از جمله می نویسد:
"ستون پايه های ۱۲ گانه قدرت که بازسازی شده اند وجود دارند. بنا بر اين، هرکس بخواهد بداند فرق بيان ﺁزادی با بيان های قدرت چيست، کافی است عملکرد ﺁنهايی که بيان ﺁزادی را انديشه راهنمای خود کرده بودند را با عملکرد ﺁنهايی که اين يا ﺁن بيان قدرت را انديشه راهنما کرده بودند، مقايسه کند . بدين مقايسه که واقعی است، از جمله،درمی يابد چرا انقلاب خشونت زدائی است و ضد انقلاب خشونت."[1]

بیان پیچیده و نوشتار بعضا ناروشن آقای بنی صدر همچنانکه عدم تعامل ایشان در فعالیت های سیاسی با دیگر نیروهای دمکراسی خواه در داخل و خارج کشور، متاسفانه کمکی به ارتباط گسترده تر اولین رئیس جمهور ایران که اولین قربانی انحصارطلبی در حاکمیت جمهوری اسلامی نیز بود، با مخاطبانش نمی کند.


زیرنویس

1. واپسین تقلای مثلث زورپرست، ابوالحسن بنی صدر، سایت گویانیوز، دوشنیه 15 مرداد 86
http://news.gooya.eu/politics/archives/2007/08/062040.php

پنجشنبه، مرداد ۱۸، ۱۳۸۶

درباره بزرگی و شجاعت،
نامه ای به اکبر گنجی


حميد فرخنده
hamid_farkhondeh@hotmail.com


آقای گنجی؛
نورافشانی شما بر تاریکخانه ی اشباح شروع بازی با مرگ بود. مقالات و سخنرانی های شما در افشای دست های پشت پرده قتل های زنجیره ای، به همان اندازه که رسواگر باندهای مافیایی قدرت و جنایت بود، اسناد شجاعت و از خودگذشتگی شما نیز بود. از همان آغاز دل های آزادگان همراهتان بود و آرزو داشتند هر کجا هستید به سلامت باشید. اگر در زندان، نگرانی از سرنوشت و آینده مردمسالاری در ایران شما را به نوشتن "مانیفست جمهوری خواهی" واداشت، همزمان نشان دادید که آماده اید جسم تان را نیز در راه دفاع از عقاید خویش و مبارزه برای مردمسالاری هزینه کنید. بی شک حتی دشمنان شما نیز در ضمیر تاریک خویش راهی جز ادای احترام به شهامت و استقامت شما نداشته و ندارند. همین نقطه قوت شما اما برخی اوقات در نوشته های شما، از جمله در نامه اخیرتان به همه، به نقطه ضعف شما تبدیل می شود.

شما در آستانه نهمین دوره ی انتخابات ریاست جمهوری مدتی کوتاه از زندان آزاد شدید. در آن زمان همه را به تحریم انتخابات دعوت کردید. شما و برخی دیگر از فعالین سیاسی داخل و خارج کشور به سهم خود ، اصلاح طلبان به تنگنا افتاده، از جمله بخاطر عمل کردها یا عمل نکردهای خودشان، را با دعوت به تحریم انتخابات بیش از پیش در تنگنا قرار دادید. مقالات و مصاحبه های شما در آن زمان سرشار از خوشبینی در مورد شروع نافرمانی مدنی در پی تحریم انتخابات بود. زمینه ی آماده برای تحریم و رویگردانی مردم و بویژه جنبش دانشجوئی از اصلاح طلبان را خوشبینانه نوعی فراهم بودن شرایط برای نیروی سومی دانستید که می خواست با گفتن "نه" هم به اقتدارگرایان و هم به اصلاح طلبان، راه سومی در پیش گرفته و جنبش نوی دمکراسی خواهی در کشور را سامان دهد. تحریم انتخابات موفق به شکست دادن اصلاح طلبان شد اما پیروزی محمود احمدی نژاد به تدریج هزینه فعالیت سیاسی در کشور را بالا برد و نافرمانی مدنی مد نظر شما علیرغم افزایش سرکوب، زمینه ای برای عملی شدن نیافت. بعد از آزادی از زندان بخاطر مشاهده رکود فعالیت های سیاسی در سطح کشور در مقالات و مصاحبه های خویش البته همواره بر این تاکید داشتید که دمکراسی هزینه ای دارد که اگر خواهان برقراری آن در ایران هستیم، باید آن را بپردازیم. برای آزادی و دمکراسی حاضر شدید گرانترین بها را بپردازید. به همین دلیل شما مناسب ترین فرد برای توجه دادن مردم و نخبگان سیاسی کشور بر هزینه تحول خواهی در ایران هستید. تناقض اما در این جاست که شما از یکسو مردم را به پرداختن هزینه دعوت می کنید و در نامه خود نیز "همه" را مورد انتقاد قرار می دهید که چرا هزینه نمی پردازند، ولی از سوی دیگر نتیجه ی عملی راهبرد سیاسی شما، یعنی دعوت به تحریم انتخابات، بالا رفتن هزینه ی مبارزه سیاسی در کشور بود.

شما در گفته ها و نوشته های خویش بعد از آزادی از زندان و خروج از کشور، از بدتر شدن شرایط فعالیت سیاسی و فرهنگی نسبت به دوره در قدرت بودن اصلاح طلبان سخن گفتید و می گویید. بخش بزرگی از انرژی و فعالیت شما و همفکرانتان که به سهم خود با تحریم انتخابات ریاست جمهوری ناخواسته به پیروزی کاندیدای جناح نظامی اقتدارگرایان کمک کردید، به افشاگری درباره افزایش فشارهای های دولت احمدی نژاد بر فعالین سیاسی، جامعه مدنی ایران، سازمان های دانشجویی و روزنامه نگاران صرف شده است. موضوعی که البته با روی کارآمدن اقتدارگرایان دور از انتظار نبود.

آقای گنجی؛
شما در نامه ی اخیر خود آشفته از دستگیری های اخیر، شدت یافتن سرکوب دانشجویان و عدم واکنش مردم، محترمانه و با ضمیر اول شخص مفرد همه ی آنها که برای مقابله با موج جدید دستگیری ها و فشارهای وارده بر فعالین سیاسی برنمی خیزند و اعتراض نمی کنند را "پست" و "زبون" خوانده اید.
چنانکه مشاهده می کنید ظاهرا همه توان پرداخت هزینه گزاف شما را برای کالای دمکراسی ندارند. اما به همان اندازه که بدون پرداخت هزینه، دستیابی به دمکراسی ممکن نیست، توقع پرداخت هزینه های سنگین از سوی نخبگان سیاسی و مردم نیز دور از واقعیت و دیدگاهی اراده گرایانه است. نقش نیروهای سیاسی و نخبگان جامعه کمک به فراهم آمدن شرایطی است که در آن هزینه فعالیت های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی چنان باشد که عده هرچه بیشتری از اقشار مختلف مردم حاضر به پرداخت آن باشند. همواره در شرایط سخت فعالیت سیاسی عده ای از نخبگان سیاسی هزینه های زیادی را می پردازند، که شما نمونه بارز آن هستید. اگر آمادگی رهبران سیاسی و نمایندگان منتخب مردم برای پرداخت هزینه قابل تقدیر است و به تشویق افکار عمومی برای پرداخت هزینه می تواند بیانجامد، اما دمکراسی از آنجا که مبنایش مشارکت مردم در تعیین سرنوشت خویش است، بیش از اینکه محتاج پرداخت هزینه های زیاد از سوی قهرمانانی مانند شما باشد، نیازمند هزینه های هرچند کم اما از سوی بخش بزرگی از مردم است.

آقای گنجی؛
علیرغم تجربه تلخ و گرانبهای تحریم انتخابات در" نامه ای به همه"[1] بوی دعوت به تحریم انتخابات آتی مجلس از سوی شما می آید. بوی "حقارت و زبونی" شرکت مردم در انتخابات آینده ی مجلس. بوی پست و بی ارزش خواندن تلاش آنهایی که می خواهند علیرغم مشکلات، وارد صحنه ی مبارزه ی قانونی برای پیش برد اصلاحات از راه شرکت در انتخابات مجلس هشتم شوند. ناپیگیری اصلاح طلبان در دوران قدرت شما را چنان از دوستان دیروز خود سرخورده کرده است که متاسفانه آنها را یکسره کسانی دانسته اید که "جز رفتن به مجلس و دولت هدف دیگری ندارند." با عبدالله مومنی هم نظر شده اید که " اینان برای رسیدن به قدرت هر خفت و خواری را تحمل می کنند، تمام شعارهای آزادیخواهانه را کنار نهاده برای آنکه توسط شورای نگهبان تایید شوند به شعارهای دهه شصت بازگشته اند."[1]
ایراد اصلی این سخنان این نیست که از جاده ی انصاف بدورند، تاسف بزرگ تلاش شما برای نادیده گرفتن دوستان اصلاح طلب خویش است. نیروهایی که با همه ایراداتشان، نیروی اصلی درگیر در صحنه سیاسی داخل کشور با اقتدارگرایان هستند. نیروهایی که دارای سازمان و تشکیلات در بین مردم هستند و در جامعه امکانات مادی و معنوی دارند. اگر آنها با همه ی عیب ها، سازشکاری ها و نزدیکی یشان نتوانند اقتدارگرایان را چند گام به عقب وادارند شما با تمام حسنها، سازش ناپذیری ها و فاصله تان نخواهید توانست چند سانتی متر به عقب برانید.

تهییج و تشویق مردم برای دفاع از دانشجویان، روزنامه نگاران و دیگر فعالین سیاسی در بند تلاشی ارزشمند است. صحبت از "حقارت و زبونی" و اصرار بر نادیده گرفتن دیگر نیروهای تحول خواه در داخل کشور اما حکایت از درک اراده گرایانه ی شما از تحولات اجتماعی دارد. درکی رادیکال که هرچه بیشتر از اهمیت دست یابی به اجماعی با دیگر نیروهای مبارز داخل کشور و مالا مبارزه سیاسی موثر فاصله می گیرد.
آرزو ندارم که در این شرایط در ایران می بودید، چراکه بی شک بار دیگر شما را روانه ی زندان و سلول انفرادی می کردند، اما برایتان آرزو نیز نمی کنم که در خارج از کشور بمانید و به یکی از صدها صدایی تبدیل شوید که میزان رادیکالیسم شان نسبت معکوس دارد با تاثیرشان در صحنه سیاسی داخل کشور.


زیرنویس

1. درباره حقارت و زبونی، نامه ای به همه، اکبر گنجی، گویا نیوز، سه شنبه 9 مرداد 86
http://news.gooya.eu/politics/archives/2007/07/061860.php#more