یکشنبه، دی ۰۸، ۱۳۸۷

مهمانان ناخوانده

hamid_farkhondeh@hotmail.com

هنگامی که مجاهدین خلق در اوایل سال 86 میلادی فرانسه را به قصد عراق ترک کردند، بسیاری از ناظران سیاسی استقرار این سازمان در کشور در حال جنگ با ایران را خودکشی سیاسی ارزیابی کردند. تصوّر پی آمدهای مهلک چنین تصمیمی برای کسانی که با الفبای سیاسی آشنا بودند، چندان مشکل نبود. اما کمتر کسی می توانست در آن سال ها پیشی کند سرنوشتی چنین تراژیک در انتظار سازمان مجاهدین خلق خواهد بود.

دولت قانونی عراق اخیرا خواستار برچیده شدن قرارگاه اشرف که مجاهدین شهر اشرف اش می نامند، شده است. مقامات عراقی ضمن اعلام رد گزینه ماندن مجاهدین در خاک عراق از آنها خواسته اند این کشور را به قصد ایران یا کشور ثالثی که حاضر به پذیرش آنها باشد، ترک کنند. سازمان مجاهدین خلق در واکنش به این درخواست دولت عراق، بستن اردوگاه اشرف و انتقال مجاهدین به ایران یا کشور ثالث را زمینه سازی برای "جنایت جنگی و جنایت علیه بشریت" خوانده است.

24 سال پیش، مجاهدین ظاهرا "برای مدتی کوتاه" به عراق رفتند تا به زعم خویش طی چند سال مبارزه و در سایه ارتش صدام، نظام جمهوری اسلامی را سرنگون کنند. آنها برای درخواست پناهندگی به عراق نرفتند، بلکه در کسوت رزمندگان مجاهد یا نیروهای "ارتش آزادیبخش" در حالیکه عموما پناهندگی کشورهای مختلف اروپایی و امریکای شمالی را دارا بودند در عراق نزدیک نوار مرزی با ایران، مستقر شدند. آنها هیچگاه به عنوان پناهندگان مجاهد در عراق حضور نداشته اند و بعد از سرنگونی رژیم صدام حسین نیز از دولت عراق تقاضای پناهندگی نکرده اند.

البته مجامع بین المللی و دیگر نهادها و سازمان های حقوق بشری می بایست از حقوق انسانی آنها حمایت کرده و تسهیلات لازم برای انتخاب آزادانه و انتقال به هر کشوری که خود خواهان عزیمت به آنجا هستند را برایشان فراهم کنند.
اعتراض سازمان مجاهدین اما در قالب اطلاعیه دبیرخانه شورای ملی مقاومت،به سخنان موفق الربیعی مشاور امنیتی دولت عراق، گویا تکرارِ کمیکِ تاریخِ تراژیکِ این سازمان است.

در میان سازمان های سیاسی در تاریخ ایران معاصر کمتر نیرویی می توان یافت که به اندازه سازمان مجاهدین دچار اشتباهات مهلک سیاسی و نظامی و حتی فرهنگی شده باشد. اشتباهاتی که حاصل آن به کشتن دادن هزاران جوان مجاهد، تبدیل رهبری بسته اما جمعی در سازمان به رهبری فردی مسعود رجوی و سرانجام بن بست سیاسی و تشکیلاتی کنونی مجاهدین است.

ارزیابی شتاب زده و غیرواقعی رهبری سازمان از تعادل نیروها، آنها را به تظاهرات مسلحانه در اواخر بهار سال 1360 واداشت. که به کشته شدن هزاران نفر از اعضا و هواداران این سازمان منجر شد. [البته نقش خشونت شدید نظام اسلامی در سرکوب مجاهدین خلق، محکوم و مسئولیت بزرگ نظام اسلامی در این برگ خونین از تاریخ سیاسی معاصر کشور در جای خود قابل بررسی است.] بعد از خروج مسعود رجوی و بقیه السیف نیروهای این سازمان به خارج از کشور، ماجرای شخصی ازدواج مسعود رجوی با مریم عضدانلو قاجار در نمایشی مضحک، امری سیاسی_ایدئولوژیک نام گرفت.

بار دیگر با محاسبه ای غلط، در اوج جنگ ایران و عراق مسعود رجوی که اینک هم پیشوای سیاسی سازمان بود هم رهبر عقیدتی آن، در لباس رهبری نظامی سازمان سرنوشت خود و سازمانش را با سرنوشت رژیم بعث عراق گره زد و راهی عراق شد.

در تابستان 67 در پی موافقت ایران با قطعنامه 598 شورای امنیت و صلح میان ایران و عراق، رجوی که خود را بازنده بزرگ صلح می دید، با فراخواندن هزاران نفر از هواداران سازمان از سرتاسر اروپا و امریکای شمالی به عراق، حمله ای در پناه نیروی هوایی ارتش صدام به ایران سازمان داد. خوش خیالی سیاسی نشأت گرفته از ارزیابی هایی سخت دور از واقعیت باعث گشت تا چند هزار نفر مجاهد که بسیاری از آنها برای اولین بار سلاح در دست می گرفتند با طی کردن آموزش نظامی دو روزه ای، با شعار از "مهران تا تهران" چند شهر مرزی را به امید رسیدن چند روزه به تهران، آن هم از راه جاده، پشت سر بگذارند. عملیاتی که فروغ چندانی نداشت اما جاویدان شد.
جاویدان از آن جهت که در تاریخ عملیات جنگی، خطاهایی چنین فاحش از نظر نظامی و ارزیابی های کودکانه از توان خویش، امکانات دشمن و این چنین به قربانگاه فرستادن نیروهای خودی، بیسابقه است. یک نمونه کوچک آن درست کردن "خودروهای زرهی" توسط جوش دادن یک ورقه فلزی در دو سوی وانت های سازمان است که ظاهرا از ابتکارات نظامی خانم مریم رجوی بوده است.

همه این ابتکارات و کارنامه بلند اشتباهات پی درپی، محصول تصمیمات رهبری سازمان و در راس آن مسعود رجوی است که خود را "نوک پیکان تکامل" جامعه ایران نیز بحساب می آورد.

اگر عملیات "فروغ جاویدان" و کشته شدن بیش از هزار نفر از نیروهای مجاهد در دشت حسن آباد و تنگه چهار زبَر، اوج تراژدی سیاست های مجاهدین خلق است، اعتراض این سازمان به تصمیم دولت قانونی عراق در مورد بستن اردوگاه اشرف و امتناع مجاهدین از ترک خاک این کشور، سوی کمدی این تراژدی است.

آن روز که همه دلسوزان و صاحب نظران سیاسی، مجاهدین را از رفتن به عراق، به خاک دشمن در حال جنگ با ایران، برحذر داشتند، گوش شنوایی در این سازمان وجود نداشت. امروز نیز که دولت قانونی عراق از این سازمان می خواهد، به هر دلیل، خاک عراق را ترک کند، آنها کودکانه با این درخواست کشور میزبان مخالفت می کنند. آنروز که نمی بایست
می رفتند، رفتند و امروز که می بایست حال که میزبان عذرشان را خواسته، محترمانه خاک عراق را ترک کنند، قصد ماندن دارند.

حتی اگر دولت عراق، خواهان بستن اردوگاه اشرف و ترک خاک عراق از سوی مجاهدین خلق نباشد، بخاطر منافع ملی خویش و برقراری روابط دوستانه با همسایه بزرگ شرقی خود، با فعالیت های سیاسی مجاهدین خلق علیه ایران مخالفت خواهد کرد. تا چه رسد به فعالیت های نظامی. تازه فعالیت های نظامی با کدام اسلحه و تانک و توپ؟ سازمانی معتقد به مبارزه مسلحانه اما خلع سلاح شده، تحت مراقبت دائمی از سوی نیروهای نظامی و امنیتی امریکایی و عراقی، با رهبری مخفی در خاک کشوری بیگانه، حتی اگر از لیست تروریستی تمام کشورهای جهان نیز خارج شود، چه کاری از پیش خواهد برد؟

در کشورهای اروپایی یا امریکای شمالی و استرالیا لااقل امکان فعالیت سیاسی علیه نظام جمهوری اسلامی برای حدود 3500 مجاهد گرفتار در اردوگاه اشرف وجود دارد. معلوم نیست سازمانی که حتی امکان فعالیت سیاسی علیه نظام جمهوری اسلامی در خاک عراق ندارد، به چه علت بر ماندن خود، آنهم علیرغم میل صاحبخانه اصرار دارد؟ این نیز حتما یکی دیگر از شاهکارهای سیاسی این سازمان است.


سکوت سیّد، فریاد شیخ
hamid_farkhondeh@hotmail.comسرانجام صبر و تحملِ شیخِ اصلاحات در برابر سکوتِ محمد خاتمی پایان یافت. مهدی
کروبی در سخنان اخیر خود در شورای مرکزی حزب اعتماد ملی با اعلام تلویحیِ ناخرسندیِ خود از تعللِ محمد خاتمی در اعلام تصمیم اش درباره یِ کاندیداتوری خویش از جمله گفت:"امروز اعلام می کنم با فرض حضور يا عدم حضور هر عزيز ديگری همچون آقايان هاشمی ، خاتمی ، ميرحسين موسوی و عبدالله نوری ديگر تحت هيچ شرايطی از صحنه کنار نخواهم رفت برای اينکه اگرها مطرح نشود،و تزلزل به وجود نيايد، برای اين که نيروها معطل نشوند به عزيزان می‌‏گويم هيچ مانعی در تصميم من نخواهد بود چون شرايط به گونه‌‏ای است که هرگونه اما و اگر جز تزلزل چيز ديگری نصيب نخواهد کرد. پس شما مطمئن باشيد من در هر صورت در صحنه خواهم ماند و منتظر مذاکره و مباحث اين چنينی نخواهم بود و ديگر وارد گفت وگوها نمی‌‏شويم."ماههاست که شخصیت ها و تشکل هایِ مختلفِ اصلاح طلب از محمد خاتمی دعوت کرده اند برای شرکت در دهمین دوره یِ انتخابات ریاست جمهوری کاندید شود. اما علیرغم این دعوت های گسترده یا صحبت ها و قول و قرارهایِ درون جناحی، رئیس جمهور پیشین در بهترین حالت به ابراز تمایلی سربسته برای شرکت در انتخابات بسنده کرده و خیلِ مشتاقان و منتظران هر دو جناح را همچنان تشنه نگهداشته. سکوتِ بیش از حد طولانیِ او نه تنها طعنِ رقیبان به همراه داشته، بلکه اعتراضِ رفیقان را نیز برانگیخته است.در اینکه قطارِ ترمز بریده و از خط خارج شده یِ دولت را باید بر ریلِ سازندگی بازگرداند و به ترمزِ تعقل مجهز کرد، شکی نیست. شاید برای اولین بار است که در تاریخِ جمهوری اسلامی طیفی گسترده، از راست گرایان سنتی و تعقل گرا گرفته تا اصلاح طلبانِ میانه رو و رادیکال به اجماعی نانوشته در برابر دولتِ وقت دست یافته اند. آن هم در برابر دولتی که هم دستِ حمایتِ رهبریِ نظام را با خود دارد هم شمشیرِ پشتیبانیِ نظامیان.و باز اولین بار در تاریخِ جمهوری اسلامی است که وعده هایی اقتصادی پردرآمدترین دولت در کوتاهترین زمان سراب از کار درآمده و بزرگترین شکاف ها و چنددستگی ها در صفِ اصول گرایان بروز کرده است.آقای خاتمی علیرغم شخصیتِ مورد احترامش، در طول هشت سال ریاست جمهوری خویش نشان داد که دغدغه یِ اجرای وعده هایِ انتخاباتی داده شده و صیانت از آرای مردم را تا حدِ چالش با مخالفانِ قدرتمندِ اصلاحات در ساختارِ سیاسیِ کشور دنبال نخواهد کرد، اما آنجاکه به سرنوشتِ سیاسی خود او مربوط می شود، به مسئله یِ برنده شدن در انتخاباتِ پیش رو بسیار تأمل نشان می دهد. می خواهد آنگاه کاندیداتوریِ خویش را اعلام کند که مطمئن باشد پیروزِ میدان است.هفته یِ پیش چند روز بعد از برگزاری کنگره جبهه مشارکت که در آن رسما از محمد خاتمی به عنوان کاندید این جبهه برای شرکت در انتخابات ریاست جمهوریِ دهم دعوت بعمل آمد، محسن میردامادی دبیرکل جبهه مشارکت در گردهماییِ "پویش دعوت از خاتمی" اعلام داشت:"از نظر ما هم خاتمی وارد صحنه انتخابات شده است و دیگر نباید منتظر اعلام رسمی او ماند و هرچه زودتر باید فعالیت های انتخاباتی مان را شروع کنیم....از نظر ما خاتمی آمده و راه برگشت هم ندارد"در کشورهایی که تحزب در آنها نهادینه شده، این کاندیداها هستند که ماهها و در مواردی سال ها قبل از برگزاریِ انتخابات تلاش می کنند نظرِ مساعدِ بدنه یِ حزبی و مردم را به کارا بودن خویش، برنامه ها یشان و ویژگی ها و تجربیاتِ شخصی که آنها را شایسته یِ احرازِ نمایندگیِ حزب می کند، بدست آورند. همه یِ این فعالیت های انتخاباتی نیز بدور از خوار و پست شمردن ریاکارانه یِ قدرت انجام می گیرد. در ایران اما این احزاب و تشکل هایِ سیاسی هستند که بدنبالِ شخصیت ها می گردند و طومارِ دعوت از آنها را سازمان می دهند. و هنگامی که با نازِ یارِ سیاسی روبرو می گردند، بر آن می شوند تا با انواع وعده ها از پائین آوردن سقفِ توقعاتِ سیاسی گرفته تا گفتن اینکه "تنها تو و دیگر هیچ"، یار را بر سرِ لطف آرند. باشد که شوقِ دولت او را از خمودیِ عزلت به درآورد.البته از آغاز معلوم است که سرنوشتِ چنین آمدنی به کجا خواهد انجامید و در برابر اعتراض به خلف وعده ها، حامیان چه خواهند شنید.مهدی کروبی هرچند دارای برنامه ها و وعده هایِ اصلاحیِ محدودی است اما نشان داده که در همان حیطه یِ تعریف محدود خویش از اصلاحات، اهلِ عمل نیز بوده است. آن روز که او صندلی ریاستِ مجلس ششم را ترک کرد و گفت تا لقمانیان- نماینده یِ مجلس ششم از همدان که درپی نطق خود در مجلس دستگیر شد- آزاد نشود به مجلس بازنخواهد گشت یا اعتراضِ آشکارش به تقلب در انتخابات ریاست جمهوری نهم، نمونه هایِ ارزشمندی در کارنامه یِ سیاسی اوست.درست است که هم در جامعه یِ سیاسی کشور هم در میان مردم عطشی به تغییر و تحول از مسیر فاجعه بار کنونی وجود دارد، اما هستند کاندیداهایِ دیگری از میان محافظه کارانِ معتدل که هرچند از گفتمانِ اصلاحات و توسعه یِ سیاسی بدورند، اما آنها نیز درپی پایان دادن به ناکارآمدی در مدیریت کشور، در تلاش برای کنارآمدن نسبی با جامعه یِ جهانی، و نگران اوضاعِ درهم ریخته یِ اقتصادیِ کشور هستند.اگر چنانچه همه متفق القولند اکنون مسئله از گِلزار بیرون آمدن است نه به گُلزار رسیدن، کاندیداهایی چه بسا مناسب تر از محمد خاتمی برای صندلی ریاست جمهوری دهم وجود خواهند داشت. آیا کاندیدایی از کارگزاران سازندگی، چهره یِ معقولی از میان محافظه کاران یا شیخ میانه رو اما قاطعِ اصلاحات بهتر از خاتمی از عهده یِ این کار برنخواهد آمد؟ خاتمی با سوابق و گفتمانش باعث ترس رقیبِ محافظه کار می شود بدون اینکه در عمل بیش از مهدی کروبی دل دوستِ اصلاح طلب را بدست آورد.درست است که در صورت پیروزی محمد خاتمی قطارِ دولت بر ریلِ تعقل قرار خواهد گرفت، اما آقای خاتمی با چوب هایی که لایِ چرخ این قطار قرار داده خواهند شد، با هر نه روز یک بحران چه خواهد کرد؟ مگر نه قطار روی ریل قرار می گیرد تا حرکت کند؟تنها استدلالِ نسبتا قابل دفاعی که تاکنون جبهه یِ اصلاحات برای اصرار خود بر کاندیداتوری محمد خاتمی عرضه کرده است، اقبال گسترده یِ مردم از ایشان و در نتیجه نقش "تقلب شکن"ِ آرایِ بالایِ خاتمی خواهد بود. همین ارزیابی است که برخی از شخصیت هایِ اصلاح طلب را به این نتیجه رسانده است که "هر کاندیدایِ دیگری بجز محمد خاتمی در برابر احمدی نژاد قرار بگیرد، پیروزی احمدی نژاد قطعی خواهد بود."اما این نیز یک ارزیابی نسبی است. در جامعه ای که امکان نظرسنجی هایِ مستقل و علمی وجود ندارد نمی توان قاطعانه از سرنوشتِ انتخابات سخن گفت.روشن است که رئیس جمهورِ پیشین بخاطر گفتمان اصلاح طلبانه یِ خویش و بخصوص باتوجه به آنچه در دورانِ ریاست جمهوریِ احمدی نژاد بر کشور رفته، در میان مردم بویژه اقشار متوسط دارای محبوبیت است، اما به دلایل مختلف نه می توان انتظارِ آرایِ بالایِ بیست میلیونی دوره هایِ قبلی را در انتخاباتِ ریاست جمهوریِ آینده برای آقای خاتمی داشت و نه می توان امیدِ فراوان بست به امکانِ مبارزه یِ موفقیت آمیز با تقلب، آن هم اکنون که همه یِ قدرتِ اجرایی در دستِ دولتِ مخالفِ اصلاحات است و از سوی نظامیان، مقام رهبری و ارگانهایِ تحتِ نظارت وی نیز حمایت می شود.از سوی دیگر نباید فراموش کرد که چهره یِ معقولی از میان محافظه کاران یا اصلاح طلبی مانند مهدی کروبی حساسیتِ نیروهایِ ضدِ اصلاحات را کمتر برخواهد انگیخت و تلاش و بسیجِ اقتدارگرایان برای تقلب می تواند کمتر از زمانی باشد که آنها در هراس از پیروزی محمد خاتمی و دوباره به قدرت رسیدنِ اصلاح طلبان باشند. بویژه آنکه اگر سد کردنِ راهِ احمدی نژاد مسئله یِ اصلی باشد، در شش ماهِ باقیمانده تا انتخابات، فرصتِ فراوانی برایِ فعالیت هایِ انتخاباتی و تشکیلِ ائتلاف هایِ احتمالی برای بستنِ راهِ پوپولیسم در پیش روست.فریاد مهدی کروبی در برابر سکوت محمد خاتمی و درخواست هایِ بی نتیجه و مکرر او از تشکل هایِ اصلاح طلبی که نظر به کاندیداتوریِ خاتمی دارند برای وادار کردنِ او به اعلام نظر خود، اولین شکافِ جبهه یِ اصلاح طلبان در انتخابات پیش روست. اگر به سرعت مرهمی برای جدایی شیخ و سیّد پیدا نشود، پیروزیِ اصلاح طلبان در انتخاباتِ آتی با چالش هایِ جدی مواجه خواهد شد.اگر شیخِ اصلاحات بر سر وعده یِ خود بایستد، که در اینصورت کارِ عمده نیروها و سازمان هایِ سیاسیِ اصلاح طلب را مشکل می کند. موضوعی که به نوبه یِ خود بر تردیدِ خاتمی خواهد افزود. اما اگر شیخ در آینده از گفته یِ خویش کوتاه آید و از کاندیداتوریِ خاتمی حمایت کند که دیگر شیخ نیست چراکه بر سرِ پیمان نماند.شیخ خود را از بلاتکلیفی رهانید، تکلیف هایِ پیش رو اما بسیارند. اگر چنانکه خود اصلاح طلبان نیز اذعان دارند فعلا مشکل بیرون آمدن از گِلِ ناکارآمدیِ احمدی نژاد است نه بوییدنِ گُلِ دولتِ اصلاحات، چرا نباید شیخی مصمّم را بر سیّدی مردّد ترجیح داد؟
سردرگمی یا افشاگری؟
نقدی بر مقاله " ترفندهای تبلیغاتی هاشمی رفسنجانی"

hamid_farkhondeh@hotmail.comجمعه ١٦ ارديبهشت ١٣٨٤
حدود ٤٠ روزمانده به انتخابات نهمین دوره ریاست جمهوری نیروهای اپوزیسیون علیرغم تاکید به استفاده از فرصت فراهم آماده برای اعتراض به حاکمیت جمهوری اسلامی یا سوق دادن این فرصت به نمایش مردم برای رفراندم تغییر قانون اساسی و یا درخواست تغییرات ساختاری برای برون رفت از بن بست رژیم حقوقی کنونی، نه برای این راهکار پیشنهادی عرضه کرده است و نه توانسته است بر سر معرفی کاندیدایی- هرچند طبیعتا در شرایط کنونی طبیعتاچنین کاندیدایی از صافی شورای نگهبان نخواهد گذشت- به توافق برسد. هرچند در این میان بخشی از این نیروها اصولا معرفی کاندیدا را با توجه به تجربه هشت ساله اصلاحات " ایجاد توهم" دوباره می دانند که گویا نظام جمهوری اسلامی اصلاح پذیر است.آقای حسین باقرزاده از چهره های اپوزیسیون که خواستار تحولات ساختاری در جمهوری اسلامی از طریق برگزاری رفراندم تغییر قانون اساسی است، در مقاله اخیر خود در" ایران امروز" تحت عنوان " ترفندهای تبلیغاتی هاشمی رفسنجانی" این سرگشتگی و بی برنامگی اپوزیسیون در آستانه برگزاری نهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری را به نمایش می گذارد. مبنای مقاله ایشان چاپ خبری است در شماره اخیر مجله شرق الاوسط از قول یکی از نزدیکان هاشمی رفسنجانی که گویا وی قصد دارد در صورت پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری آتی اولا به برقراری رابطه با امریکا اقدام ورزد و از سوی دیگر با انجام تغییراتی در قانون اساسی اختیارات ولی فقیه را محدود کند. هرچند که آقای باقرزاده در پی آنست تا ظاهرا "ترفندهای تبلیغاتی رفسنجانی" را نقش برآب کند، اما عملا مقاله ایشان علیرغم خواست نویسنده و پیش از اینکه حتی هاشمی رفسنجانی رسما نامزدی خود را اعلام و از برنامه های سیاسی آینده خود صحبت کند، به نوعی تبلیغ برای هاشمی تبدیل می شود. ایشان از جمله می نویسد:"البته باید پذیرفت که اگر كسی در بین قدرتمندان جمهوری اسلامی توان اجرای هر یك از این دو پروژه را داشته باشد این كس جز هاشمی رفسنجانی نخواهد بود. او بیش از هر كس دیگری در طول حیات ٢٦ ساله جمهوری اسلامی در شكل‌گیری سیاست و تحولات آن دخیل بوده و بر آن تاثیر گذاشته است. اكنون نیز كه این جمهوری یكی از حساس‌ترین لحظات حیات خود را می‌گذراند او بیش از هر كس دیگر توانایی آن را دارد كه سكان این كشتی شكسته را در دست بگیرد و تا آن جا كه عملی است برای جلوگیری از برخورد آن با تلاطمات سنگین داخلی و خارجی آن را به این سو و آن سو هدایت كند. مصطفی معین هم می‌‌تواند از رابطه با آمریكا و یا گسترش آزادی و حقوق بشر سخن بگوید، ولی كمتر كسی است كه بیندیشد او از حد یك تداركچی بالاتر خواهد رفت. هاشمی رفسنجانی، اما، می‌تواند ولی فقیه را نیز عنداللزوم بر سر جای خود بنشاند و ارابه خود را به پیش براند."سخن بر سر بررسی کارنامه سیاسی هاشمی رفسنجانی و یا دفاع از کاندیداتوری وی نیست، سخن اما بر سر برخورد شتابزده یکی از نمایندگان اپوزیسیون بی برنامه هست با چاپ خبری در روزنامه ای بدون اینکه شخص مورد نظریا نزدیکان وی به تایید و یا تکذیب آن خبر پرداخته باشند.واقعا چنانچه در خبر مذکور ادعا می شود اگر هاشمی رفسنجانی در پی عادی سازی روابط ایران و امریکا و کاستن از قدرت ولایت مطلقه فقیه باشد ( حتی اگر این محدود سازی به قصد افزایش قدرت شخص خویش به عنوان رییس جمهور باشد)، اگر او در پی تغییر سیاست جمهوری اسلامی در قبال طرح صلح اسراییل و فلسطین باشد و خواهان پایان بخشیدن به حمایت جمهوری اسلامی از تروریسم بخصوص در عراق و فلسطین باشد، اگر او بخواهد با کنار آمدن با غرب بر سر برنامه هسته ای ایران، خطر حمله نطامی امریکا را از سر ایران دور نگهدارد و در پی آ ن باشد که سیاست های های خود را با قدرت عملی کند بطوری که مانند بسیاری از برنامه های خاتمی در حد حرفهای زیبا باقی نماند، در این صورت وی بخشی از خواست های اپوزیسیون دمکرات جمهوری اسلامی را نیز بیان کرده است. مگر بخش مهمی ار خواست های اپوزیسیون، چه آنها که طرفدار رفراندم برای تغییر قانون اساسی هستند، چه اتحاد جمهوری خواهان و چه حتی جمهوری خواهان لاییک و بطور کلی مردم ایران همین موارد نیست؟مسلم است که هاشمی رفسنجانی در کارنامه سیاسی خود نشان داده است که دغدغه رعایت حقوق بشر، مردمسالاری و یا قوه قضاییه مستقل را ندارد. اما همانطور که گفته شد سخن بر سر بررسی کارنامه هاشمی رفسنجانی و میزان پایبندی او به مردمسالاری نیست. همچنین سخن بر سر کارهایی که او خواهان انجامش (مانند رفراندم ساختارشکن!) یا رعایتش نمی باشد نیست، سخن بر سر آن برنامه هایی است که او و یا اصولا هرکاندیدایی دیگر امکان عملی کردنش را دارد و اینکه این برنامه ها چقدر با برنامه های اپوزیسیون خواهان مردمسالاری و خواست های مردم و منافع ایران هماهنگی دارد.تبدیل ناخواسته "افشاگری" به "تبلیغ" گویای بی برنامگی اپوزیسیونی است که از یک طرف نه خود برنامه ای عملی و انسجام درونی همراه با تماس لازم با مردم برای بازیگری موثر در یکی از مهمم ترین رویدادهای سیاسی کشور را داراست و نه می تواند با طرح آرمان های هرچند زیبای مردمسالاری چشم خود را بر اختلافات واقعی جناح های سیاسی کشور ببندد.
زماني كه هيچكس آرزو نداشت سر و كارش با محمدي گيلاني بيافتد!
اخيرا هاشم آقاجري نامه اي خطاب به محمد محمدي گيلاني رئيس ديوان عالي كشور فرستاده و ضمن توضيح اينكه چرا در مورد حكم صادره عليه خودش تقاضاي فرجام نكرده است از آقاي محمدي گيلاني رئيس ديوان عالي كشور كه ظاهرا فرد مستقلي است و به هيچ يك از جناح هاي سياسي كشور وابستگي ندارد، خواسته است كه او پرونده اش را رسيدگي و اتهامات سنگيني كه به او نسبت داده شده است را مورد بازبيني قرار دهد. اينكه هاشم آقاجري محمدي گيلاني را بعنوان شخص و نه رياست ديوان عالي كشور واسطه بين خود و نظام كرده است ، گذشته از ملاحظات سياسي آقاجري و سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي ، مي تواند حكايت از حداقلي تغيير و تعديل در مواضع و ديدگاههاي آقاي محمدي گيلاني نسبت به زماني كه ايشان حاكم شرع دادگاه انقلاب اسلامي مركز بود، باشد. اين نامه مرا بياد زماني انداخت كه آقاي گيلاني بعنوان قاضي القضات دادگاه انقلاب اسلامي تهران يكي از اضلاع مثلث شكنجه و اعدام در زندان اوين را تشكيل مي داد كه دو ضلع ديگرش آقاي اسدالله لاجوردي دادستان انقلاب اسلامي مركز و رئيس زندان اوين و آقاي سيد حسين موسوي تبريزي دادستان كل انقلاب در سالهاي دهه شصت بودند. از اين سه نفر كه هسته اصلي ماشين اعدام هاي تاريخي در ايران دهه شصت بودند، اسدالله لاجوردي توسط مجاهدين ترور شد، آقاي محمدي گيلاني عليرغم تصدي رياست ديوان عالي كشور عملا به حاشيه رانده شده و يا خود از جمله به دليل بيماري به حاشيه صحنه سياسي كشور رفته است و بالاخره آقاي موسوي تبريزي امروز در صف اصلاح طلبان است.شخصا نه خواستار ترور و يا صدور حكم اعدام براي كساني هستم كه هزاران جوان و نوجوان ايراني را در ميادين اعدام اوين و صدها زندان و بازداشت گاه مخفي و علني در گوشه و كنار كشور به جوخه هاي اعدام سپردند و نه بر اين نظرم كه مي بايست گذشته افراد را چماقي كرد براي مخالفت و جلوگيري يا تخطئه مواضع سياسي آزاديخواهانه و مردم سالارانه امروز آنها. اما مانند ميليونها ايراني اميدوارم كه در فرداي برقراري حكومت قانون در ايران كميته اي حقيقت ياب تشكيل شود تا پرونده كساني كه در اين سياهكاري ها دست داشتند و تاريخ شب هاي سياه و خونين اوين را آفريدند در دادگاههائي كه بر اساس موازين حقوق بشر تشكيل مي شود را مورد بررسي قرار دهد. و چنين دادگاهي طبيعتا نه براي انتقام گيري كه براي كنكاش چرائي و جلوگيري از تكرار چنين فجايعي در ايران ما و اداي احترام به خانواده قربانيان و گرامي داشت ياد آنان است. آري امروز هاشم آقاجري از دست مصباح يزدي ها، جنتي ها و قاضي دادگاهش به آقاي گيلاني پناه مي برد اما در سالهاي اوليه دهه شصت آنها كه گذارشان به اوين افتاده است و جان يا نيمه جان خود را سالم از آنجا بدر برده اند، گذشته از يادآوري اعدامهاي شبانه يا بعضا روزانه و شمارش تعداد تيرهاي خلاص ، اتاقهاي مملو از زنداني و يا ساعتها انتظار در راهروهاي دادگاه با چشمان بسته براي بازجوئي با تكه اي نان و پنير و چاشني فريادهاي ضجه و التماس ، بياد مي آورند. وحشت زندانيان از محاكمه شدن در شعبه يك دادگاه اوين را، چرا كه آقاي گيلاني ضمن داشتن سمت حاكم شرع دادگاه انقلاب اسلامي مركز، خود شخصا رياست شعبه يك اين دادگاه را نيز بر عهده داشت. در آن ماههاي بعد از ٣٠ خرداد شصت كه گاهي اوقات دستگيرشدگان را در فاصله كمتر از ٢٤ ساعت محاكمه و اعدام مي كردند، در اوين گفته مي شد كه آقاي گيلاني حكم اعدام پسر خودش را صادر كرده است. مصاحبه هاي او كه در كمال آرامش و با طمانينه در جلو دوربين دستي بر محاسن خود مي كشيد و از حكم اعدام محارب و مفسدفي الارض مي گفت ، در فوائد اجتماعي اجراي حكم قصاص صحبت مي كرد ويا بعد از بحثي شيرين از چگونگي اثبات ارتداد و لزوم اعدام مرتد سخن مي راند را براي زندانيان پخش مي كردند و مو بر تن زنداني سيخ مي شد. بخصوص اگر رسيدگي به پرونده اش به شعبه يك دادگاه انقلاب اسلامي مركز سپرده شده بود. كابوس روبروشدن با آقاي محمدي گيلاني خواب را از چشم زنداني مي ربود. بخصوص از آنجا كه شايع بود كه اگر چشم محاكمه شونده به چشم آقاي گيلاني بيافتد، حكمش حتما اعدام خواهد بود. چرا كه مي گفتند اگر زنداني سر بلند كند و چشمش به چشم ايشان بيافتد آقاي گيلاني اين را به علامت گستاخي زنداني مي گذارد و به او حكم اعدام مي دهد. تمام سعي زنداني بر اين بود كه حال كه رو در روشدن با او گريزناپزير است از چشمان او پرهيز كند. باشد كه آقاي محمد محمدي گيلاني كه در سالهاي شصت ((بسم الله قاسم الجبارين)) را بيشتر از ((بسم الله الرحمن رحيم)) دوست داشت از آن قدرت قضاوت عادلانه اي كه هاشم آغاجري مي گويد برخوردار باشد.برگرفته از نشريه اينترنتي اخبار روزز

شنبه، آذر ۱۶، ۱۳۸۷

اولین رئیس جمهور ایران، متولی انقلاب اسلامی یا قربانی آن؟

hamid_farkhondeh@hotmail.com
در سال های اولیه انقلاب، آقای بنی صدر با مطرح کردن مقوله ی "اقتصاد اسلامی" تعجب اقتصاددانان و نیروهای سیاسی که یا از اقتصاد سرمایه داری و بازار آزاد، یا از اقتصاد سوسیالیستی طرفداری می کردند را برانگیخت. سه دهه بعد از استقرار نظام جمهوری اسلامی، رئیس جمهور پیشین ایران اظهاراتی بدیع در مورد انقلاب اسلامی بیان می دارد. ایشان در مقاله اخیر خویش تحت عنوان "واپسین تقلای مثلث زورپرست"[1] می نویسد که نه روش انقلاب خشونت بود و نه آیت الله خمینی رهبری کاریزماتیک انقلاب را بر عهده داشت:
" اما انقلاب ايران را هيچ حزبی رهبری نکرد، جمهور مردم در ﺁن شرکت کرد، هدفش استقلال و ﺁزادی و استقرار ولايت جمهور مردم بود . خشونت روش ﺁن نبود . جنبش همگانی، ابتکار مردم بود و ﺁقای خمينی نه تنها مردم را به اين جنبش نخواند که مدتها ترديد داشت به استقبال ﺁن برود . مقايسه تاريخ نخستين اعلاميه او با تاريخ ﺁغاز جنبش همگانی مردم ايران، جا برای ترديد نمی گذارد که رهبر با فره انقلاب ايران، مردم ايران بودند نه آقای خمينی."[1]
و در بخشی دیگر از مقاله خود در باره نقش آیت الله خمینی و نظریه ی ولایت فقیه می نویسد:
"و نيز مقايسه نظريه ولايت فقيه ﺁقای خمينی در نجف، با تصديق ولايت جمهور مردم در نوفل لوشاتو، مسلم می کند که اين خمينی بود که خود را با بيان ﺁزادی راهنمای جنبش همگانی سازش می داد . به سخن ديگر، ﺁن ايدئولوگ ساختگی نه تنها کمتر نقشی در انقلاب ايران نمی توانسته است داشته باشد، بلکه ضد انقلاب بوده و انقلاب بر ضد ايدئولوژی ساخته او، جريان يافته و به پيروزی رسيده است." [1]

از مقاله ی آقای بنی صدر چنین استنباط می شود که ایشان انقلاب را محدود به دوران مبارزه و سرنگونی رژیم پیشین می کند. پس لرزه های ویرانگر انقلاب را جزیی از آن نمی داند. حتی در چهارچوب تعریف آقای بنی صدر از انقلاب، انقلاب اسلامی بدور از خشونت نبود. هزاران کشته و مجروح در بین مردم و صدها کشته و زخمی از نیروهای نظامی، کشتار 17 شهریور در میدان ژاله تهران و حوادث تلخ سینما رکس آبادان، حمله به دانشجویان و اساتید در دانشگاه، ضرب و جرح وحشیانه پاسبان ها و ماموران ساواک که به دست مردم می افتادند و تخریب بسیاری از اماکن عمومی اگر خشونت نبود، پس چه بود؟

بعد از سال ها فعالیت در انجمن اسلامی دانشجویان خارج از کشور، اقامت آیت الله خمینی در پاریس فرصتی طلایی در اختیار ابوالحسن بنی صدر قرار داد تا در حلقه نزدیکان و معتمدان رهبر انقلاب وارد شود. با پرواز انقلاب به ایران آمد. در بحث ها و مناظره های اوایل انقلاب در دانشگاه یا جلو دوربین ها، فعالانه از ایده ی اقتصاد اسلامی یا "اقتصاد توحیدی" دفاع می کرد. بعلاوه رفت و آمدش به بیت آیت الله خمینی، وی را به چهره ی نسبتا استثنایی انقلاب اسلامی تبدیل کرد. چهره ی مدرن انقلاب که هم وفادار به اسلام، انقلاب و رهبر آن بود، هم سال ها تجربه زندگی و تحصیل آکادمیک در فرانسه را پشت سر داشت. آقای بنی صدر با اینکه روحانی نبود از حمایت آیت الله خمینی برخوردار بود، با وجود اینکه از دموکراسی و آزادی سخن می گفت اما خود را نیز صددرصد موافق دولت لیبرال مهندس بازرگان نشان نمی داد و در لباس مبتکر اقتصاد اسلامی هم مخالف اقتصاد سوسیالیستی بود، هم منتقد سرمایه داری. تجربه مسئولیت در وزارتخانه های اقتصاد و امور خارجه و سقوط دولت موقت، شرایط را بالا رفتن از نردبان قدرت برای وی فراهم آورد. آقای بنی صدر در بهمن ماه 1358 در انتخابات نیمه آزاد اولین دوره ریاست جمهوری اسلامی با حمایت تلویحی آیت الله خمینی، شرکت کرد و با 11 میلیون رای که 70 درصد آرای ریخته شده به صندوق ها را تشکیل می داد، بعنوان اولین رئیس جمهور ایران انتخاب شد. آیت الله خمینی از بیمارستان قلب تهران حکم ریاست جمهوری وی را تنفیذ کرد. اما کمتر از یکسال و نیم بعد وقتی که جناح مخالف آقای بنی صدر که عمدتا در حزب جمهوری اسلامی به رهبری آیت الله بهشتی گرد آمده بودند، توانسند نظر مثبت آیت الله خمینی در مورد اولین رئیس جمهور ایران را تغییر دهند، در 30 خرداد 60 اکثریت نمایندگان مجلس رای بر عدم کفایت وی دادند که یک روز بعد مورد تایید رهبر انقلاب قرار گرفت. در پی عزل از مقام ریاست جمهوری، وی تحت تعقیب نیز قرار گرفت. سرانجام بعد از چندین هفته زندگی مخفی، اولین رئیس جمهور ایران که با "پرواز انقلاب" در معیت رهبر انقلاب از پاریس وارد کشور شده بود، مجبور شد به کمک مجاهدین خلق همراه با مسعود رجوی در "پرواز ضد انقلاب" برای نجات جان خویش از یورش شاگردان انقلابی آیت الله خمینی، در 19 تیرماه 60 با هواپیمای نیروی هوایی از تهران به پاریس فرار کند.

آقای بنی صدر از معدود دولتمردان جمهوری اسلامی بود که به دمکراسی باور داشت و تلاش داشت آزادی های سیاسی را پاس دارد. به همین جهت بود که برنامه ی مناظره سیاسی با بخشی از مخالفان یا منتقدان نظام ترتیب داد که از کارهای ارزشمند ایشان در دوران ریاست جمهوری است. او در دوران یکسال و نیمه ی ریاست جمهوری خویش تلاش داشت ارتش درهم ریخته ی ایران را ترمیم کند، جلوی تندروی های انقلابی و پاکسازی ها را بگیرد و روابط ایران انقلاب زده را با جامعه ی بین المللی به حالت عادی بازگرداند. در این میان اما نه بعد از سرنگونی نظام پیشین انقلاب متوقف شد و نه آقای بنی صدر و دوستان انگشت شمار ایشان در حکومت قدرت مقاومت در برابر سیل انقلاب را داشتند. سیلی که پیش از آن نهضت آزادی که جمعیتی متشکل تر و پرشمارتر از دوستان و همکاران آقای بنی صدر بود را از قدرت کنار رانده بود. عمر کوتاه ریاست جمهوری آقای بنی صدر نشان داد ایشان بیش از اینکه متولی انقلاب اسلامی باشد قربانی آن بود، هرچند وی را به قدرت رسانده باشد. ویژگی های ارزشمند اولین رئیس جمهور ایران که حلقه ی محاصره ی روحانیون انقلابی به دور او و دوستان معدودش در حاکمیت هر روز تنگ تر می شد، چه سنخیتی با خشن نبودن انقلاب دارد؟ رئیس جمهوری که خود در یکی از پس لرزه های انقلاب، البته با ظاهر قانونی، از قدرت عزل شد، چگونه می تواند اعمال انقلابی سال های بعد از پیروزی انقلاب مانند انقلاب فرهنگی، کشتار وسیع مخالفان و پاکسازی مخالفان یا متخصصین غیرمکتبی را بدون ارتباط با راه و روش انقلابی که نظام پیشین را ساقط کرد ارزیابی کند. چگونه می شود نابسامانی ها و پیامدهای انقلاب که محصول غلبه ی گفتمان انقلابی در سال های قبل و بعد از بهمن 57 در میان اکثر نیروها انقلابی بود را تنها به خلف وعده ی مرجع تقلیدی که در پاریس وعده ی آزادی داد و در ایران به شکل دیگری عمل کرد، و خیانت "ملاتاریا" علیه "ولایت جمهور مردم" تقلیل داد؟ ایشان ظاهرا می اندیشند که می شود ماشین انقلاب را در دروازه های ورودی نظام جدید نگهداشت و بقیه راه را در جاده مردمسالاری همراه با مردم برای برپایی "ولایت جمهور مردم" پیاده پیمود.

در بخشی دیگر از مقاله ایشان می نویسد "« اصلاح طلبان » ديروز انقلاب را خشونت بار و خشونت ساز توصيف می کردند و با استفاده از منطق صوری، دو امر ، يکی انقلاب و ديگری اصلاح را که از يک مقوله نيستند تا بتوان جانشين يکديگر کرد، از يک قماش می باوراندند تا با نفی انقلاب، اصلاح و اصلاح گری را به کرسی قبول بنشانند ."[1]
در حالیکه اصلاح طلبان هرگز انقلاب و اصلاح گری را یکی ندانسته اند و معلوم نیست برای تبلیغ ایده اصلاحات اصولا چه لزومی دارد که آنها انقلاب و اصلاح را از یک "قماش" بدانند؟!

در دوران نقد تحولات سیاسی خشونت آمیز و گریز از انقلاب آن هم از نوع اسلامی اش، اولین رئیس جمهور ایران همچنان انقلاب اسلامی را می ستاید. آقای بنی صدر البته به شهادت گفته ها و نوشته های خویش مخالف خشونت و طرفدار نظامی مردمسالارند، هرچند شکلی که ایشان برای بیان مطالب خود بکار می برند، کار خواننده را آسان نمی کند. او در بخشی از مقاله ی خود از جمله می نویسد:
"ستون پايه های ۱۲ گانه قدرت که بازسازی شده اند وجود دارند. بنا بر اين، هرکس بخواهد بداند فرق بيان ﺁزادی با بيان های قدرت چيست، کافی است عملکرد ﺁنهايی که بيان ﺁزادی را انديشه راهنمای خود کرده بودند را با عملکرد ﺁنهايی که اين يا ﺁن بيان قدرت را انديشه راهنما کرده بودند، مقايسه کند . بدين مقايسه که واقعی است، از جمله،درمی يابد چرا انقلاب خشونت زدائی است و ضد انقلاب خشونت."[1]

بیان پیچیده و نوشتار بعضا ناروشن آقای بنی صدر همچنانکه عدم تعامل ایشان در فعالیت های سیاسی با دیگر نیروهای دمکراسی خواه در داخل و خارج کشور، متاسفانه کمکی به ارتباط گسترده تر اولین رئیس جمهور ایران که اولین قربانی انحصارطلبی در حاکمیت جمهوری اسلامی نیز بود، با مخاطبانش نمی کند.


زیرنویس

1. واپسین تقلای مثلث زورپرست، ابوالحسن بنی صدر، سایت گویانیوز، دوشنیه 15 مرداد 86
http://news.gooya.eu/politics/archives/2007/08/062040.php

سه‌شنبه، آذر ۱۲، ۱۳۸۷

گنجی که از دست می رود

جدال میان عقل و ایمان به قدمت پیداش ادیان است. در دوران روشنگری، از دین افسون زدایی شد، کلیسا بتدریج به عرصه خصوصی رفت و ایمان ذیل عقل قرار گرفت. در اسلام نیز بعد از مرگ پیامبر و در پی اختلافاتی که بین مسلمانان در دوران خلفای راشدین بوجود آمد، بحث جبر و اختیار بالا گرفت. معتزله از مکتب اختیار دفاع می کردند و اشاعره انسان را محکوم به پیروی از مکتب جبر می دانستند. در دوره های بعدی این عرفای اسلامی بودند که در برابر دینداران قشری پرچم دفاع و محافظت از نوعی تفسیر انسانمدارانه از قوانین و رسوم سخت و خشک دینی را برافراشتند. از همین روست که ستیز میان عقل و ایمان یا اسلام عرفانی با اسلام متشرعین بن مایه بخش بزرگی از میراث فرهنگی ماست. در این راهِ سخت سرها بر باد رفت و بسیاری از عرفا و دانشمندان مسلمان یا دارای تفکر آزاد، تکفیر شدند. جدالی که در نهضت مشروطه آیت الله نائینی در یکسوی آن بود و شیخ فضل الله نوری در سوی دیگر آن. چالشی برای قراردادن ایمان ذیل عقل که همچنان در ایران ادامه دارد.

اکبر گنجی اخیرا در سلسله مقالاتی که در سایت رادیو زمانه انتشار یافته به نقد قرآن، قوانین اسلامی و باورهای شیعی پرداخته است. او دلایل عقلانی می آورد که قرآن کلام الله نیست بلکه کلام محمد است. آیه ها و احادیث بسیاری مثال می زند که سند تبعیض میان انسان ها، تبلیغ خشونت و عدم رواداری در قرآن یا منابع دینی اسلام شیعی است. ثابت می کند اگر وجود جن را انکار کنیم، پنبه شیطان را نیز زده ایم، چراکه به گفته قرآن شیطان یکی ا ز جنیان است. به حضرت علی انتقاد می کند که نگاهی توهین آمیز به انسان ها داشته چراکه در نهج البلاغه آنها را به سه دسته تقسیم کرده است: "یک‌ دسته‌ عالم‌ ربانی‌اند، یک‌ دسته‌ دانش‌آموزند که‌ در نزد علمای‌ ربّانی‌ درس‌ می‌خوانند و تعلیم‌ می‌گیرند و بقیه‌ هم‌ پشه‌هایی هستند که‌ در فضا پراکنده هستند."
گنجی سرانجام به باور شیعیان ایراد می گیرد که امام حسن عسکری اصولا پسری به نام محمد نداشته تا بتواند مهدی موعودِ شیعیان اثنی عشری باشد.
عمده این نظرات و مستندات گنجی، البته سالهاست از سوی منتقدین ایرانی و غیر ایرانی اسلام و تشیّع مطرح شده است.

اکبر گنجی به سانِ مؤمنی است که سال های بسیاری از عمر و انرژی خویش را با ایمان و خلوص کامل به آیات و احادیث سنتی زندگی کرده و اکنون چشمانش به روی حقایق بیشماری باز شده، به نادرستی باورهای قبلی خویش رسیده و حال خود را موظف به ادای دینی می داند. دینی به سنگینی بار دین سنتی. می خواهد دادِ عقل ِ نقّاد را از ایمانِ نقّال بستاند. احساس می کند تا خود را از همه رسوبات و آلودگی های فکری-ایمانی گذشته نرهاند، آرام نخواهد توانستن گرفت. اصرار عجیبی دارد تا جز به جز آیات ، احادیث و نظریه های فیلسوفان اسلامی را بشکافد، خرافات را آشکار کند و غیرعقلانی بودن این باورها را فریاد زند. کار بجایی رسیده است که هم فریاد مسلمانان سنتی بلند شده هم افسوس نواندیشان دینی شنیده می شود. آیت الله مکارم شیرازی گنجی را تکفیر کرد. در سایت ها و رساناهای وابسته به حکومت و نهادهای سنتی مخالف اصلاحات که معمولا نظرات و گفته های گنجی را بازتاب نمی دهند، شادمانه خبرها دادند و تفسیرها نوشتند که سرانجام نواندیشی دینی، اکبر گنجی است. برعکس، اکثر قریب به اتفاق سایت ها و روزنامه های اصلاح طلب و سکولار در داخل و خارج کشور که همواره هر حرکت، گفته و نوشته گنجی را منتشر می کردند یا به آن اشاراتی داشتند، خاموشی برگزیدند.

تاریخ ایران شاهد نمونه های بسیاری است از شدیدترین ترین نقدها به دین از ناحیه کسانی که خود از دل نهادها و باورهای دینی اسلام شیعی بیرون آمده اند. سید حسن تقی زاده
[روحانی عالیرتبه]، علی دشتی [طلبه علوم دینی]، احمد کسروی[روحانی] و سازمان مجاهدین خلق مارکسیست- لنینیست(پیکار) از این جرگه اند. نقد های تند چنین اشخاص و جریان هایی از اسلام همواره نتایجی مثبت و سازنده در مبارزه آنها با تاریک اندیشی دینی، نه برای جامعه ایران و نه برای خود آنها، دربرنداشته است. نقدهای اخیر گنجی علیرغم شجاعت، مطالعات و دانش دینی گسترده وی، به نوعی متاسفانه یادآور رفتن همین راه رفته است. بازخوانی سرمایه های از دست رفته است.

با اثبات اینکه امام دوازدهم وجود نداشته، نه انتظار شیعیان پایان می یابد، نه چاه جمکران
بلاموضوع می شود. قدرت حکومت اسلامی نیز قبل از اینکه ناشی از باورهای خرافی و دینداری سنتی مردم باشد، به دلیل ضعف جامعه مدنی و قدرت مالی، تشکیلاتی و امنیتی حکومت است. بازار عرضه و تقاضا در تاریخ خرافه و خرافه پرستی محدود به حیات نظام اسلامی نیست. از استقبال مردم از توپ مرواری در تهرانِ عصر ناصری و سفره حضرت عباس و مراسم نذر و نیاز برخی مخالفان دوآتشه جمهوری اسلامی در خارج از کشور یا حتی باورهای عمیق مذهبی و غیرعقلانی در بین بخش بزرگی از مردم دنیای متمدن که شرع اش نیز عقلی است، گویای این است که باور بخش بزرگی از انسان ها از سر استیصال یا از روی کنجکاوی به نیروها و پدیده های ماورای طبیعی یا غیرعقلانی نه محدود به ایران است و نه مختص نظام جمهوری اسلامی. البته بدون از یاد بردن نقش مهم دولتمداران کنونی ایران در دامن زدن به چنین باورهایی.

این حق طبیعی گنجی- مانند هر ناقد دیگری- است که به نقد دین بپردازد، بویژه دینی که خود او از مؤمنان آن بوده و اطلاعات گسترده ای در این حوزه دارد. اما در این میان، سرنوشت گنجی که اوست چه می شود؟ در کشوری که باورهای عمیق مذهبی هم در مورد اعجاز کلام الله مجید هم در وصف مولا علی و هم انتظار عدل و داد مهدی موعود در دل و جان میلیون ها مردم اش ریشه دارد، انتشار چنین مقالاتی خرافه و تعصب را تعدیل می کند، یا بر آتش تعصبات مذهبی می افزاید؟ روشنفکران را به مردم نزدیکتر می کند یا از آنها می رماند؟

اسلام و آنهم اسلام شیعی، چه با دستورات عقلانی چه در شکل باورهای خرافی، با میلیون ها ایرانی از لحظه تولد تا زمان مرگ، در شادی و غم، در دارایی و نداری، در جنگ و صلح و در امید و ناامیدی طی قرن ها همراه بوده است. باید امیدوار باشیم پروژه روشنفکران دینی مانند دکتر عبدالکریم سروش، مجتهد شبستری، ملکیان، محسن کدیور یا روحانیانی مانند آیت الله منتظری، آیت الله صانعی و یوسفی اشکوری که تلاش دارند تفسیری مطابق حقوق بشر از قوانین اسلامی ارائه دهند و اسلام را با دنیای امروز و ملتزمات آن سازگار کنند، موفق شود. جامعه دینی ایران بسیار فربه تر از آن است که تعدادی از نویسندگان، متفکرین و سیاستمداران سکولار و لائیک به تنهایی در آن از عهده ذیل عقل قرار دادن ایمان برآیند. روشنفکران دینی و روحانیان تحول خواه، گنج و سرمایه جامعه ایران هستند که نقش حلقه رابطِ بخش مدرن و سکولار این جامعه با بخش سنتی، بزرگتر و قدرتمندتر آن را تشکیل می دهند.

فرض کنیم روشنفکران دینی و آیات عظام نامبرده در طی بررسی ها و تلاش های فکری خویش به نتایجی برسند که اکبر گنجی امروز به آن رسیده است. گیریم آنها به آن سان دین را نقد کنند که گنجی امروز نقد می کند. در اینصورت چه غم انگیز سرنوشتی نصیب جامعه در حال گذار ایران خواهد شد. چراکه تفکر قشری و سنتی یکته تاز میدان خواهد شد و با در دست داشتن تقریبا تمامی ابزارهای ارتباط گسترده با مردم از قبیل مسجد و منبر، رادیو و تلویزیون و عمده مطبوعات کشور، هم بر کوس رسوائی روشنفکری دینی خواهد کوبید هم دکان دینفروشی خود را رونق خواهد داد.

مبادا بپنداریم اگر روشنفکری دینی از همین جایگاه تنگی که در عرصه تفکر دینی در جامعه ایران دارد حذف شود، مقام یا امکانات روشنفکران سکولار و لائیک مستحکم تر می شود. در این میدان بازی برد و باختی درکار نخواهد بود. روحانیون قشری و سنت گرا به مبارکی و میمنت به تماشای بازی باخت-باخت روشنفکران دینی و سکولار خواهند نشست.

بسیار خوش خیالی خواهد بود اگر فکر کنیم آن مسلمانانی که علیرغم باورهای سنتی و تعصبات دینی، نیم نگاهی نیز به آرای عبدالکریم سروش و تفسیر روحانیان نوگرا از اسلام
می اندازند و احتمالا از آرای آنها تاثیر می پذیرند، در غیاب نواندیشان دینی، به آسانی به سکولارها گوش خواهند سپرد یا اینکه به تبعیت از مراد فکری خویش، راه عقلانیت را در پیش خواهند گرفت.

گذشته از این در نقد اکبر گنجی و نقدهای مشابه به آموزه های قرآن و باورهای دینی دو ایراد اساسی دیگر وارد است:
اول اینکه اصولا چگونه می شود در محیط باز خارج از کشور از داخل کشوری ها که با انواع سرکوب ها، فشارهای سیاسی و تضیقات و تبعیضات روبرویند، ایراد گرفت چرا فلان نظر سنتی دینی را مورد نقد قرار نمی دهند یا به بهمان تصمیم سیاسی حکومت اعتراض نمی کنند. شگفت انگیز است که اکبر گنجی در خارج از کشور، نواندیشان دینی در داخل کشور که همواره شمشیر فشار و سرکوب حکومت را بالای سر دارند، مورد خطاب قرار می دهد که: "اگر نواندیشان دینی (روشنفکران دینی، روشنفکران مذهبی) حکم ارتداد را متعلق به دوران مدرن نمی‌دانند، یا اساساً معتقدند قرآن فاقد حکم ارتداد است، چرا در برابر صدور احکام ارتداد سکوت اختیار می کنند؟ آیا رواست که در دوران مدرن در سودان، کویت، مصر، افغانستان و ایران شاهد صدور احکام ارتداد باشیم؟"

ایرادِ دیگر نقدِ گنجی وار از دین، کم توجهی به نقش مثبت دین در همه کشورها بویژه جوامع توسعه نیافته و حال گذار است. طبیعتا این گفته به معنای نادیده گرفتن جنبه های منفی آموزش ها و باورهای دینی نیست. اما باید ترسید از جامعه ای که ترمز دین نیز از آن برداشته شود بدون اینکه جایِ خالی دین با آموز ش ها یا آموزه هایی که تنظیم کننده روابط آحاد جامعه هستند، پر شود. درست است که بسیاری از قوانین اسلامی دربردارنده تبعیضات میان زن و مرد یا مسلمان و غیرمسلمان است. اما فراموش نکنیم که دین در موارد بسیاری پاسدار نوعی نظم اجتماعی است که بدون آن یا جایگزین مناسب برای آن، فروپاشی اجتماعی و هرج و مرج حاکم خواهد شد.




































شنبه، آبان ۱۸، ۱۳۸۷

او با ماست!

hamid_farkhondeh@hotmail.com

بخشی دیگر از رویای مارتین لوتر کینگ به حقیقت پیوست. دیشب امریکا شاهد رویداد تاریخی پیروزی اولین رئیس جمهور سیاهپوست بود. دنیایِ خسته از دوران هشت ساله یِ جورج بوش، دوران جنگ و تهدید، نیز نفسی راحت کشید.

جشن پیروزی دمکرات ها اینبار، هم بسیار گسترده تر است، هم بسی رنگین تر. میهمانان تازه، همان میزبانان فراموش شده هستند. شهروندانی از تبار بردگان و بیگانه در کشور خویش، به حاشیه رانده شده، قربانی نژادپرستی پنهان و آشکار. شهروندان سیاهپوست ثروتمند ترین کشور جهان. شهروندان امریکا، بزرگترین قدرت اقتصادی و نظامی جهان، با 40 میلیون جمعیت زیر خط فقر (12.5%) و 45 میلیون نفر (15.6%) بدون کوچکترین بیمه درمانی.

اکنون اما سیاهان سرتاسر امریکا پیروزی باراک اوباما، پیروزی خود را جشن می گیرند. انگار سیاهپوستان ممفیس، آخرین سخنرانی مارتین لوتر کینگ را روز قبل از کشته شدنش در 40 سال پیش بیاد می آورند. در آن روز مارتین لوتر کینگ وعده بود که شاید او در کنار آنان نباشد، اما سیاهان سرانجام به "سرزمین موعود" خواهند رسید.

او با ماست، چنانکه دیگر دمکرات ها در شش دهه گذشته بوده اند. البته طبیعتا آنها قبل از هرچیز مدافع منافع ملی کشور خویش هستند. اما هستند کشورهایی نیز که فرصت ها را یکی پس از دیگری از دست داده اند.

دکتر مصدق زمانی هری ترومن را "بهترین دوست ایران" نامیده بود. او به دعوت ترومن به امریکا سفر کرد. رئیس جمهور دمکرات با نخستین طرح کودتای انگلیسی ها مخالفت کرد و خواهان موفقیت مذاکرات امریکا و انگلیس با دولت ملی ایران بود. اما سرسختی های دکتر مصدق و برخی از یارانش در جبهه ملی، مانع رسیدن به توافقی ممکن در دنیای دوقطبی آن زمان شد. سرانجام نه ماه مانده به کودتا، آیزنهاور جمهوریخواه با شعار "عقب راندن کمونیسم" در انتخابات ریاست جمهوری نوامبر 1952 پیروز شد. هنگامی که آخرین تلاش ها نیز در اسفند ماه 1331 نیز به نتیجه نرسید، آیزنهاور دومین پیشنهاد کودتای دولت بریتانیا را پذیرفت.

در آبان 1339(نوامبر 1960) جان اف کندی در انتخابات ریاست جمهوری پیروز شد. شاه مجبور شد به نخست وزیری علی امینی و انجام اصلاحات تن دردهد. جبهه ملی که تحت نام جبهه ملی دوم تجدید سازمان کرده بود، اینبار نیز نتوانست فرصت ها را دریابد و بجای حمایت از دولت امینی و تلاش برای حفظ و توسعه فضای نسبتا باز سیاسی ایجاد شده، مبارزه با دولت امینی را در راس برنامه های خود قرار داد.

پیروزی جیمی کارتر در پاییز 1356( نوامبر 1977) و سیاست حقوق بشری او، فضای باز سیاسی کشور را در پی داشت. از این فرصت برای عقب راندن استبداد سلطنتی استفاده شد، اما بهمن انقلاب عین ویرانگری و کمال فرصت سوزی بود. بویژه آنکه بعد از خروج مستشاران نظامی امریکا از ایران و کسب استقلال سیاسی، دولت ایران می توانست بجای درغلتیدن در مبارزات ضدامپریالیستی، برای تحکیم روابط ایران و امریکا بر پایه منافع مشترک و احترام متقابل تلاش کند. اما نه ماه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، اشغال سفارت امریکا و گروگانگیری 444 روزه دیپلمات های این کشور، سرآغاز فرصت سوزی های فراوان بعدی شد.

در دوران هشت ساله بیل کلینتون نیز دست دوستی وی بسوی ایران دراز شد و وزیر خارجه وقت امریکا، خانم مادام آلبریت بخاطر مشارکت دولت امریکا در سرنگونگی دولت مصدق، از مردم ایران عذرخواهی کرد. خودداری محمد خاتمی از دست دادن با بیل کلینتون نماد فرصت سوزی از سوی ایران برای بهبود روابط سیاسی با امریکا بود.

دوران هشت ساله بوش با سیاست های ماجراجویانه و جنگ طلبانه، تقویت بنیادگرایان و انحصارطلبان، و افول اصلاج طلبی و دمکراسی خواهی، هم در ایران و هم در دیگر کشورهای منطقه خاورمیانه، درپی داشته است.

پیروزی باراک اوباما می تواند از یکسو در باز شدن فضای سیاسی کشور موثر باشد و از سوی دیگر فرصت هایی در جهت دفاع از منافع ملی ایران به همراه داشته باشد. آیا فرصت سوزی ها ادامه خواهد یافت؟ آیا رئیس جمهور آینده ایران دستان باراک اوباما را خواهد فشرد؟


پنجشنبه، آبان ۱۶، ۱۳۸۷

ده سالگی گويا؛ "گويا"ی حال

گويا، گويای موفقيت يک سايت فارسی زبان است در دنيای ارتباطات امروز. تفاهم و مدارا در فضای مجازی بهبودبخش و طليعه دار تفاهم و مدارا در فضای واقعی خواهد بود
hamid_farkhondeh@hotmail.com
گويا حکايت ماست. شايد هم گويای حال هم هست و هم نيست. در خدمت گرفتن اينترنت برای عبور از سانسور، انتشارات بدون مرز و زيستن خبر در لحظه، عليرغم ميل اصحاب سانسور و ارباب سرکوب، گويای خواست ماست.
در عصر پراکندگی ها و دوره یِ بی اعتمادی های اجتماعی و سياسی اما گويا، گويایِ حال ما نيست، به ما نمی ماند. نه فقط به اين دليل که گويا، در زمانه یِ فصل برای وصل آمده يا اينکه در کنار درهای بسته یِ گروهی و سازمانی، دروازه هایِ دهکده جهانی را بر روی ايرانيان بلکه فارسی زبانان گشوده، کيهان شريعتمداری را در کنار کيهان لندن نشانده، صدای اصلاح طلبی را با فرياد انقلابی گری به يک ستون لينک داده يا جمهوريخواه را بزور اينترنت کنار سلطنت طلب نشانده. بلکه گويانيوزش توانسته با وفاداری حرفه ای اش به گردش آزاد خبر، هم صدای سکولارها را منعکس کند هم نقطه نظرات روشنفکران دينی را انتشار دهد. هم فضايی مجازی برای تفسرهای بديع داريوش سجادی باشد هم محلی برای پاسخ های متين احمد باطبی. و اين همه با رعايت سرعت انتقال خبر در عصر ارتباطات. درست است که رمز دوام گويا، اعتماد کاربران آن است. اعتماد نيز اما به آسانی بدست نمی آيد. گويا به نياز زمان پاسخ داد اما درجا نزد و پا-به-پای زمان پيش آمد. هر روز بروز شد، خبرها و تفسيرها را منتشر کرد، در کنار عرضه خدمات اينترنتی، مامنی شد حتی برای نويسندگان داخل کشور که تاب ديدن مقالات مثله شده خويش در مطبوعات تحت سانسور يا خود سانسوری نداشتند. و چنين بود که گويا مرز داخل و خارج کشور را درنورديد، در عصری که مرزهای خودی و غيرخودی يا ايدئولوژيک هم در داخل کشور جان سخت است هم در خارج کشور.در همان سال های اوليه یِ عمر گويا، نظام ولايت فقيه که دست ساطور سانسور خويش را از گويا کوتاه می ديد درصدد جعل برآمد. فقط مدارک نيست که جعل می شوند. سايت ها نيز جعل شدنی اند. چنانکه همزاد نکره و عجيب الخلقه ای بنام "گوياآ" برای گويا خلق کردند. و چه جالب است عدل اينترنتی. جاعلان، تنبلان، کهنه گان و کندان يا خودبخود از صحنه حذف می گردند يا به سان لينک های به روز نشده ترشيده می شوند. عرض خود می برند و زحمت کاربران می دارند. گويا، گويا تنها سايتی است که حتی خودی شناسان خبره یِ داخل کشور نمی توانند آن را ناديده بگيرند. انقلابی و ضد انقلابی [هم به تعريف حسين شريعتمداری و هم به تعبير کارل پوپری] همه هم روبه گويا دارند هم لينک به آن.
گويا گويا اولين سايت خبری- تبليغاتی ايرانی است که از سوی ذوب شدگان در ولايت به کسب لقب ضدانقلابی نائل آمد. چون آن را بر حسب تعلق حزبی، سازمانی يا گروهی نمی توانستند ضدانقلابی بخوانند، خودِ سايت را ضدانقلابی خواندند.
گويا، گويای موفقيت يک سايت فارسی زبان است در دنيای ارتباطات امروز. تفاهم و مدارا در فضای مجازی بهبودبخش و طليعه دار تفاهم و مدارا در فضای واقعی خواهد بود.
اين موفقيت و ده سالگی گويا را به سردبير آن، فرشاد بيان تبريک می گويم.
حميد فرخنده
Published from gooya news {http://news.gooya.com} Copyright © 2008 news.gooya.com All rights reserved for the original source

سه‌شنبه، مهر ۲۳، ۱۳۸۷

وقتی مسیح شمشیر به دست می شود

نقدی بر گفته های باقر مومنی آقای باقر مومنی در سخنرانی خویش در مراسم بیستمین سالگرد کشتار زندانیان سیاسی که از سوی "انجمن دفاع از زندانیان عقیدتی و سیاسی" در پاریس برگزار شد[1]، ضمن ارجگذاری خاطره قربانیان این فاجعه ملی به نکاتی اشاره داشت که درخور تأمل اند.درخور تأمل بویژه از این رو که آقای مومنی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران هستند و بالطبع انتظار دقت و تاریخ نگاری بدون حب و بغض از ایشان می رود.آقای مومنی در سخنان خویش از جمله در سه مورد اظهاراتی کرده اند که با اسناد و شواهد موجود خوانایی ندارد:
1.قربانیان همگی آگاهانه، تا پای جان پایداری ورزیدند، به آرمان خویش وفادار ماندند و در برابر فاشیسم مذهبی ایستادند و چشم در چشم قاتلان تکرار کردند که همچنان بر سر موضع خود می مانند.
2.معلوم نیست این مرد[اکبر گنجی] با کدام وکالتنامه از جانب از پاافتادگان اینچنین به حاتم بخشی از کیسه خلیفه[ بخشیدن اما فراموش نکردن] سخن میگوید.
3.همان مسیح مقتدای امروزی او [اکبر گنجی] به حواریونش میگفت" من برای صلح نیامده ام، من با شمشیر دو دم آمده ام".
با استناد به کتاب خاطرات آیت الله منتظری و بر اساس شهادت زندانیان آزاد شده یکی از جنایتکارانه ترین و رذیلانه ترین روش هایی که "هیئت مرگ" در زندان اوین و برخی دیگر از زندان های کشور در جریان کشتار سال 67 بکار برد، طرح سوالِ "بر سر موضع بودن یا نبودن" از زندانیان سیاسی بود بدون اینکه نامبردگان از پیامد پاسخ خویش آگاه باشند. این زندانیان که بسیاری شان دوران محکومیت خویش را سپری کرده بودند نمی دانستند که پاسخ "آری"، آنان را به دالان مرگ می برد. اینکه واقعا چه تعداد از زندانیان حتی اگر از هزینه "بر سر موضع بودن" که جانشان بود، از سوی دادگاههای سرپایی باخبر می شدند، باز هم بر نظرات و باورهای سیاسی خویش پافشاری می کردند، روشن نیست. اما قطعا می توان ادعا کرد بسیاری از قربانیان از مرگ رهایی می یافتند. چگونه می شود همواره به حق، از نحوه رذالت آمیز و ناجوانمردانه طرح سوال از سوی "هیئت مرگ" سخن گفت اما از سوی دیگر اعلام داشت که " قربانیان همگی آگاهانه، تا پای جان پایداری ورزیدند"؟اکبر گنجی و دیگرانی که از "ببخشیم اما فراموش نکنیم" سخن می گویند نیز تنها نظرات و پیشنهادات خویش را در مورد عقلانی ترین و سازنده ترین برخورد در مواجه با این فصل خونین تاریخ معاصر ایران بیان داشتنده اند. روزنامه نگار شجاع ایران هیچگاه این نظرات را بنام و یا به نمایندگی از سوی قربانیان یا بازماندگان آنها مطرح نساخته است. اما سرانجام روزی می بایست چرخه انتقام و خشونت در ایران نیز پایان یابد. اکبر گنجی باوجود آنکه خود هزینه های زیادی برای آرا و عقایدش و مبارزه با استبداد پرداخته است، دعوت جرج بوش برای ملاقات با وی را به این دلیل که از سوی نیروها و جریان های سیاسی و مدنی نمایندگی یا وکالت نداشت، رد کرد.همانطور که آقای مومنی و همفکران ایشان حق دارند اجرای عدالت یا سعادت و خوشبختی مردم ایران را در "نه ببخش و نه فراموش کن" بیابند، باید برای گنجی و دیگران نیز این حق را قائل بود که ایده "ببخش اما فراموش نکن" را برای گذار از موانع برقراری دمکراسی در ایران، مناسب تر بلکه لازم ارزیابی کنند، بدون اینکه افکار و عقاید دیروز آنها به عنوان چماقی برای تخطئه و تحقیر نظرات امروزشان بکار گرفته شود.
مسیح را به شمشیر مسلح کردن و او را پیامبر صلح ندانستن اما شاید شگفت انگیز ترین نوآوری آقای مومنی باشد. حتی اگر سنت و شناخت 2000 ساله افکار و اذهان از پیام مسیح را نادیده بگیریم، تورقی در انجیل ها از جمله در انجیل متی که ایشان بدان استناد کرده اند، گویای آن است که "آوردن شمشیر" و "نه صلح" ی که عیسی مسیح از آن سخن می گوید هزینه ای است برای ایمان به پدر، پسر و روح القدس، هشداری است به حواریون خویش درباره مصائب و مشکلاتی که پونتئوس پیلاطوس های زمان از یکسو و متعصبین از سوی دیگر، برای مومنان ایجاد خواهند کرد.
زیرنویس
1. و زندگی ادامه دارد، متن سخنرانی باقر مومنی در مراسم بیستمین یادمان کشتار زندانیان سیاسی در پاریس، ششم مهرماه 1387، سایت عصرنو

شنبه، مهر ۱۳، ۱۳۸۷

خاتمی در آستانه ورود

شنبه 6 مهر 1387
همه راه ها را به خاتمی ختم ديدن، که يا خاتمی يا هيچ کس، و تاکيد بر اين که "هر کس غير از خاتمی در برابر احمدی نژاد قرار بگيرد، برنده احمدی نژاد خواهد بود" نه حکايت از رعايت احترام ديگر چهره های طيف بزرگ اصلاح طلبان را دارد و نه بوی قدری خضوع و خشوع در برابر رويدادهای سياسی آينده، آن هم در کشوری مانند ايران که شاهد اتفاقات سياسی غيرمنتظره بوده است
hamid_farkhondeh@hotmail.com
تازه ترين تحليل جبهه مشارکت درباره دهمين دوره انتخابات رياست جمهوری، قطعنامه دوازدهمين کنگره سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی در اين باره و سرانجام مصاحبه ها و دعوت های مکرر چهره های شاخص اصلاح طلبان از رئيس جمهور پيشين و پاسخ های جسته و گريخته وی، گويای ورود قريب الوقوع سيد محمد خاتمی به عرصه رقابت های انتخابات آينده رياست جمهوری است.
خاتمی نه از ديد شورای نگهبان مانند عبدالله نوری چندان بزرگ است تا از صافی آن شورا رد نشود و نه در نگاه ملت چنان کوچک است تا بسرعت از آن صافی بگذرد. سوابق او در نظام اسلامی بيش از آن است که عليرغم عدم تمايل قلبی شورای نگهبان، نتواند تاييد صلاحيت شود و جايگاهش در قلب و ذهن مردم بالاتر از آن است که عليرغم دلخوری ها، در روز انتخابات بشود تنهايش گذاشت. از اينرو دعوت های پی درپی از رئيس جمهور پيشين از سوی چهره ها و تشکل های اصلاح طلب قابل درک است. اما همه راهها را به خاتمی ختم ديدن، که يا خاتمی يا هيچکس، و تاکيد بر اينکه "هرکس غير از خاتمی در برابر احمدی نژاد قرار بگيرد، برنده احمدی نژاد خواهد بود" نه حکايت از رعايت احترام ديگر چهره های طيف بزرگ اصلاح طلبان را دارد و نه بوی قدری خضوع و خشوع در برابر رويدادهای سياسی آينده، آن هم در کشوری مانند ايران که شاهد اتفاقات سياسی غيرمنتظره بوده است.عدم امکان نظرسنجی های آزاد و معتبر در آستانه انتخابات ها يا در فاصله دو انتخابات، مانع تحليل دقيق وزن و اعتبار راهبردهای مختلف سياسی از سوی مردم و نخبگان سياسی در ايران است.پيش بينی اکثر نيروها و شخصيت های سياسی، چه موافق چه مخالف شرکت در انتخابات، پيروزی هاشمی رفسنجانی در انتخابات رياست جمهوری سال ۸۴ بود. در روزهای پرالتهاب ميان دور اول و دوم آن انتخابات، بخشی از نويسندگان و هنرمندان برای سد راه به قدر ت رسيدن احتمالی احمدی نژاد، بيانيه ای را در حمايت از هاشمی رفسنجانی امضا کردند. آنها البته مورد تحقير و توهين از سوی برخی از همکاران، روشنفکران و تحريم کنندگان در داخل و خارج کشور قرار گرفتند. سربرآوردن محمود احمدی نژاد اما تحريم کنندگان را غافلگير کرد. چراکه قرار بود مرد قدرتمند نظام قرار بود به هرحال دوباره در انتخابات رياست جمهوری پيروز شود و آنها کسر شأن وجيه المللگی خود می دانستند که به انتخاب ميان بد و بدتر تن دردهند. هرچند بسياری از نيروها و شخصيت های سياسی تحريم کننده اين غافلگيری را نيز چون موارد پيشين به سکوت برگذار کردند، اما به ضرس قاطع می توان گفت اگر بسياری از اين نيروها، بخش بزرگی از دانشجويان و روشنفکرانی که اين انتخابات را تحريم کردند از نتيجه آن خبرداشتند، در آن روزها انتخاب ديگری می کردند.در طول حيات دولت نهم اما چنان خشکسالی سياسی و اقتصادی تهران را فراگرفت که ياران اصلاحات پربار و ساختاری را مجالی برای پرداختن به اين محبوب نماند.انتخابات رياست جمهوری سال ۸۴ و دوران سه ساله و نيم گذشته دو تجربه عمده برای جامعه ايران در برداشته است که قطعا نتايج آن را در رفتارهای آينده انتخاباتی مردم بويژه اقشار متوسط شاهد خواهيم بود:
۱.عليرغم تلاشی که در بخشی از نيروهای اپوزيسيون جمهوری اسلامی برای يکی دانستن جريان ها و جناح های مختلف درون حاکميت می شود، بين اين نيروها و شخصيت های حکومتی تفاوت های سياسی وجود دارد. کلی ديدن، يک کاسه کردن و نديدن تفاوت ها حتی در يک جناح نظام اسلامی باعث غافلگيری های سياسی شده و به ضرر جريان دمکراسی خواهی عمل می کند.
۲.نتايج انتخابات، حتی در همان محدوده مجاز نظام، در سرنوشت مردم و جريان زندگی روزانه آنها موثر است.
رسم است کارنامه سياستمداران را بر اساس عملکرد سياسی شان ارزش گذاری کنند، اما اقدامات دولت نهم نشان داد که در انتخابات ايران می بايست تا اطلاع ثانوی اينکه کانديداها يا منتخبان "چه کارهايی نمی کنند" را نيز در کارنامه مردان قدرت و سياست بسيار ارج گذاشت.
با استناد به آنچه در سه سال و نيم گذشته در کشور روی داده، به شهادت گفته ها و شکايت های مردم از ساعت ها قطع برق در زل تابستان و نبود گاز در يخبندان زمستان، با يادآوری سه قطعنامه محکوميت در شورای امنيت سازمان ملل، تشديد تحريم های اقتصادی و با توجه به توسعه فقر، گسترش فساد و افزايش آمار جرم و جنايت در کشور، تعجب برانگيز نيست که جبهه مشارکت ايران اسلامی پيروزی محمد خاتمی در برابر محمود احمدی نژاد را قطعی ارزيابی کند. شگفت انگيز اما "لس آنجلس نشين" خواندن تحريم کنندگان انتخابات است:"انتخابات دوره دهم رياست جمهوری در بهار ۸۸ در شرايطی فرا می رسد که راديکاليزم راست و چپ عملا در کشور منزوی شده است. هم کفن پوشان خيابانها را ترک کرده اند و هم جريان های تحريم و عبور از خاتمی وزن و ميزان درستی راهبردها و راهکارهای خويش را دريافته اند. اينک انصار حزب الله خانه نشين و جريان تحريم، لس آنجلس نشين شده اند؛ تا فضای عمومی سياست در داخل کشور عملا از موج آفرينی راديکالهای چپ و راست نسبتا مصون باشد."[۱]
غيبت کفن پوشان از خيابان ها البته به دليل راحتی خيال آنها بعد از به قدرت رسيدن دولت نهم است. اما سر در برف فروبردن، تحريم کنندگان را "لس آنجلس نشين شده" خواندن و جريان تحريم را به خارج از مرزها منسوب کردن، نديدن بيش از حدود ۱۵ ميليون تحريم کننده آخرين انتخابات رياست جمهوری است. اگر تعريض به چهره و نيروهای تحريم کننده انتخابات هست که در اين حالت نيز بسياری از اين شخصيت ها و نيروها در داخل کشور هستند. از اين گذشته لس آنجلس نشين ها نيز ايرانی اند، مگر قرار نبود ايران برای همه ايرانيان باشد؟ بسياری از لس آنجلس نشين ها، لندن نشين ها يا هرکجاآباد نشين ها نه برای نجات مال خويش که از ترس جان خويش مجبور به ترک کشور گشته اند. آنها نه به اختيار که به برکت موج اعدام ها، اخراج ها، زندان ها و فشارهای نظام جمهوری اسلامی خارج نشين شده اند. تازه در خارج از کشور و از جمله در لس آنجلس، همه ايرانيان سرنگونی طلب نيستند. بسياری از آنها تا آنجا که تدارکات انتخابات در خارج از کشور اجازه داده است، آرای خود را به نفع اصلاح طلبان به صندوق های رای ريخته اند، خواستار تحولات سياسی مسالمت آميز در ايران هستند و برای پيروزی اصلاحات و اصلاح طلبان در داخل کشور به سهم خود تلاش کرده اند.
جای سلوکِ اتحاد، همدلی و جذب در لحن تحليل جبهه مشارکت درباره تحريم کنندگان انتخابات، همان ها که قرار است در انتخابات آينده به نحو ديگری عمل کنند، سخت خالی ست. بويژه از سوی کسانی که با بازگشت خويش سودای پر کردن شکاف دولت-ملت را دارند.
زيرنويس
۱.تحليل خبرنامه داخلی جبهه مشارکت ايران اسلامی، سوم مهرماه ۸۷، سايت نوروز http://norooznews.ir/news/8923.php
Published from gooya news {http://news.gooya.com} Copyright © 2003 news.gooya.com All rights reserved for the original source

سه‌شنبه، مرداد ۰۸، ۱۳۸۷


صدای امریکا در آزمون بیطرفی

hamid_farkhondeh@hotmail.com

"وظيفه ما تنها خبر رسانی است"، این جمله بر سردَر سایت صدای امریکا نقش بسته است. خبر رسانی اما نه یگانه وظیفه رساناهای رسمی بین المللی است و نه صدای امریکا فقط به خبر رسانی می پردازد. چراکه اگر چنین می بود، پس "تفسیر خبر" چیست؟

به یُمن تحمیل سانسور بر مطبوعات کشور و حاکمیت اقتدارگرایان بر صدا و سیمای جمهوری اسلامی که به تک صدایی بودن رسانه ملی انجامیده است، بسیاری از مردم برای باخبر شدن از اخبار صحیح بویژه درمورد رویدادهای سیاسی داخلی و خارجی ایران به برنامه های فارسی رساناهای بین المللی روی می آورند. صدای امریکا با روزانه هفت ساعت برنامه که شش ساعت آن پخش همزمان برنامه های تلویزیونی از رادیو صدای امریکا نیز هست، با اقبال گسترده ای در میان مردم برخوردار شده است.

جالب است سانسورگران و انحصارطلبانی که با بستن روزنامه ها و مجلات هزاران روزنامه نگار ایرانی را از کار برکنار کردند و در عرصه خبررسانی نه صدای شان اعتماد برانگیز است نه سیمای شان برای مردم جاذبه ای دارد، همواره رادیو و تلویزیون های فارسی زبان خارج از کشور را مورد انتقاد و حمله قرار می دهند، غافل از اینکه عامل اصلی رونق بازار این رساناها، خودِ سانسورگرانِ وطنی هستند.

در این میان اما صدای امریکا در آزمون بیطرفی، چنانکه معیار خبر رسانی آزاد و بیطرفانه در عرف رساناهای مستقل کشورهای آزاد است، چندان موفق نبوده است.

واضح است که ماهیت یک رسانه حرفه ای و آزاد را نه جمله ای توصیفی بر سردَر آن، که میزان احترام گردانندگان آن رسانه به چارچوب های تعریف شده بین المللی برای خبرنگاری حرفه ای، تعیین می کند، چراکه "مُشک آن است که خود ببوید نه آنکه عطّار بگوید". گذشته از این هرچند خبر رسانی آزاد و کمک به گردش آزاد اطلاعات و اخبار از وظایف اساسی این رساناهاست، اما تفسیر و تحلیل اخبار از زوایای مختلف توسط تحلیلگران مستقل و صاحب نظران سیاسی از افق های فکری گوناگون، بخش مهم دیگری از فعالیت رساناهای حرفه ای و آزاد است. از همین روست که در برنامه دو ساعته "تفسیر خبر" و "میزگردی با شما" در صدای امریکا تحلیلگران و روزنامه نگاران این رسانه و فعالان سیاسی و اجتماعی به بررسی رویدادهای مهم سیاسی روز در ارتباط با ایران می پردازند.

انتقادی که بر صدای امریکا وارد است عدم رعایت بیطرفی و پایبندی لازم به اصول کار خبرنگاری حرفه ای است. اکثریت قاطع میهمانان صدای امریکا را مفسران و تحلیلگرانی تشکیل می دهند که در مورد حاکمیت جمهوری اسلامی تقریبا هم نظرند. آیا برنامه ریزان صدای امریکا و مجریان برنامه "تفسیر خبر" از خود پرسیده اند چرا برنامه های آنان بجای آنکه به مکانی برای بحث و جدل های پرحرارت و چالش برانگیز تبدیل شود به گفتگوهای دوستانه ای میان چند هم نظر سیاسی تبدیل می شود که به دفعات در طول برنامه به تایید و تحسین نظر یکدیگر می پردازند؟ علت این یکنواختی که گاه این برنامه را تا حد گپ های دوستانه می رساند، آن است که اکثریت قاطع مفسرانِ میهمان، یک موضع مشترک در برابر حاکمیت جمهوری اسلامی دارند و تقریبا با یک افق دید به رویداهای ایران و منطقه می نگرند. مشترکات فکری اغلب مدعوین غیرقابل اصلاح دانستن نظام جمهوری اسلامی در کلیت خود و بی حاصل ارزیابی کردن هر انتخاباتی که در چارچوب قانون اساسی فعلی در ایران انجام شود است. بعلاوه اکثریت شرکت کنندگان درمورد بحران پرونده هسته ای ایران و نقش دولت اشغالگر اسرائیل در مناقشات خاورمیانه و حمایت یکجانبه امریکا از این کشور، کمتر سیاست های دولت های امریکا و اسرائیل را مورد انتقاد قرار می دهند. این در حالیست که از دمکراسی خواهانی که از منتقدان نظرات مطرح شده هستند یا به سیاست های اعمال شده از سوی امریکا و اسرائیل در برابر ایران و در کل منطقه معترضند، به ندرت در برنامه های صدای امریکا دعوت به عمل می آید.

ایراد دیگری که بر صدای امریکا وارد است، حضور مکرر نیروها، مفسران و سیاستمداران نزدیک به سلطنت طلبان در برنامه های این صداست. برنامه هایی که در آن پی آمدهای ناگوار انقلاب برای ایران و ایرانیان، مجالی می شود برای مُحق نمایاندن سیاست های رژیم استبدادی شاه یا حداقل سکوت در مورد سیاهکاری های نظام پیشین. طبیعتا این حق سازمان های سیاسی سلطنت طلبان و چهره های سیاسی آنان است که در برنامه های مختلف رساناهای بین المللی از جمله صدای امریکا حضور داشته و به دفاع از نظرات، برنامه های سیاسی و روایت خویش از انقلاب ایران بپردازند. نقش حرفه ای صدای امریکا اما ایجاب می کند که اولا نمایندگان همه نیروهای سیاسی ایران در برنامه های آن حضور داشته باشند یا حداقل صدای آنها که روایت دیگری دارند نیز شنیده شود. ثانیا میزان شرکت این نیروها نسبتی با وزنِ سیاسی آنها در صحنه سیاسی کشور داشته باشد.

اشکالات صدای امریکا متاسفانه به عدم به رعایت بیطرفی میان صاحبان اندیشه و آرای مختلف ختم نمی شود، بلکه حتی از این تریبون افرادی اجازه می یابند بصورت یکجانبه برخی از نیروها و شخصیت های سیاسی که از قضا همواره بخاطر حضورشان در داخل کشور، تحت سرکوب حکومت قرار داشته اند، مورد حمله و اتهامات تند قرار دهند. نهضت آزادی ایران و بویژه دبیرکل آن دکتر ابراهیم یزدی در چند ماه گذشته هدف این حملات بوده است. از جمله دو هفته پیش منوچهر گنجی رهبر "سازمان درفش کاویانی" در میان سکوت مجری برنامه ی "میزگردی با شما" هم بعنوان شاهد، هم در مقام مدعی العموم علیه دکتر یزدی به طرح دادخواست پرداخت و سرانجام هم در عرض چند دقیقه در لباس قاضی حکم محکومیت دبیرکل نهضت آزادی را تنها بخاطر طرح چند پرسش در تلویزیون از تیمسار رحیمی فرماندار نظامی تهران پس از بازداشتش در شب پیروزی انقلاب، صادر کرد.

واقعیت صحنه سیاسی ایران این است که نهضت آزادی ایران و دیگر نیروهای ملی-مذهبی بخاطر حضورشان در داخل کشور، همواره در نوک حمله انحصارطلبان و دیگر دشمنان آزادی و حکومت قانون بوده اند. این نیروها به خاطر حضورشان در داخل کشور هم هزینه های زیادی را برای انتقادات و فعالیت های سیاسی خویش به شکل زندان های طولانی مدت، مورد ضرب و شتم قرار گرفتن، بسته شدن روزنامه ها و نشریات و عدم تایید صلاحیت توسط شورای نگهبان برای شرکت در انتخابات، پرداخته اند و می پردازند و هم بخاطر موقعیت سیاسی و فکری شان وزن و نقش قابل توجهی در صحنه سیاسی کشور داشته و خواهند داشت.

آیا شگفت انگیز نیست که همزمان صدای امریکا به تریبونی علیه نهضت آزادی و دبیرکل آن تبدیل می شود، روزنامه کیهان نهضت آزادی و نیروهای ملی-مذهبی را وابسته به امریکا می خواند و چپ ها آنها را بعنوان لیبرال می کوبند؟
بعلاوه آقای ناطق نوری نیز در حضور رهبر جمهوری اسلامی، به اتهام تحریک دانشجویان در 18 تیر، پیشنهاد پای دیوار گذاشتن آنها را داده بود.

پخش چنین مصاحبه ها و برنامه های یکطرفه به قطبی شدن بیشتر طیف شرکت کنندگان در برنامه های صدای امریکا خواهد انجامید، چنانکه تاحدودی چنین پدیده ای صورت گرفته است. بسیاری از صاحب نظران و فعالان سیاسی داخل کشور در حالیکه در مصاحبه های دیگر رساناهای فارسی زبان خارج از کشور شرکت می کنند، رغبت چندانی به مصاحبه با صدای امریکا از خود نشان نمی دهند. هرچند بخشی از این واکنش بی شک مربوط به فشارهای حکومت و اتهاماتی است که به چنین شرکت کنندگانی وارد خواهد شد.

باید امیدوار بود در صورت پیروزی باراک اوباما در انتخابات آینده ریاست جمهوری امریکا، نسیم تحول بر استودیوهای صدای امریکا و برنامه ریزان آن نیز بوزد، هرچند از شاخص ها و افتخارات رساناهای بین المللی کشور های آزاد این بوده است که وابسته به سیاست دولت های وقت نیستند و آمدن و رفتن رئیس دولت ها، تاثیری در وظایف حرفه ای آنها ندارد.








پنجشنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۸۷

آرزوهای سبز، تحلیل های زرد

hamid_farkhondeh@hotmail.com

در عرصه اندیشه سیاسی می توان تحلیل ها و تعریف های متفاوتی از سعادت و خوشبختی یک ملت و راههای دست یابی به آن ارائه داد. حتی قدری پروپاگاند سیاسی برای قوی تر جلوه دادن خویش و ضعیف تر نمایندن رقیب را می توان در مبارزات سیاسی بر احزاب و نیروهای سیاسی بخشید، چراکه این تاحدودی از مقتضییات مبارزات سیاسی است. اما تحلیلگر صحنه سیاسی [البته اگر نخواهد به صف شعاریون بپیوندد] نه مجاز است روایتگر آرزوهای شیرین خویش بجای واقعیات تلخ جامعه باشد و نه حق دارد رقیب را سیاه تر از آنچه هست بَزَکِ سیاسی کند.

بعد از بن بست حرکت اصلاح طلبی در ایران، برخی از مخالفان و منتقدان رادیکال نظام جمهوری اسلامی، با وجود اینکه حتی در دوم خرداد 76 نیز از تحریم انتخابات دفاع می کردند، همواره تاکید می کنند که "جنبش اصلاحات آخرین فرصت نظام برای اصلاح خویش بود که از دست رفت."
اما معلوم نیست کسانی که اصولا پیدایش چنین امکانی را برای نظام جمهوری اسلامی پیش بینی نمی کردند چگونه اکنون به این نتیجه رسیده اند که جنبش دوم خرداد آخرین فرصتِ نظام بود؟ آنها فراموش می کنند که اولا تحولات در داخل نظام های سیاسی و از جمله نظام جمهوری اسلامی، بویژه باوجود جناح های و جریان های مختلف در درون و پیرامون این حکومت، ممکن است و ثانیا در نهایتِ امر، این حرکت ها و فشارهایِ سیاسیِ مردم است که تعیین کننده اصلاح پذیر بودن یا نبودن نظام سیاسی حاکم بر آنهاست. همه نظام های سیاسی اصلاح شدنی هستند به شرط آنکه مردم خواهان آن باشند. رژیم شاه نیز علیرغم همه سرسختی هایش اصلاح شدنی بود. شاه صدای انقلاب مردم را هر چند دیر، شنید، نخست وزیران تعویض شدند، زندانیان سیاسی آزاد گشتند، برخی از مسئولان نظام گذشته از جمله امیر عباس هویدا علیرغم سال ها وفاداری و اجرای اوامر شاه به عنوان مسئولان نابسامانی بازداشت شدند، مطالبات صنفی کارگران، کارمندان و معلمان پاسخ مثبت می گرفتند و سرانجام نظام سلطنتی وعده رعایت قانون اساسی مشروطه را داد. اما این مردم و نیروهای سیاسی بودند که در سال های 56 و 57 به اصلاحات راضی نبودند، آن را سازشکاری می پنداشتند و خواهان انقلاب بودند.

اکنون نیز در فضای رکود و انفعال اجتماعی بعد از انتخابات مهندسی شده مجلس هشتم از سوی کسانی که از تحریم چنان دفاع کردند که گویا از یک اقدام فعال و نتیجه بخش اجتماعی دفاع می کنند شاهد تحلیل هایی شگفت آور در مورد نظام جمهوری اسلامی و موقعیت مسئولان آن هستیم.

در کشوری که بیش از 18 میلیون نفر از جمعیت آن زیر خط فقر زندگی می کنند، در جایی که شخصی مانند محمود احمدی نژاد سه سال پیش توانست با وعده های پوچ اقتصادی آرای بسیاری از اقشار کم درآمد را به سوی خود جلب کند، در پایتختی که برای شرکت در شهرآورد آن دهها هزار نفر جوان برای دیدن بازی فوتبال سرودست می شکنند اما برای دفاع از حقوق شهروندی خواهران و مادران خود یکصدم آن جمعیت نیز گردهم نمی آیند، در کشوری که برای بسیاری از اقشار متوسط و حتی کم درآمد علیرغم هزینه زیاد و خطرات فراوان زیارت کربلا و دیگر اماکن مقدس عراق به اولویت زندگی تبدیل می شود، در جامعه ای که تماشاگران چاه جمکران اش روزانه هزاران نفر است ولی برای آزادی زندانیان سیاسی و فعالان حقوق مدنی اش به زور چند صد نفر گرد هم می آیند، اغراق گونه آزادی و دمکراسی خواست اصلی مردم نامیده می شود.

قبل از برگزاری انتخابات نقش آقای خامنه ای در مقام رهبری جمهوری اسلامی چنان بزرگ جلوه داده می شود که گویا او سلطان خودکامه و قدرقدرتی است که تمام تصمیمات مهم کشوری و لشکری را شخصا می گیرد، انتخابات را از طریق شورای نگهبان منتخب خود طراحی می کند، احمدی نژاد را به ریاست جمهوری می رساند و در مورد پرونده اتمی کشور و روابط خارجی ایران حرف آخر را می زند. البته شکی نیست که آقای خامنه ای در مقام رهبر نظام اسلامی دارای قدرت زیادی است. پس از انتخابات ناگهان عزل یا نصب یک فرمانده سپاه نشانه این می شود که رهبری که تا دو ماه پیش از قدرتمندترین و خودکامه ترین سلاطین جهان بود، چنان در حکومت ضعیف و تنها شده است که نه روحانیان سنتی دیگر از او پشتیبانی می کنند، نه نظامیان از او تبعیت دارند و نه اکثر مراجع دینی اوتوریته مذهبی وی را قبول دارند. او را از اوج قدرت به حضیض ذلت می رسانند و اعلام می کنند که او "از سایه خویش نیز می ترسد."!

برای کم ارزش جلوه دادن نقش اصلاحات و اصلاح طلبان بارها از سوی همین تحلیگران رادیکال گفته شده است که جناح های مختلف نظام، چه محافظه کار و چه اصلاح طلب، حفظ نظام اسلامی را بر هر تحولی مقدم می شمارند. به حق تاکید می شود که آنها هنگامی که موجودیت نظام در خطر باشد دعواهای خود را کنار می گذارند. باز به درستی درآمدهای هنگفت نفتی ایران را عاملی برای استقلال حکومت از مردم و تسلط حکومت بر جامعه و تخفیف فشارهای اقتصادی که در کشورهای فقیر می تواند شورش های اجتماعی را در پی داشته باشد می دانند، اما ناگهان تحلیل می شود که خطر فروپاشی از درون نظام جمهوری اسلامی را تهدید می کند!

کدام دسته بندی های حاد و اختلاف غیرقابل مصالحه در میان سران نظام اسلامی نشانگر امکانِ فرو پاشیِ نظام جمهوری اسلامی از درون است؟ اصولا کدام نظام سیاسی در دنیا بدون حضور و فشار مردم و تنها بخاطر اختلافات درونی نظام از هم فروپاشیده است؟ این همه اغراق گویی برای چیست؟ این همه ضدونقیض گویی، بر کدام اعتماد لطمه خورده مرهمی است؟ این همه شعار تاکنون کدام گره فروبسته مردم را گشوده است؟

آیا سلطان خودکامه و قدرقدرت نشان دادنِ آقای خامنه ای از یکسو و از سوی دیگر اعلام اینکه او از سایه خود می ترسد، گذشته از آشکار کردن تناقض در تحلیل، پیام ناخواسته اش تسلیم و رضا در برابر رهبر قدرقدرت یا صبر و انتظار برای بزودی از پادرآمدن کسی نیست که به آخر خط رسیده و از سایه خودش نیز می ترسد؟

آیا اینکه دمکراسی را خواست اکثریت عظیم ایرانیان بدانیم ما را به کژراهه اغراق در مورد جنبش دمکراسی خواهی در کشور رهنمون نخواهد شد؟ آیا ناخواسته آنسوی نزدیک دیدن خطر فروپاشی نظام اسلامی بدون ارائه شواهد و علائم واقعی، انفعال مضاعف و به انتظار فروپاشی نظام اسلامی نشستن بدون پرداخت هزینه، نیست؟

یکشنبه، تیر ۲۳، ۱۳۸۷

آقای گنجی! شما نیز به آمار دقیق دسترسی ندارید


hamid_farkhondeh@hotmail.com

آقای گنجی، استدلال شما و دیگر تحریم کنندگان مبنی بر درستی سیاست تحریم انتخابات از یکسو و دلایل طرفداران مشارکت در صحیح بودن این انتخاب از سوی دیگر، تاکنون در فرصت های گوناگون، چه قبل و چه بعد از برگزاری انتخابات مجلس هشتم در اسفندماه 86، کم و بیش در رساناهای مختلف بویژه در سایت های اینترنتی خارج کشور، مطرح گشته است. در مقاله اخیر خود پیرامون تحلیل نتایج انتخابات مجلس هشتم اما به نکات جدیدی درباره رفتار انتخاباتی ایرانیانِ داخل و خارج کشور اشاره کرده اید که قابل تأمل است:
1. بر اساس آمار رسمی که میزان مشارکت در انتخابات را 46 % اعلام کرده است، تحریم کنندگان را 54 % واجدین شرایط محسوب کرده اید. این درحالیست که حتی در بهترین دمکراسی های دنیا و در بهترین حالت نیز بیش از حدود 80 % واجدین شرایط در انتخابات شرکت نمی کنند. [شرکت 98 درصدی مردم در رفراندم آری یا نه به جمهوری اسلامی و انتخاباتی از این دست را باید محصول شرایط انقلابی یا از پس لرزه های انقلاب محسوب کرد.]
همیشه حدود 20 تا 30 درصد از مردم جوامع مختلف اصولا چنان مشغول گرفتاری ها و علائق شخصی خویش یا غرق در انواع تئوری توطئه هستند که نسبت به هر نوع ادله ای و در برابر هر انتخاباتی بی تفاوتند. تحریم کنندگان اما بنا به سرشت انتخاب آگاهانه و اعتراضی خویش طبیعتا بی تفاوت نیستند. پس این دو نوع از مشارکت نکنندگان را، از آنجاکه از یک جنس نیستند، نمی شود با هم جمع ریاضی کرد. پرواضح است که گزاره بالا به این معنی نیست که در عدم توجه 20 یا 30 درصد از واجدین شرایط به سرنوشت سیاسی خویش، نظام های سیاسی کشورهای متبوع مسئولیتی ندارند.

2. در بخشی از مقاله خویش می گویید: "برخلاف آنچه برخی جلوه می دهند، فقط ضد انقلابيون مستقر در خارج از کشور انتخابات را تحريم نکرده اند، بسياری از گروه ها و افراد داخل کشور هم انتخابات را تحریم کردند. اتفاقا اگر اکثريت ايرانيان خارج کشور ملاک باشد (نه گروه های سياسی)، خارج کشوری ها بیشتر با حاکميت همراهی نشان می دهند."
آقای گنجی، درست است که اکثریت ایرانیان خارج از کشور به هویت ایرانی خویش بسیار دلبسته اند و چه بسا آنگونه که شما خاطرنشان کردید زندگی در فرهنگ بیگانه و مشکلات جذب در جامعه میزبان، آنان را به شکلی مضاعف به فرهنگ، آداب و سنن و زادگاه خویش جهت شکل دادن به "تعلق هویتی" خود علاقه مند کرده باشد. اما چرا از این مقدمه درست نتیجه غلط " همراهی با حاکمیت" از سوی آنان می گیرید؟ علاقه و دلبستگی به هویت ملی و فرهنگی خویش چه ربطی به حمایت از نظام حاکم در ایران دارد؟ شما بر اساس کدام آمار قابل اعتماد و پژوهش معتبر در مورد ایرانیان خارج از کشور که به گروه های سیاسی تعلق ندارند، به چنین نتیجه گیری ای رسیده اید؟ اتفاقا فرار و مهاجرت اجباری یا اختیاری این گروه بزرگ از ایرانیان به خارج از کشور بعد از استقرار حاکمیت جمهوری اسلامی بهترین گواه عدم همراهی آنها با حکومت ایران است. بعلاوه ایرانیان خارج از کشور حق شرکت در انتخابات مجلس را ندارند تا نگران مهر شدن یا نشدن شناسنامه یا پاسپورت خود باشند. تنها انتخاباتی که این دسته از ایرانیان می توانند در آن شرکت کنند، انتخابات ریاست جمهوری است.
شاید لازم به ذکر نباشد که در عین حال ایرانیان مهاجر از موفق ترین اقلیت های قومی در عرصه های مختلف پژوهشی، آموزشی، اقتصادی و مدیریت هستند و حداقل بخش بزرگی از آنها در جوامع میزبان جذب شده اند. بسیاری از آنان نه تنها احساس نمی کنند غربی ها به چشم غیر به آنها می نگرند، بلکه حس می کنند داشتن پایی در زمین کشور میزبان و قلبی که همواره به یاد ایران و فرهنگ و تمدن آن است به مثابه نوشیدن از چشمه دو فرهنگ مختلف به غنای فکری و فرهنگی آنها یاری نیز رسانده است.

3. در مورد خطر احمدی نژاد و سوء مدیریت از سوی وی و دولتش در عرصه های داخلی و خارجی که کشور را با بحران های جدی روبرو کرده است، می گویید: "در طول سه سال گذشته اصلاح طلبان به انحأ گوناگون تمام مسائل و مشکلات ايران را به احمدی نژاد فروکاسته اند. اين شيوه ناکارآمد است. اگر از صبح تا شب خطر احمدی نژاد و نتايج اقداماتش ذکر شود، کسی مجاب به شرکت در انتخابات نخواهد شد. چون در نهايت تحريم کننده اين پرسش را مطرح خواهد کرد: آيا احمدی نژاد عامل تمام مشکلات و مسائل است و با رفتن او همه مشکلات رفع و تمام مسائل حل خواهد شد؟ مگر می توان تمام مسائل و مشکلات يک نظام سياسی را به يک فرد فروکاست؟"
آقای گنجی، به گمان من دو سؤالی که از سوی تحریم کننده نوعی مطرح کرده اید، عصاره نظرات و نگاه شما در مورد راه تحولات سیاسی در ایران را درخود دارد. نگاهی که خواهان حل بنیانی و یکباره "همه مشکلات و مسائل" است. احمدی نژاد نه همه مشکل که بخشی از آن است، حامیان او و نهادهای قدرتمند و غیرپاسخگو بخش دیگر مسئله هستند. مانع دیگر البته آرای در خانه مانده ای است که در انتخابات ریاست جمهوری 84 راه صعود او را به قدرت سد نکرد. البته آنها که شور و امید مردم به تحول و اصلاحات را به یأس تبدیل کردند نیز بخش دیگری از مشکل هستند.
کسانی که احمدی نژاد را در نوک تیز حملات و انتقادات خود قرار داده اند، بی شک دست های پشت پرده حامیان احمدی نژاد را می بینند اما مشکلات و فشارهای مبارزه در داخل کشور و ضعف نهادهای جامعه مدنی، آنها را واداشته تا نگاهی متفاوت از نگاه شما و راه حل هایی مغایر برنامه های شما برای تحولات سیاسی در پی گیرند. آنها رهبر را با انتقاد از رئیس جمهور مورد حمایتش، بطور غیرمستقیم، به باد انتقاد می گیرند، شما ترجیح می دهید رهبر را مستقیما مورد خطاب قرار دهید که "باید برود"، آن هم از داخل زندان اوین، شجاعت شما ستودنی است، اما کشور ما سابقه قهرمانی ها و شجاعت های بسیاری دارد که متاسفانه در عرصه سیاست نتیجه ای چندان موفق نداشته اند. در ایران هستند مبارزان شجاعی مانند دکتر محمد ملکی، عیسی سحر خیز یا قاسم شعله سعدی که چون شما صریحا انتقادات سخت خود را به آقای خامنه ای مطرح می کنند یا با صدای بلند خواستار تحولات ساختاری و تغییر قانون اساسی هستند، اما آنچه در این میان جایش خالی است همه گیر شدن این خواست ها و آمادگی جامعه برای پرداخت هزینه ای سرشکن شده میان آحاد ملت برای مبارزات سیاسی هدفمند است.
بی شک چنانکه اشاره شد بخش مهمی از مسئولیت روی کار آمدن احمدی نژاد نیز برعهده اصلاح طلبان است، اما بسیاری از شرکت کنندگان در انتخابات با دیدن آنچه که در سه سال گذشته در عرصه مدیریت اقتصادی، دفاع از منافع ملی و چگونگی حل بحران پرونده انرژی اتمی بر کشور رفته است از اینکه به سهم اندک خود تلاشی ناموفق کردند تا راه را بر پیروزی احمدی نژاد ببندند، از انتخاب خود در آن روز گرم تابستانی راضی هستند. چنانکه تعجب انگیز نخواهد بود که عده ای از تحریم کنندگان نیز از اینکه در روز انتخابات در خانه نشستند، اکنون پشیمان گشته باشند.

4. می گویید "کدام تحریم کننده ای پشیمان شده و نظر خود را پس گرفته است؟"
همانطور که بسیاری از رای دهندگان به آقای خاتمی و نمایندگان اصلاح طلب در پی عملی نشدن وعده های اصلاحاتی رئیس جمهور پیشین، فرصت سوزی های وی و عدم قاطعیت اصلاح طلبان در صیانت از میلیون ها رای داده شده به آنها، از شرکت خود در انتخابات به سود اصلاح طلبان پشیمان گشتند و در انتخابات های بعدی راه تحریم را برگزیدند، باید این امکان را نیز از نظر دور نداشت که احتمالا بخشی از تحریم کنندگان نیز بعد از روی کار آمدن احمدی نژاد و مشاهده مشکلاتی که او برای کشور و زندگی روزانه مردم به ارمغان آورده است از عدم مشارکت و سد نکردن راه احمدی نژاد در نهمین انتخابات ریاست جمهوری پشیمان گشته باشند، همانطوری که بسیاری از رای دهندگان به او نیز بخاطر وعده های عملی نشده از او سرخوده شده اند. چرا این حق یا انتخاب در آنسوی قضیه عادی و پذیرفتنی است اما در سوی دیگر باید انکار شود؟ از این گذشته شما با استناد به کدام نظرسنجی معتبر نتیجه می گیرید که از میان خیل عظیم تحریم کنندگان کسی پشیمان نشده است؟

5. شیوه کهنه و نکوهیده محافظه کاران در وابسته به امریکا و اسرائیل خواندن تحریم کنندگان و طرفدار حمله نظامی به ایران نشان دادنِ آنان را به حق تقبیح می کنید. ولی از سوی دیگر با گفتن اینکه "کدام تحریم گری مدافع حمله نظامی امریکا یا اسرائیل به ایران است؟" وجود چنین طرز تفکری را نفی می کنید. اما آیا می توان منکر وجود برخی تحریم کنندگان، چه در میان نیروهای سیاسی و چه در میان مردم کوچه و بازار، شد که صریحا یا تلویحا از حمله نظامی امریکا و اسرائیل به ایران پشتیبانی می کنند؟
البته حتی طرفداری از چنین حمله ای نیز لزوما به معنای عامل "سیا" یا "موساد" بودن طرفداران چنین راهِ فاجعه آمیزی نیست. ممکن است در مرز بلوچستان ایران و پاکستان برخی ریگی به کفش داشته باشند یا در مرزهای کوهستانی ایران و ترکیه پژواک وابستگی به بیگانگان یا تحریک شدن توسط آنان برای ایجاد آشوب و ناامنی به گوش رسد، اما هنگامی که مسئولان نظام اسلامی هر ایرانی که احتمالا از روی ناچاری و استیصالی که شما از آن نام می برید یا بی اطلاعی فریب چنین راه حل هایی را بخورد، عامل بیگانه می نامند، در حقیقت صورت مسئله را پاک کرده و مسئولیت سنگین خویش را نادیده گرفته اند.

با احترام، حمید فرخنده

سه‌شنبه، تیر ۱۸، ۱۳۸۷

فقر استدلال
(نقدی بر مقاله خانم آزاده فرقانی)


پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۸۵ - ۱۵ مارس ۲۰۰۷
hamid_farkhondeh@hotmail.com

خانم آزاده فرقانی؛
با سلام و درود و ارجگذاری مبارزات شما در جنبش زنان. شما در مقاله خود تحت عنوان " بیا لطفی کن ای بانو" در سایت روز و عصر نو[1]، در ارتباط با حمایت از مبارزات زنان درخواستی مستقیما از ملکه پیشین ایران خانم فرح پهلوی و تلویحا از دیگر مخالفان نظام جمهوری اسلامی کرد ه اید که قابل تامل است. خلاصه پیام شما این است که حمایت شاه بانوی پیشین ایران بجای اینکه کمکی به شما و یارانتان در راه احقاق حقوق خود باشد، برعکس خاری در پیش پای شما ایجاد خواهد کرد و بهانه به دست بازجویان و سرکوب کنندگان شما خواهد داد که شما را منتسب به ضد انقلاب و خارج از کشور کنند. شما نوشته اید که " این حرف دل تقریبا تمامی دوستان و آشنایان من در فعالیت اجتماعی زنان است." شما و یارانتان در ایران در صحنه واقعی مبارزه هستید و مبارزان و مخالفان در خارج از کشور می بایست درخواست های شما را مورد کمال توجه نشان دهند، اما بسط و گسترشی که به مطلب خود داده اید من را بر آن داشت تا نکاتی را در ارتباط با نظرات و شیوه استدلال شما مطرح کنم:

1. شما علیرغم اینکه در ابتدای نوشته خویش سعی کرده اید عنان کلام را نگهدارید، در بخش های بعدی با کلمات و عباراتی سخت به شاه بانوی ایران تاخته اید. تلاش کرده اید به جنبش زنان رنگ مبارزه طبقاتی بزنید. مبارزه فقیر و غنی را چنان در این میان عمده کرده اید که از یاد برده اید که حقوق زنان اشراف و طبقات بالای جامعه نیز در آنچه که مربوط به "حقوق زنان" می شود همانقدر در ایران پایمال می شود که حقوق زنان طبقات پایین جامعه.
از سوی دیگر نقش زنان طبقات متوسط و بالای جامعه در پیشبرد مبارزات زنان هم بخاطر آگاهی آنها از حقوق خود هم به علت جایگاه آنها حتی در همان اجتماع نابرابر ایران چشمگیرتر از مبارزات زنان اقشار پائینی جامعه است.

2. شیوه استدلال شما در ایرادگیری از حمایت خانم فرح پهلوی و یا دیگر شخصیت های سیاسی خارج و داخل کشور از مبارزات زنان ایران دارای تناقض است. شما از یکسو از شاه بانوی ایران می خواهید که سکوت اختیار کند و با حمایتش از شما برایتان دردسر درست نکند از سوی دیگر خطاب به وی می گویید " شما آیا ریالی از ثروت فراوان خود برای جنبش زنانی که بی تردید اشرافیت و بالا نشینی را به هر نوع ممکن پس می زند خرج کرده اید؟" شما که حمایت لفظی و معنوی ایشان را سنگ راه خود می دانید چگونه می توانید وی را مورد مواخذه قرار دهید که "ریالی از ثروت فراوان خود" را برای جنبش زنان خرج کرده و یا نکرده است؟! هیچ فکر کرده اید اگر ریالی از سوی ایشان به جنبش زنان کمک شده بود در بازجویی ها مشکلتان چند برابر می شد؟

3. از آنجاکه شما در مقاله تان خواسته اید تمام حساب های قبلی و اکنون خود مانند استبداد نظام پهلوی، کشتار مخالفان رژیم شاه، طرفداری بخشی از مخالفان نظام اسلامی از حمله نظامی امریکا، نئولیبرالیسم و مبارزه غنی و فقیر را نیز با خانم فرح پهلوی تسویه کنید، دچار تناقض گویی شده اید. شما از یکسو از ایشان می خواهید سکوت اختیار کند از یکسو ایشان را متهم می کنید که در برابر "کشتار نیروهای چپ، سوسیالیست، کمونیست ها، آزادیخواه، دگراندیش عقیدتی و جز آن" سکوت کرده است! مطمئن باشید با چنین استدلالی اگر ایشان به زعم شما در موارد نامبرده سکوت نمی کرد، آن بازجویانی که کار خود را بلدند، حمایت وی را دلیلی برای محکومیت بیشتر مخالفان چپ می دانستند و شما مجبور بودید ایشان را در آن موقع نیز دعوت به سکوت کنید.

4. همانطور که قبلا اشاره شد شما و دوستان و همفکرانتان در جنبش زنان و یا در دیگر جنبش های حقوق مدنی در ایران صد البته حق دارید برای کاهش فشار بازجویان از مخالفان مختلف نظام بخواهید در اقدامات حمایتی خویش از حرکت های شما جانب احتیاط را نگهدارند. اما بدانید که این نحوه ی استدلال شما را به عقب نشینی ها و یا "درخواست سکوت کردن ها"ی بیشتر واخواهد داشت. در پایان همین مقاله شما مجبور شده اید حتی از اکبر گنجی که این همه برای احقاق حقوق مدنی در ایران از جمله حقوق زنان کشور مبارزه کرده و هزینه پرداخته است را دعوت به سکوت کنید چراکه بازجویان جنبش شما را به وی منتسب می کنند. به بازجویان بگویید: حقانیت ما ربطی به حمایت معنوی یا سکوت این و آن شخصیت و یا نیروی سیاسی ندارد وگرنه بازی بازجویان را پایانی نیست. اگر خانم فرح پهلوی، اکبر گنجی یا شیرین عبادی و لائیک ها هم در حمایت از جنبش زنان سکوت کنند، فردا حمایت رادیو بی بی سی و رادیو فردا را بر سرتان خواهد کوبید.

با آرزوی موفقیت برای شما و جنبش زنان ایران

زیرنویس
1.
http://asre-nou.net/1385/esfand/23/m-bia-lotfi-kon.html














دوشنبه، تیر ۱۷، ۱۳۸۷

نقد نظر یا نقد شخص؟

نامه ای به ناصر زرافشانby Hamid Farkhondeh30-Aug-2007
وکیل مبارز، آقای زرافشان؛
مقاله
ی اخیر شما در نقد نظرات آقای عباس میلانی در مورد روشنفکران چپ تحت عنوان "روزگار سپری شده روشنفکران چپ" منتشره در شماره 16 روزنامه ی توقیف شده ی هم میهن را خواندم. نزدیک به یک سوم مقاله ی شما اما به افشاگری در مورد شخصیت و گذشته ی سیاسی آقای میلانی اختصاص یافته است. شاید اگر نویسنده ی مقاله نه عضو برجسته ی کانون وکلای ایران و وکیل مبارز خانواده های قربانیان قتل های زنجیره ای بود، نه دبیر کانون نویسندگان ایران و نه مبارزی متعهد و زندانی دو رژیم بود، می شد از کنار آن به آسانی گذشت. با این امیدواری که بتدریج این مشکل فرهنگی از میان روشنفکران و فعالان سیاسی ایران رخت بربندد.
شما در نقد خود تحت عنوان "وقتی که آب سربالا می رود..." [1] ضمن شرح فعالیت سیاسی و جریان دستگیری آقای میلانی توسط ساواک ایشان را همکار ساواک، سرسپرده ی رژیم، فرصت طلب و به دنبال "جهت باد" توصیف کرده اید. تازه همه ی استدلال حقوقی شما در این مقاله بر پایه نقل قول یکی از دوستانتان است که روزگاری هم سلولی آقای میلانی بوده است:" ميلانی خود می گفت تصميم دارد با ساواک همکاری کند و استدلال ميکرد که گروه سيروس نهاوندی ساخته ساواک بوده و آنها همه چيز را می دانند و به اين ترتيب هيچ دليلی برای خودداری از همکاری با آنان وجود ندارد."
آقای زرافشان،
شما خود حقوقدان و مطلع از مراحل قانونی اثبات جرم یا عمل خلاف متهمان و تدابیر لازمی که قانونگذار برای حفظ آبرو و حیثیت اشخاص در نظر گرفته، هستید. بنابراین:
1. آیا مواردی که در مورد پرونده سیاسی آقای میلانی ذکر کرده اید در دادگاهی صالح با حضور وکیل مدافع و هیئت منصفه به ثبوت رسیده است؟
2. اگر نه، به استناد کدام ماده ی میثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی و حتی به موجب کدام قانون جمهوری اسلامی ایران شما حق دارید تنها با استناد به نقل قول یکی از دوستان خود، آقای ناصر رحمانی نژاد، در مورد رفتار و گفته های یک زندانی سیاسی دربند که در زمان بازداشتش در نظامی سرکوبگر طبیعتا تحت فشار بوده است، چنین مطلبی را انتشار دهید؟
3. در نقل قول از آقای ناصر رحمانی نژاد نوشته اید که ایشان برای شما نقل کرده است که در زندان آقای میلانی گفته تصمیم به همکاری با ساواک دارد. جملات بعدی تان در مورد آقای میلانی اما نشان می دهد که شما "تصمیم به همکاری" را به فعل انجام شده، یعنی "همکاری با ساواک" تعمیم داده اید.
4. به فرض اینکه در دادگاهی صالحه جرم آقای عباس میلانی محرز شده، به این شکل که ایشان بدون اینکه تحت فشار قرار گرفته باشد در سرکوب آزادیخواهان با رژیم گذشته همکاری کرده باشد. در این صورت نیز با استناد به کدام اصل اخلاقی می توان پرونده فرضی 30 سال پیش یک زندانی دستگاه سرکوب رژیم پیشین را برای نقد نظرات امروزش در انظار عمومی باز کرد؟ آیا این تلاش برای "خفت دادن" و قربانی کردن دوباره ی شخصی نیست که بیش از 30 سال پیش نیز قربانی دستگاه سرکوب نظامی استبدادی بوده است؟
5. شما از دبیران کانون نویسندگان ایران، یعنی پاسدار آزادی قلم، حرمت کلام و احترام به شخصیت انسان ها هستید، کدام یک از اصول نوشته و نانوشته ی کانون نویسندگان ایران شما را مجاز می دارد در نقد نظرات یک شخصیت حقیقی، از قدرت استقامت، "وادادگی" یا "بریدگی" او در برابر فشارهای دستگاه سرکوب ملاکی بسازید برای درستی یا نادرستی نظرات امروز وی؟ آیا اصولا "ندامت نامه" نوشتن جرم است؟ و مجوزی است برای تحقیر ندامتنامه نویس؟
6. آقای میلانی یکی از تصفیه شدگان انقلاب فرهنگی است. به عنوان وکیلی مبارز، فعال حقوق بشر و نویسنده ای متعهد آیا فکر نمی کنید هنگامی که در مورد آقای میلانی می گویید: " سپس با سرنگونی رژيم پهلوی در آن روزهای آشفته اوليه به دانشگاه رفت و در دانشکده حقوق سرگرم کار شد که پس از مدتی از آنجا هم بدليل سوابقش ، عذر او را خواستند. به اين ترتيب او که همه شانسهای خود را در داخل کشور تباه شده ميديد، دوباره به امريکا رفت. در آنجا ابتدا در يک مدرسه درجه سه در کاليفرنيای شمالی بنام کالج نوتردام به ايرانيان جامعه شناسی درس ميداد." به تحقیر استادی پاکسازی شده و افرادی مانند او پرداخته اید که برای شروع زندگی خویش در خارج از کشور مجبور بوده اند در ابتدا مشاغلی پایین تر از سطح توانایی های علمی خود عهده دار شوند؟
آقای زرافشان،
شما نیک می دانید که زندانیان سیاسی برخی اوقات برای فرار از شکنجه و فشار بازجویان اطلاعات سوخته ای را به نشانه همکاری خود در اختیار بازجویان می گذارند. چرا حال که به انگیزه شناسی و روانشناسی آقای میلانی در برخورد با پلیس سیاسی پرداخته اید، لااقل احتمال چنین عملی را از سوی ایشان نداده اید؟ شما آگاهید که بخاطر فشارهای وارده در نظام های سرکوبگر، مبارزان سیاسی به علت "انسان" بودن و در نتیجه دارا بودن حدود مختلفی در تحمل فشار و شکنجه های جسمی و روحی ممکن است در مراحلی برخلاف نظرات واقعی خویش مطالبی را بیان کنند، بنویسند یا آنکه برای رهایی از زندان ندامت نامه ای را نیز امضا کنند. آیا بر خلاف حقوق بشر و اخلاق نیست که بجای دلجویی از چنین مبارزانی و محکوم کردن نظام سرکوبگر، قربانیان سرکوب و شکنجه از سوی مبارزانی که دارای استقامت بیشتری بوده اند مورد خفت و خواری و تحقیر قرار گیرند؟ مگر ما "برنامه هویت" سازان، پرونده سازان و آنان که روزنامه هایشان بیشتر به بولتن بازجویان [2] شبیه است تا روزنامه، را بخاطر تلاش شان جهت خدشه دار کردن شخصیت مخالفان و هتک حرمت مبارزان سیاسی و سرانجام وابسته به امریکا، صهیونیسم و بیگانه قلمداد کردن روشنفکران، فعالان سیاسی و روزنامه نگاران مورد انتقاد قرار نمی دهیم؟ پس چرا بخش بزرگی از نقد شما در یک بحث نظری تلاشی است برای تخریب شخصیت یک روشنفکر مجبور به جلای وطن شده ی ایرانی و القای سرسپردگی دیروز او به رژیم پیشین یا وابستگی امروز وی به محافل جنگ طلب و نئوکان های هیئت حاکمه ی امریکا؟
آقای عباس میلانی همواره در نوشته ها و مصاحبه هایش بر این تاکید داشته است که دمکراسی صادر کردنی نیست. او بر این نظر است که انتقال به دمکراسی در ایران می بایست توسط خود ایرانیان صورت گیرد و مخالف هرگونه حمله نظامی به ایران بوده و هست. اگر آقای میلانی مورد مشورت نئوکان ها قرار می گیرد، پس هواداران صلح، دمکراسی و منافع ملی ایران باید خوشحال باشند که جنگ طلبان در حکومت امریکا غیر از موافقان حمله نظامی، با طرفداران راه حل سیاسی مانند عباس میلانی نیز قبل از اتخاذ تصمیمات سیاسی خود، مشورت می کنند.
آقای زرافشان، این همه تیزی قلم و برندگی کلام برای چیست؟ چرا روشنفکران و نخبگان سیاسی ما در مقدمه ی نقد نظرات یکدیگر می بایست به تخریب شخصیت یکدیگر بپردازند؟
زیرنویس
1. وقتی آب سربالا می رود...، ناصر زرافشان، گویا نیوز، دوشنبه 29 مرداد 86
"
http://news.gooya.eu/politics/archives/2007/08/062460.php"
2.
راه کارگر یا راه سازمان؟

hamid_farkhondeh@hotmail.com

تاریخ اندیشه سیاسی را می توان با اندکی اغماض به دو نوع مکتب فکری تقسم کرد. برخی سودای ناکجاآباد در سر دارند، کاستی ها انسان و جامعه بشری را برنمی تابند، طالب بازسازی روح و روان انسان اند، حقیقت را یکی می پندارند و سعادت انسان ها را در گرو آن می دانند تا اقلّیتِ آگاه بر این حقیقت باید قدرت مطلق را در دست گیرد. در نگاه این مکتب، حکومتگران چه در ردای رهبر فرهمند چه بر مسند رهبری حزب طبقه کارگر، چوپان و قیّم مردم اند. فردیت فدای جمعیّت می شود، فرد و آزادی هایش در راه دست یابی به مدینه فاضله، جامعه بی طبقه توحیدی یا ساختمان کمونیسم با گشاده دستی ایدئولوژیک قربانی می شوند. انسانِ آزاد باید مهندسی اجتماعی شود تا با رهایی از فرهنگ و رسوباتِ جوامع طبقاتی، رستگار یا طراز نوین گردد.
پیروان مکتب دیگر اما نه جامعه ای کامل که حکومتی مطلوب و میسر می طلبند. "انسان کامل" یا طراز نوین را تخیّلی بیش نمی دانند و بازسازی روح انسان را گره بر بادزدن می شمرند. طرفدار تلاش برای برداشتن گامهای تدریجی اما عملی برای بهبود شرایط زندگی شهروندان و کاستن از آلام آنها هستند. نزد آنها حقیقت یکی نیست و انسان ها نه ابزار که هدف سیاست اند. دولت مطلوب هم نه قیّم که خادم شهروندان است در این مکتب تلاش عمده اندیشه سیاسی معطوف به یافتن توازنی میان خواست های فردی و مصالح جمعی است. عدالت سیاسی و اجتماعی هم تنها از طریق حکومت قانون دست یافتنی است.[1]

باوجود آنکه تعادل ترازوی این دو نوع اندیشه در دهه های اخیر به نفع تفکر نوع دوم چرخش داشته است، اما عمر این دو نگاه به قدمت تاریخ اندیشه سیاسی است. چه بسا از آن روز که انسان متفکر پا به عرصه وجود گذاشت، آنگاه که تقابل منافع فردی و مصالح جمعی وی را به تفکر فروبرد، این دو نوع اندیشه نیز زاده شدند.

در تاریخ پر فراز و نشیب ایران نیز همانند دیگر جوامع طرفداران این دو مکتب فکری در قالب جنبش های مذهبی و اجتماعی، احزاب و سازمان های فکری و سیاسی به بحث و جدال با یکدیگر برخاسته اند. فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم و دیگر تحولات دهه های اخیر در عرصه گذار به دمکراسی در بسیاری از کشورهای جهان چنان تاثیرگذار بوده اند که در نوشته ها و گفته های بسیاری از آنها که هنوز سودای ناکجاآباد و ساختن جامعه ای عاری از استثمار به رهبری حزب طبقه کارگر دارند، دیگر نه از دیکتاتوری پرولتاریا سخن به میان می آید و نه بر الغای مالکیت خصوصی تاکید می شود. در بیانیه های سیاسی برخی از این سازمان ها و احزاب چپ کلمات، عبارات و مفاهیم بعضا متناقض در کنار هم به معنای مترادف ردیف می شوند. جدال میان دلبستگی به آرمان های کمونیستی از یکسو و احترام به آرای عمومی برای تعیین نظام سیاسی از سوی دیگر در جای جای این مانیفست های سیاسی به چشم می خورد.

اعلامیه سازمان انقلابی کارگران ایران(راه کارگر) به مناسبت 29 امین سالروز تشکیل این سازمان نمونه بارزی از این تشتت در اندیشه سیاسی است. این سازمان چپ و رادیکال در فردای انقلاب بهمن 57 با طرح شعار "انقلاب مرد، زنده باد انقلاب!" در صحنه سیاسی کشور ظاهر شد، هرچند رسما در چهارم تیرماه 1358 اعلام موجودیت کرد.
در این بیانیه، کمیته مرکزی سازمان راه کارگر هنوز طرح شعار "انقلاب مرد، زنده باد انقلاب" را از افتخارات خود بحساب می آورد، شعاری که به زعم آنها "نشان داد که از بطن انقلاب توده ای و پرشکوه ضد سلطنتی، ضدانقلابی فاشیستی سر بر آورده است که تمامی دست آوردهای مردمی انقلاب بهمن را به نابودی خواهد کشاند."[2]

حتی اگر همین جمله اخیر کمیته مرکزی را در توصیف انقلاب بهمن 57 مبنا قرار دهیم، واضح است که انقلاب لااقل در هنگام وقوع آن و حتی در مدتی بعد از پیروزی آن هنوز جان داشته، هرچند طبق پیش بینی سازمان راه کارگر خطر آن وجود داشته که توسط "ضدانقلاب فاشیستی" میرانده شود. پس حتی منطق همین جملهِ بیانیه حکم می کند که بجای شعار "انقلاب مرد، زنده باد انقلاب" شعار "انقلاب در آستانه مرگ، آن را زنده نگهداریم" یا شعاری دیگر با همین مضمون از سوی این سازمان طرح می شد. البته اینکه چگونه می توان نیروهای مذهبی سیاسی که نقش تعیین کننده و رهبری را در انقلاب داشتند ضدانقلاب نامید، سوالی است که نویسندگان این بیانیه باید به آن پاسخ دهد.

شاید بتوان یکی از ویژگی های سازمان ها و احزاب چپ و رادیکال را برآورد غیرواقعی از پایگاه مردمی خود دانست. به جز در مواردی بسیار استثنایی و کوتاه مدت نظام های استبدادی حاکم در ایران هرگز اجازه نداده اند تا همه جریان های سیاسی کشور امکان داشته باشند با شرکت در انتخابات آزاد از وزن و نیروی واقعی خویش در جامعه آگاه شوند. در ایران حتی فرصت و امکانات برای نظرسنجی های آزاد و معتبر در این باره وجود نداشته است. و در غیاب برآورهای علمی و انتخابات آزاد، شور و احساسات، شعارها، آرزوها، از خودگذشتگی ها، تعداد زندانیان و شمار کشته های یک جریان سیاسی از سوی این نیروها ملاک و میزانی برای ارزیابی جایگاه اجتماعی خود گشته است. علت دیگر می تواند این باشد که این سازمان ها آگاهانه یا ناخواسته بخاطر احاطه بودن در جمع یاران و دوستان انقلابی و مقاومت سرسختانه و تلاش های پیگیرانه، مبارزه و فداکاری های اعضا و هواداران خود را مبارزه تمامی مردم محسوب می کنند یا اینکه برای نشان دادن نزدیکی و پیوند خویش با اقشار مختلف، روحیه مبارزاتی خویش را بازتاب روحیه مبارزاتی آنها می دانند. این در حالیست که رشد رادیکالیسم دقیقا نشانه افت روحیه مبارزاتی در میان مردم است. در چنین بستری است که مانیفست های عقیدتی جریان های رادیکال با تراکت های تهییجی و تبلیغی یکی می شود و سخنرانی ها و اعلامیه های تبلیغی جایگزین تحلیل های مستقل سیاسی می گردد.[3]

در بخشی از اعلامیه سازمان راه کارگر آمده است "یکی از مهم ترین دلائلی که چرا تلاش ما و سایر نیروهای چپ انقلابی در سدکردن ارتجاع اسلامی به ثمر ننشست فرقه‌گرائی عمیق حاکم بر جنبش چپ و کمونیستی بود که توامندی جنبش کارگری و توده ‌ای برای خودسازمانیابی و فشرده ساختن صفوفش دربرابر پیشروی ارتجاع حاکم را بشدت تضعیف می‌کرد." خوشباوری و عدم ارزیابی واقع بینانه از وزنِ سیاسی خود و دیگر نیروهای چپ در این گفته آشکار است. انگار که اگر بین سازمان های چپ در آن زمان همکاری و همفکری صورت گرفته بود جلویِ روندِ تسلط کامل نیروهای اسلامی به رهبری آیت الله خمینی گرفته شده بود! میلیون ها نفر از مردم در شهرهای کوچک و بزرگ کشور عمدتا تحت رهبری آیت الله خمینی و روحانیون پیرو وی حدود یکسال در تظاهرات و راهپیمایی ها شرکت می کنند، شعار اصلی انقلاب استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی می شود [بگذریم از اینکه می شود ادعا کرد منظور مردم از جمهوری اسلامی محتوای نظامی نبود که بتدریج بر کشور مسلط شد]، همین مردم در جریان پیروزی انقلاب از فرمان های رهبری انقلاب حمایت قاطع می کنند، در رفراندم آری یا نه به جمهوری اسلامی شرکت کرده و 98 % پاسخ مثبت می دهند و با یک فرمان یا بیانیه آیت الله خمینی میلیون ها نفر برای شرکت در جنگ بسیج می شوند، اما از نظر سازمان راه کارگر اگر چند سازمان چپ، که به فرض اتحاد همگی آنها نیروهایشان با موج های میلیونی به حرکت درآمده توسط رهبری مذهبی انقلاب اصلا قابل مقایسه نبود، دست از تفرقه برمی داشتند، قادر بودند جلو روند تحکیم قدرت نیروهای مذهبی را بگیرند!
طبیتعا تبلیغات سازمان ها و احزاب سیاسی برای قدرتمند نشان دادن توان خویش جهت افزایش روحیه مبارزاتی و تهییج اعضا و هواداران در مقابله با سختی های مبارزه سیاسی، آن هم در کشوری مانند ایران، جزیی پذیرفته شده در عرف مبارزات سیاسی است، اما غلو در میزان ارزیابی از توان خویش و امکانات متحدان بالقوه و بالفعل خود نیز حد و مرزی دارد.

در این اعلامیه بر آزادی های بی قید و شرط سیاسی در سوسیالیسم مورد نظر سازمان راه کارگر تاکید می شود. بعلاوه گلچینی از گرایش های نسبتا مدرن سیاسی نیز مانند فمینیسم، محیط زیست گرایی و صلح طلبی سوسیالیسم مورد نظر را آذین می کنند. از "لنینیسم" سربسته فاصله گرفته می شود، اما از سوی دیگر بر پیکار طبقاتی تاکید می گردد، "حافظان سرمایه" تقبیح می شوند و وعده امحای انواع و اقسام تبعیض های طبقاتی داده می شود. متاسفانه روح بیانه سازمان راه کارگر آغشته به نوعی پوپولیسم روشنفکرانه است.

در کشوری که علیرغم درآمد های سرشار نفتی، بسیاری از کارگرانش حتی از دریافت حقوق ماهیانه و دسترنج خویش محرومند، بر بی عدالتی بسیار فریاد باید کشید، در جامعه ای که پیشوایان مذهبی آن سال ها بر منابر وعظ منادی اخلاق بودند و از "ذرة المثقال" می گفتند اما اکنون در برابر این همه بی عدالتی مهر سکوت بر لب زده اند، برای عدالت اجتماعی بسیار باید کوشید. اما راه سعادت مردم ایران از جمله کارگرانی که عدم پرداخت حقوق ناچیز ماهیانه، آنها را تحت ستم مضاعف قرار داده است با راه آنانی که فکر می کنند حامل حقیقت مطلق اند و درپی برقراری نظام تک حزبی تحت نام طبقه کارگر هستند، یکی نیست.



زیر نویس ها

1.با اندکی تغییر برگرفته از کتاب تجدد و تجدد ستیزی در ایران ص 303، نوشته دکتر عباس میلانی، چاپ سوم 1381، تهران، نشر اختران

2.اعلامیه کمیته مرکزی
سازمان کارگران انقلابی ایران ( راه کارگر ) به مناسبت چهارم تیرماه٢٩ امین سالروز تاسیس سازمان، سایت سازمان راه کارگر

3.سخنان اخیر خانم مریم رجوی در گردهم آیی سازمان مجاهدین خلق در پاریس جهت درخواست از اتحادیه اروپا برای حذف نام این سازمان از لیست سازمان های تروریستی نمونه روشنی از چنین پروپاگاندهای سیاسی است. یوتوب در سایت مجاهدین خلق:

http://www.youtube.com/watch?v=AZB4XYJVJDg&feature=related



















تحریم کنندگان انتخابات و احمدی نژاد، نقدی بر مصاحبه ناصر زرافشان با نشریه آلمانی "یونگه ولت"

شنبه 9 مهر 1384
hamid_farkhondeh@hotmail.com

بعد از پیروزی محمود احمدی نژاد در انتخابات ریاست جمهوری و تشکیل کابینه او بسیاری از شخصیت ها و سازمان هایی که انتخابات را تحریم کردند به افشاگری در مورد اعضای کابینه جدید و سیاست ماجراجویانه دولت احمدی نژاد در مورد پرونده انرژی اتمی ایران پرداختند. انگار معلوم نبود که با انتخاب کاندیدای محافظه کاران به ریاست جمهوری، وزرایی که مستقیم یا غیرمستقیم در سرکوب ها دست داشته اند بر سر کار خواهند آمد و سرکوبگرانه عمل خواهند کرد چنانچه در کردستان کردند. معلوم بود کسانی که 26 سال است افتخارشان شعار مرگ بر امریکا، ایجاد تنش در روابط بین المللی و ماجراجویی در مورد پرونده صنایع هسته ای ایران بوده است به ادامه سیاست های مغایر با منافع ملی ایران نخواهند پرداخت و راهی جز ایجاد تنش در روابط بین المللی را دنبال نخواهد کرد. دور از انتظار نبود که با استقرار وزیر جدید ارشاد به جای مهاجرانی یا مسجد جامعی مزاحم کار کتابفروشی ها و کافی شاپ ها شوند، کاری که با بستن کافی شاپ کتابفروشی نشر چشمه و نشر ثالث آغاز کردند.آنها که تا قبل از انتخابات همه نیرویشان صرف تشویق مردم برای عدم شرکت در انتخابات شد، از خطری که دست آوردهای اصلاحات را تهدید می کند گفتند و شروع به هشدار دادن کردند. در حالیکه قبل از انتخابات آن دستاوردها را یا چندان مهم نمی دانستند و یا اینکه از امکان به خطر افتادن آنها ارزیابی درستی نداشتند. به عنوان مثال بهروز خلیق از سازمان فدائیان خلق (اکثریت) و سردبیر نشریه اینترنتی "کار آن لاین" که در آستانه انتخابات در مقالات خویش از تحریم انتخابات دفاع می کرد بجای اینکه علاج واقعه را قبل از وقوع کرده باشد، بعد از پیروزی احمدی نژاد و تشکیل کابینه او در مقاله ای در این مورد می گوید: "ما بعد از انتخابات با حاکميت يکدست راست افراطی روبرو هستيم. برنامه اين جريان بستن فضاهای موجود، تسلط برجامعه، کنترل نهادها و تشکلها و سوق دادن فضای سياسی و فرهنگی کشور بسوی انقباض است. اما ميزان پيشروی آنها بستگی به مقاومت جامعه مدنی و جامعه سياسی و فشارهای بين المللی دارد. اگر آنها با مقاومت جدی روبرو نشوند، در پيشبرد برنامه هايشان ترديد نخواهند کرد. بهمين خاطر مبرمترين اقدام در حال حاضر مقاومت و سازماندهی مقاومت است. تنها با نيروی مقاومت ميتوان از پيشروی راست افراطی جلوگيری کرد. ...بايد از روزنامه نگاران، فعالين سياسی و فرهنگی، از جنبش دانشجوئی، کارگری، زنان و فعالين مسائل ملی، از گروههای مختلف اجتماعی بويژه جوانان و زنان، از سازمانهای غيردولتی، تشکلهای مستقل صنفی و سرانجام از سازمانهای سياسی خواست که در مقابل پيشروی راست افراطی بايستند. امروز بايد پرچم مقاومت را برداشت و اجازه نداد که راست افراطی موفق شود که برنامه های خود را پيش ببرد. فردا دير خواهد بود."(1)
با توجه به واکنش هایی از این دست و نگاهی به دیگر نوشته ها و گفته های نیروهای سیاسی طرفدارتحریم انتخابات، به جرات می توان گفت که بخش مهمی از تحریم کنندگان چه نیروهای سیاسی و چه بطور کلی در میان مردم و بخصوص جوانان کشور اگر می دانستند پیروز انتخابات محمود احمدی نژاد خواهد بود به نحو دیگری عمل می کردند و آنها نیز هرچند با اکراه به هاشمی رفسنجانی رای می دادند. واقعیت این است که بسیاری از آنان به نوعی اطمینان کاذب دست یافته بودند که هاشمی رفسنجانی برنده انتخابات است. در عین حال آنها نمی خواستند آستان مقدس آرمانگرایی خود را با رای دادن به رفسنجانی آلوده کنند. "بد" قرار بود به هرحال انتخاب شود و لزومی نداشت در این میان از وجیه المللگی خود مایه گذاشت. در زمانی که زمزمه های شرکت هاشمی رفسنجانی در انتخابات به گوش می رسید، دائی جان ناپلئونیسم چنان بر مقالات سیاسی برخی از تحلیلگران طرفدار تحریم سایه انداخته بود که همه اختلافات واقعی در صحنه سیاسی کشور بین جناح ها و شخصیت های مختلف را بازی هاشمی رفسنجانی وخامنه ای برای گرم کردن تنور انتخابات می دیدند و حتی برخی از تحلیلگران چندین هفته مانده به انتخابات، رفسنجانی را رئیس جمهور آینده ایران نامیدند.دکتر ناصر زرافشان نیز در مصاحبه ای با نشریه آلمانی "یونگه ولت" که متن فارسی آن اخیرا منتشر شده است(2)، نقطه نظرات خود را در مورد انتخابات ریاست جمهوری و پیروزی احمدی نژاد ابراز داشته است. ناصر زرافشان وکیل پرونده ملی قتل های زنجیره ای و نماد حق طلبی مردم ایران است در برابر حاکمان متجاوز به حقوق ملت. او به ناحق در بند است و وظیفه ما قبل از هر چیز تلاش برای کمک به رهائی او و دیگر زندانیان سیاسی است. نقد نوشته های یک زندانی سیاسی که حتی از بسیاری از حقوق زندانیان نیز محروم است آسان نیست. اما از آنجاکه ایشان تاکنون در طی دوران زندان خود هر چند گاهی اوقات به خاطر تضییقات زندان گاهی با تاخیر، خوشبختانه کم و بیش امکان انتشار نظرات خود در مورد مسائل سیاسی کشور را داشته است، به نقد نکاتی در مصاحبه اخیر ایشان می پردازم.آقای زرافشان در مصاحبه خود مانند بسیاری از دیگر تحلیل گرانی که موافق تحریم انتخابات بودند، تاکید بسیاری دارد تا پیروزی احمدی نژاد را نتیجه آرای سلبی مردم یعنی نه گفتن به اصلاح طلبان و هاشمی رفسنجانی به حساب بیاورد. هرچند این گفته تا اندازه ای با واقعیت نزدیک است، اما احمدی نژاد چندان هم ناشناش نبود. اگر از نظر فردی شخص محمود احمدی نژاد چندان شناخته شده نبود اما تعلق جناحی او بعد از اینکه وی در پی شرکت بسیار کم مردم در انتخابات دور دوم شوراها در تهران با آرای کمتر از 10 درصد واجدین شرایط به سمت شهردار تهران انتخاب شد، مشخص بود و دست های پشت سرش ناشناخته نبودند، مردم از رفتار حزب الهی او در شهرداری تهران کم وبیش خبر داشتند، همچنان که از مشکوک بودن وی به مشارکت در قتل مخالفان سیاسی. از حرفهایش فهمیده بودند که به کدام جناح سیاسی وصل است و حامیانش کیستند. پس مردم علیرغم دارا نبودن شناختی عمیق از شخص احمدی نژاد ولی با آگاهی از تعلق جناحی وی، از سهم تقلب که بگذریم، او را به ریاست جمهوری برگزیدند. بخش بزرگی از 17 میلیون رای داده شده به وی را افرادی تشکیل می دادند که علیرغم اینکه از تعلق جناحی احمدی نژاد خبر داشتند، فریب وعده های عدالت اجتماعی وی را خوردند، بخشی از مردم شاید خسته از درگیری های سیاسی دو جناح در قدرت فکر کردند که اگر همه قدرت در دست جناحی که قدرت اصلی را در دست دارد باشد، نیروهای حاکمان صرف دعواها و خنثی کردن یکدیگر نخواهد شد و اوضاع اقتصادی کشور سامانی خواهد گرفت. عده ای دیگر نیز شاید همانطور که آقای زرافشان عقیده دارد، تلافی کردند. به خاطر وفادار نماندن محمد خاتمی و اصلاح طلبان حکومتی به وعده های خود و یا به علت ویرانی اقتصادی که عصر سازندگی برایشان به ارمغان آورده بود در فکر تلافی بودند و با انتخاب احمدی نژاد هم از اصلاح طلبان و هم از هاشمی رفسنجانی انتقام گرفتند. عده ای نیز احتمالا از سر درد و ناچاری به امید اینکه خرابی چون که از حد بگذرد آباد می گردد احمدی نژاد را برگزیدند.اما آقای زرافشان معتقد است که "... اين واکنش سلبی جامعه، يک واکنش کور بود و مثل گذشته در قالبی و زير پرچمی بيان شد که نه تنها مشکلات موجود را حل نمی کند، بلکه بر شدت اين بحران هم می افزايد." یعنی آقای زرافشان انتخاب احمدی نژاد را حرکتی کور از سوی مردم می داند. در همان حال ایشان از تحریم انتخابات کماکان دفاع می کند و در مورد آنهایی که آگاهانه انتخابات را تحریم کردند می گوید "... روی ديگر سکه را بخش وسيع ديگری تشکيل می دهند که آگاهانه واکنش نشان داده و با وقوف به اين که در ساختار موجود از هيچ کس که به عنوان رئيس جمهور انتخاب شود، کاری ساخته نيست انتخابات را تحريم و از ورود به اين بازی بی حاصل خودداری کردند." سوال اینجاست که آیا اگر از نظر آقای زرافشان افزوده شدن بر شدت بحران در جامعه که بر اثر حرکت کور مردم ناشی خواهد شد و به دیگر سخن روی کار آمدن راست افراطی به سود پیشبرد جامعه ایران به سوی مردمسالاری و عدالت اجتماعی نخواهد بود، پس چرا آن بخش روشن جامعه باید در روز انتخابات ریاست جمهوری برای اینکه حرکتی کور از سوی مردم انجام نگیرد یا شانس موفق شدنش کم باشد، برای مقابله با آن در صحنه انتخابات شرکت نکنند؟ چطور می شود احتمال انجام حرکت کور از سوی مردم را دید ولی مردم روشن و آگاه را به خانه نشستن در روز انتخابات دعوت کرد؟ آیا حرکت روشن، آگاهانه و مسئولانه عدم شرکت در انتخابات و باز گذاشتن فرصت برای انجام حرکت کور از سوی توده مردم است؟ فراموش نکنیم که چه بخواهیم و چه نخواهیم در روز انتخابات عملا هر رای داده نشده به رفسنجانی کمکی بود به پیروزی کاندیدای محافظه کاران همانطور که هر رای داده نشده به مصطفی معین در دور اول، کمک به دور دوم رفتن احمدی نژاد بود. کافی بود 10 درصد آن بیست میلیونی که در انتخابات شرکت نکردند آرای خود را به نفع معین به صندوق های رای می ریختند تا امروز شخص دیگری بجز احمدی نژاد بر صندلی ریاست جمهوری تکیه زده باشد. اینکه آقای زرافشان از انتخاب احمدی نژاد به عنوان حرکتی کور و "توهمی دیگر" که اوضاع را بدتر هم خواهد کرد نام می برد گویای این است که ایشان نیز آن زمانی که در پیام خویش مردم را به تحریم انتخابات دعوت کرد، هاشمی رفسنجانی را به احتمال زیاد پیشاپیش برنده دور دوم انتخابات می دانسته است. مگر اینکه بپذیریم خرابی چون که از حد بگذرد آباد می گردد. آقای زرافشان در مورد انتخاب رئیس جمهور جدید معتقد است که "... تنها اتفاقی که افتاده اين است که يک مهره آن يعنی رئيس جمهور قبلی که هيچگاه صاحب قدرت واقعی نبود و عملکرد او و هوادرانش آن بود که بستری را درون ساختار قدرت به وجود آورند تا نارضائی ها و اعتراضات مردم به سوی آن بستر (خودی) هدايت شود و شکل جنبش های مستقلی را به خود نگيرد که نظام از آن غافل بماند، اکنون به اقتضای شرايط از مجموعه کنار گذاشته شده، و فردی با مشخصات ديگری جای او را گرفته است." اما به نظر نمی آید که آقای زرافشان حرکتی کور که نه تنها مشکلات را حل نمی کند بلکه بر شدت بحران جامعه نیز می انجامد را منشا و مسبب یک جنبش یا حرکت اجتماعی آگاهانه ارزیابی کند که نارضائی ها و اعتراضات مردم را به سوی یک بستر مستقل هدایت کند. چراکه اگر چنین کند که دیگر حرکتی کور نیست بلکه آن را می بایست انتخابی سنجیده و روشن دانست برای اینکه با بهره برداری از نابسمان تر شدن اوضاع، مبارزات اجتماعی مستقل مردم را سازمان داد و زودتر به نتیجه رسید.البته پیروزی احمدی نژاد آنهایی را شادمان و امیدوار کرد که یا رویای سقوط جمهوری اسلامی به کمک نیروهای خارجی را در سر می پرورانند و یا بر خلاف همه شواهد، بخصوص در سا ل های اخیر در کشورهایی که به نظام هایی مردمسالار دست یافته اند، تشدید خفقان و بالاتر رفتن هزینه فعالیت های سیاسی را راهگشای حرکت اجتماعی مستقل برای رسیدن به دمکراسی و یا انقلابی دیگر برای رهایی از دست جمهوری اسلامی می دانند.از دیگر نکاتی که ناصر زرافشان در مصاحبه خود با نشریه آلمانی "یونگه ولت" دوباره بر آن تاکید می کند عدم امکان اصلاح رژیم جمهوری اسلامی از درون است. او در نامه ای که حدود یکسال پیش در پاسخ به سعید حجاریان که طرح "فراخوان رفراندم قانون اساسی" را "هخائی" خوانده بود از اوین نوشت و همچنین در اطلاعیه ای که در بهار گذشته در آستانه انتخابات دوره نهم ریاست جمهوری برای دعوت از مردم به تحریم انتخابات منتشر کرد، اصلاح ناپذیر بودن نظام را خاطر نشان ساخت و تاکید کرد حتی اگر انتخابات آزاد در جمهوری اسلامی انجام شود، در ساختار موجود کاری از رئیس جمهور ساخته نیست، نتیجتا امکانی برای اصلاح نظام وجود ندارد و اصلاح نظام از درون توهمی بیش نیست. آقای زرافشان چه در گفته ها و مصاحبه های قبلی خود و چه در پاسخی که به سعید حجاریان داد به درستی اصلاح طلبان حکومتی را به فرصت سوزی و روی گردانی از مردم علیرغم بیش از 22 میلیون رای متهم می کند. سوالی که در اینجا مطرح می شود این است که چگونه می توان از یکسو اصلاح طلبان حکومتی و یا محمد خاتمی را به فرصت سوزی متهم کرد و در عین حال معتقد بود که اصلاح نظام با ساختار حقوقی موجود اصولا از درون امکان ندارد. وقتی که از دوره هشت ساله حاکمیت اصلاح طلبان به عنوان فرصت سوزی یاد می کنیم یعنی می شد راه دیگری در پیش گرفت. یعنی اگر اصلاحات هدایت گنندگانی با اراده و با برنامه داشت، سرنوشت دیگری در انتظار پروژه اصلاحات بود. یعنی مماشات، سستی و عدم قاطعیت مجموعه اصلاح طلبانی که قوای مجریه و مقننه را با پشتوانه بیش از 22 میلیون رای در دست داشتند و در حالیکه شرایط جهانی نیز به سود تحول مردمسالارانه در ایران بود، باعث شکست اصلاحات شد. اگر انتخابات آزاد هم نتواند کاری از پیش برد و اصولا اصلاح نظام امکان نداشته باشد پس چرا از محمد خاتمی و دیگر اصلاح طلبان حکومتی اصلا ایراد بگیریم؟ از دیگر نکات سوال برانگیز در مصاحبه ناصر زرافشان "لیبرال" نامیدن اصلاح طلبان است. ایشان هم برنامه های سیاسی- اقتصادی در دوران سازندگی و هم در دوران اصلاحات را اقدامات و سیاست های لیبرالی می نامد. ناصر زرافشان عمدتا اصلاح طلبان و اقداماتشان را با عباراتی نظیر "حضرات لیبرال ها از هر رنگ و با هر تابلو"، "سیاست های نو لیبرال و نمایندگان وطنی آنها"، "افاضات نولیبرالی"، "شیوه ها ی آبکی و نمایشی اما توخالی لیبرال ها"، "نیروهای چپ و دمکراتیک که طی سال های گذشته جذب یا تسلیم موهومات لیبرالی شده اند"، "جریان های لیبرالی"، "جریان لیبرال نیم بند جبون در ساختار قدرت"، "توهمات لیبرالی و مسخ شدگی" و "جو لیبرالی در اپوزیسیون قانونی و مجاز در سال های اخیر" توصیف می کند.

آیا نیروهای عمده اصلاح طلبان یعنی جبهه مشارکت ایران و یا سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی واقعا لیبرال هستند؟آیا فرزندان چپ انقلاب نظیر دانشجویان خط امام دیروز، سعید حجاریان، محمد رضا خاتمی و یا بهزاد نبوی، محسن آرمین محمد سلامتی و هاشم آغاجری لیبرال هستند؟ بدون وارد شدن در بحث درست یا غلط بودن خصوصی سازی در عرصه افتصاد، آقای زرافشان خود نیک می داند که برنامه های اقتصادی این نیروهای سیاسی اگر مانند گذشته دولتی کردن اقتصاد نباشد، خصوصی کردن کامل آن نیز نیست. ایشان بر این واقف است که در بین این نیروهای سیاسی نظرات اقتصادی کاملا متفاوتی وجود دارد.اگر کارگزاران سازندگی به رهبری پدر فکری- سیاسی خویش هاشمی رفسنجانی در پایان جنگ هشت ساله با شعار سازندگی سیاست های اقتصادی لیبرالی را در پیش گرفتند، در عرصه آزادی های سیاسی نه تنها لیبرال نبودند بلکه در زمان تسلط آنها بر قوه اجرائیه کشور به دستگیری لیبرال هایی پرداختند که جرات کرده بودند به هاشمی رفسنجانینامه ای سرگشاده نوشته و از نابسامانی های کشور انتقاد کنند. رفتاری چنان وحشیانه با عزت الله سحابی از امضا کنندگان آن نامه کردند تا به گمان خود از دیگر مبارزان سیاسی زهر چشم بگیرند.لیبرال های واقعی ایران اما اتفاقا از قربانیان سرکوب جمهوری اسلامی بوده اند و هستند. ابراهیم یزدی کاندیدایلیبرل ها از سوی شورای نگهبان رد صلاحیت شد و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی با آن همه ادعا در مورد دمکراسی هنوز حاضر نیست برای تشکیل جبهه دمکراسی و حقوق بشر با آنها بر سر یک میز بنشینند. محمد خاتمی و دیگر فرزندان انقلابی و چپ امام خمینی، در دفاع از اصلاحات سازشکارانه عمل کردند، اما مهندس بازرگان و امیر انتظام لیبرال هر یک به وقت خود "انقلابی" عمل کردند. بازرگان در انتقاد از دخالت روحانیان و حتی شخص آیت الله خمینی در کار دولت موقت و بیان نظرات خویش سازشکار نبود و آن هنگام که سفارت امریکا توسط دانشجویان انقلابی اشغال شد به مماشات با قدرت مشغول نشد. مبارزات عزت الله سحابی و استقامت 20 ساله امیر انتظام در زندان های جمهوری اسلامی نیز نشان داد که می توان لیبرال بود اما بزرگوارانه و قاطعانه در برابر بی قانونی و اتهامات ساختگی ایستادگی کرد.به امید آنکه بزودی شاهد مصاحبه آینده وکیل خانواده های قربانیان قتل های زنجیره ای در بیرون از زندان باشیم.
---------------------زیرنویس ها1. تغییرات در ساختار سیاسی جمهوری اسلامی و آرایش نیروهای سیاسی بعد از انتخابات، بهروز خلیق، سایت اخبار روز، سه شنبه 22 شهریور 842. گفتگوی نشریه آلمانی "یونگه ولت" با ناصر زرافشان ، سایت گویا نیوز، سه شنبه 5 مهر 84
Published from gooya news {http://news.gooya.com} Copyright © 2003 news.gooya.com All rights reserved for the original source