جمعه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۸۹

سکولاریسم کهنه

حميد فرخنده

hamid_farkhondeh@hotmail.com

آقای اسماعیل نوری علا که خود را پرچمدار و مدافع نوعی از سکولاریسم می داند که "نو" می خواندش، در مقاله اخیر خویش با عباراتی توهین آمیز به بررسی نقش مهندس موسوی در جنبش سبز ایران پرداخته است.

البته هر فرد می تواند در هر گوشه از این دهکده بزرگ جهانی، بویژه با برخورداری از موهبت زندگی در دنیایی آزاد در باب تحولات سیاسی وطن استبدادزده خویش بنویسد یا درباره سیاستمداران کشورش به داوری بنشیند. می شود بر بال های آرزو در گردشی هفتگی هزاران کیلومتر پرواز کرد، در خیابان ها و میادین زخم خورده و دردکشیده وطن فرود آمد، خواستار حضور گسترده تر و رادیکال تر مردم در میدان مبارزه شد یا آنکه سیاستمداری را در قلب ماجرا شایسته رهبری جنبش اعتراضی ندانست و حتی او را به ظن خویش از رهبری سیاسی عزل کرد. سپس در پایان گردش سیاسی هفتگی، راضی از پاسخ دهی به سؤالات مهم مبارزه جاری در موطن خویش و روشنگری های لازم، به جایگاه امن خود در وطن دوم بازگشت.

اصلاح پذیر بودن یا نبودن نظام سیاسی حاکم بر ایران و انتخاب روش اصلاحی یا انقلابی برای گذار به دمکراسی، همواره درمیان نیروهای سیاسی موافقان و مخالفان خود داشته است. مقاله آقای نوری علا نیز آنجا که به اصلاح پذیر نبودن نظام اسلامی می پردازد، طبیعتا در زمره تحلیل های فوق محسوب می شود. اما از زاویه ای دیگر دو نکته مهم در مقاله اخیر آقای نوری علا محل نقد است. یکی در محتوا و دیگری در شکل.

محتوای قابل نقد این مقاله، ایرادات نویسنده به رهبری جنبش سبز بویژه نقش آقای موسوی است که گویا بجای آنکه در تنور جنبش و شور و خروش مردم بدمد، عوض آنکه آن همه معترض به میدان آمده را در جهت براندازی نظام رهبری کند، ضعیف عمل کرده است. بجای دعوت مردم به گسترش مبارزات و مطالبات و نشانه رفتن ساختار نظام جمهوری اسلامی، علیرغم هزینه های داده شده و خون های ریخته شده نداها و سهراب ها، مردم را به خانه ها فرستاده است.

استدلال فوق که بجز آقای نوری علا طرفداران دیگری نیز دارد که عمدتا در خارج از ایران زندگی می کنند، هم از نظر اخلاقی و هم از نظر منطقی دارای اشکال است. طی یکسال گذشته جنبش سبز در داخل کشور و با توجه به شرایط سخت مبارزه و امکانات و ابتکارات خود در تعامل متقابل با رهبری جنبش، راه سبز خود را دنبال کرده است. پشتیبانی و حمایت ایرانیان خارج کشور از جنبش داخل تحسین برانگیز بوده و هست. اما صحنه اصلی مبارزه در داخل کشور است، هزینه اصلی را هم مردم کشور بویژه فعالین سیاسی جنبش سبز، دانشجویان و روزنامه نگاران پرداخته اند، ضربات باتوم را جوانان داخل کشور خورده اند و خون آنهاست که کف خیابان ها و بازداشت گاهها را رنگین کرده است. این چگونه رسمی است و چه نوع حقی است که عده ای هزاران کیلومتر دورتر از صحنه اصلی مبارزه و مشکلات آن، درحالیکه که بزرگترین هزینه ای که می پردازند اختصاص چند ساعت وقت برای شرکت در تظاهرات بوده است، از مردم و رهبران جنبش در داخل کشور ایراد می گیرند چرا راههای رادیکال تر و پرهزینه تر مبارزه را در پیش نمی گیرند؟ چگونه می شود از خون ریخته شده ندا و سهراب گفت اما نداها و سهراب های دیگری که رهبری جنبش بوِیژه آقای مهندس موسوی مسئولیت بزرگ حفظ جان و امید آنها را دارد، ندید؟

اما نکته مهم و تاسف برانگیزتر ادبیات آقای اسماعیل نوری علا در این مقاله است. از صدر تا ذیل این نوشته عبارات تند و توهین آمیز درباره مهندس موسوی دیده می شود. مقاله آقای نوری علا توهین به جنبش سبز ایران و همه آنانی است که رهبری آقای موسوی را ارج می گذارند و به نقش مهم بزرگ بانوی سبز ایران خانم زهرا رهنورد نیز در جنبش اعتراضی واقف اند.

زبان یک متن البته بدون ارتباط با محتوای فکری نویسنده نیست. چندین سال است که آقای اسماعیل نوری علا سخنگو و مدافع نوعی سکولاریسم پرخاشگر بوده است. سکولاریسمی که منش و روش اش با زبان و ادبیات دمکراسی، رواداری و پذیرش پلورالیسم سیاسی همخوانی چندانی ندارد. گفتمان سکولارهای مذهب ستیز و جزم اندیش، البته نوعی از سکولاریسم است. سکولاریسم دمکراسی خواه اما هرچند خواهان جدایی دین و دولت است، نه مذهب ستیز است و نه اصولا نیازی به گشودن جبهه جدیدی در این حوزه دارد. بسیار بوده اند نیروهای سیاسی مذهبی که به سکولاریسم سیاسی و برپایی نهاد دمکراسی یا رشد اندیشه مردمسالاری در کشور خویش کمک کرده اند. از سوی دیگر کم نبوده اند سکولارهای مذهب ستیزی که پایه های استبداد و توتالیتاریسم را در کشورهای خود تحکیم کرده اند. رجب طیب اردوغان و حزب او در ترکیه امروز، مهدی بازرگان و نواندیشان دینی در ایران در زمره گروه اول اند. در آنسو صدام حسین، استالین، رضا شاه و مصطفی کمال آتاتورک در ترکیه دیروز همه پرچمدار نوعی سکولاریزم مذهب ستیز و اصلاحات قلدرمنشانه بوده اند. ضدمذهب ترین نیروها نشان داده اند که دمکرات های خوبی نیستند، برعکس بسیاری شخصیت ها و نیروهای مذهبی نشان داده اند تا چه حد می توانند دمکراسی خواه و آزاده باشند.

اظهارات توهین آمیز آقای نوری علای سکولار علیه رهبر جنبش سبز ایران درحالی انتشار می یابد که مهندس موسوی دیندار درتازه ترین اظهارات خود می گوید:

"ما بدون نگاه به ايدئولوژی افراد و بدون توجه به طرز فکر آدم‌ها و حتی وابستگیِ جمعيتی و حزبیِ آن‌ها، بايد از حق‌شان دفاع کنيم و روبه‌روی ظلم و ستم ايستاده‌گی نماييم و لزوما هم نبايد هم‌‌فکر و هم‌عقيده او باشيم. و اگر اين مسئله در جامعۀ ما نهادينه شود، ما گامی بسيار بزرگ به جلو برداشته‌ايم."

مقایسه جملات و عبارات آقای نوری علا با گفته های مهندس موسوی باردیگر تاییدی است بر این نکته که دینداری مغایرتی با دمکراسی خواهی و آزادگی ندارد. همانطور که می توان سکولار بود اما قرابت چندانی با زبان و منش دمکراسی نداشت.

آنچه آقای نوری علا از آن دفاع می کند شاید نوعی سکولاریسم باشد اما قطعا نو نیست. بلکه زبان و شیوه کهنه ای است که سال ها از سوی اشخاص و جریان هایی بکار گرفته شده است. ادبیات و راه و رسمی که به تفاهم، همکاری و همیاری اندیشه های مختلف برای ساختن دمکراسی کمک نکرده و برعکس به آتش اختلافات دامن زده و راه تفاهم در جامعه چندفرهنگی ما را سخت تر کرده است.

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۸۹


چهارشنبه 8 ارديبهشت 1389

کارگران ايران: سرخ يا سبز؟ حميد فرخنده

حميد فرخنده
کارگران و ساير اقشار کم‌درآمد جامعه ايران کم‌کم درمی‌يابند، نه برای شکافتن سقف فلک که برای مرمت شکاف سقف خانه خود، نه برای درانداختن طرحی نو که برای کاهش آلام زندگی روزانه، نه برای آزادی بشريت که برای حق تشکيل سنديکا، نه برای ساختن بهشتی موهوم در ناکجاآباد که برای کمک به عادلانه‌تر‌شدن زندگی خود و اهالی علی‌آباد و حسين‌آباد لازم است به ميدان آيند

hamid_farkhondeh@hotmail.com

اگر سرخ رنگ ماندگار طبقه کارگر است، راه ماندگار شدن دست آوردهای مبارزات عدالت جويانه کارگران و تهی دستان اما قطعا سرخ نيست. در ايران مسافران پرشمار راه سبز اميد در توقف گاههای بين راه، پيوستن کارگران و ساير اقشار کم درآمد به کاروان خويش را انتظار می کشند. کاروان سبزی که روش و منش اش تثبيت رهبری طبقه ای بر طبقه ديگر نيست و در به مقصد رسيدنش همه سهيم اند. نگاه مطالبه محور دارد و گرفتار ديدگاه لنينی تسخير قدرت دولتی نيست.

سفره تهی يا بهره اندک کارگران عليرغم آنکه آنها با کد يمين و عرق جبين نقش اساسی در توليد ثروتهای اجتماعی و گردش چرخ های جوامع انسانی دارند، طی دو قرن گذشته بسياری از متفکران و روشنفکران را بدان واداشت تا منشاء تدوين آرا و افکاری شوند که قرار بود "حق را به حقدار" برساند. مانيفست ها نوشته شد، سرود پيکار آخرين تدوين گشت و رهايی انسان از اسارت جامعه طبقاتی بشارت داده شد. زيبايی رهايی طبقه کارگر از مصائب دنيای سرمايه داری و تصور افسونگر جهانی برابر، دهه ها بر قلب و روح بخش بزرگی از عدالت جويان، آزادی خواهان و دردمندان سراسر جهان حاکم بود. احزاب انقلابی مدافع طبقه کارگر بوجود آمدند و سياستمدارانی که وعده تحقق تئوری های نظريه پردازان کمونيسم و برافتادن نظام طبقاتی دادند. استراتژی ها نوشته شدند، تاکتيک ها تدوين گشتند و راه سرخ انقلاب در بخشی از کشورهای جهان پيموده شد. بنام طبقه کارگر وعده سوسياليسم و بهشت کمونيسم داده شد، اما به کام روشنفکران و مسئولان بلندپايه حزبی و دولتی، که اغلب نيز برخاسته از طبقه متوسط بودند، بتدريج جهنم ساخته شد. کارگران تنها تملک خويش، زنجير هايشان را از دست دادند اما صاحب زنجير چند رشته ای سوسياليسم شدند که نه تنها بنوعی ديگر بر پايشان بود که اينبار بر سرشان نيز می کوبيد. دولت های سرخ بنام انقلاب و طبقه کارگر سکه زدند، سکه هائی که در بازار قدرت و ايدئولوژی خرج شد و جام زحمتکشان مانند هميشه خالی ماند.

تحت نام حکومت طبقه کارگر تنها خون ها ريخته نشد يا گولاگ ها برپا نگشت. انسان هايی ايدئولوژی زده که بنام سعادت بشر و ساختمان جامعه ای برابر شروع کرده بودند، سر از تلاش برای تغيير طبيعت انسان درآوردند و تا آستانه طرازنوين کردنش پيش رفتند. انسان اما نهايتا خود را از سلطه مدعيان رهايی و سعادت اش، آزاد کرد.

قصه پرغصه کارگران و زحمتکشان ايرانی نيز کم و بيش تکرار حکايت دردناک برادارن جهانی خويش بوده است. از دوران مشروطه تاکنون، سازمان ها و احزاب متعددی برای دفاع از منافع طبقه کارگر و کشاورزان به ميدان آمدند، نيت خير و همت والای بهترين فرزندان اين آب و خاک موتور محرک فعاليت اين نيروهای سياسی بود. ره دشوار بود و قربانيان بيشمار، نتيجه اما اندک.

در سال ۵۷ بتدريج که رنگ اسلامی انقلاب غليظ تر شد، نام ها و نشانه ها نيز عوض شدند. واژه های مستضعفان، مستکبران و طاغوتيان اگر بجای تهيدستان، ثروتمندان و ستمکاران نشستند، کوخ نشينان اما نه تنها کاخ نشين نشدند که سقف خانه گلی شان نيز ترک برداشت. کارگران، بويژه کارگران صنعت نفت در آخرين ماههای انقلاب به کمک ديگر اقشار مردم آمدند و با اعتصابات طولانی و بستن شيرهای صادرات نفت نقش بسيار مهمی در شکستن کمر نظام سلطنتی داشتند.

در سال های دهه ۵۰ شمسی، گفتمان چپ و انقلابی، گفتمان مسلط در ميان نيروهای سياسی و روشنفکران ايرانی بود. طبقه متوسط شرمگين از خاستگاه خرده بورژوازی خويش تلاش داشت هم در شکل هم در فکر به رنگ طبقه کارگر درآيد. می خواستند هرچه سريعتر خصلت های خرده بورژوازی خود را که پيرايه های ناشايسته طبقه مردد بشمار می آوردند از خود دور کنند و آن را با عادات و فرهنگ پرولتری جايگزين سازند تا بدين وسيله هرچه بيشتر سزاوار همراهی يا رهبری طبقه کارگر شوند. کسانی که خود بخاطر موقعيت برتر طبقاتی از فرصت ها و امکانات بيشتری برخوردار بودند، به دانشگاهها و ساير مراکز آموزش عالی راه يافته و فرصت انديشه ورزی داشتند، رهايی خود و طبقه خويش را تحت رهبری طبقه کارگر که بيشتر در تلاش معاش برای خود و خانواده اش بود، انجام شدنی می دانستند.

نسل جوان ايران بويژه در اين يک سالی که از عمر جنبش سبز می گذرد نشان داده از تجارب تلخ پدران خود و نسل های پيشين درس های لازم را گرفته است. از آرمانگرايی های بی سرانجام و چپ روی نسل های گذشته فاصله گرفته است. درعين حال مواظب است دچار افراط و تفريط نشود. به همان ميزان که خود را از زندان کلی گويی و ايدئولوژی رهانيده به تکثرگرايی، عدالت جويی، گسترش جامعه مدنی و دمکراسی خواهی روی آورده است.

کارگران ايران هرچند هنوز آنچنان که انتظار می رود به جنبش سبز نپيوسته اند، اما اينجا و آنجا در اعتصابات، اعتراضات و فعاليت های صنفی خود نشان داده اند که آنها نيز پيگيری تحولات ملموس در زندگی خويش را به کلی گويی های آرمانگرايانه ترجيح می دهند.

گرد و خاک پوپوليسم در حال فروکشی است. کارگران و ساير اقشار کم درآمد جامعه ايران کم کم درمی يابند نه برای شکافتن سقف فلک که برای مرمت شکاف سقف خانه خود، نه برای درانداختن طرحی نو که برای کاهش آلام زندگی روزانه، نه برای آزادی بشريت که برای حق تشکيل سنديکا، نه برای ساختن بهشتی موهوم در ناکجاآباد که برای کمک به عادلانه تر شدن زندگی خود و اهالی علی آباد و حسين آباد لازم است به ميدان آيند.

آنها نيز که شايد هنوز اميدوار وعده های پوپوليستی رئيس دولت کنونی هستند بتدريج درمی يابند بجای انتظار از دولت احمدی نژاد تا نفت بر سر سفره هايشان آورد يا سودای پاره شدن زنجيرهای شان، برای دريافت حقوق های پرداخت نشده خود و همکارانشان و برای بريده نشدن زبان منصور اسانلو وارد عرصه مبارزات سياسی شوند. در اين ميان نقش روشنگرانه فعالين جنبش سبز بسيار مهم است. نه جنبش سبز بدون حضور کارگران و ديگر اقشار محروم جامعه ايران يا قوميت ها در صفوف خود توان پيروزی دارد و نه گروههای نامبرده به تنهايی می توانند حاکميت را به پذيرش خواست های صنفی، فرهنگی و قومی خويش وادارند. دست يابی به اهداف ملی که جنبش سبز پرچم آن را برافراشته است به آگاهی و مشارکت ملی نياز دارد.

اگر بسياری از نيروهای چپ، هم در طيف سکولارها و هم در ميان مذهبی ها از گفتمان انقلابی فاصله گرفته اند و راه اصلاحات و مبارزات بی خشونت را دنبال می کنند در اين ميان در طيف چپ هستند هنوز نيروهايی راديکال که بنام طبقه کارگر از انقلاب می گويند و از آنجا که رهبری جنبش سبز با نيروهای طرفدار اصلاحات است يا چون جنبش کارگری هنوز نقش مهمی در جنبش سبز ندارد، با اين جنبش برخورد سردی دارند يا اينکه به ديده شک و ترديد به آن می نگرند.

اين نيروهای راديکال عمدتا در خارج از کشور ساکن هستند و مانند ديگر نيروهای سياسی که سياست سرکوب حکومت اجازه حضور در صحنه سياسی کشور به آنها نداده است، مشخص نيست وزن اجتماعی واقعی آنها در چه حد و ميزانی هست. آنها اغلب از دريچه تنگ ايدئولوژی چپ به دنيا می نگرند. شايد از اين رو که طبقه کارگر و جريانهای مارکسيستی را دارای رسالت تاريخی و انقلابی می دانند، مجهز به يقين کاذبی هستند که اغلب باعث شده ارزيابی های غيرواقعی از پايگاه اجتماعی خود و نيروها و امکاناتی که برای پيشبرد سياست های خويش در اختيار دارند، داشته باشند.

اما چنانکه مهندس موسوی بارها در بيانيه ها، مصاحبه های و از جمله در سخنان اخير خود در ديدار با جمعی از ايثارگران تاکيد کرده است، جنبش سبز بايد تماس بيشتر و نزديکتری با کارگران، روستائيان و اقشار محروم کشور داشته باشد. فعالين جنبش سبز بايد با روشنگری آنها را قانع سازند که راه سبز، راه آنان نيز هست. که سياست های اقتصادی صدقه ای دولت راه حل مشکلات آنها و خانواده هايشان نيست. می بايست برای اقشاری که بخاطر سانسور، عدم دسترسی به اينترنت، غوغای پوپوليسيم يا مسافرتهای استانی محمود احمدی نژاد و حاشيه های نمايشی آن نتوانسته اند صدا و پيام جنبش سبز را بشنوند، از اهداف خود و از درد مشترک بگويند.

رهبران جنبش سبز نيز می توانند همانطور که تاکنون گام هايی جهت شکستن مرزهای خودی و غيرخودی برداشته اند، به خواست های جنبش کارگری ايران و مطالبات قومی عنايت بيشتری داشته باشند. و در آستانه ۱۱ ارديبهشت روز جهانی کارگر شنيدن خبر حضور مهندس موسوی يا ديگر رهبران جنبش سبز در خانه منصور اسانلو رئيس زندانی سنديکای رانندگان شرکت واحد اتوبوس رانی تهران و حومه، می تواند خبری نويد بخش باشد.


Published from gooya news {http://news.gooya.com}
Copyright © 2009 news.gooya.com
All rights reserved for the original source

کارگران ایران: سرخ یا سبز؟

hamid_farkhondeh@hotmail.com

اگر سرخ رنگ ماندگار طبقه کارگر است، راه ماندگار شدن دست آوردهای مبارزات عدالت جویانه کارگران و تهی دستان اما قطعا سرخ نیست. در ایران مسافران پرشمار راه سبز امید در توقف گاههای بین راه، پیوستن کارگران و سایر اقشار کم درآمد به کاروان خویش را انتظار می کشند. کاروان سبزی که روش و منش اش تثبیت رهبری طبقه ای بر طبقه دیگر نیست و در به مقصد رسیدنش همه سهیم اند. نگاه مطالبه محور دارد و گرفتار دیدگاه لنینی تسخیر قدرت دولتی نیست.

سفره تهی یا بهره اندک کارگران علیرغم آنکه آنها با کد یمین و عرق جبین نقش اساسی در تولید ثروتهای اجتماعی و گردش چرخ های جوامع انسانی دارند، طی دو قرن گذشته بسیاری از متفکران و روشنفکران را بدان واداشت تا منشاء تدوین آرا و افکاری شوند که قرار بود "حق را به حقدار" برساند. مانیفست ها نوشته شد، سرود پیکار آخرین تدوین گشت و رهایی انسان از اسارت جامعه طبقاتی بشارت داده شد. زیبایی رهایی طبقه کارگر از مصائب دنیای سرمایه داری و تصور افسونگر جهانی برابر، دهه ها بر قلب و روح بخش بزرگی از عدالت جویان، آزادی خواهان و دردمندان سراسر جهان حاکم بود. احزاب انقلابی مدافع طبقه کارگر بوجود آمدند و سیاستمدارانی که وعده تحقق تئوری های نظریه پردازان کمونیسم و برافتادن نظام طبقاتی دادند. استراتژی ها نوشته شدند، تاکتیک ها تدوین گشتند و راه سرخ انقلاب در بخشی از کشورهای جهان پیموده شد. بنام طبقه کارگر وعده سوسیالیسم و بهشت کمونیسم داده شد، اما به کام روشنفکران و مسئولان بلندپایه حزبی و دولتی، که اغلب نیز برخاسته از طبقه متوسط بودند، بتدریج جهنم ساخته شد. کارگران تنها تملک خویش، زنجیر هایشان را از دست دادند اما صاحب زنجیر چند رشته ای سوسیالیسم شدند که نه تنها بنوعی دیگر بر پایشان بود که اینبار بر سرشان نیز می کوبید. دولت های سرخ بنام انقلاب و طبقه کارگر سکه زدند، سکه هائی که در بازار قدرت و ایدئولوژی خرج شد و جام زحمتکشان مانند همیشه خالی ماند.

تحت نام حکومت طبقه کارگر تنها خون ها ریخته نشد یا گولاگ ها برپا نگشت. انسان هایی ایدئولوژی زده که بنام سعادت بشر و ساختمان جامعه ای برابر شروع کرده بودند، سر از تلاش برای تغییر طبیعت انسان درآوردند و تا آستانه طرازنوین کردنش پیش رفتند. انسان اما نهایتا خود را از سلطه مدعیان رهایی و سعادت اش، آزاد کرد.

قصه پرغصه کارگران و زحمتکشان ایرانی نیز کم و بیش تکرار حکایت دردناک برادارن جهانی خویش بوده است. از دوران مشروطه تاکنون، سازمان ها و احزاب متعددی برای دفاع از منافع طبقه کارگر و کشاورزان به میدان آمدند، نیت خیر و همت والای بهترین فرزندان این آب و خاک موتور محرک فعالیت این نیروهای سیاسی بود. ره دشوار بود و قربانیان بیشمار، نتیجه اما اندک.

در سال 57 بتدریج که رنگ اسلامی انقلاب غلیظ تر شد، نام ها و نشانه ها نیز عوض شدند. واژه های مستضعفان، مستکبران و طاغوتیان اگر بجای تهیدستان، ثروتمندان و ستمکاران نشستند، کوخ نشینان اما نه تنها کاخ نشین نشدند که سقف خانه گلی شان نیز ترک برداشت. کارگران، بویژه کارگران صنعت نفت در آخرین ماههای انقلاب به کمک دیگر اقشار مردم آمدند و با اعتصابات طولانی و بستن شیرهای صادرات نفت نقش بسیار مهمی در شکستن کمر نظام سلطنتی داشتند.

در سال های دهه 50 شمسی، گفتمان چپ و انقلابی، گفتمان مسلط در میان نیروهای سیاسی و روشنفکران ایرانی بود. طبقه متوسط شرمگین از خاستگاه خرده بورژوازی خویش تلاش داشت هم در شکل هم در فکر به رنگ طبقه کارگر درآید. می خواستند هرچه سریعتر خصلت های خرده بورژوازی خود را که پیرایه های ناشایسته طبقه مردد بشمار می آوردند از خود دور کنند و آن را با عادات و فرهنگ پرولتری جایگزین سازند تا بدین وسیله هرچه بیشتر سزاوار همراهی یا رهبری طبقه کارگر شوند. کسانی که خود بخاطر موقعیت برتر طبقاتی از فرصت ها و امکانات بیشتری برخوردار بودند، به دانشگاهها و سایر مراکز آموزش عالی راه یافته و فرصت اندیشه ورزی داشتند، رهایی خود و طبقه خویش را تحت رهبری طبقه کارگر که بیشتر در تلاش معاش برای خود و خانواده اش بود، انجام شدنی می دانستند.

نسل جوان ایران بویژه در این یک سالی که از عمر جنبش سبز می گذرد نشان داده از تجارب تلخ پدران خود و نسل های پیشین درس های لازم را گرفته است. از آرمانگرایی های بی سرانجام و چپ روی نسل ها ی گذشته فاصله گرفته است. درعین حال مواظب است دچار افراط و تفریط نشود. به همان میزان که خود را از زندان کلی گویی و ایدئولوژی رهانیده به تکثرگرایی، عدالت جویی، گسترش جامعه مدنی و دمکراسی خواهی روی آورده است.

کارگران ایران هرچند هنوز آنچنان که انتظار می رود به جنبش سبز نپیوسته اند، اما اینجا و آنجا در اعتصابات، اعتراضات و فعالیت های صنفی خود نشان داده اند که آنها نیز پیگیری تحولات ملموس در زندگی خویش را به کلی گویی های آرمانگرایانه ترجیح می دهند.

گرد و خاک پوپولیسم در حال فروکشی است. کارگران و سایر اقشار کم درآمد جامعه ایران کم کم درمی یابند نه برای شکافتن سقف فلک که برای مرمت شکاف سقف خانه خود، نه برای درانداختن طرحی نو که برای کاهش آلام زندگی روزانه، نه برای آزادی بشریت که برای حق تشکیل سندیکا، نه برای برای ساختن بهشتی موهوم در ناکجاآباد که برای کمک به عادلانه تر شدن زندگی خود و اهالی علی آباد و حسین آباد لازم است به میدان آیند.

آنها نیز که شاید هنوز امیدوار وعده های پوپولیستی رئیس دولت کنونی هستند بتدریج درمی یابند بجای انتظار از دولت احمدی نژاد تا نفت بر سر سفره هایشان آورد یا سودای پاره شدن زنجیرهای شان، برای دریافت حقوق های پرداخت نشده خود و همکارانشان و برای بریده نشدن زبان منصور اسانلو وارد عرصه مبارزات سیاسی شوند. در این میان نقش روشنگرانه فعالین جنبش سبز بسیار مهم است. نه جنبش سبز بدون حضور کارگران و دیگر اقشار محروم جامعه ایران یا قومیت ها در صفوف خود توان پیروزی دارد و نه گروههای نامبرده به تنهایی می توانند حاکمیت را به پذیرش خواست های صنفی، فرهنگی و قومی خویش وادارند. دست یابی به اهداف ملی که جنبش سبز پرچم آن را برافراشته است به آگاهی و مشارکت ملی نیاز دارد.

اگر بسیاری از نیروهای چپ، هم در طیف سکولارها و هم در میان مذهبی ها از گفتمان انقلابی فاصله گرفته اند و راه اصلاحات و مبارزات بی خشونت را دنبال می کنند در این میان در طیف چپ هستند هنوز نیروهایی رادیکال که بنام طبقه کارگر از انقلاب می گویند و از آنجا که رهبری جنبش سبز با نیروهای طرفدار اصلاحات است یا چون جنبش کارگری هنوز نقش مهمی در جنبش سبز ندارد، با این جنبش برخورد سردی دارند یا اینکه به دیده شک و تردید به آن می نگرند.

این نیروهای رادیکال عمدتا در خارج از کشور ساکن هستند و مانند دیگر نیروهای سیاسی که سیاست سرکوب حکومت اجازه حضور در صحنه سیاسی کشور به آنها نداده است، مشخص نیست وزن اجتماعی واقعی آنها در چه حد و میزانی هست. آنها اغلب از دریچه تنگ ایدئولوژی چپ به دنیا می نگرند. شاید از این رو که طبقه کارگر و جریانهای مارکسیستی را دارای رسالت تاریخی و انقلابی می دانند، مجهز به یقین کاذبی هستند که اغلب باعث شده ارزیابی های غیرواقعی از پایگاه اجتماعی خود و نیروها و امکاناتی که برای پیشبرد سیاست های خویش در اختیار دارند، داشته باشند.

اما چنانکه مهندس موسوی بارها در بیانیه ها، مصاحبه های و از جمله در سخنان اخیر خود در دیدار با جمعی از ایثارگران تاکید کرده است، جنبش سبز باید تماس بیشتر و نزدیکتری با کارگران، روستائیان و اقشار محروم کشور داشته باشد. فعالین جنبش سبز باید با روشنگری آنها را قانع سازند که راه سبز، راه آنان نیز هست. که سیاست های اقتصادی صدقه ای دولت راه حل مشکلات آنها و خانواده هایشان نیست. می بایست برای اقشاری که بخاطر سانسور، عدم دسترسی به اینترنت، غوغای پوپولیسیم یا مسافرتهای استانی محمود احمدی نژاد و حاشیه های نمایشی آن نتوانسته اند صدا و پیام جنبش سبز را بشنوند، از اهداف خود و از درد مشترک بگویند.

رهبران جنبش سبز نیز می توانند همانطور که تاکنون گام هایی جهت شکستن مرزهای خودی و غیرخودی برداشته اند، به خواست های جنبش کارگری ایران و مطالبات قومی عنایت بیشتری داشته باشند. و در آستانه 11 اردیبهشت روز جهانی کارگر شنیدن خبر حضور مهندس موسوی یا دیگر رهبران جنبش سبز در خانه منصور اسانلو رئیس زندانی سندیکای رانندگان شرکت واحد اتوبوس رانی تهران و حومه، می تواند خبری نوید بخش باشد.