جمعه، مهر ۳۰، ۱۳۸۹

نوعی از اندیشه نوعی از نفرت

حمید فرخنده

hamidfarkhondeh@hotmail.com

نامه آقای آرامش دوستدار به یورگن هابرماس فیلسوف آلمانی، صرف نظر از شکل و محتوای قابل تـأمل آن، بار دیگر معضلی فرهنگی در میان روشنفکران و نخبگان فکری-سیاسی ایران را آشکار کرد. معضل تداخل نقش کنشگران فکری سیاسی و فرهنگی و عدم به رسمیت شناختن یا رعایت استقلال نسبی حوزه های مختلف اندیشه، سیاست و هنر.

در جوامع آغازین و شَمنَی یک نفر در رأس قبیله هم نقش رهبر سیاسی و نظامی و هم نقش رهبر مذهبی و هم حتی پزشک قبیله را بر عهده داشت. با رشد و توسعه جوامع اولیه بشری، پیچیده تر شدن سامان اجتماعی اجبارا جدایی نقش ها را بدنبال داشت. همانگونه که بشر در حوزه پزشکی از شَمَن، حکیم باشی و دکتر عمومی به تخصص های مختلف در این رشته رسیده است، حوزه علوم انسانی نیز به سمت تخصصی شدن بیشتر و تفکیک و استقلال شاخه های مختلف آن سیر کرده است. البته خط و مرزها در رشته های علوم انسانی آنچنان که میان شاخه های مختلف علوم تجربی شاهدیم، مشخص یا پررنگ نیست. شاید اگر این ویژگی را به مشکل جامعه در حال گذار ایران اضافه کنیم تا حد زیادی علت تداخل نقش های مختلف بازیگران یا فعالان هر عرصه و مشکلاتی که این تداخل ها ایجاد می کنند را دریابیم.

در جوامع غربی بخاطر درگیر نبودن در جدال میان سنت و مدرنیته، نهادینه شدن دمکراسی و رشد و استقلا جامعه مدنی، اگر از موارد استثنایی بگذریم، تولیدکنندگان اندیشه بطور نسبی حرمت سیاست و سیاستمداران را نگاه می دارند و سیاستمداران نیز متقابلا کم و بیش همین نگاه را به دسته اول دارند. هنرمندان این جوامع نیز علیرغم طعن و تمسخری که شاید گاه حواله این یا آن سیاستمدار می کنند، منکر نقش و لزوم این حوزه و فعالان آن نیستند. سیاستمداران نیز هرچند بی علاقه به بهره برداری های سیاسی از هنر و هنرمندان نیستند، اما نیک می دانند که آمال و آرزوهای بزرگ و رؤیایی یک هنرمند را نمی توان در حیطه خشک واقعیت های زمینی سیاست محدود و محصور کرد.

در جامعه ایران اما شکستن حریم ها و حرمت ها در حوزه علوم انسانی عموما بازار داغی دارد. فیلسوف نه تنها حرمت سیاستمدار نگه نمی دارد، که با هم سنخ خود نیز جز به تندی، تفرعن یا نفی سخن نمی گوید. سیاستمدار هنرمند را ابزار اجرای سیاست های خود می خواهد و هنرمند چه آسان سیاستمدار را خائن می نامد. روشنفکر از آزادی اندیشه، رعایت حقوق دگراندیشان و مدارا می گوید اما تحمل روشنفکر مذهبی هموطن خود را ندارد. مورخان سیاستِ روز را به دیده تحقیر می نگرند و روشنفکران اغلب سیاستمداران را خائن می دانند. سیاستمداران نیز عنایت لازم به تاریخ و نقش مهم مورخان برای سیاست ورزیِ موفق ندارند و روشنفکران را حراف می نامند.

این درحالیست که هر کدام از این حوزه ها و کنشگران آنها نقش و جایگاه شایسته خود دارند. هنرمند سقف آرزوها و رؤیاهای زیبای بشری را بیان می کند درحالیکه سیاستمدار اگر عوام فریب نباشد، مجبور است برای سیاست ورزی موفق و به همراه داشتن آرای اکثریت احاد جامعه خویش، کف مطالبات مردم را بیان کند. طبیعتا میان آن سقف زیبا و رؤیایی که هنرمند وعده می دهد، توصیف می کند یا می خواهد با آن کف زمینی و امکانات محدود و وعده های سیاستمدار تفاوت زیاد است. اینکه احمد شاملو می گوید " ابلها مردا، من عدوی تو نیستم، انکار توام" شاید در عرصه هنر اوج بیان برای رساندن یک پیام باشد. عرصه سیاست به معنای مدرن آن اما نه میدان نفی این و آن، که موضوع رقابت آزاد و عادلانه با دیگران است. دیگرانی که وجود دارند با تفکرات و نظراتی غیر از میل و خواست ما.

همین تفاوت نقش ها میان سیاستمداران و هنرمندان و توقعات یا انتظارات بیجایی که این دو گروه می توانند از هم داشته باشند، در مورد نقش متفکر و سیاستمدار نیز صادق است. سیاستمداری کاری جمعی است درحالیکه یک فیلسوف یا متفکر و روشنفکر کارش فردی است و می تواند بدون قید و بندهای سیاسی تحقیق و اظهار نظر کند. البته این نقش ها می توانند در مواردی با هم تداخل داشته باشند، که در واقعیت چنین نیز هست. اما همین تفکیک رل هاست که زاییده انتظارات متفاوت است. مسئولیت و محدودیت یک سیاستمدار، فیلسوفی را که عرصه اندیشه جولانگاه اوست و محدودیتی برای تحقیق و تفحص در باب حقیقت نمی شناسد، پژمرده خواهد ساخت. و سیاستمداری که نتواند برنامه سیاسی مشخصی بر اساس امکانات واقعی و محدود خود عرضه کند یا مسئولیت در قبال منتخبین خویش احساس نکند، موفق نخواهد بود و اقبال عمومی از دست خواهد داد. از اینروست که که یک متفکر برجسته لزوما یک سیاستمدار موفق نخواهد بود. یا برعکس یک سیاستمدار موفق از آزادی کلام و بیان یک اندیشمند، لااقل همیشه برخوردار نخواهد بود.

اینکه آرامش دوستدار سفر فیلسوفان غربی به کشورش را از منظر سیاسی مورد انتقاد قرار دهد، البته حق اوست. در این میان استدلال های فراوانی نیز علیه نظر آقای آرامش دوستدار می شود مطرح کرد. همانطور که سابقه تاریخی نشان داده با تحریم های اقتصادی صرف نمی توان یک نظام سیاسی غیردمکراتیک را از پای درآورد، بلکه شاید آن نظام سیاسی در انزوا تا سال ها به حیات خویش ادامه دهد، خودداری فیلسوفان و متفکران غربی از سفر به یک کشور استبدادی لزوما کمکی به بهتر شدن وضع فرهنگی و فکری آن کشور نخواهد کرد.

بخش تأسف برانگیز نامه آقای دوستدار، ادبیات توهین آمیز ایشان در صحبت از اسلام و در برخورد با اندیشمندان دینی ایران از جمله آقایان دکتر عبدالکریم سروش و مجتهد شبستری است. ادبیاتی که به شطحیات پهلو می زند. اگر زبانی سرشار از کنایه و غیظ نسبت به عالم و آدم و انفجار خشم فروخورده سی ساله شیوه صحبت فیلسوف کشور ما باشد، چه جای توقع از مردم کوچه و بازار؟ و چه شیوه ناشیانه ای برای معلمی.

ممکن است عده ای با روشنفکران مذهبی به دلایل تاریخی، فکری یا سیاسی میانه خوبی نداشته باشند. اما آیا این دلیلی است برای نفی آنها؟ آیا امتناع از دیدن آنان، خودداری از رعایت حرمت و حقوق انسانی آنها در نوشته ها و محافل و مجالس نتیجه ی مطلق نگری درباره "امتناع تفکر در اندیشه دینی" نیست؟ جدایی دین از دولت خواست همه متفکران و سیاستمداران دمکراسی خواه ایرانی است، اما طرح جدایی دین از سیاست در حوزه عمومی آن هم از سوی یک متفکر همانند مقوله ندیدن وجود و حضور روشنفکران دینی نیست؟

امروز روشنفکران دینی ایران از جمله محمد خاتمی که آرامش دوستدار با نفرت از او و کارنامه اش سخن می گوید، و حتی بخشی از دینداران سنتی ایران در صف اول مبارزه با همان استبداد دینی هستند که آقای دوستدار و میلیون ها ایرانی دیگر از آن در رنجند. امروز دکتر عبدالکریم سروش که این همه مورد طعن و نفرت آقای آرامش دوستدار است خود قربانی سانسور و سرکوب حکومت و گروههای فشار در ایران است. چراکه نوآوری های دکتر سروش در اندیشه دینی بنیان های استبداد دینی در ایران را متزلزل کرده و حتی بر تحول اندیشه دینی در کشورهای مسلمان خاورمیانه تاثیر داشته است.

نامه آرامش دوستدار به یورگن هابرماس اوج امتناع از دیدن و تحمل دیگری است. نخبگان فکری ایران کاری سخت و راهی دشوار در پیش دارند و برای موفقیت چاره ای ندارند جز آنکه دوستدار آرامش در عرصه برخورد آراء و اندیشه ها باشند، چراکه با تلاطم و تنفر کار آسان نخواهد شد.

یکشنبه، مهر ۱۸، ۱۳۸۹

چرا اکبر گنجی چهره ای تیره از جنبش سبز ارائه می دهد؟

حمید فرخنده

hamidfarkhondeh@hotmail.com

آقای اکبر گنجی در سخنان اخیر خود تحت عنوان "زمینه‌ها و محرک‌های تداوم جنبش دموکراسی‌خواهی ایران" در کلیسای کارتویزر کلن در ورای گفتارهای طولانی و همیشگی خویش درباره دمکراسی، نحوه گذار به آن و چگونگی برخورد به گذشته، درباره موقعیت جنبش سبز به نکاتی اشاره اشاره داشت که درخور تامل است.

درحالیکه اخیرا مهندس میرحسین موسوی شایعه اختلاف بین ایشان و آقایان کروبی و خاتمی را تکذیب کردند، بر مشورت و دیدار مکرر با آنان تاکید کردند و پاسخ شایسته ای به نویسندگان روزنامه رسالت دادند، آقای گنجی همچنان از اختلاف میان رهبران جنبش سبز می گوید. یکی از دستاوردهای جنبش سبز شفاف تر و صریح تر شدن سخنان سید محمد خاتمی بوده است. آقای خاتمی چند روز پیش در سخنرانی به مناسبت سی امین سالگرد جنگ ایران و عراق از خانواده های باکری و همت در برابر هجمه سرداران کودتاچی و توهین های روزنامه کیهان باشجاعت و صراحت دفاع کرد و حتی خواستار به میدان آمدن همرزمان پیشین اما ساکت همت و باکری برای دفاع از ارزش ها و آرمان هایی شد که این سرداران بی مدعا برای آن کشته شدند.

چرا علیرغم تکذیب رهبران جنبش سبز آقای گنجی از اختلاف میان آنان سخن می گوید؟ البته از آنجا که آقای گنجی از دوره دوم دولت محمد خاتمی با اصلاح طلبان وداع سیاسی کرد، اکنون نیز مایل است میان جنبش اصلاحات و جنبش سبز که هم از نظر نیروهای رهبری کننده آن و هم از نظر خواسته های مطرح شده در آن، عمدتا تداوم جنبش اصلاحات اما به شکلی دیگر است، تمایز قائل شود.

جنگ آقای گنجی با فقیهان اسلامی شیعه در عرصه اندیشه سیاسی و جدال روشنفکری مذهبی و دیدگاهای سنتی از مذهب اسلام در میدان برخورد اندیشه ها و عقیده ها، البته محترم است. جنبش سبز اما با فقیهان سر جنگ ندارد. هم اکنون بخشی از یاوران بزرگ جنبش اعتراضی مردم ایران در زمره فقیهان هستند. فقهایی که با تفسیر ظلم ستیزانه و دمکراسی خواهانه خود نقش مهمی در حمایت از خواست های آزادیخواهانه و عدالتخواهانه جنبش سبز داشته اند. فقیهانی همچون آیت الله فقید منتظری، آیات عظام یوسف صانعی، بیات زنجانی و دستغیب آشکارا در مقابل تهاجم و تجاوز دستگاه ولایت فقیه و دولت کودتا ایستادند و ایستاده اند. حتی سکوت و اعتراض ضمنی برخی دیگر آیات عظام نیز بطور نسبی کمکی به جنبش سبز بوده است. طی شانزده ماهی که از تولد جنبش اعتراضی اخیر می گذرد، مردم ایران شاهد بودند و هستند چگونه بیوت این مراجع عالیقدر مورد هجوم اراذل و اوباش و ماموران نه چندان گمنام امام زمان قرار گرفت. جنبش سبز و رهبران و فعالان آن نه تنها با فقیهانی که از خواست های جنبش حمایت می کنند مسئله ای ندارند بلکه به پاسداشت هزینه هایی که آنان، خانواده ها و شاگردانشان پرداخته و می پردازند برای آنان ارج و احترام ویژه ای نیز قائل هستند.

حتی اگر عده ای با مطرح کردن مداوم امام زمان و لایروبی جاه جمکران قصد سوءاستفاده از باورهای مذهبی بخشی از مردم ایران داشته باشند، جنبش سبز اما نه با امام زمان سرجنگ ندارد و نه اصولا مطرح کردن بحث های اعتقادی از این دست را به سود جنبش سبز می داند. جنبش سبز و رهبرانش در عین مخالفت صریح با اشاعه خرافه و خرافه پرستی، به باورها و اعتقادات مردم احترام می گذارند. تاکیدات مکرر آقای گنجی به عدم وجود امام زمان، شاید برای ایشان و دوستانشان که سال ها با این اعتقادات زیسته اند نوعی جبران مافات باشد و یا حتی نوعی ادای دین به جوانان باورمندی باشد که شاید بخاطر تعالیم ایشان و دوستانشان در باورهای مذهبی خود سرسخت شدند، اما نه تنها یار شاطری برای رهبران جنبش سبز در داخل کشور نیست بلکه بار خاطر آنها نیز می شود.

آقای گنجی دیندار همواره بحث هایی مطرح می کند، آن هم نه در جایگاه یک روشنفکر مذهبی، بلکه در قامت یک فعال سیاسی، که متعلق به حوزه اعتقادات و باورهای مذهبی مردم هستند و در عرصه سیاسی مناقشه برانگیز. شبح تجربه تحول ایدئولوژیک در سازمان مجاهدین خلق در سال 54، مارکسیست شدن بخش بزرگی از رهبران و فعالان این سازمان و زخم چرکینی که این تحول و آن هم با آن شیوه لااقل در بخشی از فعالان سیاسی کشور از افق های فکری گوناگون پدید آورد، بر فراز بحث ها و گفتارهای آقای اکبر گنجی در پرواز است. خوشبختانه جامعه امروز ایران از حیث رشد فکری و بلوغ سیاسی، هم در سطح رهبران هم در میان مردم، قابل مقایسه با آن سال ها نیست، اما جنبش نوین مردم ایران در مقابل جبهه کودتا و ولایت مطلقه فقیه، نیازی به باز کردن جبهه جدیدی میان نیروهای خودی ذیل عنوان باورمندان به امام زمان یا غیرباورمندان به امام دوازدهم یا معتقدان به پرداخت وجوهات به فقیهان یا غیرمعتقدان به این امر ندارد.

آقای گنجی در سخنان خود تلویحا برخی چهره ها و شخصیت های فعال در جنبش سبز را مورد انتقاد قرار داد که چرا در مرخصی های خود سکوت پیشه می کنند. معلوم نیست چرا آقای گنجی بجای احترام به انتخاب یا سکوت و کم حرفی برخی از زجرکشیده ها و هزینه داده ها، به سکوت آنها اعتراض می کند. شاید آنها برای تجدید قوا یا بخاطر خانواده و فرزندان خویش یا از روی تاکتیک سیاسی چنین راهی را برگزیده اند. آیا شایسته است آقای گنجی که خود از هزینه داده ها و رنج کشیدگان راه پرسنگلاخ دمکراسی در ایران و از طرفداران حقوق فردی اشخاص است، آن هم از خارج کشور بر آنان خرده گیرد؟

شگفت انگیز است آقای گنجی که منادی دمکراسی، برخورد منصفانه با گذشته سیاسی افراد و جریان های سیاسی و همبستگی و اتحاد و اعتمادآفرینی است، خود بگونه ای می نویسد، می گوید و می خواهد که نه با منش انصاف نزدیک است نه با روش و ادبیات اعتمادآفرین خوانایی دارد و نه حاوی احترام به حق انتخاب افراد در چگونگی و میزان پرداخت هزینه مبارزه سیاسی است.

استکهلم- سوم اکتبر 2010

یکشنبه، تیر ۲۷، ۱۳۸۹

قانون اساسی؛ مانع یا راه حل؟

حميد فرخنده

hamid_farkhondeh@hotmail.com

قانون اساسی جمهوری اسلامی و ظرفیت آن برای منطبق شدن با حق حاکمیت ملی محل اختلاف نظر میان بسیاری از نیروها و صاحب نظران سیاسی کشور بوده است. برخی برآنند که قانون اساسی نه 177 اصل که یک اصل دارد و آن هم اصل ولایت مطلقه فقیه است. گروهی دیگر از جمله بخش مهمی از نیروهای جنبش سبز و رهبران آن آقایان موسوی و کروبی با تکیه بر اصولی از همین قانون که بر حقوق مردم و حق حاکمیت ملت بر سرنوشت خود تاکید می کند نظر دیگری دارند. مهندس موسوی و بسیاری از فعالین جنبش سبز با اشاره به فضای سیاسی که قانون اساسی در آن تدوین شد، مقدمه قانون اساسی، ارجاع به اصل سوم و بسیاری اصول دیگر آن مانند اصول 9، 26، 27 و 37 معتقدند با قانون اساسی موجود هم می شود انتخابات آزاد برگزار کرد هم بسیاری از حقوق معوقه ملت را اعاده کرد، بدون آنکه اصل ولایت مطلقه فقیه بتواند بر اصل آرای ملت بعنوان تنها منبع مشروعیت سیاسی حکومت سایه افکند یا آن را تابع خود کند. با این وجود رهبران جنبش سبز بویژه میرحسین موسوی بارها اعلام کرده اند قانون اساسی نه وحی مُنزل، بلکه متنی است تابع زمان و اراده عمومی که طبیعتا تغییرات لازم می تواند در آن صورت گیرد.

اما متن قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران در بهترین و مردم سالارانه ترین تفسیر تا چه اندازه با انتخابات واقعا آزاد خوانایی و همراهی دارد؟ بر طبق اصل 112 قانون اساسی "مذهب رسمی کشور شیعه جعفری اثنی عشری است. این اصل تا ابد غیر قابل تغییر است." و بر اساس اصل 115 همین قانون "رئیس جمهور از میان رجل سیاسی معتقد به مبانی نظام جمهوری اسلامی و دین رسمی کشور انتخاب می شود."

حتی اگر بپذیریم عبارت "رجل سیاسی" در یک تفسیر دمکراتیک از قانون اساسی شامل زنان نیز می شود، عدم حق شرکت مردان و زنان غیرمسلمان و حتی غیرشیعه بعنوان کاندیدا در انتخابات ریاست جمهوری از موارد روشنی است که اصل آزادی انتخابات را خدشه دار می کند. زنان و مردان غیرمسلمان و غیرشیعه اما حق کاندیدا شدن در دیگر انتخابات (به استثنای انتخابات مجلس خبرگان که تابع ضوابط خاصی است و عملا اختصاص به روحانیون دارد) را به شرط حذف نظارت استصوابی، دارا هستند.

البته واقع گرایی در عرصه سیاسی ایران و تاریخچه انتخابات ریاست جمهوری حتی در کشورهای دارای نظام دمکراسی گویای آن است که حتی به فرض آزادی کامل انتخابات در ایران، انتخاب شدن یک زن و یا یک غیرشیعه بعنوان رئیس جمهور کشور، حداقل در میان مدت چندان محتمل بنظر نمی رسد.

آقایان بیژن حکمت و امیرحسین گنج بخش در مقاله ای تحت عنوان "انتخابات آزاد و قانون اساسی" با اشاره به بیانیه هفدم مهندس موسوی در مورد خواست برگزاری انتخابات آزاد، تاکید آقای موسوی بر "اجرای بدون تنازل قانون اساسی" بعنوان فصل مشترک جنبش سبز را نادرست ارزیابی کرده اند. از نظر آنها ایران در دوران گذار قرار دارد، تکیه بر قانون اساسی فعلی ناکافی است و این "انتخابات آزاد" است که فصل مشترک نیروهای مختلف جنبش سبز را تشکیل می دهد. به گمان من ارزیابی خوشبینانه یا غیرواقعی آقایان حکمت و گنج بخش از توان جنبش سبز بطور کلی و بخش سکولار آن بطور مشخص، پایه سه ایراد اساسی این مقاله است:

1.درحالیکه جنبش سبز هنوز نتوانسته است حکومت را وادار به پذیرش حتی یکی از خواسته های پنج ماده ای مطرح شده در بیانیه هفدهم آقای موسوی کند و رهبری جنبش از داشتن یک رسانه سراسری محروم است آقایان حکمت و گنج بخش از مهندس موسوی خواهان برگزاری انتخابات کاملا آزاد هستند. آنها خطاب به مهندس موسوی می نویسند: " ما از موسوی نمی خواهیم از دیدگاه های خود نسبت به قانون اساسی دست بردارد ولی خواهان آنیم که دیدگاهای خود را با دیدگاه های مخالفان در یک انتخابات آزاد به رقابت بگذارد." (1)

2.طبیعی است آقایان گنج بخش و حکمت در مقام تحلیلگر و کنشگر سیاسی و نه صرفا در جایگاه روشنفکر، مشوق و خواهان سیاست ها و راهکارهایی باشند که نیروی جنبش را افزایش دهد و باعث ریزش در صف مخالفان آن شود. فرض کنید آقایان موسوی و کروبی شعار انتخابات آزاد آنگونه که نویسندگان مقاله می خواهند سر دادند و از تاکید بر "اجرای بدون تنازل قانون اساسی" صرف نظر کردند، در این صورت بدون شک ما شاهد ترمیم شکاف ایجاد شده میان اصولگرایان خواهیم بود و هزینه فشار بر فعالین جنبش سبز برای حکومت کاهش خواهد یافت. مگر اینکه بشود با شواهد و دلایل متقن نشان داد رادیکال تر شدن خواسته های رهبران جنبش سبز بخش خاموش و تعیین کننده برای پیروزی جنبش سبز را به میدان خواهد آورد. البته ممکن است اقلیتی بسیار محدود که تاکنون به جنبش سبز به دیده تردید نگریسته اند، رادیکال تر شدن رهبران جنبش را مشوق خود برای فعال شدن و پیوستن به آن بدانند، اما توازن قوای اجتماعی موجود حاکی از تقویت نیروی جنبش سبز در صورت طرح خواست های رادیکال و خارج از چهارچوب قانون اساسی نیست.

3.همانطور که بسیاری از سبزها خواهان تغییر قانون اساسی و فرارفتن از آن هستند، بخشی از نیروهای این جنبش یا نزدیک به آن نیز به انگیزه های مختلف خواهان تحولات در چهارچوب قانون اساسی موجوداند یا اینکه اگر تحولات ذیل "اجرای بدون تنازل قانون اساسی" صورت گیرد، حداقل با آن مخالفت نمی کنند. حال چگونه می توان فصل مشترک نیروهای مختلف جنبش سبز را انتخابات آزاد طبق معاهدات و بیانیه های بین المللی و بیانیه شورای بین المجالس دانست و نه انتخابات آزادی که آقای مهندس موسوی در شرایط کنونی با تکیه بر قانون اساسی از آن دفاع می کند؟

این حضور و خواست مردم است که روح و تفسیر دمکراتیک را در قالب قوانین خشک می دمد یا آنکه مستبدین را به پذیرش تفسیر مردم سالارانه از قوانین ظاهرا غیردمکراتیک وادار می کند. وگرنه بهترین متون قوانین اساسی نیز بدون اراده یک ملت برای دفاع از حق حاکمیت خود ملعبه دست مستبدین ریز و درشت خواهد شد. دامنه نارضایتی از حکومت در جامعه ایران گسترده است. ارزیابی گمراه کننده اما این است که نارضایتی را با اعتراض سیاسی که آمادگی برای پرداخت هزینه است، یکی پنداریم.

زیرنویس

1.انتخابات آزاد و قانون اساسی، بیژن حکمت و امیرحسین گنج بخش، روزآنلاین دوشنبه 12 تیر 1389

http://www.roozonline.com/persian/opinion/opinion-article/article/2010/july/12//-8b8e35abb6.html

شنبه، تیر ۱۹، ۱۳۸۹

آنچه خود نداشت

حميد فرخنده

hamid_farkhondeh@hotmail.com

تبیین اهداف جنبش سبز و روشنگری پیرامون راه و روش غیرخشونت آمیز آن از سوی دکتر عطاء الله مهاجرانی وزیر اسبق فرهنگ و ارشاد در کابینه اصلاحات، البته عملی لازم و شایسته بود. آنچه اما مایه تعجب و تاسف است لحن و ادبیات ایشان در برخورد با بخشی از مخالفان حکومت است که آنها نیز خود را سبز می نامند. زبان و بیان وصل کننده ی بیانیه ها و سخنان مهندس موسوی در سخنرانی اخیر آقای مهاجرانی به زبانی فصل کننده تبدیل شده است.

آقای مهاجرانی هم حق دارد و هم ندارد. بویژه آنجاکه سخن از آسیب شناسی جنبش است او حق دارد بر روش و منش جنبش سبز تاکید کند و خواسته اصلی رهبران جنبش که اجرای بدون تنازل قانون اساسی است را به سرنگونی طلبان، انقلابیون و سرخ های سبزنما یادآوری کند. او حق دارد چرا که هستند گروههایی در میان مخالفان حکومت ایران که سبز شدنشان نه برخاسته از جستجوی رای گم شده خویش در انتخابات 22 خرداد 88 بود، نه از سر باورمندی به حرکت سیاسی اصلاح طلبانه در چهارچوب نظام جمهوری اسلامی و قانون اساسی آن، و نه حتی با استفاده از خشونت در مبارزه سیاسی وداع کرده اند.

تولد جنبش سبز و ظهور همبستگی ملی در میان ایرانیان داخل و خارج کشور اما فرصتی فراهم آورد برای پرچم های شیر و خورشید در پستو مانده و بیرق های سرخ سال ها جمعیت ندیده. اگر در صحنه اصلی نبرد، اختلافات گاه خود را در شعارهای رادیکال گروهی از تظاهرکنندگان نشان داد، در خارج کشور اما در مناسبت ها و تظاهراتی که برای پشتیبانی از جنبش سبز برگزار شد و می شود گروهی از هم میهنان سلطنت طلب که اغلب شمارشان اندک اما پرچم هایشان بی شمار است بر آن بوده و هستند تا بدون توجه به احوال درونی جنبش سبز مطابق ظن سیاسی خویش یار این جنبش شوند. آنسوتر نیز گروهی اندک تر، پرچم سرخ و بلندگو در دست بدون رعایت حرمت برگزارکنندگان مراسم و حتی گاه در حین سخنرانی میهمانان دعوت شده و نمایندگان احزاب سیاسی خارجی، بدون رعایت اصول اولیه نزاکت به سردادن شعارهای انقلابی خویش می پردازند.

عطاءالله مهاجرانی حق دارد بر روش اصلاح طلبانه، گام به گام و غیرخشونت آمیز جنبش سبز تاکید کند چرا که می بیند عده ای خود را سبز می دانند اما عدم خشونت را منوط به عدم کاربرد خشونت از سوی حکومت می دانند. می بیند هستند هنوز نیروهایی که شعارهای سی ساله خویش را بر شعور نسل جوان کشور ترجیح می دهند یا سودای براندازی و حذف این و آن را دارند. مهاجرانی حق دارد مسئولیت سیاسی و اخلاقی کسانی که خود را سبز می نامند اما هنوز دل در گرو دخالت خارجی برای براندازی حکومت دارند، به آنان گوش زد کند. او حق دارد به برخی جریان های سیاسی یادآوری کند نه فروتنی مهندس موسوی دلیل بی رهبر بودن جنبش سبز است نه تاکید بر تکثرگرایی آن دلیلی بر بی در و پیکر بودن این جنبش در عرصه راهبرد سیاسی است.

وزیر پیشین فرهنگ در کابینه محمد خاتمی اما حق ندارد آنجا که زبان و کلام اش برخلاف سلوک جنبس سبز و رهبرانش به خط کشی های پررنگ میان ایرانیان می پردازد. نمی شود از خوشنویسی و دیگر ظرایف زندگی آیت الله خمینی سخن گفت اما از شداید حکومت او حتی به تلویح سخن نگفت. نمی شود خود را مدافع روش و منش موسوی دانست اما با مخالفان بنیانگذار جمهوری اسلامی و حکومت او فله ای برخورد کرد. از روی جویهای خون، سنگرهای جنگ بی حاصل، زندان ها، انقلاب فرهنگی، پاکسازی ها و سرکوب ها پرید و ناگهان به این رسید که گویا همه از آغاز و تنها از روی سلیقه شخصی با آیت الله خمینی، انقلاب و حکومت روحانیون مخالف بوده اند.

جالب است که در این حیطه نیز مهندس موسوی بسیار صریح تر و عادلانه تر رفتار کرده است. چندی پیش او صادقانه گفت که به آیت الله خمینی علاقه و الفتی خاص دارد اما در عین حال رهبر انقلاب اسلامی را مبری از خطا ندانست و به اشتباهات رویداده در دوره او هرچند سربسته اشاره داشت.

از اینروست که آقای مهاجرانی در سخنرانی اخیر خویش در لندن علیرغم تاکیدات شایسته، در عرصه سخن باخته. جان کلام رهبران جنبش سبز را بازگو کرده، روح کلام آنها را اما فراموش کرده است.

قابل توجه است که طی یک سال گذشته حکومت بارها تلاش کرده است میان بخش های مختلف جنبش سبز و رهبران آن شکاف اندازد اما مهندس موسوی و مهدی کروبی با درایت خود مانع از آن شده اند. روح جنبش سبز حق خواهی، انتخابات آزاد و مسالمت و مداراست. رهبران جنبش سبز بویژه مهندس موسوی، بارها تکرار کرده اند که جنبش سبز همه مردم ایران را دوست خود می داند و در پی حذف هیچکس، حتی دشمنان این جنبش نیستند. آنها همواره اعلام داشته اند که خواست جنبش سبز احترام به آرای واقعی ملت است. بر تکثر آرا، تنوع افکار و رنگارنگی ملت ایران تاکید داشته اند. جنبش سبز و رهبرانش ایران را برای همه ایرانیان می خواهند.

تمام نکاتی که در سخنرانی آقای مهاجرانی برای بازتعریف جنبش سبز مطرح شده اند گاه به تصریح و زمانی به تلویح در بیانیه های آقای موسوی و منشور منتشر شده از سوی ایشان نیز آمده است. کلام و پیام مهندس موسوی اما ضمن بیان خواست اجرای بدون تنازل قانون اساسی، جذب مخالفان، احترام به نظر آنان، وحی منزل ندانستن قانون اساسی، تلاش برای دنبال کردن راهکارهای قانونی برای تغییر قانون اساسی بر پایه گفتگوی اجتماعی لازم برای رسیدن به اجماع ملی در این عرصه بوده است.

حجت الاسلام محسن کدیور، یکی دیگر از امضاکنندگان بیانیه پنج نفره در حمایت از بیانیه هفدهم مهندس موسوی، نیز اخیرا در مصاحبه ای مناقشه برانگیز در تلویزیون فارسی صدای امریکا شعار اصلی جنبش سبز ایران در روز قدس که "نه عزه نه لبنان، جانم فدای ایران" بود را به شعار "هم غزه هم لبنان، جانم فدای ایران" مصادره به مطلوب کرد. این درحالیست که در روزهای پیش از تظاهرات روز قدس فعالین جنبش سبز در شبکه های اجتماعی شعار "نه غزه نه لبنان، جانم فدای ایران" را بعنوان شعار پیشنهادی مطرح کردند. آقای مهندس موسوی در بیانیه ای که در آستانه آن راهپیمایی انتشار داد پیشنهاد چندین شعار ازجمله "هم غزه هم لبنان، جانم فدای ایران را داد" اما چنانکه دوربین های موبایل تظاهرکنندگان سبز در روز قدس نشان دادند، خوب یا بد این شعار آنگونه که رهبران جنبش سبز می خواستند سر داده نشد. اکنون معلوم نیست بجای پذیرش این واقعیت چرا جناب آقای کدیور باید دچار چنان خطای کلامی شوند که برای بیان یک جمله کوتاه اما دور از واقعیت مجبور به توضیح و تشریح طولانی مسئله مورد بحث در رسانه ها برای رفع و رجوع اظهارات خود شوند.

اتفاقا نه لحن کلام اخیر آقای مهاجرانی و نه لغزش بیان آقای کدیور هیچکدام نه با روحیه و منش آقای موسوی خوانایی دارد و نه با سلوک، ادبیات، حقیقت جویی و عدالت خواهی راه سبز امید که آقایان خود را نمایندگان غیررسمی خارج از کشور آن می دانند و برای آن مصاحبه و سخنرانی می کنند.

سر سبز زبان سبز می خواهد، چراکه زبان سرخ سر سبز را می دهد بر باد.

جمعه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۸۹

سکولاریسم کهنه

حميد فرخنده

hamid_farkhondeh@hotmail.com

آقای اسماعیل نوری علا که خود را پرچمدار و مدافع نوعی از سکولاریسم می داند که "نو" می خواندش، در مقاله اخیر خویش با عباراتی توهین آمیز به بررسی نقش مهندس موسوی در جنبش سبز ایران پرداخته است.

البته هر فرد می تواند در هر گوشه از این دهکده بزرگ جهانی، بویژه با برخورداری از موهبت زندگی در دنیایی آزاد در باب تحولات سیاسی وطن استبدادزده خویش بنویسد یا درباره سیاستمداران کشورش به داوری بنشیند. می شود بر بال های آرزو در گردشی هفتگی هزاران کیلومتر پرواز کرد، در خیابان ها و میادین زخم خورده و دردکشیده وطن فرود آمد، خواستار حضور گسترده تر و رادیکال تر مردم در میدان مبارزه شد یا آنکه سیاستمداری را در قلب ماجرا شایسته رهبری جنبش اعتراضی ندانست و حتی او را به ظن خویش از رهبری سیاسی عزل کرد. سپس در پایان گردش سیاسی هفتگی، راضی از پاسخ دهی به سؤالات مهم مبارزه جاری در موطن خویش و روشنگری های لازم، به جایگاه امن خود در وطن دوم بازگشت.

اصلاح پذیر بودن یا نبودن نظام سیاسی حاکم بر ایران و انتخاب روش اصلاحی یا انقلابی برای گذار به دمکراسی، همواره درمیان نیروهای سیاسی موافقان و مخالفان خود داشته است. مقاله آقای نوری علا نیز آنجا که به اصلاح پذیر نبودن نظام اسلامی می پردازد، طبیعتا در زمره تحلیل های فوق محسوب می شود. اما از زاویه ای دیگر دو نکته مهم در مقاله اخیر آقای نوری علا محل نقد است. یکی در محتوا و دیگری در شکل.

محتوای قابل نقد این مقاله، ایرادات نویسنده به رهبری جنبش سبز بویژه نقش آقای موسوی است که گویا بجای آنکه در تنور جنبش و شور و خروش مردم بدمد، عوض آنکه آن همه معترض به میدان آمده را در جهت براندازی نظام رهبری کند، ضعیف عمل کرده است. بجای دعوت مردم به گسترش مبارزات و مطالبات و نشانه رفتن ساختار نظام جمهوری اسلامی، علیرغم هزینه های داده شده و خون های ریخته شده نداها و سهراب ها، مردم را به خانه ها فرستاده است.

استدلال فوق که بجز آقای نوری علا طرفداران دیگری نیز دارد که عمدتا در خارج از ایران زندگی می کنند، هم از نظر اخلاقی و هم از نظر منطقی دارای اشکال است. طی یکسال گذشته جنبش سبز در داخل کشور و با توجه به شرایط سخت مبارزه و امکانات و ابتکارات خود در تعامل متقابل با رهبری جنبش، راه سبز خود را دنبال کرده است. پشتیبانی و حمایت ایرانیان خارج کشور از جنبش داخل تحسین برانگیز بوده و هست. اما صحنه اصلی مبارزه در داخل کشور است، هزینه اصلی را هم مردم کشور بویژه فعالین سیاسی جنبش سبز، دانشجویان و روزنامه نگاران پرداخته اند، ضربات باتوم را جوانان داخل کشور خورده اند و خون آنهاست که کف خیابان ها و بازداشت گاهها را رنگین کرده است. این چگونه رسمی است و چه نوع حقی است که عده ای هزاران کیلومتر دورتر از صحنه اصلی مبارزه و مشکلات آن، درحالیکه که بزرگترین هزینه ای که می پردازند اختصاص چند ساعت وقت برای شرکت در تظاهرات بوده است، از مردم و رهبران جنبش در داخل کشور ایراد می گیرند چرا راههای رادیکال تر و پرهزینه تر مبارزه را در پیش نمی گیرند؟ چگونه می شود از خون ریخته شده ندا و سهراب گفت اما نداها و سهراب های دیگری که رهبری جنبش بوِیژه آقای مهندس موسوی مسئولیت بزرگ حفظ جان و امید آنها را دارد، ندید؟

اما نکته مهم و تاسف برانگیزتر ادبیات آقای اسماعیل نوری علا در این مقاله است. از صدر تا ذیل این نوشته عبارات تند و توهین آمیز درباره مهندس موسوی دیده می شود. مقاله آقای نوری علا توهین به جنبش سبز ایران و همه آنانی است که رهبری آقای موسوی را ارج می گذارند و به نقش مهم بزرگ بانوی سبز ایران خانم زهرا رهنورد نیز در جنبش اعتراضی واقف اند.

زبان یک متن البته بدون ارتباط با محتوای فکری نویسنده نیست. چندین سال است که آقای اسماعیل نوری علا سخنگو و مدافع نوعی سکولاریسم پرخاشگر بوده است. سکولاریسمی که منش و روش اش با زبان و ادبیات دمکراسی، رواداری و پذیرش پلورالیسم سیاسی همخوانی چندانی ندارد. گفتمان سکولارهای مذهب ستیز و جزم اندیش، البته نوعی از سکولاریسم است. سکولاریسم دمکراسی خواه اما هرچند خواهان جدایی دین و دولت است، نه مذهب ستیز است و نه اصولا نیازی به گشودن جبهه جدیدی در این حوزه دارد. بسیار بوده اند نیروهای سیاسی مذهبی که به سکولاریسم سیاسی و برپایی نهاد دمکراسی یا رشد اندیشه مردمسالاری در کشور خویش کمک کرده اند. از سوی دیگر کم نبوده اند سکولارهای مذهب ستیزی که پایه های استبداد و توتالیتاریسم را در کشورهای خود تحکیم کرده اند. رجب طیب اردوغان و حزب او در ترکیه امروز، مهدی بازرگان و نواندیشان دینی در ایران در زمره گروه اول اند. در آنسو صدام حسین، استالین، رضا شاه و مصطفی کمال آتاتورک در ترکیه دیروز همه پرچمدار نوعی سکولاریزم مذهب ستیز و اصلاحات قلدرمنشانه بوده اند. ضدمذهب ترین نیروها نشان داده اند که دمکرات های خوبی نیستند، برعکس بسیاری شخصیت ها و نیروهای مذهبی نشان داده اند تا چه حد می توانند دمکراسی خواه و آزاده باشند.

اظهارات توهین آمیز آقای نوری علای سکولار علیه رهبر جنبش سبز ایران درحالی انتشار می یابد که مهندس موسوی دیندار درتازه ترین اظهارات خود می گوید:

"ما بدون نگاه به ايدئولوژی افراد و بدون توجه به طرز فکر آدم‌ها و حتی وابستگیِ جمعيتی و حزبیِ آن‌ها، بايد از حق‌شان دفاع کنيم و روبه‌روی ظلم و ستم ايستاده‌گی نماييم و لزوما هم نبايد هم‌‌فکر و هم‌عقيده او باشيم. و اگر اين مسئله در جامعۀ ما نهادينه شود، ما گامی بسيار بزرگ به جلو برداشته‌ايم."

مقایسه جملات و عبارات آقای نوری علا با گفته های مهندس موسوی باردیگر تاییدی است بر این نکته که دینداری مغایرتی با دمکراسی خواهی و آزادگی ندارد. همانطور که می توان سکولار بود اما قرابت چندانی با زبان و منش دمکراسی نداشت.

آنچه آقای نوری علا از آن دفاع می کند شاید نوعی سکولاریسم باشد اما قطعا نو نیست. بلکه زبان و شیوه کهنه ای است که سال ها از سوی اشخاص و جریان هایی بکار گرفته شده است. ادبیات و راه و رسمی که به تفاهم، همکاری و همیاری اندیشه های مختلف برای ساختن دمکراسی کمک نکرده و برعکس به آتش اختلافات دامن زده و راه تفاهم در جامعه چندفرهنگی ما را سخت تر کرده است.

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۸۹


چهارشنبه 8 ارديبهشت 1389

کارگران ايران: سرخ يا سبز؟ حميد فرخنده

حميد فرخنده
کارگران و ساير اقشار کم‌درآمد جامعه ايران کم‌کم درمی‌يابند، نه برای شکافتن سقف فلک که برای مرمت شکاف سقف خانه خود، نه برای درانداختن طرحی نو که برای کاهش آلام زندگی روزانه، نه برای آزادی بشريت که برای حق تشکيل سنديکا، نه برای ساختن بهشتی موهوم در ناکجاآباد که برای کمک به عادلانه‌تر‌شدن زندگی خود و اهالی علی‌آباد و حسين‌آباد لازم است به ميدان آيند

hamid_farkhondeh@hotmail.com

اگر سرخ رنگ ماندگار طبقه کارگر است، راه ماندگار شدن دست آوردهای مبارزات عدالت جويانه کارگران و تهی دستان اما قطعا سرخ نيست. در ايران مسافران پرشمار راه سبز اميد در توقف گاههای بين راه، پيوستن کارگران و ساير اقشار کم درآمد به کاروان خويش را انتظار می کشند. کاروان سبزی که روش و منش اش تثبيت رهبری طبقه ای بر طبقه ديگر نيست و در به مقصد رسيدنش همه سهيم اند. نگاه مطالبه محور دارد و گرفتار ديدگاه لنينی تسخير قدرت دولتی نيست.

سفره تهی يا بهره اندک کارگران عليرغم آنکه آنها با کد يمين و عرق جبين نقش اساسی در توليد ثروتهای اجتماعی و گردش چرخ های جوامع انسانی دارند، طی دو قرن گذشته بسياری از متفکران و روشنفکران را بدان واداشت تا منشاء تدوين آرا و افکاری شوند که قرار بود "حق را به حقدار" برساند. مانيفست ها نوشته شد، سرود پيکار آخرين تدوين گشت و رهايی انسان از اسارت جامعه طبقاتی بشارت داده شد. زيبايی رهايی طبقه کارگر از مصائب دنيای سرمايه داری و تصور افسونگر جهانی برابر، دهه ها بر قلب و روح بخش بزرگی از عدالت جويان، آزادی خواهان و دردمندان سراسر جهان حاکم بود. احزاب انقلابی مدافع طبقه کارگر بوجود آمدند و سياستمدارانی که وعده تحقق تئوری های نظريه پردازان کمونيسم و برافتادن نظام طبقاتی دادند. استراتژی ها نوشته شدند، تاکتيک ها تدوين گشتند و راه سرخ انقلاب در بخشی از کشورهای جهان پيموده شد. بنام طبقه کارگر وعده سوسياليسم و بهشت کمونيسم داده شد، اما به کام روشنفکران و مسئولان بلندپايه حزبی و دولتی، که اغلب نيز برخاسته از طبقه متوسط بودند، بتدريج جهنم ساخته شد. کارگران تنها تملک خويش، زنجير هايشان را از دست دادند اما صاحب زنجير چند رشته ای سوسياليسم شدند که نه تنها بنوعی ديگر بر پايشان بود که اينبار بر سرشان نيز می کوبيد. دولت های سرخ بنام انقلاب و طبقه کارگر سکه زدند، سکه هائی که در بازار قدرت و ايدئولوژی خرج شد و جام زحمتکشان مانند هميشه خالی ماند.

تحت نام حکومت طبقه کارگر تنها خون ها ريخته نشد يا گولاگ ها برپا نگشت. انسان هايی ايدئولوژی زده که بنام سعادت بشر و ساختمان جامعه ای برابر شروع کرده بودند، سر از تلاش برای تغيير طبيعت انسان درآوردند و تا آستانه طرازنوين کردنش پيش رفتند. انسان اما نهايتا خود را از سلطه مدعيان رهايی و سعادت اش، آزاد کرد.

قصه پرغصه کارگران و زحمتکشان ايرانی نيز کم و بيش تکرار حکايت دردناک برادارن جهانی خويش بوده است. از دوران مشروطه تاکنون، سازمان ها و احزاب متعددی برای دفاع از منافع طبقه کارگر و کشاورزان به ميدان آمدند، نيت خير و همت والای بهترين فرزندان اين آب و خاک موتور محرک فعاليت اين نيروهای سياسی بود. ره دشوار بود و قربانيان بيشمار، نتيجه اما اندک.

در سال ۵۷ بتدريج که رنگ اسلامی انقلاب غليظ تر شد، نام ها و نشانه ها نيز عوض شدند. واژه های مستضعفان، مستکبران و طاغوتيان اگر بجای تهيدستان، ثروتمندان و ستمکاران نشستند، کوخ نشينان اما نه تنها کاخ نشين نشدند که سقف خانه گلی شان نيز ترک برداشت. کارگران، بويژه کارگران صنعت نفت در آخرين ماههای انقلاب به کمک ديگر اقشار مردم آمدند و با اعتصابات طولانی و بستن شيرهای صادرات نفت نقش بسيار مهمی در شکستن کمر نظام سلطنتی داشتند.

در سال های دهه ۵۰ شمسی، گفتمان چپ و انقلابی، گفتمان مسلط در ميان نيروهای سياسی و روشنفکران ايرانی بود. طبقه متوسط شرمگين از خاستگاه خرده بورژوازی خويش تلاش داشت هم در شکل هم در فکر به رنگ طبقه کارگر درآيد. می خواستند هرچه سريعتر خصلت های خرده بورژوازی خود را که پيرايه های ناشايسته طبقه مردد بشمار می آوردند از خود دور کنند و آن را با عادات و فرهنگ پرولتری جايگزين سازند تا بدين وسيله هرچه بيشتر سزاوار همراهی يا رهبری طبقه کارگر شوند. کسانی که خود بخاطر موقعيت برتر طبقاتی از فرصت ها و امکانات بيشتری برخوردار بودند، به دانشگاهها و ساير مراکز آموزش عالی راه يافته و فرصت انديشه ورزی داشتند، رهايی خود و طبقه خويش را تحت رهبری طبقه کارگر که بيشتر در تلاش معاش برای خود و خانواده اش بود، انجام شدنی می دانستند.

نسل جوان ايران بويژه در اين يک سالی که از عمر جنبش سبز می گذرد نشان داده از تجارب تلخ پدران خود و نسل های پيشين درس های لازم را گرفته است. از آرمانگرايی های بی سرانجام و چپ روی نسل های گذشته فاصله گرفته است. درعين حال مواظب است دچار افراط و تفريط نشود. به همان ميزان که خود را از زندان کلی گويی و ايدئولوژی رهانيده به تکثرگرايی، عدالت جويی، گسترش جامعه مدنی و دمکراسی خواهی روی آورده است.

کارگران ايران هرچند هنوز آنچنان که انتظار می رود به جنبش سبز نپيوسته اند، اما اينجا و آنجا در اعتصابات، اعتراضات و فعاليت های صنفی خود نشان داده اند که آنها نيز پيگيری تحولات ملموس در زندگی خويش را به کلی گويی های آرمانگرايانه ترجيح می دهند.

گرد و خاک پوپوليسم در حال فروکشی است. کارگران و ساير اقشار کم درآمد جامعه ايران کم کم درمی يابند نه برای شکافتن سقف فلک که برای مرمت شکاف سقف خانه خود، نه برای درانداختن طرحی نو که برای کاهش آلام زندگی روزانه، نه برای آزادی بشريت که برای حق تشکيل سنديکا، نه برای ساختن بهشتی موهوم در ناکجاآباد که برای کمک به عادلانه تر شدن زندگی خود و اهالی علی آباد و حسين آباد لازم است به ميدان آيند.

آنها نيز که شايد هنوز اميدوار وعده های پوپوليستی رئيس دولت کنونی هستند بتدريج درمی يابند بجای انتظار از دولت احمدی نژاد تا نفت بر سر سفره هايشان آورد يا سودای پاره شدن زنجيرهای شان، برای دريافت حقوق های پرداخت نشده خود و همکارانشان و برای بريده نشدن زبان منصور اسانلو وارد عرصه مبارزات سياسی شوند. در اين ميان نقش روشنگرانه فعالين جنبش سبز بسيار مهم است. نه جنبش سبز بدون حضور کارگران و ديگر اقشار محروم جامعه ايران يا قوميت ها در صفوف خود توان پيروزی دارد و نه گروههای نامبرده به تنهايی می توانند حاکميت را به پذيرش خواست های صنفی، فرهنگی و قومی خويش وادارند. دست يابی به اهداف ملی که جنبش سبز پرچم آن را برافراشته است به آگاهی و مشارکت ملی نياز دارد.

اگر بسياری از نيروهای چپ، هم در طيف سکولارها و هم در ميان مذهبی ها از گفتمان انقلابی فاصله گرفته اند و راه اصلاحات و مبارزات بی خشونت را دنبال می کنند در اين ميان در طيف چپ هستند هنوز نيروهايی راديکال که بنام طبقه کارگر از انقلاب می گويند و از آنجا که رهبری جنبش سبز با نيروهای طرفدار اصلاحات است يا چون جنبش کارگری هنوز نقش مهمی در جنبش سبز ندارد، با اين جنبش برخورد سردی دارند يا اينکه به ديده شک و ترديد به آن می نگرند.

اين نيروهای راديکال عمدتا در خارج از کشور ساکن هستند و مانند ديگر نيروهای سياسی که سياست سرکوب حکومت اجازه حضور در صحنه سياسی کشور به آنها نداده است، مشخص نيست وزن اجتماعی واقعی آنها در چه حد و ميزانی هست. آنها اغلب از دريچه تنگ ايدئولوژی چپ به دنيا می نگرند. شايد از اين رو که طبقه کارگر و جريانهای مارکسيستی را دارای رسالت تاريخی و انقلابی می دانند، مجهز به يقين کاذبی هستند که اغلب باعث شده ارزيابی های غيرواقعی از پايگاه اجتماعی خود و نيروها و امکاناتی که برای پيشبرد سياست های خويش در اختيار دارند، داشته باشند.

اما چنانکه مهندس موسوی بارها در بيانيه ها، مصاحبه های و از جمله در سخنان اخير خود در ديدار با جمعی از ايثارگران تاکيد کرده است، جنبش سبز بايد تماس بيشتر و نزديکتری با کارگران، روستائيان و اقشار محروم کشور داشته باشد. فعالين جنبش سبز بايد با روشنگری آنها را قانع سازند که راه سبز، راه آنان نيز هست. که سياست های اقتصادی صدقه ای دولت راه حل مشکلات آنها و خانواده هايشان نيست. می بايست برای اقشاری که بخاطر سانسور، عدم دسترسی به اينترنت، غوغای پوپوليسيم يا مسافرتهای استانی محمود احمدی نژاد و حاشيه های نمايشی آن نتوانسته اند صدا و پيام جنبش سبز را بشنوند، از اهداف خود و از درد مشترک بگويند.

رهبران جنبش سبز نيز می توانند همانطور که تاکنون گام هايی جهت شکستن مرزهای خودی و غيرخودی برداشته اند، به خواست های جنبش کارگری ايران و مطالبات قومی عنايت بيشتری داشته باشند. و در آستانه ۱۱ ارديبهشت روز جهانی کارگر شنيدن خبر حضور مهندس موسوی يا ديگر رهبران جنبش سبز در خانه منصور اسانلو رئيس زندانی سنديکای رانندگان شرکت واحد اتوبوس رانی تهران و حومه، می تواند خبری نويد بخش باشد.


Published from gooya news {http://news.gooya.com}
Copyright © 2009 news.gooya.com
All rights reserved for the original source

کارگران ایران: سرخ یا سبز؟

hamid_farkhondeh@hotmail.com

اگر سرخ رنگ ماندگار طبقه کارگر است، راه ماندگار شدن دست آوردهای مبارزات عدالت جویانه کارگران و تهی دستان اما قطعا سرخ نیست. در ایران مسافران پرشمار راه سبز امید در توقف گاههای بین راه، پیوستن کارگران و سایر اقشار کم درآمد به کاروان خویش را انتظار می کشند. کاروان سبزی که روش و منش اش تثبیت رهبری طبقه ای بر طبقه دیگر نیست و در به مقصد رسیدنش همه سهیم اند. نگاه مطالبه محور دارد و گرفتار دیدگاه لنینی تسخیر قدرت دولتی نیست.

سفره تهی یا بهره اندک کارگران علیرغم آنکه آنها با کد یمین و عرق جبین نقش اساسی در تولید ثروتهای اجتماعی و گردش چرخ های جوامع انسانی دارند، طی دو قرن گذشته بسیاری از متفکران و روشنفکران را بدان واداشت تا منشاء تدوین آرا و افکاری شوند که قرار بود "حق را به حقدار" برساند. مانیفست ها نوشته شد، سرود پیکار آخرین تدوین گشت و رهایی انسان از اسارت جامعه طبقاتی بشارت داده شد. زیبایی رهایی طبقه کارگر از مصائب دنیای سرمایه داری و تصور افسونگر جهانی برابر، دهه ها بر قلب و روح بخش بزرگی از عدالت جویان، آزادی خواهان و دردمندان سراسر جهان حاکم بود. احزاب انقلابی مدافع طبقه کارگر بوجود آمدند و سیاستمدارانی که وعده تحقق تئوری های نظریه پردازان کمونیسم و برافتادن نظام طبقاتی دادند. استراتژی ها نوشته شدند، تاکتیک ها تدوین گشتند و راه سرخ انقلاب در بخشی از کشورهای جهان پیموده شد. بنام طبقه کارگر وعده سوسیالیسم و بهشت کمونیسم داده شد، اما به کام روشنفکران و مسئولان بلندپایه حزبی و دولتی، که اغلب نیز برخاسته از طبقه متوسط بودند، بتدریج جهنم ساخته شد. کارگران تنها تملک خویش، زنجیر هایشان را از دست دادند اما صاحب زنجیر چند رشته ای سوسیالیسم شدند که نه تنها بنوعی دیگر بر پایشان بود که اینبار بر سرشان نیز می کوبید. دولت های سرخ بنام انقلاب و طبقه کارگر سکه زدند، سکه هائی که در بازار قدرت و ایدئولوژی خرج شد و جام زحمتکشان مانند همیشه خالی ماند.

تحت نام حکومت طبقه کارگر تنها خون ها ریخته نشد یا گولاگ ها برپا نگشت. انسان هایی ایدئولوژی زده که بنام سعادت بشر و ساختمان جامعه ای برابر شروع کرده بودند، سر از تلاش برای تغییر طبیعت انسان درآوردند و تا آستانه طرازنوین کردنش پیش رفتند. انسان اما نهایتا خود را از سلطه مدعیان رهایی و سعادت اش، آزاد کرد.

قصه پرغصه کارگران و زحمتکشان ایرانی نیز کم و بیش تکرار حکایت دردناک برادارن جهانی خویش بوده است. از دوران مشروطه تاکنون، سازمان ها و احزاب متعددی برای دفاع از منافع طبقه کارگر و کشاورزان به میدان آمدند، نیت خیر و همت والای بهترین فرزندان این آب و خاک موتور محرک فعالیت این نیروهای سیاسی بود. ره دشوار بود و قربانیان بیشمار، نتیجه اما اندک.

در سال 57 بتدریج که رنگ اسلامی انقلاب غلیظ تر شد، نام ها و نشانه ها نیز عوض شدند. واژه های مستضعفان، مستکبران و طاغوتیان اگر بجای تهیدستان، ثروتمندان و ستمکاران نشستند، کوخ نشینان اما نه تنها کاخ نشین نشدند که سقف خانه گلی شان نیز ترک برداشت. کارگران، بویژه کارگران صنعت نفت در آخرین ماههای انقلاب به کمک دیگر اقشار مردم آمدند و با اعتصابات طولانی و بستن شیرهای صادرات نفت نقش بسیار مهمی در شکستن کمر نظام سلطنتی داشتند.

در سال های دهه 50 شمسی، گفتمان چپ و انقلابی، گفتمان مسلط در میان نیروهای سیاسی و روشنفکران ایرانی بود. طبقه متوسط شرمگین از خاستگاه خرده بورژوازی خویش تلاش داشت هم در شکل هم در فکر به رنگ طبقه کارگر درآید. می خواستند هرچه سریعتر خصلت های خرده بورژوازی خود را که پیرایه های ناشایسته طبقه مردد بشمار می آوردند از خود دور کنند و آن را با عادات و فرهنگ پرولتری جایگزین سازند تا بدین وسیله هرچه بیشتر سزاوار همراهی یا رهبری طبقه کارگر شوند. کسانی که خود بخاطر موقعیت برتر طبقاتی از فرصت ها و امکانات بیشتری برخوردار بودند، به دانشگاهها و سایر مراکز آموزش عالی راه یافته و فرصت اندیشه ورزی داشتند، رهایی خود و طبقه خویش را تحت رهبری طبقه کارگر که بیشتر در تلاش معاش برای خود و خانواده اش بود، انجام شدنی می دانستند.

نسل جوان ایران بویژه در این یک سالی که از عمر جنبش سبز می گذرد نشان داده از تجارب تلخ پدران خود و نسل های پیشین درس های لازم را گرفته است. از آرمانگرایی های بی سرانجام و چپ روی نسل ها ی گذشته فاصله گرفته است. درعین حال مواظب است دچار افراط و تفریط نشود. به همان میزان که خود را از زندان کلی گویی و ایدئولوژی رهانیده به تکثرگرایی، عدالت جویی، گسترش جامعه مدنی و دمکراسی خواهی روی آورده است.

کارگران ایران هرچند هنوز آنچنان که انتظار می رود به جنبش سبز نپیوسته اند، اما اینجا و آنجا در اعتصابات، اعتراضات و فعالیت های صنفی خود نشان داده اند که آنها نیز پیگیری تحولات ملموس در زندگی خویش را به کلی گویی های آرمانگرایانه ترجیح می دهند.

گرد و خاک پوپولیسم در حال فروکشی است. کارگران و سایر اقشار کم درآمد جامعه ایران کم کم درمی یابند نه برای شکافتن سقف فلک که برای مرمت شکاف سقف خانه خود، نه برای درانداختن طرحی نو که برای کاهش آلام زندگی روزانه، نه برای آزادی بشریت که برای حق تشکیل سندیکا، نه برای برای ساختن بهشتی موهوم در ناکجاآباد که برای کمک به عادلانه تر شدن زندگی خود و اهالی علی آباد و حسین آباد لازم است به میدان آیند.

آنها نیز که شاید هنوز امیدوار وعده های پوپولیستی رئیس دولت کنونی هستند بتدریج درمی یابند بجای انتظار از دولت احمدی نژاد تا نفت بر سر سفره هایشان آورد یا سودای پاره شدن زنجیرهای شان، برای دریافت حقوق های پرداخت نشده خود و همکارانشان و برای بریده نشدن زبان منصور اسانلو وارد عرصه مبارزات سیاسی شوند. در این میان نقش روشنگرانه فعالین جنبش سبز بسیار مهم است. نه جنبش سبز بدون حضور کارگران و دیگر اقشار محروم جامعه ایران یا قومیت ها در صفوف خود توان پیروزی دارد و نه گروههای نامبرده به تنهایی می توانند حاکمیت را به پذیرش خواست های صنفی، فرهنگی و قومی خویش وادارند. دست یابی به اهداف ملی که جنبش سبز پرچم آن را برافراشته است به آگاهی و مشارکت ملی نیاز دارد.

اگر بسیاری از نیروهای چپ، هم در طیف سکولارها و هم در میان مذهبی ها از گفتمان انقلابی فاصله گرفته اند و راه اصلاحات و مبارزات بی خشونت را دنبال می کنند در این میان در طیف چپ هستند هنوز نیروهایی رادیکال که بنام طبقه کارگر از انقلاب می گویند و از آنجا که رهبری جنبش سبز با نیروهای طرفدار اصلاحات است یا چون جنبش کارگری هنوز نقش مهمی در جنبش سبز ندارد، با این جنبش برخورد سردی دارند یا اینکه به دیده شک و تردید به آن می نگرند.

این نیروهای رادیکال عمدتا در خارج از کشور ساکن هستند و مانند دیگر نیروهای سیاسی که سیاست سرکوب حکومت اجازه حضور در صحنه سیاسی کشور به آنها نداده است، مشخص نیست وزن اجتماعی واقعی آنها در چه حد و میزانی هست. آنها اغلب از دریچه تنگ ایدئولوژی چپ به دنیا می نگرند. شاید از این رو که طبقه کارگر و جریانهای مارکسیستی را دارای رسالت تاریخی و انقلابی می دانند، مجهز به یقین کاذبی هستند که اغلب باعث شده ارزیابی های غیرواقعی از پایگاه اجتماعی خود و نیروها و امکاناتی که برای پیشبرد سیاست های خویش در اختیار دارند، داشته باشند.

اما چنانکه مهندس موسوی بارها در بیانیه ها، مصاحبه های و از جمله در سخنان اخیر خود در دیدار با جمعی از ایثارگران تاکید کرده است، جنبش سبز باید تماس بیشتر و نزدیکتری با کارگران، روستائیان و اقشار محروم کشور داشته باشد. فعالین جنبش سبز باید با روشنگری آنها را قانع سازند که راه سبز، راه آنان نیز هست. که سیاست های اقتصادی صدقه ای دولت راه حل مشکلات آنها و خانواده هایشان نیست. می بایست برای اقشاری که بخاطر سانسور، عدم دسترسی به اینترنت، غوغای پوپولیسیم یا مسافرتهای استانی محمود احمدی نژاد و حاشیه های نمایشی آن نتوانسته اند صدا و پیام جنبش سبز را بشنوند، از اهداف خود و از درد مشترک بگویند.

رهبران جنبش سبز نیز می توانند همانطور که تاکنون گام هایی جهت شکستن مرزهای خودی و غیرخودی برداشته اند، به خواست های جنبش کارگری ایران و مطالبات قومی عنایت بیشتری داشته باشند. و در آستانه 11 اردیبهشت روز جهانی کارگر شنیدن خبر حضور مهندس موسوی یا دیگر رهبران جنبش سبز در خانه منصور اسانلو رئیس زندانی سندیکای رانندگان شرکت واحد اتوبوس رانی تهران و حومه، می تواند خبری نوید بخش باشد.

یکشنبه، بهمن ۰۴، ۱۳۸۸

خودکامه ای که مضحک نیز شد

hamid_farkhondeh@hotmail.com

هنگامی که 31 سال پیش در چنین روزهایی شاه ایران را ترک کرد، چندی بود پذیرفته بود که اکثریت مردم از او روی برتافته اند. با چشمانی گریان و دلی نگران و مغموم از "ناسپاسی" مردم کشور را ترک کرد. شخصیت شاه، بیماری و عوارض جانبی داروی کلرامبوسیل را علت بی تصمیمی شاه در ماههای پایانی قبل از خروجش از کشور دانسته اند. براستی آیا اگر شاه هنگامی که صدای انقلاب مردم را شنید، از "انقلاب" نمی گفت و در سخنان خود که گویا شجاع الدین شفا نوشته بود به "اعتراض" یا "نارضایتی" اشاره می کرد آیا سرنوشت بهمن انقلابی که راه افتاده بود، به نحو دیگری رقم می خورد؟ اگر شاه در کشور مانده بود و روحیه فرماندهان ارتش تضعیف نشده بود، کشتار و مقاومت ارتش می توانست جلوی موج انقلاب را بگیرد؟ با توجه به گسترش گفتمان مسلط انقلابی و فرهنگ شهادت در ایران دهه 50 بویژه در نیمه دوم سال 57، پاسخ منفی است. در آن ماههای بحرانی، ماندن شاه در کشور و به تبع آن تاخیر در بازگشت آیت الله خمینی به کشور، شاید سقوط نظام پهلوی را چند ماه به تاخیر می انداخت یا انقلاب را خونین تر می کرد، اما انقلاب را سر باز ایستادن نبود. بی شک اصرار خودکامگان بر حفظ قدرت خویش یا نقدناپذیری شان، علیرغم خواست مردم، همه آنان را بنوعی در موقعیتی مضحک قرار می دهد. شاه اما شاید این درایت را داشت تا نه خود را در چنین موقعیتی قرار دهد و نه خونریزی بیشتر شود.

در هفت ماه گذشته بعد از انتخابات 22 خرداد، آیت الله خامنه ای 26 بار در این باره سخن گفته و بارها از نخبگان و بزرگان خواسته تا به اراده او لبیک گویند. در واکنش به خاموشی نخبگان گاه آنان را هشدار داده، گاه نمره ردی در کارنامه شان وارد کرده است. اما باز هم به کررات به این رفوزه شدگان رجوع کرده است. "ریزش ها" را در مقابل "رویش ها" بی اهمیت خوانده است. امیدوار است با موعظه های او، نخبگان "تواب" شوند. این درحالیست که هم سران جنبش سبز عزم راسخ خود را در همراهی با مردم معترض برای احقاق حقوق قانونی پایمال شده خویش مصرند و هم اکثر بازداشت شدگان در زندان ها بر سر دفاع از آرمان های جنبش سبز پایداری نشان داده اند. معلوم نیست از نخبگانی که ماههاست رهبر را در انتظار و حسرت پاسخ مناسب طبع او گذاشته اند، چگونه می شود انتظار شناخت "لحظه و نیاز" داشت؟ اگر ریزش ها قابل اعتنا نیستند و "انقلاب راه خویش را با موفقیت و صلابت ادامه می دهد" چرا رهبر تا این اندازه نیازمند حمایت نخبگان مردود شده است؟ و اگر تا این حد مشتاق حمایت آنان است، استفاده مکرر از زبان تهدید و عتاب چگونه تدبیری است؟ دیدن تظاهرات 23 تیر 78 در حمایت از رهبری، از "قله های انقلاب" نامیدن تظاهرات چند ده هزار نفری 9 دی، آن هم بخشا بزور ساندیس و ضرب ساندویچ، و ندیدن تظاهرات چند میلیونی مردم تهران در 25 خرداد یا مناسبت های دیگر، نشان کدام نوع عدل است؟ سخن گفتن در وقت خاموشی نشانه کدام مدیریت موفق سیاسی است؟

دوپهلو و مبهم سخن گفتن نخبگان برای حفظ حرمت رهبری است. نشان از تدبیری دارد که هم برای رهبر آبرومندانه است هم صلاح مردم و مملکت در آن است. برای ممانعت از ریزش آخرین پل لرزان ولایت است. نخبگان سکوت می کنند یا دوپهلو سخن می گویند بلکه رهبر متوجه و متنبه شود. آقای هاشمی رفسنجانی خاموشی برمی گزیند و علیرغم انتقادات و ایرادات خود به جریانات تندرو در حکومت، گاه سخن گفتن درباره رهبر جز به نیکویی سخن نمی گوید. آقای عزت الله سحابی با کوله باری از تجارب تلخ، دردمندانه از جوانان و ایرانیان خارج کشور می خواهد از طرح خواسته های رادیکال و سر دادن شعار علیه آیت الله خامنه ای خودداری کنند. آقایان موسوی، کروبی و خاتمی همواره حرکت جنبش سبز را در چهارچوب قانون اساسی تعریف می کنند و آنچه بسیاری از مردم بصراحت در کوچه و خیابان می گویند را محترمانه در بیانیه ها و گفته های خویش به سمع رهبر می رسانند، دو پهلو و مبهم سخن می گویند تا هم آرامش در کشور حفظ شود و هم شاید امیدوارند گوش شنوایی پیدا شود. با فروتنی به دَر استبداد می گویند تا دیوار خودکامگی متوجه خطاها، یکدندگی ها و بی تدبیری های خود شود.

با این همه تدبیر و هوشیاری رهبران جنبش سبز که آخرین آن در قالب بیانیه 17 ماده ای میرحسین موسوی نمره بالای قبولی در میان نخبگان و اکثر فعالان سیاسی از طیف های مختلف گرفته، باز هم آیت الله خامنه ای هم صدا و هم روش با نماینده خود در روزنامه کیهان نخبگان مردود می کند، دشمن می تراشد و "قرمطی" می جوید.

در جای جای سخنان دیروز آیت الله خامنه ای در دیدار با مسئولان شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی به ریاست آیت الله احمد جنتی نشانه های وحشت از تظاهرات گسترده سبزها در 22 بهمن، استیصال و نیاز رهبری مستبد در راس حکومت که به طرز رقت باری هم تایید می خواهد هم تهدید می کند، آشکار بود. او هم از شفاف سازی می گوید هم رهبر کدرکنندگان فضای سیاسی کشور است. هم از "همه گرایش های سیاسی داخل نظام" نام می برد، هم تقریبا تمامی رهبران گرایش مخالف خود را در زندان نگهداشته است. هم خواهان تایید و حمایت نخبگان سیاسی و مذهبی کشور است هم از سر و روی رفتار و کردارش دفع می بارد. از رویش می گوید اما تابحال هنری جز ریزش از خود نشان نداده است.

اینها اگر حکایت خودکامه ای که مضحک نیز شد نیست، پس چیست؟ شاه هنگامی که با مخالفت رو به گسترش مردم روبرو شد کمتر سخن گفت و بندرت در مجامع عمومی ظاهر شد. شاید در عین خودکامگی دریافته بود که قدری فروتنی اگر جلو انقلاب را نمی گرفت بر آتش آن نیز نمی افزود. آیت الله خامنه ای اما هر بار که لب به سخن می گشاید، دافعه صادر می کند و نفرت می آفریند. روز بروز سخنان و گفته های رهبر جمهوری اسلامی با استدلال و سلوک حسین شریعتمداری نماینده اش در کیهان، بیشتر منطبق می شود.

آقای سحابی، به جرات می توان گفت اکثر ایرانیان خارج ازکشور همانند جوانان آگاه و پرشور داخل کشور توصیه های هوشیارانه شما را پاس می دارند. اما چه می شود کرد، رهبر تصمیم گرفته است به بخت خود پشت پا زند.

شنبه، دی ۱۲، ۱۳۸۸

سبز ماندن باوجود آتش و آهن

hamid_farkhondeh@hotmail.com

حوادث تلخ و خونین روز عاشورا ضربه سهمگین دیگری بر مشروعیت اخلاقی و سیاسی حکومت وارد ساخت. نه جنبش سبز گمان می کرد حکومت حرمت عاشورا پاس ندارد و نه حکومت انتظار داشت جوانان خشمگین خشونت نیروهای سرکوبگر را پاسخ دهند.

در این میان برخی واکنش ها نسبت به آنچه در روز عاشورا در تهران و برخی از شهرهای بزرگ کشور اتفاق افتاد تا حدی شتابزده بود. ازجمله مفسر تلویزیون فارسی بی بی سی که معمولا تفسیرهایی منصفانه و واقع بینانه از اتفاقات ایران ارائه می دهد، شرایط آیت الله خامنه ای رهبر جمهوری اسلامی را با بن بستی که شاه در ماه های آخر حکومت خود با آن روبرو بود مشابه دانست. برخی از سبزها مانند آقایان محسن مخملباف و بابک داد نیز با عباراتی بیگانه با ادبیات و سلوک جنبش سبز و رهبرانش، رهبر جمهوری اسلامی را مورد خطاب و توهین قرار دادند یا با توصیفات عاشورایی سخن گفتند. این درحالیست که هدف جنبش سبز نه حذف یا مرگ دیگران بلکه به معنای واقعی بر سرجای خود نشاندن مستبدین است.

اما صرف نظر از برخی واکنش های احساسی که عکس العملی است در برابر خشونت نیروهای حکومتی آن هم در روز سوگواری عاشورا، وجوه تشابه جایگاه آیت الله خامنه ای و نظام اسلامی با موقعیتی که شاه و نظام پهلوی در ما ههای آخر پیش از انقلاب داشت چنان نیست که لزوما سرنوشت شاه را برای رهبر جمهوری اسلامی پیش بینی کنیم. بعبارت دیگر رهبر جمهوری اسلامی ایران هنوز در موقعیت باخت-باخت قرار ندارد.

بین شرایط امروز ایران و اعتراضات پاییز و زمستان سال 57 چهار اختلاف عمده وجود دارد:

1.در انقلاب 57 گفتمان انقلابی و حذفی مسلط بود و امروز گفتمان اصلاحی و مسالمت آمیز. اگر امروز رهبر جمهوری اسلامی صدای اعتراض مردم را بشنود و در پی جبران مافات برآید، معنای آن تکرار سرنوشت شاه و ادامه تظاهرات بیشتر علیه وی تا مرحله حذف کامل او از قدرت نیست.

2.آیت الله خمینی و جنبش انقلابی آن دوران خواستار رفتن شاه و سرنگونی نظام سلطنتی بودند، درحالیکه جنبش سبز جامعه محور است. این جنبش قبل از آنکه در پی تغییر نظام باشد، خواستار رعایت قانون و احترام به حقوق شهروندی از سوی حاکمان است. رهبران جنبش سبز، آقایان موسوی، کروبی و خاتمی، خواهان حذف مقام ولایت فقیه یا حتی برکناری رهبر کنونی جمهوری اسلامی نیستند. بلکه تنها خواهان پایان اقدامات فراقانونی نهادهای قدرت، مبارزه در چهارچوب قانون اساسی جمهوری اسلامی و زنده کردن یا اجرای اصولی از این قانون هستند که بر حق حاکمیت ملت بر تعیین سرنوشت خود تاکید دارد.

3.در انقلاب 57 تظاهرات و اعتراضات سرتاسر کشور، حتی شهرهای کوچک و روستاها را دربرگرفته بود اما اعتراضات جنبش سبز عمدتا در تهران و شهرهای بزرگ کشور متمرکز است.

4.رژیم شاه از پایگاه مردمی برخوردار نبود، درحالیکه نظام جمهوری اسلامی نسبت به نظام پهلوی هم از ابزارهای سرکوب گسترده تری برخوردار است، هم از حمایت بخشی از اقشار مردم برخوردار است.

عکس ها، فیلم ها و گزارش های شرکت کنندگان شهادت می دهند چگونه مردم سبز معترض برای جلوگیری از حمله جوانان خشمگین به نیروهای سرکوبگر گرفتار، سپر دفاعی می سازند، شعار می دهند یا به ماموران مجروح کمک می کنند. علیرغم اینکه آمار دقیقی از میزان شرکت کنندگان در تظاهرات عاشورا در تهران و دیگر شهرها در دست نیست، اما گزارشات پراکنده از حضور میلیونی و پراکنده مردم تهران در این تظاهرات خبر می دهد. باتوجه به میزان خشونت بکارگرفته شده از سوی نیروهای گارد ویژه، انتظامی و بسیج، ابعاد مقابله به مثل و حمله مردم معترض به نیروهای سرکوبگر، محدود بوده است.

روز عاشورا اما رنگ سبز روشن جنبش را تا حدودی دود آتش خشونت تیره ساخت. در گفتمان انقلابی سال 57 فرهنگ شهادت هم میان نیروهای مذهبی و هم دربین سکولارها جایگاهی والا داشت و بازتولید می شد. امروز عموما این فرهنگ زندگی است که در میان مردم دست بالا دارد. خشونت و شهدای جنبش سبز نه تنها لزوما به گسترش دامنه اعتراضات میان اقشار خاموش جامعه منجر نخواهد شد، بلکه می تواند بخاطر بالا رفتن هزینه شرکت در تظاهرات، از گستردگی آن بکاهد.

بزرگترین برگ برنده جنبش سبز مسالمت آمیز بودن آن است، این جنبش نباید اجازه دهد حکومت خشونت را به آن تحمیل کند. سبز ماندن برخلاف آتش و آهن رمز گستردگی و موفقیت این جنبش است