یکشنبه، دی ۰۸، ۱۳۸۷

مهمانان ناخوانده

hamid_farkhondeh@hotmail.com

هنگامی که مجاهدین خلق در اوایل سال 86 میلادی فرانسه را به قصد عراق ترک کردند، بسیاری از ناظران سیاسی استقرار این سازمان در کشور در حال جنگ با ایران را خودکشی سیاسی ارزیابی کردند. تصوّر پی آمدهای مهلک چنین تصمیمی برای کسانی که با الفبای سیاسی آشنا بودند، چندان مشکل نبود. اما کمتر کسی می توانست در آن سال ها پیشی کند سرنوشتی چنین تراژیک در انتظار سازمان مجاهدین خلق خواهد بود.

دولت قانونی عراق اخیرا خواستار برچیده شدن قرارگاه اشرف که مجاهدین شهر اشرف اش می نامند، شده است. مقامات عراقی ضمن اعلام رد گزینه ماندن مجاهدین در خاک عراق از آنها خواسته اند این کشور را به قصد ایران یا کشور ثالثی که حاضر به پذیرش آنها باشد، ترک کنند. سازمان مجاهدین خلق در واکنش به این درخواست دولت عراق، بستن اردوگاه اشرف و انتقال مجاهدین به ایران یا کشور ثالث را زمینه سازی برای "جنایت جنگی و جنایت علیه بشریت" خوانده است.

24 سال پیش، مجاهدین ظاهرا "برای مدتی کوتاه" به عراق رفتند تا به زعم خویش طی چند سال مبارزه و در سایه ارتش صدام، نظام جمهوری اسلامی را سرنگون کنند. آنها برای درخواست پناهندگی به عراق نرفتند، بلکه در کسوت رزمندگان مجاهد یا نیروهای "ارتش آزادیبخش" در حالیکه عموما پناهندگی کشورهای مختلف اروپایی و امریکای شمالی را دارا بودند در عراق نزدیک نوار مرزی با ایران، مستقر شدند. آنها هیچگاه به عنوان پناهندگان مجاهد در عراق حضور نداشته اند و بعد از سرنگونی رژیم صدام حسین نیز از دولت عراق تقاضای پناهندگی نکرده اند.

البته مجامع بین المللی و دیگر نهادها و سازمان های حقوق بشری می بایست از حقوق انسانی آنها حمایت کرده و تسهیلات لازم برای انتخاب آزادانه و انتقال به هر کشوری که خود خواهان عزیمت به آنجا هستند را برایشان فراهم کنند.
اعتراض سازمان مجاهدین اما در قالب اطلاعیه دبیرخانه شورای ملی مقاومت،به سخنان موفق الربیعی مشاور امنیتی دولت عراق، گویا تکرارِ کمیکِ تاریخِ تراژیکِ این سازمان است.

در میان سازمان های سیاسی در تاریخ ایران معاصر کمتر نیرویی می توان یافت که به اندازه سازمان مجاهدین دچار اشتباهات مهلک سیاسی و نظامی و حتی فرهنگی شده باشد. اشتباهاتی که حاصل آن به کشتن دادن هزاران جوان مجاهد، تبدیل رهبری بسته اما جمعی در سازمان به رهبری فردی مسعود رجوی و سرانجام بن بست سیاسی و تشکیلاتی کنونی مجاهدین است.

ارزیابی شتاب زده و غیرواقعی رهبری سازمان از تعادل نیروها، آنها را به تظاهرات مسلحانه در اواخر بهار سال 1360 واداشت. که به کشته شدن هزاران نفر از اعضا و هواداران این سازمان منجر شد. [البته نقش خشونت شدید نظام اسلامی در سرکوب مجاهدین خلق، محکوم و مسئولیت بزرگ نظام اسلامی در این برگ خونین از تاریخ سیاسی معاصر کشور در جای خود قابل بررسی است.] بعد از خروج مسعود رجوی و بقیه السیف نیروهای این سازمان به خارج از کشور، ماجرای شخصی ازدواج مسعود رجوی با مریم عضدانلو قاجار در نمایشی مضحک، امری سیاسی_ایدئولوژیک نام گرفت.

بار دیگر با محاسبه ای غلط، در اوج جنگ ایران و عراق مسعود رجوی که اینک هم پیشوای سیاسی سازمان بود هم رهبر عقیدتی آن، در لباس رهبری نظامی سازمان سرنوشت خود و سازمانش را با سرنوشت رژیم بعث عراق گره زد و راهی عراق شد.

در تابستان 67 در پی موافقت ایران با قطعنامه 598 شورای امنیت و صلح میان ایران و عراق، رجوی که خود را بازنده بزرگ صلح می دید، با فراخواندن هزاران نفر از هواداران سازمان از سرتاسر اروپا و امریکای شمالی به عراق، حمله ای در پناه نیروی هوایی ارتش صدام به ایران سازمان داد. خوش خیالی سیاسی نشأت گرفته از ارزیابی هایی سخت دور از واقعیت باعث گشت تا چند هزار نفر مجاهد که بسیاری از آنها برای اولین بار سلاح در دست می گرفتند با طی کردن آموزش نظامی دو روزه ای، با شعار از "مهران تا تهران" چند شهر مرزی را به امید رسیدن چند روزه به تهران، آن هم از راه جاده، پشت سر بگذارند. عملیاتی که فروغ چندانی نداشت اما جاویدان شد.
جاویدان از آن جهت که در تاریخ عملیات جنگی، خطاهایی چنین فاحش از نظر نظامی و ارزیابی های کودکانه از توان خویش، امکانات دشمن و این چنین به قربانگاه فرستادن نیروهای خودی، بیسابقه است. یک نمونه کوچک آن درست کردن "خودروهای زرهی" توسط جوش دادن یک ورقه فلزی در دو سوی وانت های سازمان است که ظاهرا از ابتکارات نظامی خانم مریم رجوی بوده است.

همه این ابتکارات و کارنامه بلند اشتباهات پی درپی، محصول تصمیمات رهبری سازمان و در راس آن مسعود رجوی است که خود را "نوک پیکان تکامل" جامعه ایران نیز بحساب می آورد.

اگر عملیات "فروغ جاویدان" و کشته شدن بیش از هزار نفر از نیروهای مجاهد در دشت حسن آباد و تنگه چهار زبَر، اوج تراژدی سیاست های مجاهدین خلق است، اعتراض این سازمان به تصمیم دولت قانونی عراق در مورد بستن اردوگاه اشرف و امتناع مجاهدین از ترک خاک این کشور، سوی کمدی این تراژدی است.

آن روز که همه دلسوزان و صاحب نظران سیاسی، مجاهدین را از رفتن به عراق، به خاک دشمن در حال جنگ با ایران، برحذر داشتند، گوش شنوایی در این سازمان وجود نداشت. امروز نیز که دولت قانونی عراق از این سازمان می خواهد، به هر دلیل، خاک عراق را ترک کند، آنها کودکانه با این درخواست کشور میزبان مخالفت می کنند. آنروز که نمی بایست
می رفتند، رفتند و امروز که می بایست حال که میزبان عذرشان را خواسته، محترمانه خاک عراق را ترک کنند، قصد ماندن دارند.

حتی اگر دولت عراق، خواهان بستن اردوگاه اشرف و ترک خاک عراق از سوی مجاهدین خلق نباشد، بخاطر منافع ملی خویش و برقراری روابط دوستانه با همسایه بزرگ شرقی خود، با فعالیت های سیاسی مجاهدین خلق علیه ایران مخالفت خواهد کرد. تا چه رسد به فعالیت های نظامی. تازه فعالیت های نظامی با کدام اسلحه و تانک و توپ؟ سازمانی معتقد به مبارزه مسلحانه اما خلع سلاح شده، تحت مراقبت دائمی از سوی نیروهای نظامی و امنیتی امریکایی و عراقی، با رهبری مخفی در خاک کشوری بیگانه، حتی اگر از لیست تروریستی تمام کشورهای جهان نیز خارج شود، چه کاری از پیش خواهد برد؟

در کشورهای اروپایی یا امریکای شمالی و استرالیا لااقل امکان فعالیت سیاسی علیه نظام جمهوری اسلامی برای حدود 3500 مجاهد گرفتار در اردوگاه اشرف وجود دارد. معلوم نیست سازمانی که حتی امکان فعالیت سیاسی علیه نظام جمهوری اسلامی در خاک عراق ندارد، به چه علت بر ماندن خود، آنهم علیرغم میل صاحبخانه اصرار دارد؟ این نیز حتما یکی دیگر از شاهکارهای سیاسی این سازمان است.


سکوت سیّد، فریاد شیخ
hamid_farkhondeh@hotmail.comسرانجام صبر و تحملِ شیخِ اصلاحات در برابر سکوتِ محمد خاتمی پایان یافت. مهدی
کروبی در سخنان اخیر خود در شورای مرکزی حزب اعتماد ملی با اعلام تلویحیِ ناخرسندیِ خود از تعللِ محمد خاتمی در اعلام تصمیم اش درباره یِ کاندیداتوری خویش از جمله گفت:"امروز اعلام می کنم با فرض حضور يا عدم حضور هر عزيز ديگری همچون آقايان هاشمی ، خاتمی ، ميرحسين موسوی و عبدالله نوری ديگر تحت هيچ شرايطی از صحنه کنار نخواهم رفت برای اينکه اگرها مطرح نشود،و تزلزل به وجود نيايد، برای اين که نيروها معطل نشوند به عزيزان می‌‏گويم هيچ مانعی در تصميم من نخواهد بود چون شرايط به گونه‌‏ای است که هرگونه اما و اگر جز تزلزل چيز ديگری نصيب نخواهد کرد. پس شما مطمئن باشيد من در هر صورت در صحنه خواهم ماند و منتظر مذاکره و مباحث اين چنينی نخواهم بود و ديگر وارد گفت وگوها نمی‌‏شويم."ماههاست که شخصیت ها و تشکل هایِ مختلفِ اصلاح طلب از محمد خاتمی دعوت کرده اند برای شرکت در دهمین دوره یِ انتخابات ریاست جمهوری کاندید شود. اما علیرغم این دعوت های گسترده یا صحبت ها و قول و قرارهایِ درون جناحی، رئیس جمهور پیشین در بهترین حالت به ابراز تمایلی سربسته برای شرکت در انتخابات بسنده کرده و خیلِ مشتاقان و منتظران هر دو جناح را همچنان تشنه نگهداشته. سکوتِ بیش از حد طولانیِ او نه تنها طعنِ رقیبان به همراه داشته، بلکه اعتراضِ رفیقان را نیز برانگیخته است.در اینکه قطارِ ترمز بریده و از خط خارج شده یِ دولت را باید بر ریلِ سازندگی بازگرداند و به ترمزِ تعقل مجهز کرد، شکی نیست. شاید برای اولین بار است که در تاریخِ جمهوری اسلامی طیفی گسترده، از راست گرایان سنتی و تعقل گرا گرفته تا اصلاح طلبانِ میانه رو و رادیکال به اجماعی نانوشته در برابر دولتِ وقت دست یافته اند. آن هم در برابر دولتی که هم دستِ حمایتِ رهبریِ نظام را با خود دارد هم شمشیرِ پشتیبانیِ نظامیان.و باز اولین بار در تاریخِ جمهوری اسلامی است که وعده هایی اقتصادی پردرآمدترین دولت در کوتاهترین زمان سراب از کار درآمده و بزرگترین شکاف ها و چنددستگی ها در صفِ اصول گرایان بروز کرده است.آقای خاتمی علیرغم شخصیتِ مورد احترامش، در طول هشت سال ریاست جمهوری خویش نشان داد که دغدغه یِ اجرای وعده هایِ انتخاباتی داده شده و صیانت از آرای مردم را تا حدِ چالش با مخالفانِ قدرتمندِ اصلاحات در ساختارِ سیاسیِ کشور دنبال نخواهد کرد، اما آنجاکه به سرنوشتِ سیاسی خود او مربوط می شود، به مسئله یِ برنده شدن در انتخاباتِ پیش رو بسیار تأمل نشان می دهد. می خواهد آنگاه کاندیداتوریِ خویش را اعلام کند که مطمئن باشد پیروزِ میدان است.هفته یِ پیش چند روز بعد از برگزاری کنگره جبهه مشارکت که در آن رسما از محمد خاتمی به عنوان کاندید این جبهه برای شرکت در انتخابات ریاست جمهوریِ دهم دعوت بعمل آمد، محسن میردامادی دبیرکل جبهه مشارکت در گردهماییِ "پویش دعوت از خاتمی" اعلام داشت:"از نظر ما هم خاتمی وارد صحنه انتخابات شده است و دیگر نباید منتظر اعلام رسمی او ماند و هرچه زودتر باید فعالیت های انتخاباتی مان را شروع کنیم....از نظر ما خاتمی آمده و راه برگشت هم ندارد"در کشورهایی که تحزب در آنها نهادینه شده، این کاندیداها هستند که ماهها و در مواردی سال ها قبل از برگزاریِ انتخابات تلاش می کنند نظرِ مساعدِ بدنه یِ حزبی و مردم را به کارا بودن خویش، برنامه ها یشان و ویژگی ها و تجربیاتِ شخصی که آنها را شایسته یِ احرازِ نمایندگیِ حزب می کند، بدست آورند. همه یِ این فعالیت های انتخاباتی نیز بدور از خوار و پست شمردن ریاکارانه یِ قدرت انجام می گیرد. در ایران اما این احزاب و تشکل هایِ سیاسی هستند که بدنبالِ شخصیت ها می گردند و طومارِ دعوت از آنها را سازمان می دهند. و هنگامی که با نازِ یارِ سیاسی روبرو می گردند، بر آن می شوند تا با انواع وعده ها از پائین آوردن سقفِ توقعاتِ سیاسی گرفته تا گفتن اینکه "تنها تو و دیگر هیچ"، یار را بر سرِ لطف آرند. باشد که شوقِ دولت او را از خمودیِ عزلت به درآورد.البته از آغاز معلوم است که سرنوشتِ چنین آمدنی به کجا خواهد انجامید و در برابر اعتراض به خلف وعده ها، حامیان چه خواهند شنید.مهدی کروبی هرچند دارای برنامه ها و وعده هایِ اصلاحیِ محدودی است اما نشان داده که در همان حیطه یِ تعریف محدود خویش از اصلاحات، اهلِ عمل نیز بوده است. آن روز که او صندلی ریاستِ مجلس ششم را ترک کرد و گفت تا لقمانیان- نماینده یِ مجلس ششم از همدان که درپی نطق خود در مجلس دستگیر شد- آزاد نشود به مجلس بازنخواهد گشت یا اعتراضِ آشکارش به تقلب در انتخابات ریاست جمهوری نهم، نمونه هایِ ارزشمندی در کارنامه یِ سیاسی اوست.درست است که هم در جامعه یِ سیاسی کشور هم در میان مردم عطشی به تغییر و تحول از مسیر فاجعه بار کنونی وجود دارد، اما هستند کاندیداهایِ دیگری از میان محافظه کارانِ معتدل که هرچند از گفتمانِ اصلاحات و توسعه یِ سیاسی بدورند، اما آنها نیز درپی پایان دادن به ناکارآمدی در مدیریت کشور، در تلاش برای کنارآمدن نسبی با جامعه یِ جهانی، و نگران اوضاعِ درهم ریخته یِ اقتصادیِ کشور هستند.اگر چنانچه همه متفق القولند اکنون مسئله از گِلزار بیرون آمدن است نه به گُلزار رسیدن، کاندیداهایی چه بسا مناسب تر از محمد خاتمی برای صندلی ریاست جمهوری دهم وجود خواهند داشت. آیا کاندیدایی از کارگزاران سازندگی، چهره یِ معقولی از میان محافظه کاران یا شیخ میانه رو اما قاطعِ اصلاحات بهتر از خاتمی از عهده یِ این کار برنخواهد آمد؟ خاتمی با سوابق و گفتمانش باعث ترس رقیبِ محافظه کار می شود بدون اینکه در عمل بیش از مهدی کروبی دل دوستِ اصلاح طلب را بدست آورد.درست است که در صورت پیروزی محمد خاتمی قطارِ دولت بر ریلِ تعقل قرار خواهد گرفت، اما آقای خاتمی با چوب هایی که لایِ چرخ این قطار قرار داده خواهند شد، با هر نه روز یک بحران چه خواهد کرد؟ مگر نه قطار روی ریل قرار می گیرد تا حرکت کند؟تنها استدلالِ نسبتا قابل دفاعی که تاکنون جبهه یِ اصلاحات برای اصرار خود بر کاندیداتوری محمد خاتمی عرضه کرده است، اقبال گسترده یِ مردم از ایشان و در نتیجه نقش "تقلب شکن"ِ آرایِ بالایِ خاتمی خواهد بود. همین ارزیابی است که برخی از شخصیت هایِ اصلاح طلب را به این نتیجه رسانده است که "هر کاندیدایِ دیگری بجز محمد خاتمی در برابر احمدی نژاد قرار بگیرد، پیروزی احمدی نژاد قطعی خواهد بود."اما این نیز یک ارزیابی نسبی است. در جامعه ای که امکان نظرسنجی هایِ مستقل و علمی وجود ندارد نمی توان قاطعانه از سرنوشتِ انتخابات سخن گفت.روشن است که رئیس جمهورِ پیشین بخاطر گفتمان اصلاح طلبانه یِ خویش و بخصوص باتوجه به آنچه در دورانِ ریاست جمهوریِ احمدی نژاد بر کشور رفته، در میان مردم بویژه اقشار متوسط دارای محبوبیت است، اما به دلایل مختلف نه می توان انتظارِ آرایِ بالایِ بیست میلیونی دوره هایِ قبلی را در انتخاباتِ ریاست جمهوریِ آینده برای آقای خاتمی داشت و نه می توان امیدِ فراوان بست به امکانِ مبارزه یِ موفقیت آمیز با تقلب، آن هم اکنون که همه یِ قدرتِ اجرایی در دستِ دولتِ مخالفِ اصلاحات است و از سوی نظامیان، مقام رهبری و ارگانهایِ تحتِ نظارت وی نیز حمایت می شود.از سوی دیگر نباید فراموش کرد که چهره یِ معقولی از میان محافظه کاران یا اصلاح طلبی مانند مهدی کروبی حساسیتِ نیروهایِ ضدِ اصلاحات را کمتر برخواهد انگیخت و تلاش و بسیجِ اقتدارگرایان برای تقلب می تواند کمتر از زمانی باشد که آنها در هراس از پیروزی محمد خاتمی و دوباره به قدرت رسیدنِ اصلاح طلبان باشند. بویژه آنکه اگر سد کردنِ راهِ احمدی نژاد مسئله یِ اصلی باشد، در شش ماهِ باقیمانده تا انتخابات، فرصتِ فراوانی برایِ فعالیت هایِ انتخاباتی و تشکیلِ ائتلاف هایِ احتمالی برای بستنِ راهِ پوپولیسم در پیش روست.فریاد مهدی کروبی در برابر سکوت محمد خاتمی و درخواست هایِ بی نتیجه و مکرر او از تشکل هایِ اصلاح طلبی که نظر به کاندیداتوریِ خاتمی دارند برای وادار کردنِ او به اعلام نظر خود، اولین شکافِ جبهه یِ اصلاح طلبان در انتخابات پیش روست. اگر به سرعت مرهمی برای جدایی شیخ و سیّد پیدا نشود، پیروزیِ اصلاح طلبان در انتخاباتِ آتی با چالش هایِ جدی مواجه خواهد شد.اگر شیخِ اصلاحات بر سر وعده یِ خود بایستد، که در اینصورت کارِ عمده نیروها و سازمان هایِ سیاسیِ اصلاح طلب را مشکل می کند. موضوعی که به نوبه یِ خود بر تردیدِ خاتمی خواهد افزود. اما اگر شیخ در آینده از گفته یِ خویش کوتاه آید و از کاندیداتوریِ خاتمی حمایت کند که دیگر شیخ نیست چراکه بر سرِ پیمان نماند.شیخ خود را از بلاتکلیفی رهانید، تکلیف هایِ پیش رو اما بسیارند. اگر چنانکه خود اصلاح طلبان نیز اذعان دارند فعلا مشکل بیرون آمدن از گِلِ ناکارآمدیِ احمدی نژاد است نه بوییدنِ گُلِ دولتِ اصلاحات، چرا نباید شیخی مصمّم را بر سیّدی مردّد ترجیح داد؟
سردرگمی یا افشاگری؟
نقدی بر مقاله " ترفندهای تبلیغاتی هاشمی رفسنجانی"

hamid_farkhondeh@hotmail.comجمعه ١٦ ارديبهشت ١٣٨٤
حدود ٤٠ روزمانده به انتخابات نهمین دوره ریاست جمهوری نیروهای اپوزیسیون علیرغم تاکید به استفاده از فرصت فراهم آماده برای اعتراض به حاکمیت جمهوری اسلامی یا سوق دادن این فرصت به نمایش مردم برای رفراندم تغییر قانون اساسی و یا درخواست تغییرات ساختاری برای برون رفت از بن بست رژیم حقوقی کنونی، نه برای این راهکار پیشنهادی عرضه کرده است و نه توانسته است بر سر معرفی کاندیدایی- هرچند طبیعتا در شرایط کنونی طبیعتاچنین کاندیدایی از صافی شورای نگهبان نخواهد گذشت- به توافق برسد. هرچند در این میان بخشی از این نیروها اصولا معرفی کاندیدا را با توجه به تجربه هشت ساله اصلاحات " ایجاد توهم" دوباره می دانند که گویا نظام جمهوری اسلامی اصلاح پذیر است.آقای حسین باقرزاده از چهره های اپوزیسیون که خواستار تحولات ساختاری در جمهوری اسلامی از طریق برگزاری رفراندم تغییر قانون اساسی است، در مقاله اخیر خود در" ایران امروز" تحت عنوان " ترفندهای تبلیغاتی هاشمی رفسنجانی" این سرگشتگی و بی برنامگی اپوزیسیون در آستانه برگزاری نهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری را به نمایش می گذارد. مبنای مقاله ایشان چاپ خبری است در شماره اخیر مجله شرق الاوسط از قول یکی از نزدیکان هاشمی رفسنجانی که گویا وی قصد دارد در صورت پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری آتی اولا به برقراری رابطه با امریکا اقدام ورزد و از سوی دیگر با انجام تغییراتی در قانون اساسی اختیارات ولی فقیه را محدود کند. هرچند که آقای باقرزاده در پی آنست تا ظاهرا "ترفندهای تبلیغاتی رفسنجانی" را نقش برآب کند، اما عملا مقاله ایشان علیرغم خواست نویسنده و پیش از اینکه حتی هاشمی رفسنجانی رسما نامزدی خود را اعلام و از برنامه های سیاسی آینده خود صحبت کند، به نوعی تبلیغ برای هاشمی تبدیل می شود. ایشان از جمله می نویسد:"البته باید پذیرفت که اگر كسی در بین قدرتمندان جمهوری اسلامی توان اجرای هر یك از این دو پروژه را داشته باشد این كس جز هاشمی رفسنجانی نخواهد بود. او بیش از هر كس دیگری در طول حیات ٢٦ ساله جمهوری اسلامی در شكل‌گیری سیاست و تحولات آن دخیل بوده و بر آن تاثیر گذاشته است. اكنون نیز كه این جمهوری یكی از حساس‌ترین لحظات حیات خود را می‌گذراند او بیش از هر كس دیگر توانایی آن را دارد كه سكان این كشتی شكسته را در دست بگیرد و تا آن جا كه عملی است برای جلوگیری از برخورد آن با تلاطمات سنگین داخلی و خارجی آن را به این سو و آن سو هدایت كند. مصطفی معین هم می‌‌تواند از رابطه با آمریكا و یا گسترش آزادی و حقوق بشر سخن بگوید، ولی كمتر كسی است كه بیندیشد او از حد یك تداركچی بالاتر خواهد رفت. هاشمی رفسنجانی، اما، می‌تواند ولی فقیه را نیز عنداللزوم بر سر جای خود بنشاند و ارابه خود را به پیش براند."سخن بر سر بررسی کارنامه سیاسی هاشمی رفسنجانی و یا دفاع از کاندیداتوری وی نیست، سخن اما بر سر برخورد شتابزده یکی از نمایندگان اپوزیسیون بی برنامه هست با چاپ خبری در روزنامه ای بدون اینکه شخص مورد نظریا نزدیکان وی به تایید و یا تکذیب آن خبر پرداخته باشند.واقعا چنانچه در خبر مذکور ادعا می شود اگر هاشمی رفسنجانی در پی عادی سازی روابط ایران و امریکا و کاستن از قدرت ولایت مطلقه فقیه باشد ( حتی اگر این محدود سازی به قصد افزایش قدرت شخص خویش به عنوان رییس جمهور باشد)، اگر او در پی تغییر سیاست جمهوری اسلامی در قبال طرح صلح اسراییل و فلسطین باشد و خواهان پایان بخشیدن به حمایت جمهوری اسلامی از تروریسم بخصوص در عراق و فلسطین باشد، اگر او بخواهد با کنار آمدن با غرب بر سر برنامه هسته ای ایران، خطر حمله نطامی امریکا را از سر ایران دور نگهدارد و در پی آ ن باشد که سیاست های های خود را با قدرت عملی کند بطوری که مانند بسیاری از برنامه های خاتمی در حد حرفهای زیبا باقی نماند، در این صورت وی بخشی از خواست های اپوزیسیون دمکرات جمهوری اسلامی را نیز بیان کرده است. مگر بخش مهمی ار خواست های اپوزیسیون، چه آنها که طرفدار رفراندم برای تغییر قانون اساسی هستند، چه اتحاد جمهوری خواهان و چه حتی جمهوری خواهان لاییک و بطور کلی مردم ایران همین موارد نیست؟مسلم است که هاشمی رفسنجانی در کارنامه سیاسی خود نشان داده است که دغدغه رعایت حقوق بشر، مردمسالاری و یا قوه قضاییه مستقل را ندارد. اما همانطور که گفته شد سخن بر سر بررسی کارنامه هاشمی رفسنجانی و میزان پایبندی او به مردمسالاری نیست. همچنین سخن بر سر کارهایی که او خواهان انجامش (مانند رفراندم ساختارشکن!) یا رعایتش نمی باشد نیست، سخن بر سر آن برنامه هایی است که او و یا اصولا هرکاندیدایی دیگر امکان عملی کردنش را دارد و اینکه این برنامه ها چقدر با برنامه های اپوزیسیون خواهان مردمسالاری و خواست های مردم و منافع ایران هماهنگی دارد.تبدیل ناخواسته "افشاگری" به "تبلیغ" گویای بی برنامگی اپوزیسیونی است که از یک طرف نه خود برنامه ای عملی و انسجام درونی همراه با تماس لازم با مردم برای بازیگری موثر در یکی از مهمم ترین رویدادهای سیاسی کشور را داراست و نه می تواند با طرح آرمان های هرچند زیبای مردمسالاری چشم خود را بر اختلافات واقعی جناح های سیاسی کشور ببندد.
زماني كه هيچكس آرزو نداشت سر و كارش با محمدي گيلاني بيافتد!
اخيرا هاشم آقاجري نامه اي خطاب به محمد محمدي گيلاني رئيس ديوان عالي كشور فرستاده و ضمن توضيح اينكه چرا در مورد حكم صادره عليه خودش تقاضاي فرجام نكرده است از آقاي محمدي گيلاني رئيس ديوان عالي كشور كه ظاهرا فرد مستقلي است و به هيچ يك از جناح هاي سياسي كشور وابستگي ندارد، خواسته است كه او پرونده اش را رسيدگي و اتهامات سنگيني كه به او نسبت داده شده است را مورد بازبيني قرار دهد. اينكه هاشم آقاجري محمدي گيلاني را بعنوان شخص و نه رياست ديوان عالي كشور واسطه بين خود و نظام كرده است ، گذشته از ملاحظات سياسي آقاجري و سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي ، مي تواند حكايت از حداقلي تغيير و تعديل در مواضع و ديدگاههاي آقاي محمدي گيلاني نسبت به زماني كه ايشان حاكم شرع دادگاه انقلاب اسلامي مركز بود، باشد. اين نامه مرا بياد زماني انداخت كه آقاي گيلاني بعنوان قاضي القضات دادگاه انقلاب اسلامي تهران يكي از اضلاع مثلث شكنجه و اعدام در زندان اوين را تشكيل مي داد كه دو ضلع ديگرش آقاي اسدالله لاجوردي دادستان انقلاب اسلامي مركز و رئيس زندان اوين و آقاي سيد حسين موسوي تبريزي دادستان كل انقلاب در سالهاي دهه شصت بودند. از اين سه نفر كه هسته اصلي ماشين اعدام هاي تاريخي در ايران دهه شصت بودند، اسدالله لاجوردي توسط مجاهدين ترور شد، آقاي محمدي گيلاني عليرغم تصدي رياست ديوان عالي كشور عملا به حاشيه رانده شده و يا خود از جمله به دليل بيماري به حاشيه صحنه سياسي كشور رفته است و بالاخره آقاي موسوي تبريزي امروز در صف اصلاح طلبان است.شخصا نه خواستار ترور و يا صدور حكم اعدام براي كساني هستم كه هزاران جوان و نوجوان ايراني را در ميادين اعدام اوين و صدها زندان و بازداشت گاه مخفي و علني در گوشه و كنار كشور به جوخه هاي اعدام سپردند و نه بر اين نظرم كه مي بايست گذشته افراد را چماقي كرد براي مخالفت و جلوگيري يا تخطئه مواضع سياسي آزاديخواهانه و مردم سالارانه امروز آنها. اما مانند ميليونها ايراني اميدوارم كه در فرداي برقراري حكومت قانون در ايران كميته اي حقيقت ياب تشكيل شود تا پرونده كساني كه در اين سياهكاري ها دست داشتند و تاريخ شب هاي سياه و خونين اوين را آفريدند در دادگاههائي كه بر اساس موازين حقوق بشر تشكيل مي شود را مورد بررسي قرار دهد. و چنين دادگاهي طبيعتا نه براي انتقام گيري كه براي كنكاش چرائي و جلوگيري از تكرار چنين فجايعي در ايران ما و اداي احترام به خانواده قربانيان و گرامي داشت ياد آنان است. آري امروز هاشم آقاجري از دست مصباح يزدي ها، جنتي ها و قاضي دادگاهش به آقاي گيلاني پناه مي برد اما در سالهاي اوليه دهه شصت آنها كه گذارشان به اوين افتاده است و جان يا نيمه جان خود را سالم از آنجا بدر برده اند، گذشته از يادآوري اعدامهاي شبانه يا بعضا روزانه و شمارش تعداد تيرهاي خلاص ، اتاقهاي مملو از زنداني و يا ساعتها انتظار در راهروهاي دادگاه با چشمان بسته براي بازجوئي با تكه اي نان و پنير و چاشني فريادهاي ضجه و التماس ، بياد مي آورند. وحشت زندانيان از محاكمه شدن در شعبه يك دادگاه اوين را، چرا كه آقاي گيلاني ضمن داشتن سمت حاكم شرع دادگاه انقلاب اسلامي مركز، خود شخصا رياست شعبه يك اين دادگاه را نيز بر عهده داشت. در آن ماههاي بعد از ٣٠ خرداد شصت كه گاهي اوقات دستگيرشدگان را در فاصله كمتر از ٢٤ ساعت محاكمه و اعدام مي كردند، در اوين گفته مي شد كه آقاي گيلاني حكم اعدام پسر خودش را صادر كرده است. مصاحبه هاي او كه در كمال آرامش و با طمانينه در جلو دوربين دستي بر محاسن خود مي كشيد و از حكم اعدام محارب و مفسدفي الارض مي گفت ، در فوائد اجتماعي اجراي حكم قصاص صحبت مي كرد ويا بعد از بحثي شيرين از چگونگي اثبات ارتداد و لزوم اعدام مرتد سخن مي راند را براي زندانيان پخش مي كردند و مو بر تن زنداني سيخ مي شد. بخصوص اگر رسيدگي به پرونده اش به شعبه يك دادگاه انقلاب اسلامي مركز سپرده شده بود. كابوس روبروشدن با آقاي محمدي گيلاني خواب را از چشم زنداني مي ربود. بخصوص از آنجا كه شايع بود كه اگر چشم محاكمه شونده به چشم آقاي گيلاني بيافتد، حكمش حتما اعدام خواهد بود. چرا كه مي گفتند اگر زنداني سر بلند كند و چشمش به چشم ايشان بيافتد آقاي گيلاني اين را به علامت گستاخي زنداني مي گذارد و به او حكم اعدام مي دهد. تمام سعي زنداني بر اين بود كه حال كه رو در روشدن با او گريزناپزير است از چشمان او پرهيز كند. باشد كه آقاي محمد محمدي گيلاني كه در سالهاي شصت ((بسم الله قاسم الجبارين)) را بيشتر از ((بسم الله الرحمن رحيم)) دوست داشت از آن قدرت قضاوت عادلانه اي كه هاشم آغاجري مي گويد برخوردار باشد.برگرفته از نشريه اينترنتي اخبار روزز

شنبه، آذر ۱۶، ۱۳۸۷

اولین رئیس جمهور ایران، متولی انقلاب اسلامی یا قربانی آن؟

hamid_farkhondeh@hotmail.com
در سال های اولیه انقلاب، آقای بنی صدر با مطرح کردن مقوله ی "اقتصاد اسلامی" تعجب اقتصاددانان و نیروهای سیاسی که یا از اقتصاد سرمایه داری و بازار آزاد، یا از اقتصاد سوسیالیستی طرفداری می کردند را برانگیخت. سه دهه بعد از استقرار نظام جمهوری اسلامی، رئیس جمهور پیشین ایران اظهاراتی بدیع در مورد انقلاب اسلامی بیان می دارد. ایشان در مقاله اخیر خویش تحت عنوان "واپسین تقلای مثلث زورپرست"[1] می نویسد که نه روش انقلاب خشونت بود و نه آیت الله خمینی رهبری کاریزماتیک انقلاب را بر عهده داشت:
" اما انقلاب ايران را هيچ حزبی رهبری نکرد، جمهور مردم در ﺁن شرکت کرد، هدفش استقلال و ﺁزادی و استقرار ولايت جمهور مردم بود . خشونت روش ﺁن نبود . جنبش همگانی، ابتکار مردم بود و ﺁقای خمينی نه تنها مردم را به اين جنبش نخواند که مدتها ترديد داشت به استقبال ﺁن برود . مقايسه تاريخ نخستين اعلاميه او با تاريخ ﺁغاز جنبش همگانی مردم ايران، جا برای ترديد نمی گذارد که رهبر با فره انقلاب ايران، مردم ايران بودند نه آقای خمينی."[1]
و در بخشی دیگر از مقاله خود در باره نقش آیت الله خمینی و نظریه ی ولایت فقیه می نویسد:
"و نيز مقايسه نظريه ولايت فقيه ﺁقای خمينی در نجف، با تصديق ولايت جمهور مردم در نوفل لوشاتو، مسلم می کند که اين خمينی بود که خود را با بيان ﺁزادی راهنمای جنبش همگانی سازش می داد . به سخن ديگر، ﺁن ايدئولوگ ساختگی نه تنها کمتر نقشی در انقلاب ايران نمی توانسته است داشته باشد، بلکه ضد انقلاب بوده و انقلاب بر ضد ايدئولوژی ساخته او، جريان يافته و به پيروزی رسيده است." [1]

از مقاله ی آقای بنی صدر چنین استنباط می شود که ایشان انقلاب را محدود به دوران مبارزه و سرنگونی رژیم پیشین می کند. پس لرزه های ویرانگر انقلاب را جزیی از آن نمی داند. حتی در چهارچوب تعریف آقای بنی صدر از انقلاب، انقلاب اسلامی بدور از خشونت نبود. هزاران کشته و مجروح در بین مردم و صدها کشته و زخمی از نیروهای نظامی، کشتار 17 شهریور در میدان ژاله تهران و حوادث تلخ سینما رکس آبادان، حمله به دانشجویان و اساتید در دانشگاه، ضرب و جرح وحشیانه پاسبان ها و ماموران ساواک که به دست مردم می افتادند و تخریب بسیاری از اماکن عمومی اگر خشونت نبود، پس چه بود؟

بعد از سال ها فعالیت در انجمن اسلامی دانشجویان خارج از کشور، اقامت آیت الله خمینی در پاریس فرصتی طلایی در اختیار ابوالحسن بنی صدر قرار داد تا در حلقه نزدیکان و معتمدان رهبر انقلاب وارد شود. با پرواز انقلاب به ایران آمد. در بحث ها و مناظره های اوایل انقلاب در دانشگاه یا جلو دوربین ها، فعالانه از ایده ی اقتصاد اسلامی یا "اقتصاد توحیدی" دفاع می کرد. بعلاوه رفت و آمدش به بیت آیت الله خمینی، وی را به چهره ی نسبتا استثنایی انقلاب اسلامی تبدیل کرد. چهره ی مدرن انقلاب که هم وفادار به اسلام، انقلاب و رهبر آن بود، هم سال ها تجربه زندگی و تحصیل آکادمیک در فرانسه را پشت سر داشت. آقای بنی صدر با اینکه روحانی نبود از حمایت آیت الله خمینی برخوردار بود، با وجود اینکه از دموکراسی و آزادی سخن می گفت اما خود را نیز صددرصد موافق دولت لیبرال مهندس بازرگان نشان نمی داد و در لباس مبتکر اقتصاد اسلامی هم مخالف اقتصاد سوسیالیستی بود، هم منتقد سرمایه داری. تجربه مسئولیت در وزارتخانه های اقتصاد و امور خارجه و سقوط دولت موقت، شرایط را بالا رفتن از نردبان قدرت برای وی فراهم آورد. آقای بنی صدر در بهمن ماه 1358 در انتخابات نیمه آزاد اولین دوره ریاست جمهوری اسلامی با حمایت تلویحی آیت الله خمینی، شرکت کرد و با 11 میلیون رای که 70 درصد آرای ریخته شده به صندوق ها را تشکیل می داد، بعنوان اولین رئیس جمهور ایران انتخاب شد. آیت الله خمینی از بیمارستان قلب تهران حکم ریاست جمهوری وی را تنفیذ کرد. اما کمتر از یکسال و نیم بعد وقتی که جناح مخالف آقای بنی صدر که عمدتا در حزب جمهوری اسلامی به رهبری آیت الله بهشتی گرد آمده بودند، توانسند نظر مثبت آیت الله خمینی در مورد اولین رئیس جمهور ایران را تغییر دهند، در 30 خرداد 60 اکثریت نمایندگان مجلس رای بر عدم کفایت وی دادند که یک روز بعد مورد تایید رهبر انقلاب قرار گرفت. در پی عزل از مقام ریاست جمهوری، وی تحت تعقیب نیز قرار گرفت. سرانجام بعد از چندین هفته زندگی مخفی، اولین رئیس جمهور ایران که با "پرواز انقلاب" در معیت رهبر انقلاب از پاریس وارد کشور شده بود، مجبور شد به کمک مجاهدین خلق همراه با مسعود رجوی در "پرواز ضد انقلاب" برای نجات جان خویش از یورش شاگردان انقلابی آیت الله خمینی، در 19 تیرماه 60 با هواپیمای نیروی هوایی از تهران به پاریس فرار کند.

آقای بنی صدر از معدود دولتمردان جمهوری اسلامی بود که به دمکراسی باور داشت و تلاش داشت آزادی های سیاسی را پاس دارد. به همین جهت بود که برنامه ی مناظره سیاسی با بخشی از مخالفان یا منتقدان نظام ترتیب داد که از کارهای ارزشمند ایشان در دوران ریاست جمهوری است. او در دوران یکسال و نیمه ی ریاست جمهوری خویش تلاش داشت ارتش درهم ریخته ی ایران را ترمیم کند، جلوی تندروی های انقلابی و پاکسازی ها را بگیرد و روابط ایران انقلاب زده را با جامعه ی بین المللی به حالت عادی بازگرداند. در این میان اما نه بعد از سرنگونی نظام پیشین انقلاب متوقف شد و نه آقای بنی صدر و دوستان انگشت شمار ایشان در حکومت قدرت مقاومت در برابر سیل انقلاب را داشتند. سیلی که پیش از آن نهضت آزادی که جمعیتی متشکل تر و پرشمارتر از دوستان و همکاران آقای بنی صدر بود را از قدرت کنار رانده بود. عمر کوتاه ریاست جمهوری آقای بنی صدر نشان داد ایشان بیش از اینکه متولی انقلاب اسلامی باشد قربانی آن بود، هرچند وی را به قدرت رسانده باشد. ویژگی های ارزشمند اولین رئیس جمهور ایران که حلقه ی محاصره ی روحانیون انقلابی به دور او و دوستان معدودش در حاکمیت هر روز تنگ تر می شد، چه سنخیتی با خشن نبودن انقلاب دارد؟ رئیس جمهوری که خود در یکی از پس لرزه های انقلاب، البته با ظاهر قانونی، از قدرت عزل شد، چگونه می تواند اعمال انقلابی سال های بعد از پیروزی انقلاب مانند انقلاب فرهنگی، کشتار وسیع مخالفان و پاکسازی مخالفان یا متخصصین غیرمکتبی را بدون ارتباط با راه و روش انقلابی که نظام پیشین را ساقط کرد ارزیابی کند. چگونه می شود نابسامانی ها و پیامدهای انقلاب که محصول غلبه ی گفتمان انقلابی در سال های قبل و بعد از بهمن 57 در میان اکثر نیروها انقلابی بود را تنها به خلف وعده ی مرجع تقلیدی که در پاریس وعده ی آزادی داد و در ایران به شکل دیگری عمل کرد، و خیانت "ملاتاریا" علیه "ولایت جمهور مردم" تقلیل داد؟ ایشان ظاهرا می اندیشند که می شود ماشین انقلاب را در دروازه های ورودی نظام جدید نگهداشت و بقیه راه را در جاده مردمسالاری همراه با مردم برای برپایی "ولایت جمهور مردم" پیاده پیمود.

در بخشی دیگر از مقاله ایشان می نویسد "« اصلاح طلبان » ديروز انقلاب را خشونت بار و خشونت ساز توصيف می کردند و با استفاده از منطق صوری، دو امر ، يکی انقلاب و ديگری اصلاح را که از يک مقوله نيستند تا بتوان جانشين يکديگر کرد، از يک قماش می باوراندند تا با نفی انقلاب، اصلاح و اصلاح گری را به کرسی قبول بنشانند ."[1]
در حالیکه اصلاح طلبان هرگز انقلاب و اصلاح گری را یکی ندانسته اند و معلوم نیست برای تبلیغ ایده اصلاحات اصولا چه لزومی دارد که آنها انقلاب و اصلاح را از یک "قماش" بدانند؟!

در دوران نقد تحولات سیاسی خشونت آمیز و گریز از انقلاب آن هم از نوع اسلامی اش، اولین رئیس جمهور ایران همچنان انقلاب اسلامی را می ستاید. آقای بنی صدر البته به شهادت گفته ها و نوشته های خویش مخالف خشونت و طرفدار نظامی مردمسالارند، هرچند شکلی که ایشان برای بیان مطالب خود بکار می برند، کار خواننده را آسان نمی کند. او در بخشی از مقاله ی خود از جمله می نویسد:
"ستون پايه های ۱۲ گانه قدرت که بازسازی شده اند وجود دارند. بنا بر اين، هرکس بخواهد بداند فرق بيان ﺁزادی با بيان های قدرت چيست، کافی است عملکرد ﺁنهايی که بيان ﺁزادی را انديشه راهنمای خود کرده بودند را با عملکرد ﺁنهايی که اين يا ﺁن بيان قدرت را انديشه راهنما کرده بودند، مقايسه کند . بدين مقايسه که واقعی است، از جمله،درمی يابد چرا انقلاب خشونت زدائی است و ضد انقلاب خشونت."[1]

بیان پیچیده و نوشتار بعضا ناروشن آقای بنی صدر همچنانکه عدم تعامل ایشان در فعالیت های سیاسی با دیگر نیروهای دمکراسی خواه در داخل و خارج کشور، متاسفانه کمکی به ارتباط گسترده تر اولین رئیس جمهور ایران که اولین قربانی انحصارطلبی در حاکمیت جمهوری اسلامی نیز بود، با مخاطبانش نمی کند.


زیرنویس

1. واپسین تقلای مثلث زورپرست، ابوالحسن بنی صدر، سایت گویانیوز، دوشنیه 15 مرداد 86
http://news.gooya.eu/politics/archives/2007/08/062040.php

سه‌شنبه، آذر ۱۲، ۱۳۸۷

گنجی که از دست می رود

جدال میان عقل و ایمان به قدمت پیداش ادیان است. در دوران روشنگری، از دین افسون زدایی شد، کلیسا بتدریج به عرصه خصوصی رفت و ایمان ذیل عقل قرار گرفت. در اسلام نیز بعد از مرگ پیامبر و در پی اختلافاتی که بین مسلمانان در دوران خلفای راشدین بوجود آمد، بحث جبر و اختیار بالا گرفت. معتزله از مکتب اختیار دفاع می کردند و اشاعره انسان را محکوم به پیروی از مکتب جبر می دانستند. در دوره های بعدی این عرفای اسلامی بودند که در برابر دینداران قشری پرچم دفاع و محافظت از نوعی تفسیر انسانمدارانه از قوانین و رسوم سخت و خشک دینی را برافراشتند. از همین روست که ستیز میان عقل و ایمان یا اسلام عرفانی با اسلام متشرعین بن مایه بخش بزرگی از میراث فرهنگی ماست. در این راهِ سخت سرها بر باد رفت و بسیاری از عرفا و دانشمندان مسلمان یا دارای تفکر آزاد، تکفیر شدند. جدالی که در نهضت مشروطه آیت الله نائینی در یکسوی آن بود و شیخ فضل الله نوری در سوی دیگر آن. چالشی برای قراردادن ایمان ذیل عقل که همچنان در ایران ادامه دارد.

اکبر گنجی اخیرا در سلسله مقالاتی که در سایت رادیو زمانه انتشار یافته به نقد قرآن، قوانین اسلامی و باورهای شیعی پرداخته است. او دلایل عقلانی می آورد که قرآن کلام الله نیست بلکه کلام محمد است. آیه ها و احادیث بسیاری مثال می زند که سند تبعیض میان انسان ها، تبلیغ خشونت و عدم رواداری در قرآن یا منابع دینی اسلام شیعی است. ثابت می کند اگر وجود جن را انکار کنیم، پنبه شیطان را نیز زده ایم، چراکه به گفته قرآن شیطان یکی ا ز جنیان است. به حضرت علی انتقاد می کند که نگاهی توهین آمیز به انسان ها داشته چراکه در نهج البلاغه آنها را به سه دسته تقسیم کرده است: "یک‌ دسته‌ عالم‌ ربانی‌اند، یک‌ دسته‌ دانش‌آموزند که‌ در نزد علمای‌ ربّانی‌ درس‌ می‌خوانند و تعلیم‌ می‌گیرند و بقیه‌ هم‌ پشه‌هایی هستند که‌ در فضا پراکنده هستند."
گنجی سرانجام به باور شیعیان ایراد می گیرد که امام حسن عسکری اصولا پسری به نام محمد نداشته تا بتواند مهدی موعودِ شیعیان اثنی عشری باشد.
عمده این نظرات و مستندات گنجی، البته سالهاست از سوی منتقدین ایرانی و غیر ایرانی اسلام و تشیّع مطرح شده است.

اکبر گنجی به سانِ مؤمنی است که سال های بسیاری از عمر و انرژی خویش را با ایمان و خلوص کامل به آیات و احادیث سنتی زندگی کرده و اکنون چشمانش به روی حقایق بیشماری باز شده، به نادرستی باورهای قبلی خویش رسیده و حال خود را موظف به ادای دینی می داند. دینی به سنگینی بار دین سنتی. می خواهد دادِ عقل ِ نقّاد را از ایمانِ نقّال بستاند. احساس می کند تا خود را از همه رسوبات و آلودگی های فکری-ایمانی گذشته نرهاند، آرام نخواهد توانستن گرفت. اصرار عجیبی دارد تا جز به جز آیات ، احادیث و نظریه های فیلسوفان اسلامی را بشکافد، خرافات را آشکار کند و غیرعقلانی بودن این باورها را فریاد زند. کار بجایی رسیده است که هم فریاد مسلمانان سنتی بلند شده هم افسوس نواندیشان دینی شنیده می شود. آیت الله مکارم شیرازی گنجی را تکفیر کرد. در سایت ها و رساناهای وابسته به حکومت و نهادهای سنتی مخالف اصلاحات که معمولا نظرات و گفته های گنجی را بازتاب نمی دهند، شادمانه خبرها دادند و تفسیرها نوشتند که سرانجام نواندیشی دینی، اکبر گنجی است. برعکس، اکثر قریب به اتفاق سایت ها و روزنامه های اصلاح طلب و سکولار در داخل و خارج کشور که همواره هر حرکت، گفته و نوشته گنجی را منتشر می کردند یا به آن اشاراتی داشتند، خاموشی برگزیدند.

تاریخ ایران شاهد نمونه های بسیاری است از شدیدترین ترین نقدها به دین از ناحیه کسانی که خود از دل نهادها و باورهای دینی اسلام شیعی بیرون آمده اند. سید حسن تقی زاده
[روحانی عالیرتبه]، علی دشتی [طلبه علوم دینی]، احمد کسروی[روحانی] و سازمان مجاهدین خلق مارکسیست- لنینیست(پیکار) از این جرگه اند. نقد های تند چنین اشخاص و جریان هایی از اسلام همواره نتایجی مثبت و سازنده در مبارزه آنها با تاریک اندیشی دینی، نه برای جامعه ایران و نه برای خود آنها، دربرنداشته است. نقدهای اخیر گنجی علیرغم شجاعت، مطالعات و دانش دینی گسترده وی، به نوعی متاسفانه یادآور رفتن همین راه رفته است. بازخوانی سرمایه های از دست رفته است.

با اثبات اینکه امام دوازدهم وجود نداشته، نه انتظار شیعیان پایان می یابد، نه چاه جمکران
بلاموضوع می شود. قدرت حکومت اسلامی نیز قبل از اینکه ناشی از باورهای خرافی و دینداری سنتی مردم باشد، به دلیل ضعف جامعه مدنی و قدرت مالی، تشکیلاتی و امنیتی حکومت است. بازار عرضه و تقاضا در تاریخ خرافه و خرافه پرستی محدود به حیات نظام اسلامی نیست. از استقبال مردم از توپ مرواری در تهرانِ عصر ناصری و سفره حضرت عباس و مراسم نذر و نیاز برخی مخالفان دوآتشه جمهوری اسلامی در خارج از کشور یا حتی باورهای عمیق مذهبی و غیرعقلانی در بین بخش بزرگی از مردم دنیای متمدن که شرع اش نیز عقلی است، گویای این است که باور بخش بزرگی از انسان ها از سر استیصال یا از روی کنجکاوی به نیروها و پدیده های ماورای طبیعی یا غیرعقلانی نه محدود به ایران است و نه مختص نظام جمهوری اسلامی. البته بدون از یاد بردن نقش مهم دولتمداران کنونی ایران در دامن زدن به چنین باورهایی.

این حق طبیعی گنجی- مانند هر ناقد دیگری- است که به نقد دین بپردازد، بویژه دینی که خود او از مؤمنان آن بوده و اطلاعات گسترده ای در این حوزه دارد. اما در این میان، سرنوشت گنجی که اوست چه می شود؟ در کشوری که باورهای عمیق مذهبی هم در مورد اعجاز کلام الله مجید هم در وصف مولا علی و هم انتظار عدل و داد مهدی موعود در دل و جان میلیون ها مردم اش ریشه دارد، انتشار چنین مقالاتی خرافه و تعصب را تعدیل می کند، یا بر آتش تعصبات مذهبی می افزاید؟ روشنفکران را به مردم نزدیکتر می کند یا از آنها می رماند؟

اسلام و آنهم اسلام شیعی، چه با دستورات عقلانی چه در شکل باورهای خرافی، با میلیون ها ایرانی از لحظه تولد تا زمان مرگ، در شادی و غم، در دارایی و نداری، در جنگ و صلح و در امید و ناامیدی طی قرن ها همراه بوده است. باید امیدوار باشیم پروژه روشنفکران دینی مانند دکتر عبدالکریم سروش، مجتهد شبستری، ملکیان، محسن کدیور یا روحانیانی مانند آیت الله منتظری، آیت الله صانعی و یوسفی اشکوری که تلاش دارند تفسیری مطابق حقوق بشر از قوانین اسلامی ارائه دهند و اسلام را با دنیای امروز و ملتزمات آن سازگار کنند، موفق شود. جامعه دینی ایران بسیار فربه تر از آن است که تعدادی از نویسندگان، متفکرین و سیاستمداران سکولار و لائیک به تنهایی در آن از عهده ذیل عقل قرار دادن ایمان برآیند. روشنفکران دینی و روحانیان تحول خواه، گنج و سرمایه جامعه ایران هستند که نقش حلقه رابطِ بخش مدرن و سکولار این جامعه با بخش سنتی، بزرگتر و قدرتمندتر آن را تشکیل می دهند.

فرض کنیم روشنفکران دینی و آیات عظام نامبرده در طی بررسی ها و تلاش های فکری خویش به نتایجی برسند که اکبر گنجی امروز به آن رسیده است. گیریم آنها به آن سان دین را نقد کنند که گنجی امروز نقد می کند. در اینصورت چه غم انگیز سرنوشتی نصیب جامعه در حال گذار ایران خواهد شد. چراکه تفکر قشری و سنتی یکته تاز میدان خواهد شد و با در دست داشتن تقریبا تمامی ابزارهای ارتباط گسترده با مردم از قبیل مسجد و منبر، رادیو و تلویزیون و عمده مطبوعات کشور، هم بر کوس رسوائی روشنفکری دینی خواهد کوبید هم دکان دینفروشی خود را رونق خواهد داد.

مبادا بپنداریم اگر روشنفکری دینی از همین جایگاه تنگی که در عرصه تفکر دینی در جامعه ایران دارد حذف شود، مقام یا امکانات روشنفکران سکولار و لائیک مستحکم تر می شود. در این میدان بازی برد و باختی درکار نخواهد بود. روحانیون قشری و سنت گرا به مبارکی و میمنت به تماشای بازی باخت-باخت روشنفکران دینی و سکولار خواهند نشست.

بسیار خوش خیالی خواهد بود اگر فکر کنیم آن مسلمانانی که علیرغم باورهای سنتی و تعصبات دینی، نیم نگاهی نیز به آرای عبدالکریم سروش و تفسیر روحانیان نوگرا از اسلام
می اندازند و احتمالا از آرای آنها تاثیر می پذیرند، در غیاب نواندیشان دینی، به آسانی به سکولارها گوش خواهند سپرد یا اینکه به تبعیت از مراد فکری خویش، راه عقلانیت را در پیش خواهند گرفت.

گذشته از این در نقد اکبر گنجی و نقدهای مشابه به آموزه های قرآن و باورهای دینی دو ایراد اساسی دیگر وارد است:
اول اینکه اصولا چگونه می شود در محیط باز خارج از کشور از داخل کشوری ها که با انواع سرکوب ها، فشارهای سیاسی و تضیقات و تبعیضات روبرویند، ایراد گرفت چرا فلان نظر سنتی دینی را مورد نقد قرار نمی دهند یا به بهمان تصمیم سیاسی حکومت اعتراض نمی کنند. شگفت انگیز است که اکبر گنجی در خارج از کشور، نواندیشان دینی در داخل کشور که همواره شمشیر فشار و سرکوب حکومت را بالای سر دارند، مورد خطاب قرار می دهد که: "اگر نواندیشان دینی (روشنفکران دینی، روشنفکران مذهبی) حکم ارتداد را متعلق به دوران مدرن نمی‌دانند، یا اساساً معتقدند قرآن فاقد حکم ارتداد است، چرا در برابر صدور احکام ارتداد سکوت اختیار می کنند؟ آیا رواست که در دوران مدرن در سودان، کویت، مصر، افغانستان و ایران شاهد صدور احکام ارتداد باشیم؟"

ایرادِ دیگر نقدِ گنجی وار از دین، کم توجهی به نقش مثبت دین در همه کشورها بویژه جوامع توسعه نیافته و حال گذار است. طبیعتا این گفته به معنای نادیده گرفتن جنبه های منفی آموزش ها و باورهای دینی نیست. اما باید ترسید از جامعه ای که ترمز دین نیز از آن برداشته شود بدون اینکه جایِ خالی دین با آموز ش ها یا آموزه هایی که تنظیم کننده روابط آحاد جامعه هستند، پر شود. درست است که بسیاری از قوانین اسلامی دربردارنده تبعیضات میان زن و مرد یا مسلمان و غیرمسلمان است. اما فراموش نکنیم که دین در موارد بسیاری پاسدار نوعی نظم اجتماعی است که بدون آن یا جایگزین مناسب برای آن، فروپاشی اجتماعی و هرج و مرج حاکم خواهد شد.