سه‌شنبه، مرداد ۰۸، ۱۳۸۷


صدای امریکا در آزمون بیطرفی

hamid_farkhondeh@hotmail.com

"وظيفه ما تنها خبر رسانی است"، این جمله بر سردَر سایت صدای امریکا نقش بسته است. خبر رسانی اما نه یگانه وظیفه رساناهای رسمی بین المللی است و نه صدای امریکا فقط به خبر رسانی می پردازد. چراکه اگر چنین می بود، پس "تفسیر خبر" چیست؟

به یُمن تحمیل سانسور بر مطبوعات کشور و حاکمیت اقتدارگرایان بر صدا و سیمای جمهوری اسلامی که به تک صدایی بودن رسانه ملی انجامیده است، بسیاری از مردم برای باخبر شدن از اخبار صحیح بویژه درمورد رویدادهای سیاسی داخلی و خارجی ایران به برنامه های فارسی رساناهای بین المللی روی می آورند. صدای امریکا با روزانه هفت ساعت برنامه که شش ساعت آن پخش همزمان برنامه های تلویزیونی از رادیو صدای امریکا نیز هست، با اقبال گسترده ای در میان مردم برخوردار شده است.

جالب است سانسورگران و انحصارطلبانی که با بستن روزنامه ها و مجلات هزاران روزنامه نگار ایرانی را از کار برکنار کردند و در عرصه خبررسانی نه صدای شان اعتماد برانگیز است نه سیمای شان برای مردم جاذبه ای دارد، همواره رادیو و تلویزیون های فارسی زبان خارج از کشور را مورد انتقاد و حمله قرار می دهند، غافل از اینکه عامل اصلی رونق بازار این رساناها، خودِ سانسورگرانِ وطنی هستند.

در این میان اما صدای امریکا در آزمون بیطرفی، چنانکه معیار خبر رسانی آزاد و بیطرفانه در عرف رساناهای مستقل کشورهای آزاد است، چندان موفق نبوده است.

واضح است که ماهیت یک رسانه حرفه ای و آزاد را نه جمله ای توصیفی بر سردَر آن، که میزان احترام گردانندگان آن رسانه به چارچوب های تعریف شده بین المللی برای خبرنگاری حرفه ای، تعیین می کند، چراکه "مُشک آن است که خود ببوید نه آنکه عطّار بگوید". گذشته از این هرچند خبر رسانی آزاد و کمک به گردش آزاد اطلاعات و اخبار از وظایف اساسی این رساناهاست، اما تفسیر و تحلیل اخبار از زوایای مختلف توسط تحلیلگران مستقل و صاحب نظران سیاسی از افق های فکری گوناگون، بخش مهم دیگری از فعالیت رساناهای حرفه ای و آزاد است. از همین روست که در برنامه دو ساعته "تفسیر خبر" و "میزگردی با شما" در صدای امریکا تحلیلگران و روزنامه نگاران این رسانه و فعالان سیاسی و اجتماعی به بررسی رویدادهای مهم سیاسی روز در ارتباط با ایران می پردازند.

انتقادی که بر صدای امریکا وارد است عدم رعایت بیطرفی و پایبندی لازم به اصول کار خبرنگاری حرفه ای است. اکثریت قاطع میهمانان صدای امریکا را مفسران و تحلیلگرانی تشکیل می دهند که در مورد حاکمیت جمهوری اسلامی تقریبا هم نظرند. آیا برنامه ریزان صدای امریکا و مجریان برنامه "تفسیر خبر" از خود پرسیده اند چرا برنامه های آنان بجای آنکه به مکانی برای بحث و جدل های پرحرارت و چالش برانگیز تبدیل شود به گفتگوهای دوستانه ای میان چند هم نظر سیاسی تبدیل می شود که به دفعات در طول برنامه به تایید و تحسین نظر یکدیگر می پردازند؟ علت این یکنواختی که گاه این برنامه را تا حد گپ های دوستانه می رساند، آن است که اکثریت قاطع مفسرانِ میهمان، یک موضع مشترک در برابر حاکمیت جمهوری اسلامی دارند و تقریبا با یک افق دید به رویداهای ایران و منطقه می نگرند. مشترکات فکری اغلب مدعوین غیرقابل اصلاح دانستن نظام جمهوری اسلامی در کلیت خود و بی حاصل ارزیابی کردن هر انتخاباتی که در چارچوب قانون اساسی فعلی در ایران انجام شود است. بعلاوه اکثریت شرکت کنندگان درمورد بحران پرونده هسته ای ایران و نقش دولت اشغالگر اسرائیل در مناقشات خاورمیانه و حمایت یکجانبه امریکا از این کشور، کمتر سیاست های دولت های امریکا و اسرائیل را مورد انتقاد قرار می دهند. این در حالیست که از دمکراسی خواهانی که از منتقدان نظرات مطرح شده هستند یا به سیاست های اعمال شده از سوی امریکا و اسرائیل در برابر ایران و در کل منطقه معترضند، به ندرت در برنامه های صدای امریکا دعوت به عمل می آید.

ایراد دیگری که بر صدای امریکا وارد است، حضور مکرر نیروها، مفسران و سیاستمداران نزدیک به سلطنت طلبان در برنامه های این صداست. برنامه هایی که در آن پی آمدهای ناگوار انقلاب برای ایران و ایرانیان، مجالی می شود برای مُحق نمایاندن سیاست های رژیم استبدادی شاه یا حداقل سکوت در مورد سیاهکاری های نظام پیشین. طبیعتا این حق سازمان های سیاسی سلطنت طلبان و چهره های سیاسی آنان است که در برنامه های مختلف رساناهای بین المللی از جمله صدای امریکا حضور داشته و به دفاع از نظرات، برنامه های سیاسی و روایت خویش از انقلاب ایران بپردازند. نقش حرفه ای صدای امریکا اما ایجاب می کند که اولا نمایندگان همه نیروهای سیاسی ایران در برنامه های آن حضور داشته باشند یا حداقل صدای آنها که روایت دیگری دارند نیز شنیده شود. ثانیا میزان شرکت این نیروها نسبتی با وزنِ سیاسی آنها در صحنه سیاسی کشور داشته باشد.

اشکالات صدای امریکا متاسفانه به عدم به رعایت بیطرفی میان صاحبان اندیشه و آرای مختلف ختم نمی شود، بلکه حتی از این تریبون افرادی اجازه می یابند بصورت یکجانبه برخی از نیروها و شخصیت های سیاسی که از قضا همواره بخاطر حضورشان در داخل کشور، تحت سرکوب حکومت قرار داشته اند، مورد حمله و اتهامات تند قرار دهند. نهضت آزادی ایران و بویژه دبیرکل آن دکتر ابراهیم یزدی در چند ماه گذشته هدف این حملات بوده است. از جمله دو هفته پیش منوچهر گنجی رهبر "سازمان درفش کاویانی" در میان سکوت مجری برنامه ی "میزگردی با شما" هم بعنوان شاهد، هم در مقام مدعی العموم علیه دکتر یزدی به طرح دادخواست پرداخت و سرانجام هم در عرض چند دقیقه در لباس قاضی حکم محکومیت دبیرکل نهضت آزادی را تنها بخاطر طرح چند پرسش در تلویزیون از تیمسار رحیمی فرماندار نظامی تهران پس از بازداشتش در شب پیروزی انقلاب، صادر کرد.

واقعیت صحنه سیاسی ایران این است که نهضت آزادی ایران و دیگر نیروهای ملی-مذهبی بخاطر حضورشان در داخل کشور، همواره در نوک حمله انحصارطلبان و دیگر دشمنان آزادی و حکومت قانون بوده اند. این نیروها به خاطر حضورشان در داخل کشور هم هزینه های زیادی را برای انتقادات و فعالیت های سیاسی خویش به شکل زندان های طولانی مدت، مورد ضرب و شتم قرار گرفتن، بسته شدن روزنامه ها و نشریات و عدم تایید صلاحیت توسط شورای نگهبان برای شرکت در انتخابات، پرداخته اند و می پردازند و هم بخاطر موقعیت سیاسی و فکری شان وزن و نقش قابل توجهی در صحنه سیاسی کشور داشته و خواهند داشت.

آیا شگفت انگیز نیست که همزمان صدای امریکا به تریبونی علیه نهضت آزادی و دبیرکل آن تبدیل می شود، روزنامه کیهان نهضت آزادی و نیروهای ملی-مذهبی را وابسته به امریکا می خواند و چپ ها آنها را بعنوان لیبرال می کوبند؟
بعلاوه آقای ناطق نوری نیز در حضور رهبر جمهوری اسلامی، به اتهام تحریک دانشجویان در 18 تیر، پیشنهاد پای دیوار گذاشتن آنها را داده بود.

پخش چنین مصاحبه ها و برنامه های یکطرفه به قطبی شدن بیشتر طیف شرکت کنندگان در برنامه های صدای امریکا خواهد انجامید، چنانکه تاحدودی چنین پدیده ای صورت گرفته است. بسیاری از صاحب نظران و فعالان سیاسی داخل کشور در حالیکه در مصاحبه های دیگر رساناهای فارسی زبان خارج از کشور شرکت می کنند، رغبت چندانی به مصاحبه با صدای امریکا از خود نشان نمی دهند. هرچند بخشی از این واکنش بی شک مربوط به فشارهای حکومت و اتهاماتی است که به چنین شرکت کنندگانی وارد خواهد شد.

باید امیدوار بود در صورت پیروزی باراک اوباما در انتخابات آینده ریاست جمهوری امریکا، نسیم تحول بر استودیوهای صدای امریکا و برنامه ریزان آن نیز بوزد، هرچند از شاخص ها و افتخارات رساناهای بین المللی کشور های آزاد این بوده است که وابسته به سیاست دولت های وقت نیستند و آمدن و رفتن رئیس دولت ها، تاثیری در وظایف حرفه ای آنها ندارد.








پنجشنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۸۷

آرزوهای سبز، تحلیل های زرد

hamid_farkhondeh@hotmail.com

در عرصه اندیشه سیاسی می توان تحلیل ها و تعریف های متفاوتی از سعادت و خوشبختی یک ملت و راههای دست یابی به آن ارائه داد. حتی قدری پروپاگاند سیاسی برای قوی تر جلوه دادن خویش و ضعیف تر نمایندن رقیب را می توان در مبارزات سیاسی بر احزاب و نیروهای سیاسی بخشید، چراکه این تاحدودی از مقتضییات مبارزات سیاسی است. اما تحلیلگر صحنه سیاسی [البته اگر نخواهد به صف شعاریون بپیوندد] نه مجاز است روایتگر آرزوهای شیرین خویش بجای واقعیات تلخ جامعه باشد و نه حق دارد رقیب را سیاه تر از آنچه هست بَزَکِ سیاسی کند.

بعد از بن بست حرکت اصلاح طلبی در ایران، برخی از مخالفان و منتقدان رادیکال نظام جمهوری اسلامی، با وجود اینکه حتی در دوم خرداد 76 نیز از تحریم انتخابات دفاع می کردند، همواره تاکید می کنند که "جنبش اصلاحات آخرین فرصت نظام برای اصلاح خویش بود که از دست رفت."
اما معلوم نیست کسانی که اصولا پیدایش چنین امکانی را برای نظام جمهوری اسلامی پیش بینی نمی کردند چگونه اکنون به این نتیجه رسیده اند که جنبش دوم خرداد آخرین فرصتِ نظام بود؟ آنها فراموش می کنند که اولا تحولات در داخل نظام های سیاسی و از جمله نظام جمهوری اسلامی، بویژه باوجود جناح های و جریان های مختلف در درون و پیرامون این حکومت، ممکن است و ثانیا در نهایتِ امر، این حرکت ها و فشارهایِ سیاسیِ مردم است که تعیین کننده اصلاح پذیر بودن یا نبودن نظام سیاسی حاکم بر آنهاست. همه نظام های سیاسی اصلاح شدنی هستند به شرط آنکه مردم خواهان آن باشند. رژیم شاه نیز علیرغم همه سرسختی هایش اصلاح شدنی بود. شاه صدای انقلاب مردم را هر چند دیر، شنید، نخست وزیران تعویض شدند، زندانیان سیاسی آزاد گشتند، برخی از مسئولان نظام گذشته از جمله امیر عباس هویدا علیرغم سال ها وفاداری و اجرای اوامر شاه به عنوان مسئولان نابسامانی بازداشت شدند، مطالبات صنفی کارگران، کارمندان و معلمان پاسخ مثبت می گرفتند و سرانجام نظام سلطنتی وعده رعایت قانون اساسی مشروطه را داد. اما این مردم و نیروهای سیاسی بودند که در سال های 56 و 57 به اصلاحات راضی نبودند، آن را سازشکاری می پنداشتند و خواهان انقلاب بودند.

اکنون نیز در فضای رکود و انفعال اجتماعی بعد از انتخابات مهندسی شده مجلس هشتم از سوی کسانی که از تحریم چنان دفاع کردند که گویا از یک اقدام فعال و نتیجه بخش اجتماعی دفاع می کنند شاهد تحلیل هایی شگفت آور در مورد نظام جمهوری اسلامی و موقعیت مسئولان آن هستیم.

در کشوری که بیش از 18 میلیون نفر از جمعیت آن زیر خط فقر زندگی می کنند، در جایی که شخصی مانند محمود احمدی نژاد سه سال پیش توانست با وعده های پوچ اقتصادی آرای بسیاری از اقشار کم درآمد را به سوی خود جلب کند، در پایتختی که برای شرکت در شهرآورد آن دهها هزار نفر جوان برای دیدن بازی فوتبال سرودست می شکنند اما برای دفاع از حقوق شهروندی خواهران و مادران خود یکصدم آن جمعیت نیز گردهم نمی آیند، در کشوری که برای بسیاری از اقشار متوسط و حتی کم درآمد علیرغم هزینه زیاد و خطرات فراوان زیارت کربلا و دیگر اماکن مقدس عراق به اولویت زندگی تبدیل می شود، در جامعه ای که تماشاگران چاه جمکران اش روزانه هزاران نفر است ولی برای آزادی زندانیان سیاسی و فعالان حقوق مدنی اش به زور چند صد نفر گرد هم می آیند، اغراق گونه آزادی و دمکراسی خواست اصلی مردم نامیده می شود.

قبل از برگزاری انتخابات نقش آقای خامنه ای در مقام رهبری جمهوری اسلامی چنان بزرگ جلوه داده می شود که گویا او سلطان خودکامه و قدرقدرتی است که تمام تصمیمات مهم کشوری و لشکری را شخصا می گیرد، انتخابات را از طریق شورای نگهبان منتخب خود طراحی می کند، احمدی نژاد را به ریاست جمهوری می رساند و در مورد پرونده اتمی کشور و روابط خارجی ایران حرف آخر را می زند. البته شکی نیست که آقای خامنه ای در مقام رهبر نظام اسلامی دارای قدرت زیادی است. پس از انتخابات ناگهان عزل یا نصب یک فرمانده سپاه نشانه این می شود که رهبری که تا دو ماه پیش از قدرتمندترین و خودکامه ترین سلاطین جهان بود، چنان در حکومت ضعیف و تنها شده است که نه روحانیان سنتی دیگر از او پشتیبانی می کنند، نه نظامیان از او تبعیت دارند و نه اکثر مراجع دینی اوتوریته مذهبی وی را قبول دارند. او را از اوج قدرت به حضیض ذلت می رسانند و اعلام می کنند که او "از سایه خویش نیز می ترسد."!

برای کم ارزش جلوه دادن نقش اصلاحات و اصلاح طلبان بارها از سوی همین تحلیگران رادیکال گفته شده است که جناح های مختلف نظام، چه محافظه کار و چه اصلاح طلب، حفظ نظام اسلامی را بر هر تحولی مقدم می شمارند. به حق تاکید می شود که آنها هنگامی که موجودیت نظام در خطر باشد دعواهای خود را کنار می گذارند. باز به درستی درآمدهای هنگفت نفتی ایران را عاملی برای استقلال حکومت از مردم و تسلط حکومت بر جامعه و تخفیف فشارهای اقتصادی که در کشورهای فقیر می تواند شورش های اجتماعی را در پی داشته باشد می دانند، اما ناگهان تحلیل می شود که خطر فروپاشی از درون نظام جمهوری اسلامی را تهدید می کند!

کدام دسته بندی های حاد و اختلاف غیرقابل مصالحه در میان سران نظام اسلامی نشانگر امکانِ فرو پاشیِ نظام جمهوری اسلامی از درون است؟ اصولا کدام نظام سیاسی در دنیا بدون حضور و فشار مردم و تنها بخاطر اختلافات درونی نظام از هم فروپاشیده است؟ این همه اغراق گویی برای چیست؟ این همه ضدونقیض گویی، بر کدام اعتماد لطمه خورده مرهمی است؟ این همه شعار تاکنون کدام گره فروبسته مردم را گشوده است؟

آیا سلطان خودکامه و قدرقدرت نشان دادنِ آقای خامنه ای از یکسو و از سوی دیگر اعلام اینکه او از سایه خود می ترسد، گذشته از آشکار کردن تناقض در تحلیل، پیام ناخواسته اش تسلیم و رضا در برابر رهبر قدرقدرت یا صبر و انتظار برای بزودی از پادرآمدن کسی نیست که به آخر خط رسیده و از سایه خودش نیز می ترسد؟

آیا اینکه دمکراسی را خواست اکثریت عظیم ایرانیان بدانیم ما را به کژراهه اغراق در مورد جنبش دمکراسی خواهی در کشور رهنمون نخواهد شد؟ آیا ناخواسته آنسوی نزدیک دیدن خطر فروپاشی نظام اسلامی بدون ارائه شواهد و علائم واقعی، انفعال مضاعف و به انتظار فروپاشی نظام اسلامی نشستن بدون پرداخت هزینه، نیست؟

یکشنبه، تیر ۲۳، ۱۳۸۷

آقای گنجی! شما نیز به آمار دقیق دسترسی ندارید


hamid_farkhondeh@hotmail.com

آقای گنجی، استدلال شما و دیگر تحریم کنندگان مبنی بر درستی سیاست تحریم انتخابات از یکسو و دلایل طرفداران مشارکت در صحیح بودن این انتخاب از سوی دیگر، تاکنون در فرصت های گوناگون، چه قبل و چه بعد از برگزاری انتخابات مجلس هشتم در اسفندماه 86، کم و بیش در رساناهای مختلف بویژه در سایت های اینترنتی خارج کشور، مطرح گشته است. در مقاله اخیر خود پیرامون تحلیل نتایج انتخابات مجلس هشتم اما به نکات جدیدی درباره رفتار انتخاباتی ایرانیانِ داخل و خارج کشور اشاره کرده اید که قابل تأمل است:
1. بر اساس آمار رسمی که میزان مشارکت در انتخابات را 46 % اعلام کرده است، تحریم کنندگان را 54 % واجدین شرایط محسوب کرده اید. این درحالیست که حتی در بهترین دمکراسی های دنیا و در بهترین حالت نیز بیش از حدود 80 % واجدین شرایط در انتخابات شرکت نمی کنند. [شرکت 98 درصدی مردم در رفراندم آری یا نه به جمهوری اسلامی و انتخاباتی از این دست را باید محصول شرایط انقلابی یا از پس لرزه های انقلاب محسوب کرد.]
همیشه حدود 20 تا 30 درصد از مردم جوامع مختلف اصولا چنان مشغول گرفتاری ها و علائق شخصی خویش یا غرق در انواع تئوری توطئه هستند که نسبت به هر نوع ادله ای و در برابر هر انتخاباتی بی تفاوتند. تحریم کنندگان اما بنا به سرشت انتخاب آگاهانه و اعتراضی خویش طبیعتا بی تفاوت نیستند. پس این دو نوع از مشارکت نکنندگان را، از آنجاکه از یک جنس نیستند، نمی شود با هم جمع ریاضی کرد. پرواضح است که گزاره بالا به این معنی نیست که در عدم توجه 20 یا 30 درصد از واجدین شرایط به سرنوشت سیاسی خویش، نظام های سیاسی کشورهای متبوع مسئولیتی ندارند.

2. در بخشی از مقاله خویش می گویید: "برخلاف آنچه برخی جلوه می دهند، فقط ضد انقلابيون مستقر در خارج از کشور انتخابات را تحريم نکرده اند، بسياری از گروه ها و افراد داخل کشور هم انتخابات را تحریم کردند. اتفاقا اگر اکثريت ايرانيان خارج کشور ملاک باشد (نه گروه های سياسی)، خارج کشوری ها بیشتر با حاکميت همراهی نشان می دهند."
آقای گنجی، درست است که اکثریت ایرانیان خارج از کشور به هویت ایرانی خویش بسیار دلبسته اند و چه بسا آنگونه که شما خاطرنشان کردید زندگی در فرهنگ بیگانه و مشکلات جذب در جامعه میزبان، آنان را به شکلی مضاعف به فرهنگ، آداب و سنن و زادگاه خویش جهت شکل دادن به "تعلق هویتی" خود علاقه مند کرده باشد. اما چرا از این مقدمه درست نتیجه غلط " همراهی با حاکمیت" از سوی آنان می گیرید؟ علاقه و دلبستگی به هویت ملی و فرهنگی خویش چه ربطی به حمایت از نظام حاکم در ایران دارد؟ شما بر اساس کدام آمار قابل اعتماد و پژوهش معتبر در مورد ایرانیان خارج از کشور که به گروه های سیاسی تعلق ندارند، به چنین نتیجه گیری ای رسیده اید؟ اتفاقا فرار و مهاجرت اجباری یا اختیاری این گروه بزرگ از ایرانیان به خارج از کشور بعد از استقرار حاکمیت جمهوری اسلامی بهترین گواه عدم همراهی آنها با حکومت ایران است. بعلاوه ایرانیان خارج از کشور حق شرکت در انتخابات مجلس را ندارند تا نگران مهر شدن یا نشدن شناسنامه یا پاسپورت خود باشند. تنها انتخاباتی که این دسته از ایرانیان می توانند در آن شرکت کنند، انتخابات ریاست جمهوری است.
شاید لازم به ذکر نباشد که در عین حال ایرانیان مهاجر از موفق ترین اقلیت های قومی در عرصه های مختلف پژوهشی، آموزشی، اقتصادی و مدیریت هستند و حداقل بخش بزرگی از آنها در جوامع میزبان جذب شده اند. بسیاری از آنان نه تنها احساس نمی کنند غربی ها به چشم غیر به آنها می نگرند، بلکه حس می کنند داشتن پایی در زمین کشور میزبان و قلبی که همواره به یاد ایران و فرهنگ و تمدن آن است به مثابه نوشیدن از چشمه دو فرهنگ مختلف به غنای فکری و فرهنگی آنها یاری نیز رسانده است.

3. در مورد خطر احمدی نژاد و سوء مدیریت از سوی وی و دولتش در عرصه های داخلی و خارجی که کشور را با بحران های جدی روبرو کرده است، می گویید: "در طول سه سال گذشته اصلاح طلبان به انحأ گوناگون تمام مسائل و مشکلات ايران را به احمدی نژاد فروکاسته اند. اين شيوه ناکارآمد است. اگر از صبح تا شب خطر احمدی نژاد و نتايج اقداماتش ذکر شود، کسی مجاب به شرکت در انتخابات نخواهد شد. چون در نهايت تحريم کننده اين پرسش را مطرح خواهد کرد: آيا احمدی نژاد عامل تمام مشکلات و مسائل است و با رفتن او همه مشکلات رفع و تمام مسائل حل خواهد شد؟ مگر می توان تمام مسائل و مشکلات يک نظام سياسی را به يک فرد فروکاست؟"
آقای گنجی، به گمان من دو سؤالی که از سوی تحریم کننده نوعی مطرح کرده اید، عصاره نظرات و نگاه شما در مورد راه تحولات سیاسی در ایران را درخود دارد. نگاهی که خواهان حل بنیانی و یکباره "همه مشکلات و مسائل" است. احمدی نژاد نه همه مشکل که بخشی از آن است، حامیان او و نهادهای قدرتمند و غیرپاسخگو بخش دیگر مسئله هستند. مانع دیگر البته آرای در خانه مانده ای است که در انتخابات ریاست جمهوری 84 راه صعود او را به قدرت سد نکرد. البته آنها که شور و امید مردم به تحول و اصلاحات را به یأس تبدیل کردند نیز بخش دیگری از مشکل هستند.
کسانی که احمدی نژاد را در نوک تیز حملات و انتقادات خود قرار داده اند، بی شک دست های پشت پرده حامیان احمدی نژاد را می بینند اما مشکلات و فشارهای مبارزه در داخل کشور و ضعف نهادهای جامعه مدنی، آنها را واداشته تا نگاهی متفاوت از نگاه شما و راه حل هایی مغایر برنامه های شما برای تحولات سیاسی در پی گیرند. آنها رهبر را با انتقاد از رئیس جمهور مورد حمایتش، بطور غیرمستقیم، به باد انتقاد می گیرند، شما ترجیح می دهید رهبر را مستقیما مورد خطاب قرار دهید که "باید برود"، آن هم از داخل زندان اوین، شجاعت شما ستودنی است، اما کشور ما سابقه قهرمانی ها و شجاعت های بسیاری دارد که متاسفانه در عرصه سیاست نتیجه ای چندان موفق نداشته اند. در ایران هستند مبارزان شجاعی مانند دکتر محمد ملکی، عیسی سحر خیز یا قاسم شعله سعدی که چون شما صریحا انتقادات سخت خود را به آقای خامنه ای مطرح می کنند یا با صدای بلند خواستار تحولات ساختاری و تغییر قانون اساسی هستند، اما آنچه در این میان جایش خالی است همه گیر شدن این خواست ها و آمادگی جامعه برای پرداخت هزینه ای سرشکن شده میان آحاد ملت برای مبارزات سیاسی هدفمند است.
بی شک چنانکه اشاره شد بخش مهمی از مسئولیت روی کار آمدن احمدی نژاد نیز برعهده اصلاح طلبان است، اما بسیاری از شرکت کنندگان در انتخابات با دیدن آنچه که در سه سال گذشته در عرصه مدیریت اقتصادی، دفاع از منافع ملی و چگونگی حل بحران پرونده انرژی اتمی بر کشور رفته است از اینکه به سهم اندک خود تلاشی ناموفق کردند تا راه را بر پیروزی احمدی نژاد ببندند، از انتخاب خود در آن روز گرم تابستانی راضی هستند. چنانکه تعجب انگیز نخواهد بود که عده ای از تحریم کنندگان نیز از اینکه در روز انتخابات در خانه نشستند، اکنون پشیمان گشته باشند.

4. می گویید "کدام تحریم کننده ای پشیمان شده و نظر خود را پس گرفته است؟"
همانطور که بسیاری از رای دهندگان به آقای خاتمی و نمایندگان اصلاح طلب در پی عملی نشدن وعده های اصلاحاتی رئیس جمهور پیشین، فرصت سوزی های وی و عدم قاطعیت اصلاح طلبان در صیانت از میلیون ها رای داده شده به آنها، از شرکت خود در انتخابات به سود اصلاح طلبان پشیمان گشتند و در انتخابات های بعدی راه تحریم را برگزیدند، باید این امکان را نیز از نظر دور نداشت که احتمالا بخشی از تحریم کنندگان نیز بعد از روی کار آمدن احمدی نژاد و مشاهده مشکلاتی که او برای کشور و زندگی روزانه مردم به ارمغان آورده است از عدم مشارکت و سد نکردن راه احمدی نژاد در نهمین انتخابات ریاست جمهوری پشیمان گشته باشند، همانطوری که بسیاری از رای دهندگان به او نیز بخاطر وعده های عملی نشده از او سرخوده شده اند. چرا این حق یا انتخاب در آنسوی قضیه عادی و پذیرفتنی است اما در سوی دیگر باید انکار شود؟ از این گذشته شما با استناد به کدام نظرسنجی معتبر نتیجه می گیرید که از میان خیل عظیم تحریم کنندگان کسی پشیمان نشده است؟

5. شیوه کهنه و نکوهیده محافظه کاران در وابسته به امریکا و اسرائیل خواندن تحریم کنندگان و طرفدار حمله نظامی به ایران نشان دادنِ آنان را به حق تقبیح می کنید. ولی از سوی دیگر با گفتن اینکه "کدام تحریم گری مدافع حمله نظامی امریکا یا اسرائیل به ایران است؟" وجود چنین طرز تفکری را نفی می کنید. اما آیا می توان منکر وجود برخی تحریم کنندگان، چه در میان نیروهای سیاسی و چه در میان مردم کوچه و بازار، شد که صریحا یا تلویحا از حمله نظامی امریکا و اسرائیل به ایران پشتیبانی می کنند؟
البته حتی طرفداری از چنین حمله ای نیز لزوما به معنای عامل "سیا" یا "موساد" بودن طرفداران چنین راهِ فاجعه آمیزی نیست. ممکن است در مرز بلوچستان ایران و پاکستان برخی ریگی به کفش داشته باشند یا در مرزهای کوهستانی ایران و ترکیه پژواک وابستگی به بیگانگان یا تحریک شدن توسط آنان برای ایجاد آشوب و ناامنی به گوش رسد، اما هنگامی که مسئولان نظام اسلامی هر ایرانی که احتمالا از روی ناچاری و استیصالی که شما از آن نام می برید یا بی اطلاعی فریب چنین راه حل هایی را بخورد، عامل بیگانه می نامند، در حقیقت صورت مسئله را پاک کرده و مسئولیت سنگین خویش را نادیده گرفته اند.

با احترام، حمید فرخنده

سه‌شنبه، تیر ۱۸، ۱۳۸۷

فقر استدلال
(نقدی بر مقاله خانم آزاده فرقانی)


پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۸۵ - ۱۵ مارس ۲۰۰۷
hamid_farkhondeh@hotmail.com

خانم آزاده فرقانی؛
با سلام و درود و ارجگذاری مبارزات شما در جنبش زنان. شما در مقاله خود تحت عنوان " بیا لطفی کن ای بانو" در سایت روز و عصر نو[1]، در ارتباط با حمایت از مبارزات زنان درخواستی مستقیما از ملکه پیشین ایران خانم فرح پهلوی و تلویحا از دیگر مخالفان نظام جمهوری اسلامی کرد ه اید که قابل تامل است. خلاصه پیام شما این است که حمایت شاه بانوی پیشین ایران بجای اینکه کمکی به شما و یارانتان در راه احقاق حقوق خود باشد، برعکس خاری در پیش پای شما ایجاد خواهد کرد و بهانه به دست بازجویان و سرکوب کنندگان شما خواهد داد که شما را منتسب به ضد انقلاب و خارج از کشور کنند. شما نوشته اید که " این حرف دل تقریبا تمامی دوستان و آشنایان من در فعالیت اجتماعی زنان است." شما و یارانتان در ایران در صحنه واقعی مبارزه هستید و مبارزان و مخالفان در خارج از کشور می بایست درخواست های شما را مورد کمال توجه نشان دهند، اما بسط و گسترشی که به مطلب خود داده اید من را بر آن داشت تا نکاتی را در ارتباط با نظرات و شیوه استدلال شما مطرح کنم:

1. شما علیرغم اینکه در ابتدای نوشته خویش سعی کرده اید عنان کلام را نگهدارید، در بخش های بعدی با کلمات و عباراتی سخت به شاه بانوی ایران تاخته اید. تلاش کرده اید به جنبش زنان رنگ مبارزه طبقاتی بزنید. مبارزه فقیر و غنی را چنان در این میان عمده کرده اید که از یاد برده اید که حقوق زنان اشراف و طبقات بالای جامعه نیز در آنچه که مربوط به "حقوق زنان" می شود همانقدر در ایران پایمال می شود که حقوق زنان طبقات پایین جامعه.
از سوی دیگر نقش زنان طبقات متوسط و بالای جامعه در پیشبرد مبارزات زنان هم بخاطر آگاهی آنها از حقوق خود هم به علت جایگاه آنها حتی در همان اجتماع نابرابر ایران چشمگیرتر از مبارزات زنان اقشار پائینی جامعه است.

2. شیوه استدلال شما در ایرادگیری از حمایت خانم فرح پهلوی و یا دیگر شخصیت های سیاسی خارج و داخل کشور از مبارزات زنان ایران دارای تناقض است. شما از یکسو از شاه بانوی ایران می خواهید که سکوت اختیار کند و با حمایتش از شما برایتان دردسر درست نکند از سوی دیگر خطاب به وی می گویید " شما آیا ریالی از ثروت فراوان خود برای جنبش زنانی که بی تردید اشرافیت و بالا نشینی را به هر نوع ممکن پس می زند خرج کرده اید؟" شما که حمایت لفظی و معنوی ایشان را سنگ راه خود می دانید چگونه می توانید وی را مورد مواخذه قرار دهید که "ریالی از ثروت فراوان خود" را برای جنبش زنان خرج کرده و یا نکرده است؟! هیچ فکر کرده اید اگر ریالی از سوی ایشان به جنبش زنان کمک شده بود در بازجویی ها مشکلتان چند برابر می شد؟

3. از آنجاکه شما در مقاله تان خواسته اید تمام حساب های قبلی و اکنون خود مانند استبداد نظام پهلوی، کشتار مخالفان رژیم شاه، طرفداری بخشی از مخالفان نظام اسلامی از حمله نظامی امریکا، نئولیبرالیسم و مبارزه غنی و فقیر را نیز با خانم فرح پهلوی تسویه کنید، دچار تناقض گویی شده اید. شما از یکسو از ایشان می خواهید سکوت اختیار کند از یکسو ایشان را متهم می کنید که در برابر "کشتار نیروهای چپ، سوسیالیست، کمونیست ها، آزادیخواه، دگراندیش عقیدتی و جز آن" سکوت کرده است! مطمئن باشید با چنین استدلالی اگر ایشان به زعم شما در موارد نامبرده سکوت نمی کرد، آن بازجویانی که کار خود را بلدند، حمایت وی را دلیلی برای محکومیت بیشتر مخالفان چپ می دانستند و شما مجبور بودید ایشان را در آن موقع نیز دعوت به سکوت کنید.

4. همانطور که قبلا اشاره شد شما و دوستان و همفکرانتان در جنبش زنان و یا در دیگر جنبش های حقوق مدنی در ایران صد البته حق دارید برای کاهش فشار بازجویان از مخالفان مختلف نظام بخواهید در اقدامات حمایتی خویش از حرکت های شما جانب احتیاط را نگهدارند. اما بدانید که این نحوه ی استدلال شما را به عقب نشینی ها و یا "درخواست سکوت کردن ها"ی بیشتر واخواهد داشت. در پایان همین مقاله شما مجبور شده اید حتی از اکبر گنجی که این همه برای احقاق حقوق مدنی در ایران از جمله حقوق زنان کشور مبارزه کرده و هزینه پرداخته است را دعوت به سکوت کنید چراکه بازجویان جنبش شما را به وی منتسب می کنند. به بازجویان بگویید: حقانیت ما ربطی به حمایت معنوی یا سکوت این و آن شخصیت و یا نیروی سیاسی ندارد وگرنه بازی بازجویان را پایانی نیست. اگر خانم فرح پهلوی، اکبر گنجی یا شیرین عبادی و لائیک ها هم در حمایت از جنبش زنان سکوت کنند، فردا حمایت رادیو بی بی سی و رادیو فردا را بر سرتان خواهد کوبید.

با آرزوی موفقیت برای شما و جنبش زنان ایران

زیرنویس
1.
http://asre-nou.net/1385/esfand/23/m-bia-lotfi-kon.html














دوشنبه، تیر ۱۷، ۱۳۸۷

نقد نظر یا نقد شخص؟

نامه ای به ناصر زرافشانby Hamid Farkhondeh30-Aug-2007
وکیل مبارز، آقای زرافشان؛
مقاله
ی اخیر شما در نقد نظرات آقای عباس میلانی در مورد روشنفکران چپ تحت عنوان "روزگار سپری شده روشنفکران چپ" منتشره در شماره 16 روزنامه ی توقیف شده ی هم میهن را خواندم. نزدیک به یک سوم مقاله ی شما اما به افشاگری در مورد شخصیت و گذشته ی سیاسی آقای میلانی اختصاص یافته است. شاید اگر نویسنده ی مقاله نه عضو برجسته ی کانون وکلای ایران و وکیل مبارز خانواده های قربانیان قتل های زنجیره ای بود، نه دبیر کانون نویسندگان ایران و نه مبارزی متعهد و زندانی دو رژیم بود، می شد از کنار آن به آسانی گذشت. با این امیدواری که بتدریج این مشکل فرهنگی از میان روشنفکران و فعالان سیاسی ایران رخت بربندد.
شما در نقد خود تحت عنوان "وقتی که آب سربالا می رود..." [1] ضمن شرح فعالیت سیاسی و جریان دستگیری آقای میلانی توسط ساواک ایشان را همکار ساواک، سرسپرده ی رژیم، فرصت طلب و به دنبال "جهت باد" توصیف کرده اید. تازه همه ی استدلال حقوقی شما در این مقاله بر پایه نقل قول یکی از دوستانتان است که روزگاری هم سلولی آقای میلانی بوده است:" ميلانی خود می گفت تصميم دارد با ساواک همکاری کند و استدلال ميکرد که گروه سيروس نهاوندی ساخته ساواک بوده و آنها همه چيز را می دانند و به اين ترتيب هيچ دليلی برای خودداری از همکاری با آنان وجود ندارد."
آقای زرافشان،
شما خود حقوقدان و مطلع از مراحل قانونی اثبات جرم یا عمل خلاف متهمان و تدابیر لازمی که قانونگذار برای حفظ آبرو و حیثیت اشخاص در نظر گرفته، هستید. بنابراین:
1. آیا مواردی که در مورد پرونده سیاسی آقای میلانی ذکر کرده اید در دادگاهی صالح با حضور وکیل مدافع و هیئت منصفه به ثبوت رسیده است؟
2. اگر نه، به استناد کدام ماده ی میثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی و حتی به موجب کدام قانون جمهوری اسلامی ایران شما حق دارید تنها با استناد به نقل قول یکی از دوستان خود، آقای ناصر رحمانی نژاد، در مورد رفتار و گفته های یک زندانی سیاسی دربند که در زمان بازداشتش در نظامی سرکوبگر طبیعتا تحت فشار بوده است، چنین مطلبی را انتشار دهید؟
3. در نقل قول از آقای ناصر رحمانی نژاد نوشته اید که ایشان برای شما نقل کرده است که در زندان آقای میلانی گفته تصمیم به همکاری با ساواک دارد. جملات بعدی تان در مورد آقای میلانی اما نشان می دهد که شما "تصمیم به همکاری" را به فعل انجام شده، یعنی "همکاری با ساواک" تعمیم داده اید.
4. به فرض اینکه در دادگاهی صالحه جرم آقای عباس میلانی محرز شده، به این شکل که ایشان بدون اینکه تحت فشار قرار گرفته باشد در سرکوب آزادیخواهان با رژیم گذشته همکاری کرده باشد. در این صورت نیز با استناد به کدام اصل اخلاقی می توان پرونده فرضی 30 سال پیش یک زندانی دستگاه سرکوب رژیم پیشین را برای نقد نظرات امروزش در انظار عمومی باز کرد؟ آیا این تلاش برای "خفت دادن" و قربانی کردن دوباره ی شخصی نیست که بیش از 30 سال پیش نیز قربانی دستگاه سرکوب نظامی استبدادی بوده است؟
5. شما از دبیران کانون نویسندگان ایران، یعنی پاسدار آزادی قلم، حرمت کلام و احترام به شخصیت انسان ها هستید، کدام یک از اصول نوشته و نانوشته ی کانون نویسندگان ایران شما را مجاز می دارد در نقد نظرات یک شخصیت حقیقی، از قدرت استقامت، "وادادگی" یا "بریدگی" او در برابر فشارهای دستگاه سرکوب ملاکی بسازید برای درستی یا نادرستی نظرات امروز وی؟ آیا اصولا "ندامت نامه" نوشتن جرم است؟ و مجوزی است برای تحقیر ندامتنامه نویس؟
6. آقای میلانی یکی از تصفیه شدگان انقلاب فرهنگی است. به عنوان وکیلی مبارز، فعال حقوق بشر و نویسنده ای متعهد آیا فکر نمی کنید هنگامی که در مورد آقای میلانی می گویید: " سپس با سرنگونی رژيم پهلوی در آن روزهای آشفته اوليه به دانشگاه رفت و در دانشکده حقوق سرگرم کار شد که پس از مدتی از آنجا هم بدليل سوابقش ، عذر او را خواستند. به اين ترتيب او که همه شانسهای خود را در داخل کشور تباه شده ميديد، دوباره به امريکا رفت. در آنجا ابتدا در يک مدرسه درجه سه در کاليفرنيای شمالی بنام کالج نوتردام به ايرانيان جامعه شناسی درس ميداد." به تحقیر استادی پاکسازی شده و افرادی مانند او پرداخته اید که برای شروع زندگی خویش در خارج از کشور مجبور بوده اند در ابتدا مشاغلی پایین تر از سطح توانایی های علمی خود عهده دار شوند؟
آقای زرافشان،
شما نیک می دانید که زندانیان سیاسی برخی اوقات برای فرار از شکنجه و فشار بازجویان اطلاعات سوخته ای را به نشانه همکاری خود در اختیار بازجویان می گذارند. چرا حال که به انگیزه شناسی و روانشناسی آقای میلانی در برخورد با پلیس سیاسی پرداخته اید، لااقل احتمال چنین عملی را از سوی ایشان نداده اید؟ شما آگاهید که بخاطر فشارهای وارده در نظام های سرکوبگر، مبارزان سیاسی به علت "انسان" بودن و در نتیجه دارا بودن حدود مختلفی در تحمل فشار و شکنجه های جسمی و روحی ممکن است در مراحلی برخلاف نظرات واقعی خویش مطالبی را بیان کنند، بنویسند یا آنکه برای رهایی از زندان ندامت نامه ای را نیز امضا کنند. آیا بر خلاف حقوق بشر و اخلاق نیست که بجای دلجویی از چنین مبارزانی و محکوم کردن نظام سرکوبگر، قربانیان سرکوب و شکنجه از سوی مبارزانی که دارای استقامت بیشتری بوده اند مورد خفت و خواری و تحقیر قرار گیرند؟ مگر ما "برنامه هویت" سازان، پرونده سازان و آنان که روزنامه هایشان بیشتر به بولتن بازجویان [2] شبیه است تا روزنامه، را بخاطر تلاش شان جهت خدشه دار کردن شخصیت مخالفان و هتک حرمت مبارزان سیاسی و سرانجام وابسته به امریکا، صهیونیسم و بیگانه قلمداد کردن روشنفکران، فعالان سیاسی و روزنامه نگاران مورد انتقاد قرار نمی دهیم؟ پس چرا بخش بزرگی از نقد شما در یک بحث نظری تلاشی است برای تخریب شخصیت یک روشنفکر مجبور به جلای وطن شده ی ایرانی و القای سرسپردگی دیروز او به رژیم پیشین یا وابستگی امروز وی به محافل جنگ طلب و نئوکان های هیئت حاکمه ی امریکا؟
آقای عباس میلانی همواره در نوشته ها و مصاحبه هایش بر این تاکید داشته است که دمکراسی صادر کردنی نیست. او بر این نظر است که انتقال به دمکراسی در ایران می بایست توسط خود ایرانیان صورت گیرد و مخالف هرگونه حمله نظامی به ایران بوده و هست. اگر آقای میلانی مورد مشورت نئوکان ها قرار می گیرد، پس هواداران صلح، دمکراسی و منافع ملی ایران باید خوشحال باشند که جنگ طلبان در حکومت امریکا غیر از موافقان حمله نظامی، با طرفداران راه حل سیاسی مانند عباس میلانی نیز قبل از اتخاذ تصمیمات سیاسی خود، مشورت می کنند.
آقای زرافشان، این همه تیزی قلم و برندگی کلام برای چیست؟ چرا روشنفکران و نخبگان سیاسی ما در مقدمه ی نقد نظرات یکدیگر می بایست به تخریب شخصیت یکدیگر بپردازند؟
زیرنویس
1. وقتی آب سربالا می رود...، ناصر زرافشان، گویا نیوز، دوشنبه 29 مرداد 86
"
http://news.gooya.eu/politics/archives/2007/08/062460.php"
2.
راه کارگر یا راه سازمان؟

hamid_farkhondeh@hotmail.com

تاریخ اندیشه سیاسی را می توان با اندکی اغماض به دو نوع مکتب فکری تقسم کرد. برخی سودای ناکجاآباد در سر دارند، کاستی ها انسان و جامعه بشری را برنمی تابند، طالب بازسازی روح و روان انسان اند، حقیقت را یکی می پندارند و سعادت انسان ها را در گرو آن می دانند تا اقلّیتِ آگاه بر این حقیقت باید قدرت مطلق را در دست گیرد. در نگاه این مکتب، حکومتگران چه در ردای رهبر فرهمند چه بر مسند رهبری حزب طبقه کارگر، چوپان و قیّم مردم اند. فردیت فدای جمعیّت می شود، فرد و آزادی هایش در راه دست یابی به مدینه فاضله، جامعه بی طبقه توحیدی یا ساختمان کمونیسم با گشاده دستی ایدئولوژیک قربانی می شوند. انسانِ آزاد باید مهندسی اجتماعی شود تا با رهایی از فرهنگ و رسوباتِ جوامع طبقاتی، رستگار یا طراز نوین گردد.
پیروان مکتب دیگر اما نه جامعه ای کامل که حکومتی مطلوب و میسر می طلبند. "انسان کامل" یا طراز نوین را تخیّلی بیش نمی دانند و بازسازی روح انسان را گره بر بادزدن می شمرند. طرفدار تلاش برای برداشتن گامهای تدریجی اما عملی برای بهبود شرایط زندگی شهروندان و کاستن از آلام آنها هستند. نزد آنها حقیقت یکی نیست و انسان ها نه ابزار که هدف سیاست اند. دولت مطلوب هم نه قیّم که خادم شهروندان است در این مکتب تلاش عمده اندیشه سیاسی معطوف به یافتن توازنی میان خواست های فردی و مصالح جمعی است. عدالت سیاسی و اجتماعی هم تنها از طریق حکومت قانون دست یافتنی است.[1]

باوجود آنکه تعادل ترازوی این دو نوع اندیشه در دهه های اخیر به نفع تفکر نوع دوم چرخش داشته است، اما عمر این دو نگاه به قدمت تاریخ اندیشه سیاسی است. چه بسا از آن روز که انسان متفکر پا به عرصه وجود گذاشت، آنگاه که تقابل منافع فردی و مصالح جمعی وی را به تفکر فروبرد، این دو نوع اندیشه نیز زاده شدند.

در تاریخ پر فراز و نشیب ایران نیز همانند دیگر جوامع طرفداران این دو مکتب فکری در قالب جنبش های مذهبی و اجتماعی، احزاب و سازمان های فکری و سیاسی به بحث و جدال با یکدیگر برخاسته اند. فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم و دیگر تحولات دهه های اخیر در عرصه گذار به دمکراسی در بسیاری از کشورهای جهان چنان تاثیرگذار بوده اند که در نوشته ها و گفته های بسیاری از آنها که هنوز سودای ناکجاآباد و ساختن جامعه ای عاری از استثمار به رهبری حزب طبقه کارگر دارند، دیگر نه از دیکتاتوری پرولتاریا سخن به میان می آید و نه بر الغای مالکیت خصوصی تاکید می شود. در بیانیه های سیاسی برخی از این سازمان ها و احزاب چپ کلمات، عبارات و مفاهیم بعضا متناقض در کنار هم به معنای مترادف ردیف می شوند. جدال میان دلبستگی به آرمان های کمونیستی از یکسو و احترام به آرای عمومی برای تعیین نظام سیاسی از سوی دیگر در جای جای این مانیفست های سیاسی به چشم می خورد.

اعلامیه سازمان انقلابی کارگران ایران(راه کارگر) به مناسبت 29 امین سالروز تشکیل این سازمان نمونه بارزی از این تشتت در اندیشه سیاسی است. این سازمان چپ و رادیکال در فردای انقلاب بهمن 57 با طرح شعار "انقلاب مرد، زنده باد انقلاب!" در صحنه سیاسی کشور ظاهر شد، هرچند رسما در چهارم تیرماه 1358 اعلام موجودیت کرد.
در این بیانیه، کمیته مرکزی سازمان راه کارگر هنوز طرح شعار "انقلاب مرد، زنده باد انقلاب" را از افتخارات خود بحساب می آورد، شعاری که به زعم آنها "نشان داد که از بطن انقلاب توده ای و پرشکوه ضد سلطنتی، ضدانقلابی فاشیستی سر بر آورده است که تمامی دست آوردهای مردمی انقلاب بهمن را به نابودی خواهد کشاند."[2]

حتی اگر همین جمله اخیر کمیته مرکزی را در توصیف انقلاب بهمن 57 مبنا قرار دهیم، واضح است که انقلاب لااقل در هنگام وقوع آن و حتی در مدتی بعد از پیروزی آن هنوز جان داشته، هرچند طبق پیش بینی سازمان راه کارگر خطر آن وجود داشته که توسط "ضدانقلاب فاشیستی" میرانده شود. پس حتی منطق همین جملهِ بیانیه حکم می کند که بجای شعار "انقلاب مرد، زنده باد انقلاب" شعار "انقلاب در آستانه مرگ، آن را زنده نگهداریم" یا شعاری دیگر با همین مضمون از سوی این سازمان طرح می شد. البته اینکه چگونه می توان نیروهای مذهبی سیاسی که نقش تعیین کننده و رهبری را در انقلاب داشتند ضدانقلاب نامید، سوالی است که نویسندگان این بیانیه باید به آن پاسخ دهد.

شاید بتوان یکی از ویژگی های سازمان ها و احزاب چپ و رادیکال را برآورد غیرواقعی از پایگاه مردمی خود دانست. به جز در مواردی بسیار استثنایی و کوتاه مدت نظام های استبدادی حاکم در ایران هرگز اجازه نداده اند تا همه جریان های سیاسی کشور امکان داشته باشند با شرکت در انتخابات آزاد از وزن و نیروی واقعی خویش در جامعه آگاه شوند. در ایران حتی فرصت و امکانات برای نظرسنجی های آزاد و معتبر در این باره وجود نداشته است. و در غیاب برآورهای علمی و انتخابات آزاد، شور و احساسات، شعارها، آرزوها، از خودگذشتگی ها، تعداد زندانیان و شمار کشته های یک جریان سیاسی از سوی این نیروها ملاک و میزانی برای ارزیابی جایگاه اجتماعی خود گشته است. علت دیگر می تواند این باشد که این سازمان ها آگاهانه یا ناخواسته بخاطر احاطه بودن در جمع یاران و دوستان انقلابی و مقاومت سرسختانه و تلاش های پیگیرانه، مبارزه و فداکاری های اعضا و هواداران خود را مبارزه تمامی مردم محسوب می کنند یا اینکه برای نشان دادن نزدیکی و پیوند خویش با اقشار مختلف، روحیه مبارزاتی خویش را بازتاب روحیه مبارزاتی آنها می دانند. این در حالیست که رشد رادیکالیسم دقیقا نشانه افت روحیه مبارزاتی در میان مردم است. در چنین بستری است که مانیفست های عقیدتی جریان های رادیکال با تراکت های تهییجی و تبلیغی یکی می شود و سخنرانی ها و اعلامیه های تبلیغی جایگزین تحلیل های مستقل سیاسی می گردد.[3]

در بخشی از اعلامیه سازمان راه کارگر آمده است "یکی از مهم ترین دلائلی که چرا تلاش ما و سایر نیروهای چپ انقلابی در سدکردن ارتجاع اسلامی به ثمر ننشست فرقه‌گرائی عمیق حاکم بر جنبش چپ و کمونیستی بود که توامندی جنبش کارگری و توده ‌ای برای خودسازمانیابی و فشرده ساختن صفوفش دربرابر پیشروی ارتجاع حاکم را بشدت تضعیف می‌کرد." خوشباوری و عدم ارزیابی واقع بینانه از وزنِ سیاسی خود و دیگر نیروهای چپ در این گفته آشکار است. انگار که اگر بین سازمان های چپ در آن زمان همکاری و همفکری صورت گرفته بود جلویِ روندِ تسلط کامل نیروهای اسلامی به رهبری آیت الله خمینی گرفته شده بود! میلیون ها نفر از مردم در شهرهای کوچک و بزرگ کشور عمدتا تحت رهبری آیت الله خمینی و روحانیون پیرو وی حدود یکسال در تظاهرات و راهپیمایی ها شرکت می کنند، شعار اصلی انقلاب استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی می شود [بگذریم از اینکه می شود ادعا کرد منظور مردم از جمهوری اسلامی محتوای نظامی نبود که بتدریج بر کشور مسلط شد]، همین مردم در جریان پیروزی انقلاب از فرمان های رهبری انقلاب حمایت قاطع می کنند، در رفراندم آری یا نه به جمهوری اسلامی شرکت کرده و 98 % پاسخ مثبت می دهند و با یک فرمان یا بیانیه آیت الله خمینی میلیون ها نفر برای شرکت در جنگ بسیج می شوند، اما از نظر سازمان راه کارگر اگر چند سازمان چپ، که به فرض اتحاد همگی آنها نیروهایشان با موج های میلیونی به حرکت درآمده توسط رهبری مذهبی انقلاب اصلا قابل مقایسه نبود، دست از تفرقه برمی داشتند، قادر بودند جلو روند تحکیم قدرت نیروهای مذهبی را بگیرند!
طبیتعا تبلیغات سازمان ها و احزاب سیاسی برای قدرتمند نشان دادن توان خویش جهت افزایش روحیه مبارزاتی و تهییج اعضا و هواداران در مقابله با سختی های مبارزه سیاسی، آن هم در کشوری مانند ایران، جزیی پذیرفته شده در عرف مبارزات سیاسی است، اما غلو در میزان ارزیابی از توان خویش و امکانات متحدان بالقوه و بالفعل خود نیز حد و مرزی دارد.

در این اعلامیه بر آزادی های بی قید و شرط سیاسی در سوسیالیسم مورد نظر سازمان راه کارگر تاکید می شود. بعلاوه گلچینی از گرایش های نسبتا مدرن سیاسی نیز مانند فمینیسم، محیط زیست گرایی و صلح طلبی سوسیالیسم مورد نظر را آذین می کنند. از "لنینیسم" سربسته فاصله گرفته می شود، اما از سوی دیگر بر پیکار طبقاتی تاکید می گردد، "حافظان سرمایه" تقبیح می شوند و وعده امحای انواع و اقسام تبعیض های طبقاتی داده می شود. متاسفانه روح بیانه سازمان راه کارگر آغشته به نوعی پوپولیسم روشنفکرانه است.

در کشوری که علیرغم درآمد های سرشار نفتی، بسیاری از کارگرانش حتی از دریافت حقوق ماهیانه و دسترنج خویش محرومند، بر بی عدالتی بسیار فریاد باید کشید، در جامعه ای که پیشوایان مذهبی آن سال ها بر منابر وعظ منادی اخلاق بودند و از "ذرة المثقال" می گفتند اما اکنون در برابر این همه بی عدالتی مهر سکوت بر لب زده اند، برای عدالت اجتماعی بسیار باید کوشید. اما راه سعادت مردم ایران از جمله کارگرانی که عدم پرداخت حقوق ناچیز ماهیانه، آنها را تحت ستم مضاعف قرار داده است با راه آنانی که فکر می کنند حامل حقیقت مطلق اند و درپی برقراری نظام تک حزبی تحت نام طبقه کارگر هستند، یکی نیست.



زیر نویس ها

1.با اندکی تغییر برگرفته از کتاب تجدد و تجدد ستیزی در ایران ص 303، نوشته دکتر عباس میلانی، چاپ سوم 1381، تهران، نشر اختران

2.اعلامیه کمیته مرکزی
سازمان کارگران انقلابی ایران ( راه کارگر ) به مناسبت چهارم تیرماه٢٩ امین سالروز تاسیس سازمان، سایت سازمان راه کارگر

3.سخنان اخیر خانم مریم رجوی در گردهم آیی سازمان مجاهدین خلق در پاریس جهت درخواست از اتحادیه اروپا برای حذف نام این سازمان از لیست سازمان های تروریستی نمونه روشنی از چنین پروپاگاندهای سیاسی است. یوتوب در سایت مجاهدین خلق:

http://www.youtube.com/watch?v=AZB4XYJVJDg&feature=related



















تحریم کنندگان انتخابات و احمدی نژاد، نقدی بر مصاحبه ناصر زرافشان با نشریه آلمانی "یونگه ولت"

شنبه 9 مهر 1384
hamid_farkhondeh@hotmail.com

بعد از پیروزی محمود احمدی نژاد در انتخابات ریاست جمهوری و تشکیل کابینه او بسیاری از شخصیت ها و سازمان هایی که انتخابات را تحریم کردند به افشاگری در مورد اعضای کابینه جدید و سیاست ماجراجویانه دولت احمدی نژاد در مورد پرونده انرژی اتمی ایران پرداختند. انگار معلوم نبود که با انتخاب کاندیدای محافظه کاران به ریاست جمهوری، وزرایی که مستقیم یا غیرمستقیم در سرکوب ها دست داشته اند بر سر کار خواهند آمد و سرکوبگرانه عمل خواهند کرد چنانچه در کردستان کردند. معلوم بود کسانی که 26 سال است افتخارشان شعار مرگ بر امریکا، ایجاد تنش در روابط بین المللی و ماجراجویی در مورد پرونده صنایع هسته ای ایران بوده است به ادامه سیاست های مغایر با منافع ملی ایران نخواهند پرداخت و راهی جز ایجاد تنش در روابط بین المللی را دنبال نخواهد کرد. دور از انتظار نبود که با استقرار وزیر جدید ارشاد به جای مهاجرانی یا مسجد جامعی مزاحم کار کتابفروشی ها و کافی شاپ ها شوند، کاری که با بستن کافی شاپ کتابفروشی نشر چشمه و نشر ثالث آغاز کردند.آنها که تا قبل از انتخابات همه نیرویشان صرف تشویق مردم برای عدم شرکت در انتخابات شد، از خطری که دست آوردهای اصلاحات را تهدید می کند گفتند و شروع به هشدار دادن کردند. در حالیکه قبل از انتخابات آن دستاوردها را یا چندان مهم نمی دانستند و یا اینکه از امکان به خطر افتادن آنها ارزیابی درستی نداشتند. به عنوان مثال بهروز خلیق از سازمان فدائیان خلق (اکثریت) و سردبیر نشریه اینترنتی "کار آن لاین" که در آستانه انتخابات در مقالات خویش از تحریم انتخابات دفاع می کرد بجای اینکه علاج واقعه را قبل از وقوع کرده باشد، بعد از پیروزی احمدی نژاد و تشکیل کابینه او در مقاله ای در این مورد می گوید: "ما بعد از انتخابات با حاکميت يکدست راست افراطی روبرو هستيم. برنامه اين جريان بستن فضاهای موجود، تسلط برجامعه، کنترل نهادها و تشکلها و سوق دادن فضای سياسی و فرهنگی کشور بسوی انقباض است. اما ميزان پيشروی آنها بستگی به مقاومت جامعه مدنی و جامعه سياسی و فشارهای بين المللی دارد. اگر آنها با مقاومت جدی روبرو نشوند، در پيشبرد برنامه هايشان ترديد نخواهند کرد. بهمين خاطر مبرمترين اقدام در حال حاضر مقاومت و سازماندهی مقاومت است. تنها با نيروی مقاومت ميتوان از پيشروی راست افراطی جلوگيری کرد. ...بايد از روزنامه نگاران، فعالين سياسی و فرهنگی، از جنبش دانشجوئی، کارگری، زنان و فعالين مسائل ملی، از گروههای مختلف اجتماعی بويژه جوانان و زنان، از سازمانهای غيردولتی، تشکلهای مستقل صنفی و سرانجام از سازمانهای سياسی خواست که در مقابل پيشروی راست افراطی بايستند. امروز بايد پرچم مقاومت را برداشت و اجازه نداد که راست افراطی موفق شود که برنامه های خود را پيش ببرد. فردا دير خواهد بود."(1)
با توجه به واکنش هایی از این دست و نگاهی به دیگر نوشته ها و گفته های نیروهای سیاسی طرفدارتحریم انتخابات، به جرات می توان گفت که بخش مهمی از تحریم کنندگان چه نیروهای سیاسی و چه بطور کلی در میان مردم و بخصوص جوانان کشور اگر می دانستند پیروز انتخابات محمود احمدی نژاد خواهد بود به نحو دیگری عمل می کردند و آنها نیز هرچند با اکراه به هاشمی رفسنجانی رای می دادند. واقعیت این است که بسیاری از آنان به نوعی اطمینان کاذب دست یافته بودند که هاشمی رفسنجانی برنده انتخابات است. در عین حال آنها نمی خواستند آستان مقدس آرمانگرایی خود را با رای دادن به رفسنجانی آلوده کنند. "بد" قرار بود به هرحال انتخاب شود و لزومی نداشت در این میان از وجیه المللگی خود مایه گذاشت. در زمانی که زمزمه های شرکت هاشمی رفسنجانی در انتخابات به گوش می رسید، دائی جان ناپلئونیسم چنان بر مقالات سیاسی برخی از تحلیلگران طرفدار تحریم سایه انداخته بود که همه اختلافات واقعی در صحنه سیاسی کشور بین جناح ها و شخصیت های مختلف را بازی هاشمی رفسنجانی وخامنه ای برای گرم کردن تنور انتخابات می دیدند و حتی برخی از تحلیلگران چندین هفته مانده به انتخابات، رفسنجانی را رئیس جمهور آینده ایران نامیدند.دکتر ناصر زرافشان نیز در مصاحبه ای با نشریه آلمانی "یونگه ولت" که متن فارسی آن اخیرا منتشر شده است(2)، نقطه نظرات خود را در مورد انتخابات ریاست جمهوری و پیروزی احمدی نژاد ابراز داشته است. ناصر زرافشان وکیل پرونده ملی قتل های زنجیره ای و نماد حق طلبی مردم ایران است در برابر حاکمان متجاوز به حقوق ملت. او به ناحق در بند است و وظیفه ما قبل از هر چیز تلاش برای کمک به رهائی او و دیگر زندانیان سیاسی است. نقد نوشته های یک زندانی سیاسی که حتی از بسیاری از حقوق زندانیان نیز محروم است آسان نیست. اما از آنجاکه ایشان تاکنون در طی دوران زندان خود هر چند گاهی اوقات به خاطر تضییقات زندان گاهی با تاخیر، خوشبختانه کم و بیش امکان انتشار نظرات خود در مورد مسائل سیاسی کشور را داشته است، به نقد نکاتی در مصاحبه اخیر ایشان می پردازم.آقای زرافشان در مصاحبه خود مانند بسیاری از دیگر تحلیل گرانی که موافق تحریم انتخابات بودند، تاکید بسیاری دارد تا پیروزی احمدی نژاد را نتیجه آرای سلبی مردم یعنی نه گفتن به اصلاح طلبان و هاشمی رفسنجانی به حساب بیاورد. هرچند این گفته تا اندازه ای با واقعیت نزدیک است، اما احمدی نژاد چندان هم ناشناش نبود. اگر از نظر فردی شخص محمود احمدی نژاد چندان شناخته شده نبود اما تعلق جناحی او بعد از اینکه وی در پی شرکت بسیار کم مردم در انتخابات دور دوم شوراها در تهران با آرای کمتر از 10 درصد واجدین شرایط به سمت شهردار تهران انتخاب شد، مشخص بود و دست های پشت سرش ناشناخته نبودند، مردم از رفتار حزب الهی او در شهرداری تهران کم وبیش خبر داشتند، همچنان که از مشکوک بودن وی به مشارکت در قتل مخالفان سیاسی. از حرفهایش فهمیده بودند که به کدام جناح سیاسی وصل است و حامیانش کیستند. پس مردم علیرغم دارا نبودن شناختی عمیق از شخص احمدی نژاد ولی با آگاهی از تعلق جناحی وی، از سهم تقلب که بگذریم، او را به ریاست جمهوری برگزیدند. بخش بزرگی از 17 میلیون رای داده شده به وی را افرادی تشکیل می دادند که علیرغم اینکه از تعلق جناحی احمدی نژاد خبر داشتند، فریب وعده های عدالت اجتماعی وی را خوردند، بخشی از مردم شاید خسته از درگیری های سیاسی دو جناح در قدرت فکر کردند که اگر همه قدرت در دست جناحی که قدرت اصلی را در دست دارد باشد، نیروهای حاکمان صرف دعواها و خنثی کردن یکدیگر نخواهد شد و اوضاع اقتصادی کشور سامانی خواهد گرفت. عده ای دیگر نیز شاید همانطور که آقای زرافشان عقیده دارد، تلافی کردند. به خاطر وفادار نماندن محمد خاتمی و اصلاح طلبان حکومتی به وعده های خود و یا به علت ویرانی اقتصادی که عصر سازندگی برایشان به ارمغان آورده بود در فکر تلافی بودند و با انتخاب احمدی نژاد هم از اصلاح طلبان و هم از هاشمی رفسنجانی انتقام گرفتند. عده ای نیز احتمالا از سر درد و ناچاری به امید اینکه خرابی چون که از حد بگذرد آباد می گردد احمدی نژاد را برگزیدند.اما آقای زرافشان معتقد است که "... اين واکنش سلبی جامعه، يک واکنش کور بود و مثل گذشته در قالبی و زير پرچمی بيان شد که نه تنها مشکلات موجود را حل نمی کند، بلکه بر شدت اين بحران هم می افزايد." یعنی آقای زرافشان انتخاب احمدی نژاد را حرکتی کور از سوی مردم می داند. در همان حال ایشان از تحریم انتخابات کماکان دفاع می کند و در مورد آنهایی که آگاهانه انتخابات را تحریم کردند می گوید "... روی ديگر سکه را بخش وسيع ديگری تشکيل می دهند که آگاهانه واکنش نشان داده و با وقوف به اين که در ساختار موجود از هيچ کس که به عنوان رئيس جمهور انتخاب شود، کاری ساخته نيست انتخابات را تحريم و از ورود به اين بازی بی حاصل خودداری کردند." سوال اینجاست که آیا اگر از نظر آقای زرافشان افزوده شدن بر شدت بحران در جامعه که بر اثر حرکت کور مردم ناشی خواهد شد و به دیگر سخن روی کار آمدن راست افراطی به سود پیشبرد جامعه ایران به سوی مردمسالاری و عدالت اجتماعی نخواهد بود، پس چرا آن بخش روشن جامعه باید در روز انتخابات ریاست جمهوری برای اینکه حرکتی کور از سوی مردم انجام نگیرد یا شانس موفق شدنش کم باشد، برای مقابله با آن در صحنه انتخابات شرکت نکنند؟ چطور می شود احتمال انجام حرکت کور از سوی مردم را دید ولی مردم روشن و آگاه را به خانه نشستن در روز انتخابات دعوت کرد؟ آیا حرکت روشن، آگاهانه و مسئولانه عدم شرکت در انتخابات و باز گذاشتن فرصت برای انجام حرکت کور از سوی توده مردم است؟ فراموش نکنیم که چه بخواهیم و چه نخواهیم در روز انتخابات عملا هر رای داده نشده به رفسنجانی کمکی بود به پیروزی کاندیدای محافظه کاران همانطور که هر رای داده نشده به مصطفی معین در دور اول، کمک به دور دوم رفتن احمدی نژاد بود. کافی بود 10 درصد آن بیست میلیونی که در انتخابات شرکت نکردند آرای خود را به نفع معین به صندوق های رای می ریختند تا امروز شخص دیگری بجز احمدی نژاد بر صندلی ریاست جمهوری تکیه زده باشد. اینکه آقای زرافشان از انتخاب احمدی نژاد به عنوان حرکتی کور و "توهمی دیگر" که اوضاع را بدتر هم خواهد کرد نام می برد گویای این است که ایشان نیز آن زمانی که در پیام خویش مردم را به تحریم انتخابات دعوت کرد، هاشمی رفسنجانی را به احتمال زیاد پیشاپیش برنده دور دوم انتخابات می دانسته است. مگر اینکه بپذیریم خرابی چون که از حد بگذرد آباد می گردد. آقای زرافشان در مورد انتخاب رئیس جمهور جدید معتقد است که "... تنها اتفاقی که افتاده اين است که يک مهره آن يعنی رئيس جمهور قبلی که هيچگاه صاحب قدرت واقعی نبود و عملکرد او و هوادرانش آن بود که بستری را درون ساختار قدرت به وجود آورند تا نارضائی ها و اعتراضات مردم به سوی آن بستر (خودی) هدايت شود و شکل جنبش های مستقلی را به خود نگيرد که نظام از آن غافل بماند، اکنون به اقتضای شرايط از مجموعه کنار گذاشته شده، و فردی با مشخصات ديگری جای او را گرفته است." اما به نظر نمی آید که آقای زرافشان حرکتی کور که نه تنها مشکلات را حل نمی کند بلکه بر شدت بحران جامعه نیز می انجامد را منشا و مسبب یک جنبش یا حرکت اجتماعی آگاهانه ارزیابی کند که نارضائی ها و اعتراضات مردم را به سوی یک بستر مستقل هدایت کند. چراکه اگر چنین کند که دیگر حرکتی کور نیست بلکه آن را می بایست انتخابی سنجیده و روشن دانست برای اینکه با بهره برداری از نابسمان تر شدن اوضاع، مبارزات اجتماعی مستقل مردم را سازمان داد و زودتر به نتیجه رسید.البته پیروزی احمدی نژاد آنهایی را شادمان و امیدوار کرد که یا رویای سقوط جمهوری اسلامی به کمک نیروهای خارجی را در سر می پرورانند و یا بر خلاف همه شواهد، بخصوص در سا ل های اخیر در کشورهایی که به نظام هایی مردمسالار دست یافته اند، تشدید خفقان و بالاتر رفتن هزینه فعالیت های سیاسی را راهگشای حرکت اجتماعی مستقل برای رسیدن به دمکراسی و یا انقلابی دیگر برای رهایی از دست جمهوری اسلامی می دانند.از دیگر نکاتی که ناصر زرافشان در مصاحبه خود با نشریه آلمانی "یونگه ولت" دوباره بر آن تاکید می کند عدم امکان اصلاح رژیم جمهوری اسلامی از درون است. او در نامه ای که حدود یکسال پیش در پاسخ به سعید حجاریان که طرح "فراخوان رفراندم قانون اساسی" را "هخائی" خوانده بود از اوین نوشت و همچنین در اطلاعیه ای که در بهار گذشته در آستانه انتخابات دوره نهم ریاست جمهوری برای دعوت از مردم به تحریم انتخابات منتشر کرد، اصلاح ناپذیر بودن نظام را خاطر نشان ساخت و تاکید کرد حتی اگر انتخابات آزاد در جمهوری اسلامی انجام شود، در ساختار موجود کاری از رئیس جمهور ساخته نیست، نتیجتا امکانی برای اصلاح نظام وجود ندارد و اصلاح نظام از درون توهمی بیش نیست. آقای زرافشان چه در گفته ها و مصاحبه های قبلی خود و چه در پاسخی که به سعید حجاریان داد به درستی اصلاح طلبان حکومتی را به فرصت سوزی و روی گردانی از مردم علیرغم بیش از 22 میلیون رای متهم می کند. سوالی که در اینجا مطرح می شود این است که چگونه می توان از یکسو اصلاح طلبان حکومتی و یا محمد خاتمی را به فرصت سوزی متهم کرد و در عین حال معتقد بود که اصلاح نظام با ساختار حقوقی موجود اصولا از درون امکان ندارد. وقتی که از دوره هشت ساله حاکمیت اصلاح طلبان به عنوان فرصت سوزی یاد می کنیم یعنی می شد راه دیگری در پیش گرفت. یعنی اگر اصلاحات هدایت گنندگانی با اراده و با برنامه داشت، سرنوشت دیگری در انتظار پروژه اصلاحات بود. یعنی مماشات، سستی و عدم قاطعیت مجموعه اصلاح طلبانی که قوای مجریه و مقننه را با پشتوانه بیش از 22 میلیون رای در دست داشتند و در حالیکه شرایط جهانی نیز به سود تحول مردمسالارانه در ایران بود، باعث شکست اصلاحات شد. اگر انتخابات آزاد هم نتواند کاری از پیش برد و اصولا اصلاح نظام امکان نداشته باشد پس چرا از محمد خاتمی و دیگر اصلاح طلبان حکومتی اصلا ایراد بگیریم؟ از دیگر نکات سوال برانگیز در مصاحبه ناصر زرافشان "لیبرال" نامیدن اصلاح طلبان است. ایشان هم برنامه های سیاسی- اقتصادی در دوران سازندگی و هم در دوران اصلاحات را اقدامات و سیاست های لیبرالی می نامد. ناصر زرافشان عمدتا اصلاح طلبان و اقداماتشان را با عباراتی نظیر "حضرات لیبرال ها از هر رنگ و با هر تابلو"، "سیاست های نو لیبرال و نمایندگان وطنی آنها"، "افاضات نولیبرالی"، "شیوه ها ی آبکی و نمایشی اما توخالی لیبرال ها"، "نیروهای چپ و دمکراتیک که طی سال های گذشته جذب یا تسلیم موهومات لیبرالی شده اند"، "جریان های لیبرالی"، "جریان لیبرال نیم بند جبون در ساختار قدرت"، "توهمات لیبرالی و مسخ شدگی" و "جو لیبرالی در اپوزیسیون قانونی و مجاز در سال های اخیر" توصیف می کند.

آیا نیروهای عمده اصلاح طلبان یعنی جبهه مشارکت ایران و یا سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی واقعا لیبرال هستند؟آیا فرزندان چپ انقلاب نظیر دانشجویان خط امام دیروز، سعید حجاریان، محمد رضا خاتمی و یا بهزاد نبوی، محسن آرمین محمد سلامتی و هاشم آغاجری لیبرال هستند؟ بدون وارد شدن در بحث درست یا غلط بودن خصوصی سازی در عرصه افتصاد، آقای زرافشان خود نیک می داند که برنامه های اقتصادی این نیروهای سیاسی اگر مانند گذشته دولتی کردن اقتصاد نباشد، خصوصی کردن کامل آن نیز نیست. ایشان بر این واقف است که در بین این نیروهای سیاسی نظرات اقتصادی کاملا متفاوتی وجود دارد.اگر کارگزاران سازندگی به رهبری پدر فکری- سیاسی خویش هاشمی رفسنجانی در پایان جنگ هشت ساله با شعار سازندگی سیاست های اقتصادی لیبرالی را در پیش گرفتند، در عرصه آزادی های سیاسی نه تنها لیبرال نبودند بلکه در زمان تسلط آنها بر قوه اجرائیه کشور به دستگیری لیبرال هایی پرداختند که جرات کرده بودند به هاشمی رفسنجانینامه ای سرگشاده نوشته و از نابسامانی های کشور انتقاد کنند. رفتاری چنان وحشیانه با عزت الله سحابی از امضا کنندگان آن نامه کردند تا به گمان خود از دیگر مبارزان سیاسی زهر چشم بگیرند.لیبرال های واقعی ایران اما اتفاقا از قربانیان سرکوب جمهوری اسلامی بوده اند و هستند. ابراهیم یزدی کاندیدایلیبرل ها از سوی شورای نگهبان رد صلاحیت شد و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی با آن همه ادعا در مورد دمکراسی هنوز حاضر نیست برای تشکیل جبهه دمکراسی و حقوق بشر با آنها بر سر یک میز بنشینند. محمد خاتمی و دیگر فرزندان انقلابی و چپ امام خمینی، در دفاع از اصلاحات سازشکارانه عمل کردند، اما مهندس بازرگان و امیر انتظام لیبرال هر یک به وقت خود "انقلابی" عمل کردند. بازرگان در انتقاد از دخالت روحانیان و حتی شخص آیت الله خمینی در کار دولت موقت و بیان نظرات خویش سازشکار نبود و آن هنگام که سفارت امریکا توسط دانشجویان انقلابی اشغال شد به مماشات با قدرت مشغول نشد. مبارزات عزت الله سحابی و استقامت 20 ساله امیر انتظام در زندان های جمهوری اسلامی نیز نشان داد که می توان لیبرال بود اما بزرگوارانه و قاطعانه در برابر بی قانونی و اتهامات ساختگی ایستادگی کرد.به امید آنکه بزودی شاهد مصاحبه آینده وکیل خانواده های قربانیان قتل های زنجیره ای در بیرون از زندان باشیم.
---------------------زیرنویس ها1. تغییرات در ساختار سیاسی جمهوری اسلامی و آرایش نیروهای سیاسی بعد از انتخابات، بهروز خلیق، سایت اخبار روز، سه شنبه 22 شهریور 842. گفتگوی نشریه آلمانی "یونگه ولت" با ناصر زرافشان ، سایت گویا نیوز، سه شنبه 5 مهر 84
Published from gooya news {http://news.gooya.com} Copyright © 2003 news.gooya.com All rights reserved for the original source
خانم شیرین عبادی خواستار ملاقات با رامین جهانبگلو در زندان شوید!
شنبه 16 ارديبهشت 1385

hamid_farkhondeh@hotmail.com
بعد از یک هفته سکوت بی معنی سرانجام مقامات ایران از زبان محمود سالارکیا معاون دادستان کل تهران به بازداشت رامین جهانبگلو فیلسوف و محقق بزرگ ایرانی اعتراف کردند. طبق آخرین اخبار منتشر شده ماموران امنیتی سایت رسمی رامین جهانبگلو به زبانهای فارسی و انگلیسی را در تصرف خود درآورده، بخش هایی از کتابها و نوشته های وی را از روی سایت حذف کرده و اختلالاتی در نظم آن بوجود آورده اند. آزادیخواهان ایران و جهان و سازماندیده بان حقوق بشر همچنان نگران سلامتی این متفکر ایرانی بازداشت شده هستند.رامین جهانبگلو از جمله نادر اندیشمندان پرکار ایرانی است که علیرغم سن نسبتا پائینش به مدارج بالای دانشگاهی در رشته فلسفه دست یافته، صاحب کرسی استادی در دانشگاههای سوربن پاریس و تورنتو بوده و مدتی نیز در دانشگاه هاروارد به تدریس مشغول بوده است، دارای تالیفات متعددی در زمینه های فلسفه، اندیشه و سنت و مدرنیته به زبان های فارسی، انگلیسی و فرانسه بوده و مدیر گروه اندیشه معاصر در دفتر پژوهش های فرهنگی در تهران است. وی سخنرانی های متعددی نیز در ایران و خارج از کشور برای ایرانیان علاقه مند به مسائل فرهنگی ایران برگزار کرده است، اکثر فیلسوفان بزرگ جهان وی را می شناسند و برخی از آنها نیز هنگامی که برای ایراد سخنرانی های خود به ایران سفر کرده اند، میهمان جهانبگلو بوده اند. وی با بسیاری از اندیشمندان بزرگ دنیا مصاحبه و گفتگو داشته و همواره در گفته ها و نوشته های خود تلاش داشته است تا فلسفه را در ایران زمینی کرده و جوانان را به آن علاقه مند سازد. ظاهرا دشمنان اندیشه و پرسش در کشوری که سخت به اندیشیدن و پرسشگری نیاز دارد ترجیح می دهند جوانان کشور سوال های هستی شناسانه خویش برای خود شناسی و سر در آوردن از اسرار کلاف سردرگم زندگی اجتماعی را در کاغذی نوشته در چاه جمکران بیندازند و پاسخ سوال هایشان را نیز نه با کتاب خواندن و یا شرکت در کلاس های فلسفه و اندیشه رامین جهانبگلوها بیابند، بلکه درخواب از زبان سیدی نورانی بشنوند یا اگر اگر آنقدر گناهکار بودند که لیاقت دیدار آن سید نورانی را نداشتند، پرسشگری مداوم و آزار دهنده ذهن را با فرو رفتن در خلسه مواد مخدر تسکین دهند..در ایران ما میلیون ها نفر و از جمله صدها هزار دانشجو، سرخورده از کندی یا بن بست اصلاحات در روز انتخابات در خانه نشستن را بر شرکت در انتخابات و سد کردن راه رئیس جمهوری از لون محمود احمدی نژاد ترجیح می دهند. دهها گروه کوچک و بزرگ سیاسی و دانشجویی خود را مدافع کارگران و یا مستضعفان می نامند، بخش بزرگی از مردم بخصوص جوانان از عدم پیگیری پرونده قتل های زنجیره ای بسیار دلگیرند و هر روز از پایمالی حقوق زنان و دستگیری روزنامه نگاران شکوه دارند، برنده جایزه صلح نوبل 2003 را داریم و بزرگترین حزب اصلاح طلب کشور" ایران را برای همه ایرانیان می خواهد". با این وجود، علیرغم این همه نارضایتی و خواست های انباشته بر هم، در شهر 15 میلیونی تهران، وقتی که وکیل شجاع خانواده قربانیان قتل های زنجیره ای را با اتهامات واهی به زندانمی اندازند تنها اعتراضی که در طی چهار سال زندان دکتر ناصر زرافشان شاهد هستیم گردهمایی گروه کوچکی از مردم است که برای ابرازهمبستگی با دکتر زرافشان و خانواده اش در جلو زندان اوین حاضر می شوند، هنگامی که اکبر گنجی در بیمارستان میلاد در یکقدمی مرگ بود و همه وی را تشویق به مقاومت می کردند تنها 100 تا نفر 150برای اعتراض به رفتارهای غیر انسانی با وی در برابر این بیمارستان تجمع کردند و متاسفانه تعطیل حکومتی دانشگاه، روز دانشجو را نیز "تعطیل" می کند. رانندگان اعتصابی شرکت واحد را مورد ضرب و جرح قرار می دهند و مسئول سندیکای آنان منصور اصانلو را ماهها در زندان نگه می دارند ولی اعتراض عمده ای از سوی دیگر اقشار کشور برای همبستگی با آنان را شاهد نیستیم. برای دفاع از حقوق پایمال شده زنان، نیمی از جمعیت کشور، حدود چهار صد نفر در روز زن در پارک دانشجو جمع می شوند و از دست ماموران رسمی و غیررسمی رژیم کتک می خورند و سرانجام حزبی که ایران را برای همه ایرانیان می خواست، بعد از شکست انتخاباتی اش انگار که به مرخصی رفته است.
چرا در چنین کشوری اندیشه ستیزان به خود جرات ندهند فیلسوف و اندیشمند برجسته کشور را هنگام ورود از سفر خارج از کشور در فرودگاه بربایند، یک هفته خانواده و دوستان و علاقه مندان به وی را در وحشت بی خبری وبلاتکلیفی نگهدارند و بدون ارائه توضیحی بعد ازعلنی شدن خبر ناپدید شدن رامین جهانبگلو و اظهار نگرانی سازمان های بین المللی حقوق بشر از سرنوشت وی، سرانجام بازداشت وی را رسما تایید کنند؟ هر چند محسن کدیور از نواندیشان دینی و حزب مشارکت از دستگیری رامین جهانبگلو ابراز نگرانی کرده اند ولی انگار در صحنه سیاسی و فرهنگی کشور بار دیگر بوی مرزهای خودی و غیر خودی به مشام می رسد.اما خانم شیرین عبادی، هم به دلیل اینکه مرزهای خودی و غیر خودی را به رسمیت نمی شناسد، هم به دلیل موقعیت یگانه اش به عنوان برنده جایزه صلح نوبل و بویژه بخاطر شجاعتش در دفاع از حقوق بشر و صراحتش در دفاع از حقوق زندانیان سیاسی و دگراندیش، هرچند رامین جهانبگلو فقط زندانی اندیشه است، می تواند با درخواست ملاقات با وی در زندان، نقشی تعیین کننده در جلوگیری از فشار بیشتر حکومت بر این اندیشمند برجسته و افتخار روشنفکری کشور بازی کند.
Published from gooya news {http://news.gooya.com} Copyright © 2003 news.gooya.com All rights reserved for the original source
همنوائی ارتجاع سیاه علیه زنان

صدور دستور غیرمترقبه تامین آزادی حضور بانوان در ورزشگاهها از سوی محمود احمدی نژاد آن هم در پی انتقاد وی از نیروهای حزب الهی و برخی از نمایندگان مجلس که خواهان شدت عمل در برخورد با " بدحجابان" هستند، موجی از مخالفت با این فرمان رئیس جمهور را در بین برخی از مراجع تقلید، آیت الله های محافظه کار و تعدادی از نمایندگان مجلس براه انداخت.آیات عظام به شدت محافظه کار نظیر صافی گلپایگانی، مکارم شیرازی، نوری همدانی فاضل لنکرانی و مصباح یزدی پدر معنوی رئیس جمهور، بلافاصله در اطلاعیه های جداگانه با صدور فتاوی جداگانه حضور زنان در ورزشگاهها را از نظر فقهی خلاف شرع اعلام کردند و از رئیس جمهور خواستند که فرمان خود را پس بگیرد.با وجود چنین واکنش تندی از سوی مراجع نامبرده نمی توان گفت که نهاد مرجعیت تشیع در این مورد حرف آخر را زده است. یکی از امتیازات نهاد دینی اهل تشیع نسبت به سیستم دینی اهل تسنن استقلال آن از نهاد حکومت بوده است. هر چند بعد از انقلاب اسلامی با قرار گرفتن یکی از مراجع در راس حکومت با طرح نظریه ولایت فقیهو زیر فشار قرار گرفتن مراجعی که حاظر نبودند استقلال خود را فدای هماهنگی با حکومت کنند استقلال آنها کم و بیش فدای مصالح حکومت شد، اما علیرغم تضییقات ایجاد شده، استقلال مراجع از حکومت به آنها امکان ارائه احکام و نظرات دینی و اجتماعی خود را برای مقلدان خویش می دهد. همانطور که در دیگر موارد مانند دادن حق رای به زنان، اصلاحات ارضی و یا امکان ریاست جمهوری زنان نظرات متفاوتی از سوی مراجع اعلام شده است، در مورد حق زنان برای ورود به ورزشگاهها نیز به احتمال زیاد آیت عظام منتظری، صانعی، فاضل میبدی و برخی دیگر نظرات متفاوتی دارند. از آن گذشته باید منتظر بود و دید نظر مقام رهبری که ولی فقیه و مرجع حکومتی است را در این میان چیست. تا بحال بر مبنای قوانین نانوشته مردسالاری با تکیه برداشتی خاص از اسلام از ورود زندان به ورزشگاهها همپای مردان جلوگیری شده است وگرنه هرگز در جمهوری اسلامی هیچ قانون مصوبی در مورد منع ورود بانوان به ورزشگاهها وجود نداشته است.اکنون باید دید که آیا رئیس جمهوری که شعار انتخاباتی اش "ما می توانیم" بود، علیرغم عدم موفقیت دروعده های اقتصادی خویش این بار توان آن را دارد که اخطارهای پدر معنوی خود و دیگر آیت الله های محافظه کار را نادیده بگیرد، بر فرمان خود پای فشارد و زنان بتوانند همراه با مردان به تماشای مسابقات ورزشی مردانه بپردازند؟ یا آنکه وی با اولین نهیب مرتجعین عقب نشینی می کند. پاسخ احمدی نژاد به این سوال از یکسو بستگی دارد به اینکه آیات عظامی که ظاهرا حضور زنان در استادیوم های ورزشی را مخالف شرع نمی دانند سکوت خود را بشکنند و از سوی دیگر آقای خامنه ای که در مقام ولایت فقیه هم بر کرسی مرجعیت مذهبی تکیه زده و هم بر صندلی رهبری سیاسی نشسته است نظر خود را در این مورد بیان کند.
محمود احمدی نژاد علیرغم اخلاص خود به آیت الله مصباح یزدی و ابراز ارادت به نهاد مرجعیت با نشستن بر صندلی ریاست جمهوری بر بخشی از ماشین عظیم دولت سوار شده است. دستگاه دولتی و الزامات سیاسی حتی در کوتاه مدت همیشه خود را با خواست های رئیس جمهوری مکتبی تطبیق نمی دهد و برخی اوقات این رئیس جمهور است که باید خود را با مکانیسم دستگاه دولتی و خواست های عمومی تطبیق دهد.نزدیکی انتخابات شوراها، افزایش محبوبیت در افکارعمومی بخصوص نزد جوانان کشور اکنون که ایران در جهان منزوی است و پرونده اش، بخاطر دست نکشیدن از برنامه های هسته ای خود، روی میز شورای امنیت قرار دارد و التیماتوم یک ماهه شورای امنیت به ایران نیز دو روز دیگر به پابان می رسد، همه می توانند دلایلی باشند که باعث یک تصمیم سیاسی و صدور فرمان رئیس جمهور در مورد آزادی حضور بانوان در استادیوم های ورزشی شده باشد.حتی اگر محمود احمدی نژاد برای فرونشاندن خشم آیت الله های ناراضی دستور خود را پس بگیرد، باز زنان در این میان برای احقاق حقوق ابتدائی خود گامی به جلو برداشته اند. چراکه آنان موفق شده اند فریاد اعتراض خود به تبعیض های ناروا را به گوش های نه چندان شنوای دولتمردان برسانند.
Published from gooya news {http://news.gooya.com} Copyright © 2003 news.gooya.com All rights reserved for the original source
گنجی که انتظارش می کشیم

26 اسفند ماه روزی است که اکبر گنجی بعد از تحمل شش سال زندان می بایست از زندان آزاد شود اگر آنهایی که تا بحال وی را در زندان نگهداشته اند نخواهند به بهانه ای دیگر او را در بند نگهدارند. سایت "فردا" نزدیک به جناح محافظه کار چند روز پیش از قول یک مقام قضایی که نخواست نامش فاش شود اعلام کرد که آزادی گنجی فعلا منتفی است. هرچند ممکن است زیر فشار قرار گرفتن ایران در مورد پرونده هسته ای سران نظام را به این تصمیم وادارد حال که دوران محکومیت شش ساله گنجی پایان یافته است، برای اینکه امریکا و کشورهای اروپایی کمتر بتوانند از اهرم حقوق بشر در این موقعیت حساس برای منزوی کردن بیش از پیش ایران در جامعه بین المللی استفاده کنند، واقعا این روزنامه نگار زندانی را آزاد کنند. اما از آنجا که مسئولان نظام جمهوری اسلامی نشان داده اند که سابقه طولانی نه تنها در کج دهنی به مردم ایران که به افکار عمومی جهان دارند، بعید نیست اکنون نیز که مادر، همسر و فرزندانی رنج کشیده، در آستانه نوروز چشم انتظار آزادی اکبر گنجی هستند، بخاطر لجبازی با خانواده گنجی و دیگر آزادیخواهان حتی اگر بخواهند وی را آزاد کنند، رهائی او را چندین روز به عقب اندازند.هنگامی که پرونده ملی قتل های زنجیره ای می رفت تا فدای مصلحت های نظام شود اکبر گنجی با نورافشاندن بر تاریکخانه اشباح بازی طولانی خود با مرگ را آغاز کرد. هر چند مدتی طول کشید تا پرونده سازان بتوانند "قانونا" وی را در بند کشند، اما از همان اولین نورافشانی ها مردم دریافتند که با روزنامه نگارشجاع و از جان گذشته ای روبرویند که خود را از قید و بند خطوط قرمز رها کرده و عزمی راسخ را افشای پلیدی ها و بازگویی حقایق به مردم دارد. از اینرو بود که پس از انتشار مقالات افشاگرانه وی در روزنامه های طرفدار اصلاحات همواره دلهای آزادیخواهان همراه وی بود و نگران سلامتی اش.اکبر گنجی اولین زندانی سیاسی در جمهوری اسلامی است که بارها به صراحت انتقادات خود را چه در نوشته ها و چه در مصاحبه هایش از نظام سیاسی کشور، چهارچوب قانونی موجود و بالاترین مقام کشور آقای خامنه ای رهبر نظام بیان کرده است. مسئولان امنیتی نتوانسته اند گنجی را مجبور به شرکت در برنامه های تلویزیونی دلخواه خویش کنند.او نه ندامت نامه نوشته و نه از از رهبری تقاضای عفو کرده است. علیرغم فشارهای زیاد بر وی در زندان، نظام حاکم بر کشور موفق نشده است او را به حتی ذره ای عقب نشینی در مواضع سیاسی اعلام شده اش وادارد. هرچند جامعه ایران نشان داده است که مدت هاست که به نمایش های مسخره استالینی و اعترافات زیر فشار وقعی نمی دهد و رژیمنمی تواند بر ارزش و اعتبار آن فعالان سیاسی که گهگاه تحت فشار قرارگرفته و مجبور به نوشتن نامه ای یا شرکت در برنامه های تلویزیونی می شوند، در اذهان مردم بکاهد. اشاره به این موضوع از آن جهت است تا خاطر نشان سازم که ویژگی های گنجی به وی نقش و جایگاهی سمبلیک می دهد و از آنروست که مسئولان بالای نظام در مورد وی حساسیتی ویژه نشان می دهند.
اکبر گنجی در آستانه انتخابات نهمین دوره ریاست جمهوری در اعتراض به عدم برخورداری از مراقبت های لازم پزشکی اعتصاب غذای خود را آغاز کرد. وی حدود دو هفته مانده به دور اول انتخابات از زندان آزاد شد ولی یکهفته بعد بدون انجام کامل آزمایش های پزشکی که برای وی تجویز شده بود، بعد از یورش ناگهانی ماموران دادستانی تهران به خانه اش برای دستگیری وی، خود را به زندان اوین معرفی کرد. بعد از ورود مجدد به زندان، او دور دوم اعتصاب غذای خود را تا برخورداری از مراقبت های لازم پزشکی و آزادی بی قید و شرط خویش، آغاز کرد.گنجی به مقاومت خود ادامه می داد اما گوش مسئولان بدهکار نبود. او با انتشار دو نامه از زندان اوین تحت عنوان اولین و دومین " نامه اکبر گنجی به آزادگان جهان" از شرایط بسیار سخت خود و برخوردهای غیرانسانی که با اومی شد پرده برداشت. سرانجام در پی هشدارهای معصومه شفیعی همسر اکبر گنجی، فعالیت های آزادیخواهان ایران و سازمان های بین المللی حقوق بشر و با وخیم شدن وضع جسمانی او مسئولان پرونده وی با انتقالش به بیمارستان میلاد برای انجام معالجات لازم موافقت کردند. او حتی در بیمارستان نیز توسط ماموران امنیتی مورد ضرب و شتم قرار گرفت.
گنجی در همان حال که در نامه های خویش با قاطعیت از اعتصاب غذای خویش دفاع می کرد اما به این نکته نیز اشاره می کرد که مسئولان پرونده وی از اینکه او در زندان جان خود را از دست دهد واهمه ای ندارند. او در پایان اولین نامه خود می نویسد: "مرتضوی( دادستان) به همسر من گفته است: "مگر گنجی بمیرد چه خواهد شد؟ روزانه بیش از ده‌ها نفر در زندان‌ها می‌میرند. گنجی هم یکی از آنها". وی در دومین نامه خویش نیز به این موضوع اشاره می کند: "اخیراً سعید مرتضوی در یک جلسه به مسئولین گفته است "مگر وقتی زهرا کاظمی کشته شد، چه اتفاقی افتاد؟ سازمان‌های حقوق بشری طی چند اطلاعیه ایران را محکوم کردند و مسئله پایان یافت. زهرا کاظمی الان در دل قبر است. مرگ گنجی هم با صدور چند اطلاعیه پایان خواهد یافت. نبودنش بهتر از بودنش است". با وجود این گنجی همچنان بر اعتصاب غذای نامحدود خویش پای می فشارد و در دفاع خردمندانه از مرگ سقراطی می نویسد : "مرگ سقراطی یک سبک زندگی است که عقلا در طول تاریخ از تحسین آن باز نایستانده‌اند. انتخاب مرگ، اگر مجبور به انکار فردیت خود باشی و امکان آزاد اندیشیدن و آزاد سخن گفتن و آزاد زیستن را نداشته باشی، انتخابی است که خرد را در مقابل خویش ناگزیر می‌سازد. آزادی بدون قید و شرط یا اعتصاب غذای نامحدود، متکی بر چنین پیش زمینه‌ی نظری است".
سرانجام با وخیم تر شدن حال وی در بیمارستان میلاد آزادیخواهان، فعالان سیاسی داخل و خارج کشور و چهره های سرشناسی مانند آیت الله منتظری، عزت الله سحابی، عبدالکریم سروش و سعید حجاریان از نقشه شوم نابودی وی در زندان خبر می دهند و از وی می خواهند تا به اعتصاب غذای خود پایان دهد. گنجی هر چند در پاسخ های خود همچنان بر اعتصاب غذای خویش پای می فشارد، اما وقتی که سلامتی اش بطور جدی به خطر افتاده بود و متوجه می شود که مسئولانی که برای افکار عمومی داخل و خارج کشور اهمیتی قائل نیستند، نه تنها عقب نشینی نمی کنند بلکه از بین رفتن وی را خلاص شدن از دست یکی از مخالفان سرسخت خویش می دانند، در مرحله اول حاضر می شود به وی سرم وصل کنند و سرانجام در پایان مرداد ماه 84 بعد از تحمل هشتاد روز رنج گرسنگی و 2000 روز زندان به اعتصاب غذای خویش پایان می دهد.هرچند اکبر گنجی در دومین نامه خود به آزادگان جهان می گوید انتظار یا "این توهم" را ندارد که مردم در بیرون از زندان منتظر وی هستند، بی شک وی در زندان اوین و یا بیمارستان میلاد آن روزی که شنید در پی فراخوانی برای حمایت از وی در شهر 14 میلیونی تهران حدود 100 تا 150 نفر در جلوی بیمارستان جمع شدند، علیرغم نامه های حمایتی فعالان حقوق بشر داخل و خارج کشور، احساس تنهایی کرده است. احساسی که به رکود جنبش آزادیخواهانه کشور که بویژه بعد از روی کار آمدن محمود احمدی نژاد کشور را فرا گرفت ارتباط دارد.
از سوی دیگر اکبر گنجی چهره شاخص طرز فکری است که انتخابات نهمین دوره ریاست جمهوری را تحریم و مردم را به عدم شرکت در انتخابات تشویق کرد. گنجی و دیگر شخصیت های سیاسی که مانند وی انتخابات را تحریم کردند، در مورد تقلب در انتخابات و یا اینکه مردم انتخاب مناسبی نکردند اظهار نظر کرده اند، اما تاکنون تحلیلی قانع کننده در مورد دست آوردهای سیاسیت تحریم، درحالیکه احمدی نژاد گریز ناپذیر نبود، ارائه نداده اند.خانواده گنجی و آزادیخواهان ایران چشم به درهای اوین دوخته اند. گنجی که انتظارش می کشیم سرمایه جنبش دمکراسی خواهی مردم ایران و سمبل شجاعت روزنامه نگاری ایران است.فراموش نکنیم که گنجی در صورت آزادی به استراحت نیاز دارد، چراکه وی تابحال یک تنه بهایی سنگین برای آزادی قلم و بیان و جنبش دمکراسی خواهی کشور پرداخته است. نوروز بر او و خانواده اش مبارک باد.
Published from gooya news {http://news.gooya.com} Copyright © 2003 news.gooya.com All rights reserved for the original source
حمایت مالی امریکا، کمک یا مانع توسعه دمکراسی در ایران؟
چهارشنبه 17 اسفند 1384

در زمانی که کنترل شدیدی بر فعالیت های سازمان های غیردولتی اعمال می شود، اعلام کمک به کوشندگان راه دمکراسی، تشکل های جامعه مدنی و فعالین کارگری در داخل ایران از سوی کوندولیزا رایس که طبیعتا می بایست مشاوران با تجربه ای در اطراف خود داشته باشد، شگفت انگیز است
hamid_farkhondeh@hotmail.com

کوندولیزا رایس وزیر امور خارجه امریکا در سخنرانی اخیر خود در برابر کمیته روابط خارجی سنای امریکا ضمن تشکر از کنگره امریکا بخاطر اختصاص دادن ده میلیون دلار برای کمک به آزادی و حمایت از حقوق بشر در ایران، اعلام داشت که دولت امریکا قصد دارد در سال 2006 برای کمک به دمکراسی در ایران تقاضای 75 میلیون دلار کمک اضافی کند. بنا به گفته یک مقام ارشد وزارت خارجه امریکا در صورت تصویب کنگره از این 75 میلیون دلار، قرار است 50 ميليون دلار صرف ايستگاههای راديو– تلويزيونی فارسی زبان دولت آمريکا شود، 5 ميليون دلار به بورس های تحصيلی اختصاص يابد، 5 ميليون دلار به بودجه عمومی وزارت خارجه امریکا برای فعاليت در ارتباط با ايران افزون گردد و سرانجام 15 ميليون دلار باقیمانده برای "حمايت از توسعه سازماندهی و تشکل مدنی در ايران" صرف شود.
سخنان کوندولیزا رایس در سنای امریکا و مصاحبه های اخیر وی، گویای آن است که ظاهرا دولت امریکا هر چند گزینه حمله نظامی را کاملا منتفی نمی داند، به این دریافت رسیده است که گزینه حمله نظامی به ایران، تقویت محافظه کاران و تندروان مذهبی، زیر ضرب رفتن طرفداران دمکراسی و اصلاحات در داخل کشور و رشد بنیادگرایی اسلامی در منطقه بحران زده خاورمیانه را در پی خواهد داشت. از سوی دیگر محاصره احتمالی اقتصادی ایران نیز، چنانکه محاصره اقتصادی ده ساله عراق در دهه 90 نشان داد، به وارد آمدن فشار هرچه بیشتر بر مردمی که هم اکنون نیز با مشکلات زیاد اقتصادی در زندگی روزمره خود دست به گریبانند، خواهد انجامید و به رابطه مردم ایران و امریکا لطمه خواهد زد. در حالیکه دولت ایران بخاطر در دست داشتن ذخایر بزرگ ارزی، روابط نزدیک با روسیه و چین مرزهایی مرزهایی گسترده تر از مرزهای عراق صدام حسین، از پس محاصره کلاسیک اقتصادی برخواهد آمد. از همین روست که تاکید وزیر امور خارجه امریکا، در صورت ارجاع پرونده ایران به شورای امنیت، روی نوعی از محاصره یا اقدامات تنبیهی است که قبل از آنکه مردم ایران را در تنگنای اقتصادی قرار دهد، به سران نظام و دولت ایران فشار وارد آورد.
دولت امریکا طبیعتا حق دارد برای توسعه برنامه های رادیویی- تلویزیونی خود به زبان فارسی اقدامات لازم را انجام دهد. کمک به اطلاع رسانی و گردش آزاد اخبار، انعکاس فعالیت های اپوزیسیون ایران و انعکاس نظرات صاحب نظران ایرانی درباره امور کشور، بخصوص در دوره ای که سانسور در ایران حکمفرماست و حتی تلویزیون "یار دیرین امام و انقلاب" مهدی کروبی نیز تحمل نمی شود، از اهمیت بسزایی برخوردار است و می تواند آنچنانکه خانم رایس می گوید در جهت توسعه دمکراسی در ایران مفید واقع شود.
اما اعلام کمک به سازمانهای غیر دولتی و فعالین داخل کشور از سوی وزیر امور خارجه امریکا، تنها مشکلات پیش روی فعالین جامعه مدنی در داخل کشور را افزایش خواهد داد. در شرایطی که هر از چندی از بلند گوهای نماز جمعه تهران و یا در روزنامه های دولتی، اصلاح طلبان، سازمان های غیر دولتی، روزنامه نگاران و فعالین سیاسی داخل کشور به دریافت چمدان های پر از دلار متهم می شوند، در حالیکه در "دولت مستضعفان" محمود احمدی نژاد، رئیس سندیکای رانندگان شرکت واحد همچنان در بند است و فشار بر او ادامه دارد تا وی را مجبور به اعتراف دروغین وابستگی به بیگانگان کنند، در زمانی که کنترل شدیدی بر فعالیت های سازمان های غیردولتی اعمال می شود، اعلام کمک به کوشندگان راه دمکراسی، تشکل های جامعه مدنی و فعالین کارگری در داخل ایران از سوی کوندولیزا رایس که طبیعتا می بایست مشاوران با تجربه ای در اطراف خود داشته باشد، شگفت انگیز است. چراکه چنین بیاناتی به جز تهیه خوراک تبلیغاتی برای آنها که 27 سال است به بهانه شعار مرگ بر امریکا قلم ها را شکسته و صدای مخالفان را خفه کرده اند و ایجاد مشکلات بیشتر برای فعالین داخل کشور و بالا بردن هزینه فعالیت سیاسی و مدنی در جامعه ایران نتیجه ای در پی نخواهد داشت. و این در زمانی است که با به قدرت رسیدن دولت احمدی نژاد هزینه فعالیت سیاسی و مدنی در کشور به اندازه کافی بالا رفته است.
در میان اپوزیسیون خارج از کشور نیز هر نیرویی که به خیال توسعه دمکراسی به دنبال دریافت بخشی از کمک مالی اعلام شده امریکا باشد، جز در "توسعه بدنامی" برای خویش موفق نخواهد بود. نمی شود از دولتی خارجی بنام کمک به امر دمکراسی در کشور خود کمک گرفت و مدعی حفظ استقلال کامل خود نیز بود. دریافت کمک مالی از کشورهای خارجی خواه ناخواه تعهداتی را برای دریافت کننده کمک ایجاد می کند که مغایر اصل استقلال سازمان های سیاسی ملی است. گذشته از خدشه دار شدن اصل استقلال سیاسی، بخصوص با حساسیتی که در میان ذهنیت تاریخی ایرانیان در مورد تکیه به نیروهای خارجی وجود دارد، آن نیروهای سیاسی که بجای تکیه بر مردم ایران کمک مالی از دولت های خارجی دریافت کنند، راه خودکشی سیاسی را خواهند پیمود. البته پر واضح است که مردم ایران در راه پر فراز و نشیب خود برای دستیابی به دمکراسی ازهمبستگی ملت های آزاده و پشتیبانی معنوی دولت های جهان استقبال می کنند و به چنین حمایتی نیز نیاز دارند.
اختصاص 5 میلیون دلار برای بورس های تحصیلی به دانشجویان ایرانی هر چند اقدامی مثبت است اما معلوم نیست که واقعا چه تعداد از دانشجویان داخل کشور واقعا امکان بهره بردن از چنین بورس هایی را داشته باشند.
دولت امریکا بجای در بوق و کرنا دمیدن در مورد "حمايت از توسعه سازماندهی و تشکل مدنی در ايران" کمک مالی که نه تنها باری از دوش فعالین داخل کشور برنمی دارد بلکه خاری نیز در پیش پای آنان می نهد، می تواند به بسیاری از اقدامات مثبت جهت بهبود رابطه خود با مردم ایران دست یازد. هم اکنون با وجود اینکه خبرنگاران امریکایی می توانند در ایران به تهیه خبر و گزارش مشغول باشند، خبرنگاران ایرانی حق اجازه فعالیت در خاک امریکا را ندارند، ایرانیان در سرتاسر دنیا با مشکلات بسیار برای اخذ ویزای ورود به امریکا روبرو هستند، امکان ارسال کمک مالی ایرانیان یا سازمان های غیردولتی که خواهان کمک به سازمان های خیریه یا سازمان های مشابه خود در ایران هستند بخاطر تحریم های امریکا علیه ایران، وجود ندارد.
به امید آنکه در آینده دولتمداران امریکایی به حمایت معنوی از نیروهای آزادی خواه و طرفدار دمکراسی در ایران بسنده کنند و بجای اختصاص دادن چنین بودجه هایی، که چندان زیاد نیستند اما قدرت بدنام کردن زیادی دارند، و با اظهارات خود حداقل بر مشکلات فعالین داخل کشور نیفزایند.
Published from gooya news {http://news.gooya.com} Copyright © 2003 news.gooya.com All rights reserved for the original source
سهم آن ها که انتخابات ریاست جمهوری را تحریم کردند

در حدود هفتاد سال پیش ایرانشناسی به مشهد سفر می کند و در خانه دوستی ایرانی مستقر می شود. صاحب‌خانه دختر هفت ساله‌ای داشته، زیبا و خوش‌ سخن و پر شور. از دختر می‌پرسد: دختر ناز چند سالت هست؟ دختر می‌گوید: هفت سال. مادرش می‌گو ید دقیقا هفت سال، چون در چنین روزی متولد شده است. می‌پرسد جشن تولد برایش نمی‌گیرید؟ می‌گویند نه ما چشن تولد نداریم. بعد از ظهر دوست ایرانی، جهانگرد را به مجلس سالگرد کسی می‌برد که هفت سال پیش مرده بود. روز بعد جهانگرد می‌بیند در بازار، معماری دارد آجر کاری می‌کند از دقت معمار و زیبایی آجرکاری به شگفت می‌آید، ساعتی چشم از معمار بر نمی‌دارد. مردم راه خودشان را ادامه می‌داده‌اند. می‌بیند کسی به معمار و کار او توجهی نمی‌کند. روزی دیگر می‌بیند می‌خواهند دیواری را خراب کنند، عده‌ی زیادی جمع شده بودند. وقتی دیوار خراب می‌شود می‌بیند جمعیت احساس شادی می‌کند. (1) ایران شناس مذکور از این چهار حادثه یا تجربه خویش چنین نتیجه می گیرد که ایرانیان به مرگ بیشتر از تولد و به ویرانی بیش از آبادی توجه می‌کنند.امروز بعد از گذشت هفتاد سال از مشاهدات این سفرنامه نویس نمی توان منکر شد که رگه هایی از واقعیت در این قضاوت تلخ وجود دارد. اگر فرض کنیم این ایرانشناس در زمان انتخابات ریاست جمهوری تابستان گذشته در ایران بود و نتیجه انتخابات را مورد بررسی قرار داده بود با توجه به حجم افشاگری هایی که در مورد سابقه و اعمال و رفتار احمدی نژاد و وزرای کابینه اش در روزنامه ها، سایت های اینترنتی، وب لاگ ها و رادیو و تلویزیونها جریان دارد، شاید در سفرنامه جدید خود می نوشت: بخشی از ایرانیان فریب وعده های پوپولیستی می خورند و بخشی دیگر خسته از راه پر فراز و نشیب رفرم، رنگ سیاه قدرت یکپارچه نیروهای اقتدارگرا را بر رنگ خاکستری قدرت دو گانه ترجیح می دهند، چراکه به افشاگری های پر حرارت درباره رئیس جمهوری پرقدرت و سرکوبگر بیش از کمک به رئیس جمهوری کم قدرت برای پیش برد وعده هایش علاقه نشان می دهند. واقعیت این است که نوعی از ایده آلیسم در بین نیروهای سیاسی ایران در برخی بزنگاههای تاریخی یکصد سال گذشته اثر منفی خود را در تاریخ کشورمان بر جای گذاشته است. گاهی آنقدر در آرزوی دستیابی به طلا بو ده ایم که نقره و حتی برنز را نیز از دست داده ایم و بجایش سنگ و چوب نصیب مان شده است. بعدا به افشاگری های هر روزهپرداخته ایم و آنگاه که از آن خسته گشته ایم بر حال خویش در مرثیه نامه ها به نظم و یا به نثرگریسته ایم.روزی از سکوت مردم شکوه کرد ه ایم که با وجود مناسب بودن شرایط بین المللی و داشتن حکومتی پکپارچه اقتدارگرا در روبروی خود چرا دست به اعتراض نمی زنند و گاهی مماشات غرب با نظام اسلامی را علت پابرجایی این نظام دانسته ایم.در پایان خرداد ماه گذشته اتفاقی مهم و استثنایی در تاریخ کشورمان روی داد. برای اولین بار در تاریخ کشورما (شاید بتوان گفت در تاریخ دنیا)، مردم ایران با وجود اینکه امکان انتخاب کاندیدای بسیار بهتری از رئیس جمهور کنونی را داشتند، با تحریم انتخابات میدان را برای به قدرت رسیدن عقب مانده ترین نیروهای سیاسی ایران آزاد گذاشتند، آنهم در شرایطی که نه جامعه ایران نشانه های آمادگی برای انتخاب راه سومی از خود نشان می داد و نه نیروهای اپوزیسون دارای انسجام، وحدت نظر و ارتباط لازم با مردم برای به سرانجام رساندن چنین راهی بودند. هنگامی که اصلاح طلبان در قدرت بودند از بن بست اصلاحات و مماشات آنها با محافظه کاران سرخورده بودیم، اما امروز باید نگران عقبگردی بزرگ در مدیریت کشور باشیم. از کندی های رئیس جمهور محمد خاتمی در سیاست خارجی و دست ندادن او با رئیس جمهور وقت امریکا بیل کلینتون حرص می خوردیم در حالیکه اکنون باید با اظهارات نژادپرستانه و ماجراجویانه احمدی نژاد که در فاصله کوتاهی موفق شده است همه دنیا را علیه ایران بسیج کند، نگران حمله نظامی و یا ویرانی تاسسیات اتمی و نظامی کشور و سرکوب گسترده تر مخالفان در داخل باشیم. از وزارت ارشاد تحت سرپرستی مهاجرانی و مسجد جامعی بخاطر تضییقاتی که در راه چاپ کاملا آزاد کتاب و یا فعالیت آزاد و رسمی کانون نویسندگان ایران وجود داشت شکایت داشتیم، اکنون نه تنها باید شاهد فعال شدن سانسور، خود سانسوری مطبوعات، ممنوع شدن دوباره کتا ب های صادق هدایت و داریوش آشوری و دیگران و بستن کافی شاپ ها و کم کردن بودجه کتابخانه ها باشیم، بلکه با تلخی نظاره گر ساختمان سد سیوند و بی اعتنایی حکومت گران به دیگر آثار تاریخی و فرهنگی کشورمان باشیم. از کم کاری های محمد خاتمی و دیگر اصلاح طلبان حکومتی در دفاع از دانشجویان زندانی و دیگر زندانیان سیاسی به حق خسته و ناراحت بودیم، اما امروز باید نگران از جا کندن سنگ قبرهای گل سرخی، جزنی و دیگر مبارزان در رژیم گذشته و یا طرح ویرانی گورستان خاوران باشیم.آیا گروهها و شخصیت های سیاسی تحریم کننده و آن ده میلیون نفری که در روز انتخابات با جمع بندی های خویش یا متاثر از دعوت کنندگان به تحریم درروز 27 خرداد در خانه نشستند، در رواج خرافه و بالا گرفتن کار زیارت مردم از مسجد جمکران، از هم پاشیدگی نیمه مدیریتی که در کشور وجود داشت، سیاست خارجی تشنج آمیز و بالاخره بالا رفتن هزینه فعالیت سیاسی که سوت و کوری روز 16 آذر از نشانه های بارز آن بود، به سهم خود مسئول نیستند؟
در سالگرد اعلام بیانیه فراخوان رفراندم شش نفر از نویسندگان اولیه این فراخوان، که از پیشگامان دعوت به تحریم انتخابات ریاست جمهوری نیز بودند، با انتشار بیانیه ای ضمن بر شمردن دستاوردهای طرح رفراندم اوضاع نابسامان سیاسی کشور، پیام داده اند که "صبح نزدیک است".چگونه می شود اذعان داشت که:" اقدامات دولت فعلی که در یک انتخابات غیرمشروع زمام کشور را به دست گرفته از جهت حجم ندانم کاری و غیرکارشناسی بودن و دردسر آفرینی در تاریخ کشور ایران بی سابقه است. دخالت حکومت در زندگی خصوصی مردم شدت گرفته و عدم امنیت مردم از دست عمال حکومت افزایش پیدا کرده است. فقر و تبعیض بیداد می کند و در شرایطی که درآمد نفت بیش از سه برابر شده است و حقوق کارمندان و کارگران باید لااقل به دو برابر افزایش بیابد، دولت و مجلس به باند بازی های جدید سیاسی مشغول هستند و دست روی دست گذاشته اند." (2)از سوی دیگر در آسمان سیاسی ایران رکود جنبش دانشجویی و انفعال جامعه مدنی ایران را شاهد بود و از اینکه در شهر بیش از 10 میلیونی تهران فقط حدود 150 نفر برای حمایت از گنجی در جلو بیمارستانی که زندان و شکنجه گاه وی نیز بود، حاضر می شوند متاسف بود، اما این یادگار سیلی سرد زمستان را سرخی بعد از سحرگه پنداشت؟
زیر نویس ها:1- هویت ایرانی، "مکتوب" سایت عطالله مهاجرانی و جمیله کدیور، 22 اکتبر 20052- صبح نزدیک است، بیانیه نویسندگان اولیه طرح رفراندم، گویا نیوز، 16 دسامبر 2005
Published from gooya news {http://news.gooya.com} Copyright © 2003 news.gooya.com All rights reserved for the original source
آقای علی اکبر ولایتی و حرمت قلم

در روزنامه شرق مورخ 27 اردیبهشت 85 مقاله ای به قلم آقای ولایتی وزیر امور خارجه پیشین و مشاور کنونی رهبر جمهوری اسلامی به نام "شاهدخت یا شورش"(1) به چاپ رسیده است که در واقع جوابیه ای است به مطلبی از مسعود بهنود که سرمقاله همین روزنامه در تاریخ 18 اردیبهشت بود به نام " صدای بلبل".(2) مسعود بهنود به مناسبت روز جهانی مطبوعات در مطلب خود از تندروی های روزنامه نگارانی مانند کریم پور شیرازی، محمد مسعود، میرزاده عشقی و شهید بزرگوار قلم، میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل انتقاد کرده و اضافه کرده بود که وی روزنامه نگاران میانه رویی مانند عباس مسعودی، عمید نائینی و غلامحسین کرباسچی بنیانگذار روزنامه همشهری را بر آنان ترجیح می دهد.مسعود بهنود ضمن انتشار مقاله آقای ولایتی در سایت خود وعده داده است تا در آینده نزدیک پاسخ آن را بدهد و در این مورد روشنگری کند.این نوشته را نیز سر آن نیست که از مقاله "صدای بلبل" دفاع کند، اما مقاله فردی که سال ها در محافل قدرت جمهوری اسلامی رفت و آمد داشت است در جواب روزنامه نگاری که سانسور و زندان جمهوری اسلامی وی را مجبور به ترک کشور کرده، تامل است. وزیر خارجه پیشین در مقاله خویش ضمن انتقاد از آقای بهنود تلویحا روزنامه شرق را نیز بخاطر چاپ چنین مقالاتی نواخته است. آنچه موجب تاسف آقای ولایتی شده به زعم ایشان " توجیه ستمکاران و تطهیر آنان توسط اصحاب فکر و فرهنگ است." و اینکه چرا بعضی از روزنامه ها در "همان فضا تنفس می کنند" (یعنی فضای دوران قاجار و پهلوی). آقای ولایتی در پایان مقاله خویش روزنامه نگاران را به "ادب اسلامی"، "حیا"، "عفت کلام ایرانی"، " نیالودن مقالات و انتقادات خود به سخنان موهن، دشنام دادن، و برچسب زدن" و سرانجام رعایت " حرمت قلم" دعوت می کند.البته اینکه وزیر امور خارجه پیشین به عنوان فردی که سال ها یکی از مقام های مهم اجرائی کشور را تحت کنترل داشته است و در سمت مشاور مقام رهبری در پستوهای قدرت در جمهوری اسلامی سهمی دارد، بعد از سال ها سکوت از حرمت قلم صحبت می کند را باید به فال نیک گرفت و ورود به عرصه "دوری از فحاشی و هتاکی از سوی هر کس باشد" را به ایشان خوش آمد گفت.اما خوانندگان مقاله آقای ولایتی قبل از اینکه ایشان را به عنوان نویسنده ای دلسوز بدانند که به روزنامه نگاران درس رعایت ادب اسلامی و حرمت قلم می دهد، وی را به عنوان وزیر خارجه ای می شناسند که در دوران وزارتش دهها نفر از مخالفان نظام جمهوری اسلامی در خارج از کشور ترور شدند، میلیون ها نفر ایرانی در نتیجه شرایطی که دوستان و همفکران آقای ولایتی در کشور بوجود آوردند مجبور به فرار از کشور خود شدند، چندین هزار زندانی سیاسی درطی چند شب به جوخه های اعدام سپرده شدند، اتوبوس حامل نویسندگان کشور را می خواستند به دره بیاندازند و قلم ها را شکستند بدون اینکه ایشان در مذمت این سیاهکاری ها پاراگرافی نوشته باشد.نه اینکه آقای ولایتی، چون چنین اعمالی در زمان وزارت ایشان اتفاق افتاده اکنون حق صحبت از "حرمت قلم" ندارد. افکار و اندیشه انسان ها تغییر می کند و گذشته یک فرد را نمی توان چماقی کرد بالای سر او، اما وقتی مردم ایران دکتر علی اکبر ولایتی را به عنوان مشاور کنونی رهبر جمهوری اسلامی می شناسند که ایران را به بزرگترین زندان روزنامه نگاران تبدیل کرده است، دستور تعطیل بیش از 30 روزنامه و نشریه را یکجا صادر می کند و با حکم حکومتی خود در برابر اراده نمایندگان مردم که می خواستند با طرح اصلاح قانون مطبوعات حرمت در هم شکسته قلم را احیا کنند، می ایستد، چگونه می توانند نوشته ایشان در باب رعایت حرمت قلم را باور کنند؟چگونه می شود سال ها وزیر نظامی قلم شکن، نویسنده کش و سانسورگر بود، مشاور رهبری بود که روزنامه کیهان تحت امرش، آنهم با استفاده از بودجه عمومی، سال هاست که با زشت ترین الفاظ، موهن ترین مقالات و وقیحانه ترین پرونده سازی ها علیه روزنامه نگاران مستقل، اهل قلم، اندیشمندان کشور و سیاستمداران مخالف نظام می پردازد؟ (3) چگونه می توان از حرمت قلم گفت و همزمان دست در دست قدرتی داشت که نه تنها قلم ها را شکسته و علیرغم ادعای دفاع از مستضعفان زبان نماینده رانندگان شرکت واحد را بریده، بلکه حتی حرمت سنگ گور شاعری درگذشته را نیز نگه نمی دارد؟
تناقضی که بین گفتار آقای ولایتی و مسئولیت وی در حکومت شاهد هستیم البته فقط شامل حال ایشان نمی شود. اکثر مسئولان جمهوری اسلامی بجای اینکه به حل عملی مشکلات بسیاری که گریبانگیر مردم و کشور است بپردازند، پیامبرگونه درباره مسائل و مشکلات کشور به سخنرانی های هیجان انگیز و کلی گویی های بی نتیجه می پردازند و یا در عرصه جهانی به پند و اندرز دادن به دیگران و ارائه راه حل های ساده اندیشانه برای حل مشکلات جهان می پردازند. چندین سال پیش آقای خامنه ای گفته بود کاش ما هم در ایران چارلی چاپلین داشتیم. شاعر طنزپرداز هادی خرسندی در جواب آقای خامنه ای و با اشاره به بلاهائی که بعد از برقراری جمهوری اسلامی بر سر هنرمندان کشور آمده است در شعری زیبا تحت عنوان "کاش ما هم چارلی چاپلین داشتیم"، پاسخ می دهد که اگر چارلی چاپلین ایرانی بود، اکنون او هم در زندان شما پوسیده بود. رئیس جمهور کشور محمود احمدی نژاد با این همه گره کور مشکلات اجتماعی و اقتصادی کشور در نامه اش به جرج بوش نسخه حل مشکلات جهان را می نویسد، از گوانتانامو و ابوغریب دیگران می گوید ولی اوین خود را فراموش می کند. رئیس جمهور پیشین محمد خاتمی نیز علیرغم تفاوت های بنیادیش با محمود احمدی نژاد، در تریبون های بین المللی و در برابر دوربین های خبرنگاران داخلی و خارجی، دنیا را به کلاس درس گفتگوی تمدن ها فرا می خواند در حالیکه دانشجویان کشور را که برای دفاع از وعده های انتخاباتی وی به میدان آمده بودند از سر کلاس های درس به سلول های اوین می بردند و ایشان اغلب در این مورد ساکت بود. اکنون نیز آقای ولایتی با دیدن این همه رفتارهای غیر قانونی و غیر انسانی با روزنامه نگاران مستقل و دگراندیشان کشور، مقاله یکی از قربانیان آزادی قلم و بیان را بهانه قرار داده است تا به قلم زنان درس رعایت حرمت قلم را بدهد. به آقای ولایتی باید خاطرنشان ساخت که کارنامه سیاسی ایشان در جمهوری اسلامی متاسفانه کار وی را قدری مشکل می کند. برای کسب اعتماد در میان افکار عمومی و اینکه واقعا مردم و روزنامه نگاران توصیه های ایشان را نه تظاهر، بلکه باور واقعی و التزام وی به رعایت حرمت قلم بدانند، باید به عنوان نمونه "کیهانیان" را نیز به حرمت قلم فراخوانند، برای آنها کلاس های تقویتی "ادب اسلامی" و عفت کلام" برگزار کنند و سرانجام به آنها بیاموزند " فحاشی و هتاکی از سوی هر کس که باشد مذموم است".
زیر نویس ها:1. " شاهدخت یا شورش"، علی اکبر ولایتی، روزنامه شرق، 27 اریبهشت 852. "صدای بلبل"، مسعود بهنود، روزنامه شرق، 18 اردیبهشت 853. آخرین مطلب کیهان به قلم حسین شریعتمداری تحت عنوان "آقای کروبی! باور کنیم؟"کیهان 30 اریبهشت 85
Published from gooya news {http://news.gooya.com} Copyright © 2003 news.gooya.com All rights reserved for the original source
گفتگوي وريا محمدي با حميد فرخنده
Friday، January 18، 2008


نظر به اهميت موضوع كردستان در تحولات سال هاي اخير در عرصه سياسي، بي مناسبت نيست اگر نقش جنبش كردستان، تاثيرات آن بر جنبش انقلابي، اشتباهات سياسي اين جنبش، فعل و انفعالات دروني و بيروني به علاوه مسئله ستم ملي و همزمان با آن نقش نيروهاي سياسي كرد در ايران آينده مورد بحث و گفتگو قرار داده شود. در اين باره سلسله مصاحبه هاي به انجام خواهد رسيد كه بيشتر مسئله را باز كرده و بدون سانسور و با حفظ حرمت سياسي ديگران، ابعاد متفاوت مسئله به بحث گذارده شود. متن مصاحبه ها نه نظر پرسشگر، بلكه ديدگاه پاسخ دهندگان را نمايندگي ميكند و خود مسئول محتواي بحث ها خواهند بود
گفتگوي وريا محمدي با حميد فرخنده
دور اول – مصاحبه ششم
همه ایرانیان چه فارس چه کرد، چه بلوچ و غیره باید دست بدست هم دهند و پیشرفت پروژه دمکراسی در ایران کمک کنند
حميد عزيز با سلام فراوان و ممنون از اينكه دعوت ما را براي اين گفتگو قبول كرديدلطفاً براي خوانندگان سايت و نشريه ما بيشتر خود را معرفي كنيد
من در دوران انقلاب از هواداران فدائیان خلق بودم. رشته تحصیلی ام داروسازی است اما همواره از دوران نوجوانی به مسائل سیاسی و اجتماعی علاقه داشتم. اکنون به دمکراسی برخاسته از میان همه اقشار و طبقات مختلف مردم که در آن نه آزادی فدای عدالت شود و نه عدالت بدست فراموشی سپرده شود، معتقدم.
در مقطع انقلاب بهمن و در حالي كه ايران يكپارچه عليه رژيم شاهنشاهي به پا خواسته بود ،به طور مشخص نقش جنبش كردستان را چگونه ديديد؟در مقطع انقلاب تا آنجا که من شاهد بودم جنبش کردستان نقش فعالی در مبارزات علیه رژیم پیشین نداشت. این بعد از انقلاب بود که مسئله کردستان، بخاطر درگیری هایی که از تابستان 58 شروع شد، بطور گسترده در ایران مطرح گردید.در حالي كه در همان مقطع فوق ايران دچار تحولي بنيادين در ساختار سياسي شد، نقش جنبش كردستان را در ايستادگي مقابل رژيم بعد از استقرار چگونه ارزيابي ميكنيد؟با وجود اینکه کردها مانند سایر اقلیت های قومی ایران تحت ستم مضاعف بوده اند و نظام برخاسته از انقلاب باید برای رفع این تبعض ها می کوشید، اما قاطعانه مخالف مبارزه مسلحانه و کلا مبارزات خشونت آمیز از سوی از سوی احزاب و سازمان های اپوزیسیون هستم. من به مبارزه سیاسی بدور از خشونت معتقدم. من فکر می کنم متاسفانه شروع مبارزه مسلحانه کردها با حکومت هم باعث افزایش جو سرکوب و خشونت در کردستان شد، هم بطور کلی افزایش جو سرکوب و ارعاب در سرتاسر کشور را در پی داشت.
شما به عنوان يك فعال سياسي ايراني و به مثابه يك ناظر ، احزاب موجود در کردستان ایران را چگونه می بینید و آیا اثر گذاری آنها بر مبارزات سیاسی در سه دهه اخیر را مثبت ارزیابی می کنید؟من اطلاع کافی برای ارزیابی فعالیت احزاب کردستان در شرایط کنونی ندارم. اما ارزیابی من از فعالیت این احزاب در دورانی که فعال بودند و با حکومت مبارزه مسلحانه می کردند همانطور که از پاسخ قبلی من برمی آید، منفی استاز آنجا كه كردستان در كنار ديگر مناطق ايران مورد سركوب رژيم قرار داشته ، اما همواره نوعي از اجحاف بر مردم كرد روا داشته شده كه بارها از سوي احزاب سياسي كرد مورد اشاره بوده است.(تداوم اعدام هاي سياسي و ...) دليل اعمال چنين فشارهاي مضاعفي را در چه ميبينيد؟دلیل آن عدم توجه به خواست های مردم کرد یا دیگر قومیت ها از سوی نظام اسلامی است. یکی از دلایل شدیتر بودن سرکوب شاید این باشد که از یکسو حکومت به خواست های قومی کردها از جمله برای جبران عقب ماندگی های منطقه کردستان پاسخی نمی دهد و از سوی دیگر از رشد گرو ههای تجزیه طلب کرد نیز در هراس است.یکی از نگرانی های در پیش رو موضوع برخورد های احتمالی میان کُرد و آذری در ایران آینده است. شما به عنوان یکی از فعالان سياسي در این مورد چه دیدگاهی دارید و آینده را چگونه می بینید؟به اعتقاد شما براي ممانعت از بروز چنين احتمالي راهكار صحيح از نظر شما چيست؟من نمی دانم منشا این نگرانی از کجاست و شما بر پایه چه واقعیت هایی چنین نظری دارید. چنین فضایی در ایران بین کردها و آذری ها وجود ندارد. در حال قبل از هر کس وظیفه روشنفکران کرد یا آذری و احزاب سیاسی، همچنانکه وظیفه دیگر روشنفکران و شخصیت های سیاسی کرد و آذری است که همه اقوام مختلف را به آرامش و صلح و دوستی دعوت کنند. البته مسولان دولتی نیز وظیفه دارند با اتخاذ سیاست های درست در منطقه به افزایش حس دوستی، همیاری و اتحاد اقوام مختلف کمک کنند.روابط اپوزیسیون کُرد با دیگر نهادهای اپوزیسیون را چگونه دسته بندی می کنید و لطفاً با ارائه تصوير خود از اين قضيه، بفرماييد براي توسعه چنين ارتباطاتي چه بايد كرد؟من گذشته از اصلاعیه هایی که با امضای برخی سازمان های سیاسی اپوزیسیون با احزاب کرد در اینترنت منتشر می شود، از دیگر فعالیت ها و روابط آنها بی اطلاعم.همانگونه كه هويداست يكي از مهمترين چالش هاي اپوزيسيون ايراني تشتت و عدم همبستگي ميان اين نيروهاست. از ديد شما سیاست درست جنبش کردستان برای عبور از بحران و دست یافتن به اتحادی فراگیر میان اپوزیسیون ایرانی به منظور استقرار دمکراسی در ایران در چه می تواند باشد؟من فکر نمی کنم سازمان های سیاسی کرد نقش مهمی در فائق آمدن بر تشتت اپوزیسیون ایران داشته باشند. همچنین معتقد نیستم که راه حل اتحاد اپوزیسیون ایران، اتخاذ سیاست درست از سوی آنها در مورد مسئله کردستان است. بسیاری از این نیروها در مورد راه حل مسائل قومی هم نظرند اما این باعث اتحاد آنها نشده است.
صحبت از ستم ملي در كردستان و نقاطي چون آذربايجان، سيستان و بلوچستان، تركمن صحرا ، خوزستان و ديگر مناطق مليت هاي تحت ستم ، موضوعي است كه مناقشه و جدل هاي سياسي بسياري را خصوصاً در سال هاي اخير دامن زده است. براي رفع اين مسئله به شيوه مناسب، چه راهبردي را پيشنهاد ميكنيد؟رفع ستم قومی در میان اقلیت ها جدا از پیشرفت روند دمکراسی در ایران نیست. همه ایرانیان چه فارس چه کرد، چه بلوچ و غیره باید دست بدست هم دهند و پیشرفت پروژه دمکراسی در ایران کمک کنند. طبیعتا هرچه دمکراسی در کل ایران نهادینه تر شود در میان اقلیت ها نیز ثمره آن بیشتر دیده خواهد شد.ساختارهاي گوناگوني براي سيستم سياسي آينده ايران، پس از جمهوري اسلامي پيشنهاد شده است. از ديد شما كدامين سبك و روش اداره سياسي جامعه خواهد توانست به همبستگي بيشتر ايرانيان كمك كند؟ در اين ميان چه نقشي براي نيروهاي سياسي كرد قائليد؟با حفظ تمامیت ارضی ایران، کردها طبیعتا باید در اداره امور محلی خود، رشد فرهنگ و زبان خود اختیارات لازم را داشته باشند. اینکه چه نوع مشخصی از خودگردانی مناسب است را باید بعد از بحث های کارشناسانه در این امور، به آرای مردم بعد از برقراری دمکراسی در کشور واگذاشت.با تشکر،حمید فرخنده
با تشكر از شما براي شركت در اين گفتگو
ارسال شده توسط تفسيرها ويادداشت هاي سياسي در 12:16 PM

0 نظرات:
ارسال يک نظر
پیام جدیدتر پیام قدیمی تر صفحه اصلی
اشتراک در: نظرات پيام (Atom)
درباره من
تفسيرها ويادداشت هاي سياسي مشاهده نمايه کامل من

بايگانی وبلاگ
2008 (40)
June (3)
در گرامیداشت بیست و هفتمین سالروز جانباختن سعید سل...
گزارشگران: گفتگو با وريا محمدي درباره كنگره آتي كو...
www.werya80.blogspot.com
May (1)
حمله به ایران
March (1)
كردستان و انتخابت هشتمين مجلس اسلامي
February (6)
گفتگوي وريا محمدي با دكتر شهلا عبقري
گفتگوي وريا محمدي با "ا.ز.ل"
گفتگوي وريا محمدي با دكتر گلمراد مرادي
مجلس
گفتگوي وريا محمدي با ارسلان عزيزي
گفتگوي وريا محمدي با مسعود مجيري
January (29)
گفتگوي وريا محمدي با ناصر اكرمي
گفتگوي وريا محمدي با جواد قاسم آبادي
گفتگو با حبيب تبريزيان
گفتگو با علي صمد
كردستان - سه
كردستان - سه
گفتگوي وريا محمدي با رضا فاني يزدي
گفتگوي وريا محمدي با زهره شيشه
گفتگوي وريا محمدي با كورش طاهري(بخش اول)
گفتگوي وريا محمدي با حسين اخوان توحيدي
برخي از نوشته هاي قبلي
برخي از نوشته هاي قبلي
برخي از نوشته هاي قبلي
برخي از نوشته هاي قبلي
گفتگوی وریا محمدی با منوچهر صالحی
گفتگوي وريا محمدي با جعفر پويه
گفتگوی وریا محمدی با رضا اکرمی
گفتگوی وریا محمدی با سیامند
گفتگوی وریا محمدی با آزاده سپهری
گفتگوی وریا محمدی با بیژن نیابتی
گفتگوي وريا محمدي با حميد فرخنده
گفتگوی وریا محمدی با ایرج مصداقی
گفتگوی وریا محمدی با مزدک بامدادان- در ایران
گفتگوي وريا محمدي با دكتر احمد پناهنده
گفتگوي وريا محمدي با بهمن آرام
گفتگوي وريا محمدي با هادي صوفي زاده
كردستان - دو
کردستان عبور از بحران های پی در پی-1
بازداشت فرهادی، موقعیت کردستان عراق و سیاست­های دو...
2007 (1)
September (1)
آغازي مجدد