شنبه، فروردین ۱۸، ۱۳۸۶


در همسایگی دروغ بزرگ
(نقدی بر کتاب "از آن سال ها و سال های دیگر" نوشته حمزه فراهتی)

حميد فرخنده
hamid_farkhondeh@hotmail.com


حمزه فراهتی، متهم مصلحتی ماجرای مرگ صمد بهرنگی، که سال ها از او با نام شبهه برانگیز "افسری که در هنگام مرگ صمد با وی بود" یاد می شد، در کتاب "از آن سال ها و ... سال های دیگر" از ماجرای غرق شدن صمد در ارس و از سختی بار اتهام قتل دوست بر دوش هایش در "سال های سکوت" می گوید. فراهتی از خویش، از "او" می گوید که یهوداوار، علیرغم بی گناهیش می بایست چنانکه "دروغ مصلحتی" متولیان کرسی روشنفکری زمانه حکم می کرد، "کمی بیشتر صبور باشد" و بداند که مسئله نه خود او که لباس زرد اوست" (2). رفقا و دوستان نزدیک فراهتی از همان آغاز واقعیت غم انگیز مرگ صمد بهرنگی که غرق شدن وی در رود ارس در نیمروز نهم شهریور ماه سال 1347 به علت عدم آشنایی با فن شنا بود، را می دانستند. او برای اولین بار در سال 1370 در پاسخ به مقاله ای از فرج سرکوهی در مورد صمد بهرنگی و فعالیت های ادبی اش (3)، به قلم خود از "قصه راز کشنده ارس" که در حقیقت دروغ بزرگ ارس بود، سخن گفت.(4) حمزه فراهتی اما اینبار نه برای پاسخ به نوشته ای مشخص درباره ای این ماجرا، که برای پاسخگویی به چهار دهه اتهام، نگاه های مشکوک کسانی که افسانه قتل صمد توسط ساواک را باور کرده بودند و برای روشن سازی تمامی تاریکی ها و ابهام های حادثه ی ارس قلم بدست گرفته است. فراتر از این، کتاب ادای دین نویسنده به خود است، خودی که سال ها سکوت را برگزید تا در بدنام تر کردن ساواک شریک باشد. حتی آنگاه که سازمان سرکوب و فرمانروایانش برافتادند، در گرد و غبار قهرمانی و قهرمان سازی، برای پاسداشت چهره "شهید سازمان" او مصلحت را در ادامه ی سکوت دید.
نفرت از رژیم شاه، افزایش قدرت سرکوب ساواک و رشد جنبش انقلابی همراه با قدرت افسانه پردازی روشنفکرانی که برای به حرکت درآوردن شور و انرژی انقلابی خفته در جوانان دهه چهل به دنبال "شهید" می گشتند، زمینه ای شد تا به بهانه ی لباس نظامی حمزه فراهتی، داستان قتل صمد بهرنگی توسط ساواک ساخته و پرداخته شود. ویژگی های صمد بهرنگی به عنوان نویسنده ی کتاب های کودکان، انسانی دردمند و دلسوز و سرانجام معلمی شریف و نمونه در روستاهای آذربایجان از او یک "شهید کامل" می ساخت. جلال آل احمد که نشان داد به غیر از نویسندگی استعداد دروغ پردازی با مایه گذاشتن از آبرو و حیثیت دیگران نیز دارد، در نامه ای به منصور اوجی شاعر[شاعر معروف] در این باره می نویسد: "... و اما در باب صمد درین تردیدی نیست که غرق شده. اما چون همه دلمان می خواهد قصه بسازیم و ساختیم- خوب ساختیم دیگر و آن مقاله را هم من به همین قصد نوشتم که مثلا تکنیک آن افسانه سازی را رو شن کنم برای خودم. [ اشاره به مقاله "صمد و افسانه عوام" است]. حیف که سر و دستش شکسته ماند و شاید هدایت کننده نبود به آنچه مرحوم نویسنده اش می خواست بگوید....".(5)

اما مگر نه این بود که درست چند متر بالاتر از محل غرق صمد، از آنسوی رودخانه، دروغ بزرگ دیگری آغاز می شد؟ دروغی فراگیرتر که افسانه سازان مرگ صمد را نیز فریب داده بود. در آن روزگار هزاران جوان شیفته ی کمونیسم از جمله با خواندن کتاب های صمد بهرنگی، در خواب و بیداری خویش رویای رسیدن به جامعه آرمانی خود را می دیدند و ماهی سیاه کوچولو راه مبارزه برای رسیدن به دریا و مخاطرات راه را به آنان نشان می داد.

در سال های دهه پنجاه که چپ انقلابی دوران رشد خود را طی می کرد و طوفان انقلاب پنهان از چشم همه درحال نضج گرفتن بود، روابط فرهنگی ایران و شوروی دوستانه تر از قبل شده بود و بخش فرهنگی سفارت شوروی در تهران فعال بود. بسیاری از کتاب های چاپ مسکو در کتاب فروشی های جلو دانشگاه تهران با قیمت ارزان به فروش می رسید. چند متر آنطرف تر می شد با هزینه ای کم در مرکز فرهنگی ایران و شوروی زبان روسی آموخت و خیابانی آنطرف تر عصرها در حیاط سفارت دولت شوراها در انتظار شروع فیلم "چگونه فولاد آبدیده شد" یا فیلمی درباره رشادت های سربازان ارتش سرخ در جنگ جهانی دوم، لوبیای گرم را با زیتون خورد و تشنگی را با آبجویی خنک رفع کرد. همزمان می شد مجله مجانی "اخبار" را برداشت، ورق زد و عکس های مردم خوشبخت شوروی، کارگران نمونه کالخوزها و کارخانه های شوروی در حال سازندگی یا برداشت محصول را دید که روی خندانشان خبر از بهشت بزرگی در شمال کشور ما می داد که آنها در آن می زیستند. صفحات مجله "اخبار" پر بود از آمار تولیدات رو به افزایش صنعتی، خانه های ساخته شده، جاده های آسفالت شده، محصولات برداشت شده، طرح های عمرانی در دست اجرا، عکس های دختران تاجیک و ترکمن لبخند برلب در حال رقص با لباس های رنگارنگ محلی و گزارش هایی از خوشبختی غبطه برانگیز مردم کشور شوروی. انسان های خودخواه دیروزی با تربیت در دامان سوسیالیسم به انسان هایی طراز نوین تبدیل شده بودند که با جان و دل در سازندگی کشور شرکت داشتند و از سوی دیگر همه بطور برابر از مزایای سوسیالیسم برخوردار می شدند. پس از تماشای فیلم اگر هنوز کسی شیفته شنیدن بیشتر در مورد موفقیت های سوسیالیسم واقعا موجود بود، می توانست بعد از بازگشت به خانه در برنامه ی شبانه رادیو مسکو از دستاوردهای مردم اتحاد جماهیر شوروی و دیگر کشورهای بلوک شرق باخبر شود.

براستی چگونه سال ها هزاران شیفته ی سوسیالیسم در ایران و دیگر نقاط جهان توانستند خوشباورانه با این دروغ بزرگ زندگی کنند؟ بی شک "دیوار آهنین" بی خبری نه اجازه ورود آزاد خبرنگاران و گزارشگران دنیای آزاد به آنسوی این دیوار را می داد، نه به شهروندان شوروی و یا اتباع دیگر کشورهای اردوگاه سوسیالیسم اجازه مسافرت به خارج از کشور و در نتیجه باخبر شدن مردم دنیا از وضع زندگی آنها را. اما همزمان تبلیغات گسترده شوروی و دیگر دولت های بلوک سوسیالیستی در مورد بهشت ساخته شده در درون مرزهایشان ادامه داشت. اندک افرادی که موفق به فرار به غرب می شدند یا ناراضیان سرشناس بودند که سربه نیست کردنشان در گولاگ های سیبری ممکن نشده نبود یا جاسوسانی بودند بریده از کا.گ.ب. اگر آنها در مطبوعات و رادیو وتلویزیون ها شروع به گفتن واقعیت ها در مورد جامعه شوروی و دیگر کشورهای سوسیالیستی می کردند، بلندگوهای تبلیغاتی شوروی، دیگر کشورهای اردوگاه کمونیسم و احزاب برادر در سرتاسر دنیا مانند ارکستری هماهنگ به صدا درمی آمدند تا "عوامل امپریالیسم"، "فریب خوردگان کاپیتالیسم"، "عوامل مشکوک" و " عناصر ضد شوروی" را افشا کنند. تنها کسانی که از واقعیات زندگی در داخل مرزهای سوسیالیسم تا اندازه زیادی باخبر بودند بخشی از کادرها و رهبران احزاب کمونیست بودند که سال هایی از زندگی خویش را در این کشورها گذرانده بودند. آنها اما بخاطر حفظ امتیازات و موقعیت های حزبی خویش و در بهترین تعبیر، مصالح حزب، سکوت اختیار کردند.

اما ارکستر دروغ چه در افسانه ی ساختگی پیرامون حادثه ی تراژیک غرق صمد بهرنگی در ارس و چه در دروغ بزرگتر شمال ارس، چندان موفق نمی بود اگر شنوندگان مشتاق و فراوان خود را نداشت. در سال های دهه ی شصت و هفتاد میلادی شیفتگان اردوگاه سوسیالیسم در سرتاسر دنیا کم نبودند. آنها در بی خبری و خوشباوری خویش تصور
نمی کردند "انسان طراز نوین" دیری است از طلا گشتن پشیمان گشته آرزوی مس شدن را دارد. انسان طراز نوینی که حتی آزادی مسافرتی کوتاه در داخل مرزهای کشور خویش بدون مهر و تاییدیه ی مقامات امنیتی را نداشت و دیر زمانی بود آرزوی عبور از دیوار آهنین، حسرت فروشگاههای پر و خرید مواد غذایی بدون ساعت ها در صف ایستادن را داشت.
چرا عمر فریب طولانی بود؟ شاید دروغ بزرگ تر از آن بود که نتواند باور شود. پیام برابری، دوستی خلق ها و حمایت از جنبش های آزادی بخش ملی، زیبا تر و بی عدالتی، استعمار و استثمار در آنسوی مرزهای اردوگاه سوسیالیسم عریان تر و گذشته ی مدافعان و مبلغان سوسیالیسم فداکارانه تر و خونبارتر از آن بود که اجازه ی شکی در اصالت پیام و پیام آور را بدهد.
عبور شبانه از مرز شوروی اما برای بسیاری از شیفتگان سوسیالیسم از جمله حمزه فراهتی کافی بود تا در همان ساعات اولیه در برخورد با مرزبانان سوسیالیسم و حضور در پاسگاهای مرزی و اردوگاههای پناهندگان، با فروریزی دیوار تذویر و تبلیغ ایدئولوژیک، واقعیت های سخت و دردناک زندگی در شوروی را دریابند. آنها هرچه بیشتر در اعماق خاک شوروی پیش رفتند، بیشتر عمق فریب را دریافتند. هرچه بیشتر با مردم تماس گرفتند بیشتر از بیگانگی آنها با نظام سیاسی کشور خویش باخبر شدند.
میهمانان سوسیالیسم حتی اجازه نوشتن آزادانه نامه و تماس تلفنی با خانواده و دوستان خود در ایران را نداشتند.
با وجود اینکه آنها بخش بزرگی از زندگی خویش را صرف دفاع از آرمانهای سوسیالیستی و اتحاد شوروی کرده بودند، حال که از زندان و اعدام فرار کرده و اجبارا به بهشت آرمانی خویش پای نهاده بودند، دولت شوروی از یکسو بخاطر روابطش با دولت جمهوری اسلامی حاضر به اعلام رسمی پذیرش آنها در خاک خود نبود و از سوی دیگر در هراس بود که این تازه واردان واقعیت های زندگی شوروی را در نامه ها و مکاتبات خویش برای خانواده ها و دیگر مخاطبان خود بازگو کنند. هراسی که بی جهت نبود.
در بخش های پایانی کتاب نویسنده به دروغ شمال ارس که روزگاری منشا امید و آرزوهای وی بوده است می پردازد. از تناقضات حیرت آور میان تصویری که او و صدها نفر مانند او سال ها از جامعه شوروی در ذهن داشتند و واقعیات دردناک و تلخ این کشور، می گوید.
فراهتی در توصیف فساد اقتصادی و اداری نظام شوروی از جمله می نویسد:
" بزرگترین بخش از فعالیت های اقتصادی و تولیدی فقط روی کاغذ انجام می گرفت و واقعیت عملی نداشت،... بیمارستان هایی بودند که وجود خارجی نداشتند اما در آن ها سال های سال، دکتر ها و پرستارهایی که هرگز وجود نداشتند کار می کردند و حقوق می گرفتند، بیمارانی که که هرگز موجود نبودند درمان می شدند، داروهایی که هرگز خریده نشده بودند به خورد بیماران داده می شدند، مرده هایی که هرگز زندگی نکرده بودند دفن می شدند و تنها چیز واقعی این داستان ها پول های کلانی بود که به جیب گشاد مدیران و حزبی ها سرازیر می شد. به این ترتیب اقتصاد کشور در گزارشات و پرونده های اداری شکوفا و رو به رشد و در زندگی واقعی بیمار، بی جان و افسرده بود." (6)

نویسنده کتاب در مقدمه کوتاه خود می نویسد با توجه به تجربه سال ها که به وی آموخته است " در بسیاری از موارد، سخن گفتن همان وقت تلف کردن است" نمی داند چرا تصمیم به نوشتن خاطرات خود گرفته است. اما چند سطر بعد پاسخ می دهد: " فقط این را می دانم که هر کسی مخاطبینی دارد و میل به سخن گفتن با آنها، میلی طبیعی ست و من می خواستم، همیشه می خواستم، با کسانی که می توانند بفهمند و درک کنند و کسانی که در سال های سکوت و سال های دیگر با نگاه، با ملاطفت لحن، با ایما و اشاره و به هزار زبان دیگر در کنارم بوده اند و سعی کرده اند از سنگینی بارم بکاهند، حرف بزنم. کسانی که بی چشم داشتی، در روزهای دربه دری، در سال های بهتان، در سال های فرار، در سال های زندان و در سال های سرگشتگی، با امکاناتشان، با محبت های بی دریغ، با لبخندهای گرم و عاطفه های فراموش ناشدنی شان، تکیه گاه و یاورم بوده اند."(7) در متن کتاب البته خواننده به دلایل نگارش کتاب توسط نویسنده، بیشتر پی می برد.
حمزه فراهتی هرچند در آغاز ماجرا از اتهام سختی که به وی نسبت داده شده بهت زده و آزرده خاطر است، درباره اولین واکنش خویش نسبت به اوجگیری شایعه قتل صمد بهرنگی بدست او در پی انتشار ویژه نامه ی نشریه آرش و چاپ مقاله معروف جلال آل احمد در آن، می نویسد: " اما مگر می شود صمد "شهید" شده باشد بدون آنکه کسی او را به "شهادت" رسانده باشد؟ برای کسانی که سازنده ی ماجرا بوده اند، آری! اما آیا برای هزاران هزار سرباز پیاده ی جنبش که با اعتماد به شنیده ها و حدسیاتشان قضاوت می کنند و با اطمینان به ردیف اول صف، با بهترین نیت ها، ناخواسته در نقش مفتری ظاهر می شوند نیز، چنین هست؟ قطعا نه! پس او ناچار است که نگاه های معنی دار را تحمل کند، زیرا شایعه وافترا با نیرویی درونی گسترش پیدا می کند، اما پاسخ و غلبه بر آن به نیرویی مافوق بشری نیاز دارد،...زیراکه در شایعه و افترا نیروی هیجان نهفته است و تکذیب خاصیت ضد هیجان را دارد.... "منافع جنبش" با "باور به معجزه" پیوند خورده است و هیچ کس، حتی او، حق ندارد جنبش را از شوق و شوری که پیدا کرده است، بازبدارد....پس، ناگزیر است که سکوت و تحمل کند."(8)
خواننده در سرتاسر کتاب با شگفتی درمی یابد که اگر نویسنده قربانی روایتی جعلی یا "دروغی مصلحتی" شده است، اما خود "قربانی" نیز از آغاز همواره مصلحت طلبانه سکوت اختیار کرده است. او همواره خود را متعهد به "صف اولی ها"، جنبش انقلابی و سازمان سیاسی خود می بیند و سودی در روشنگری و مخالفت با "نظر رسمی سازمان در مورد مرگ صمد" نمی یابد. فراهتی در نامه خود به فرج سرکوهی از جمله می نویسد: " من حتی در مسافرتی که با مرحوم سعید سلطانپور به خارج داشتم در مورد اینکه صمد شهید سازمان است مخالفت جدی نکردم (به اصطلاح از موضع سازمان خارج نشدم ) البته موافق هم نبودم".(9)
او بار رنج را به تنهایی بر دوش کشید اما حاضر نشد، حتی هنگامی که شرایط و فرصت مناسبی برایش فراهم بود، پرده ی دروغ را از هم بدرد. اقدامی که می توانست در تضعیف فرهنگ قهرمان گرایی، شهید پروری و سیاه و سفید دیدن عرصه سیاست، در ایران بعد از انقلاب موثر واقع شود. رضا علامه زاده در این باره می گوید: " اوایل سال 1358، یعنی تنها چند ماه پس از انقلاب، از سوی "کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان" دست به کار ساختن فیلمی در مورد صمد بهرنگی شدم با عنوان "ماهی سیاه کوچولوی دانا"... در این فیلم همه کسانی که به هر طریقی با "صمد" در رابطه بودند حضور دارند. همانروزها تمام سعی ام کردم تا با حمزه فراهتی هم مصاحبه داشته باشم....می دانستم فیلمم بدون حمزه کامل نخواهد بود ولی تا وقتی فیلمبرداری به پایان نرسید موفق به دیدارش نشدم. پیدا بود نمی خواهد در مقابل دوربین بنشیند و در این باره حرف بزند."(10)

حمزه فراهتی، از درد جانکاه بر دوش داشتن تهمت قتل دوستی صمیمی که نویسنده ای متعهد نیز هست، سخن می گوید و با نگاه به روزگار سپری شده از سختی راهی که بازی سرنوشت در برابرش قرار داده بود، شکایت می کند. در لابلای کتاب 525 صفحه ای، خواننده ی "از آن سال ها و سال های دیگر" اما اگر خود را آماده کرده باشد تا بر زمینه ی تحول فکری پیدا شده در بسیاری از مبارزان نسل گذشته، شاهد تاسف نویسنده از سال ها سکوت خویش و پنهان سازی حقیقت در تاریکخانه مصلحت سیاستی یا بخاطر "موضع رسمی سازمان" باشد و سرانجام پشیمان ازاینکه چرا بدون توجه به نصیحت "کرم شب تاب"، اهمیت روشنایی هرچند ضعیف ایستادگی در برابر دروغ پردازی را دست کم گرفت، تا حدودی سرخورده خواهد شد. او در پایان کتاب می نویسد: " اگر دوباره به دنیا می آمدم چگونه می زیستم؟ به قطعیت می داند [نویسنده] که چنین نخواهد زیست اما به تلخی درمی یابد که نوع دیگری از زیستن را نیز نمی شناسد."
(11)

با وجود اینکه راوی "سوم شخص" را برای بیان خاطرات خود برگزیده است که در مواردی باعث تداخل با افراد دیگری که از آنها سخن می گوید می شود، اما "از آن سال ها و سال های دیگر" روایتی تاریخی از تلخی های چهار دهه ی گذشته در جنبش چپ ایران است با نثری شیرین.


زیرنویس ها

1. از آن سال ها... و سال های دیگر، حمزه فراهتی، انتشارات فروغ، چاپ اول، آلمان پائیز 1385[2006]
2. پیام جلال آل احمد به حمزه فراهتی بعد از رواج شایعه قتل صمد بهرنگی بدست "افسر" همراه وی، "از آن سال ها و سال های دیگر" ص 183
3. شب دردمند آرزومندی، فرج سرکوهی، "روزهای باران در تبریز"، مقاله ی فرج سرکوهی در مورد صمد بهرنگی، مجله آدینه شماره 62، 1370، نشر باران، چاپ اول، سوئد، 1999
4. " قصه راز کشنده ارس"، حمزه فراهتی، شب دردمند آرزومندی، فرج سرکوهی، "قصه ی راز کشنده ارس" مقاله حمزه فراهتی در پاسخ به مطلب فرج سرکوهی در مجله آدینه شماره ی 62، ص 441
5. از آن سال ها و سال های دیگر، حمزه فراهتی، ص 189
6 . همان، ص 476-475
7. همان، ص 6
8. همان، ص 177
9. شب دردمند آرزومندی، فرج سرکوهی، "قصه ی راز کشنده ارس" مقاله ی حمزه فراهتی در پاسخ به مطلب فرج سرکوهی در مجله آدینه شماره ی 62، ص 444
10. "دیری است دروغ واقعیت را بلعیده است، از حمزه فراهتی تا صمد در غرقآب ارس". از دور بر آتش، سایت رضا علامه زاده، پائیز 1385
11. "از آن سال ها و سال های دیگر"، ص 524





























هیچ نظری موجود نیست: