یکشنبه، مهر ۱۶، ۱۳۸۵

تراژدی قلم زنی در ایران


حمید فرخنده
hamid_farkhondeh@hotmail.com

"ژاک دریدا" فیلسوف مشهور فرانسوی می گوید تحلیلگران رویدادهای تاریخی باید مواظب "دیکتاتوری زمان حال" باشند. ژاک دریدا می خواهد با این گفته خویش مفسران و محققان تاریخ را هشدار دهد که حوادث و رویدادهای تاریخی یا نظرات و اندیشه های متفکران را می بایست در ظرف تاریخی یا زمانی خود بررسی کرد و نگذاشت شرایط زمانی که در آن بسر می بریم خود را بر تحلیل رویدادهای گذشته و یا اندیشه گذشتگان تحمیل کند. چراکه اگر شیفتگان دمکراسی در جهان امروز بخواهند با درک مدرن از دمکراسی، تاریخ دمکراسی در یونان سده پنجم قبل از میلاد را بررسی کنند، از دریافت اینکه فیلسوفان و اندیشه پردازان دمکراسی در آن دوران نه برای بردگان حق رای قائل بودند نه برای زنان و نه حتی برای مردان آزادی که دارای حد معینی از ثروت نبودند، سرخورده خواهند شد و چه بسا قضاوت هایی نادرست در مورد تاریخ یونان باستان ارائه دهند. به همین قیاس هنرمندان و نویسندگان در یک جامعه آزاد هنگام نقد و یا داوری آثار و نوشته های هنرمندان و نویسندگانی که در یک جامعه بسته در زیر فشار سانسور یا خود سانسوری به تولید آثار هنری یا قلم زنی می پردازند هرگز نباید محدودیت ها و اسارت قلم همکاران خود را از یاد ببرند.
شرایط کنونی قلم زنی در ایران ما نمونه برجسته اسارت قلم و "بندبازی" های نویسندگان برای حفظ تعادل خویش بر روی طناب باریک نویسندگی و روزنامه نگاری مجاز است. آنها مجبورند برای ادامه حیات حرفه ای خویش چنان قلم در دست حساب شده گام بردارند که نه در پیش چشم تماشاچیان از بالا به پایین سقوط کنند، نه بی احتیاطی آنها باعث تعطیل نمایش از سوی مسئولین گردد و نه چنان شود که ناگاه طناب زیر پا بر دور گردنشان افتد.
قضاوت ها، پیش داوری ها و دیدگاهها اما بسیار است در مورد اینکه آیا اصولا باید به خودسانسوری تن درداد و نوشت آنچه که می شود نوشت، یا آنکه عطای قلم نیمه آزاد را به لقای کریه سانسور بخشید. پرویز صیاد هنرمندی که علیرغم سانسور و دیکتاتوری رژیم پهلوی در آن روزگار خود فضایی یافته بود تا در صنعت فیلم و تلویزیون ایران به تولید و عرضه آثار هنری خود بپردازد، امروز تقریبا هر هنرمندی که با تحمل شرایط در رژیم جمهوری اسلامی به تولید آثار هنری می پردازد را محکوم می کند و مذموم می شمارد. اکبر گنجی نیز هر چند شجاعانه و زیبا از لزوم صراحت در کار روزنامه نگاری سخن می گوید اما کیست که نداند آن روزنامه نگار و روزنامه ای که برای گزارش اوضاع و احوال سیاسی کشور در شرایط کنونی از "زبان حافظ" استفاده نکند، با از دست دادن کار خود، زندان و تعطیل روزنامه اش سروکار خواهد داشت.
روزنامه نگاران و روزنامه ها در جمهوری اسلامی، بویژه در دهه گذشته نقشی بزرگ و ارزشمند در روشنگری افکار عمومی داشته و دارند و بهایی بس سنگین نیز در این راه پرداخته و می پردازند. در نقد کار آنان همواره باید چنانکه ژاک دریدا می گوید مواظب "دیکتاتوری زمان حال" باشیم. اما نمی توان ناگفته گذاشت که سرمقاله روز شنبه روزنامه شرق به قلم محمد قوچانی تحت عنوان " تراژدی اکبر محمدی" نمک پاشی بر زخم دانشجویان زندانی است. نه از این رو که کمتر از یک هفته بعد از به خاکسپاری غریبانه دانشجوی مبارزی که صدایش شنیده نشد، منتشر می شود، بلکه تراژدی روزنامه نگاری در جمهوری اسلامی این است که گاه برای خلاصی از تیغ سانسور و نوشتن جملاتی در توصیف حق آزادی بیان و دفاع از حقوق بشر، روزنامه نگاری مجبور شود یا فکر کند مجبور است در توصیف دانشجویی زندانی و مریض که صدایش در طول هفت سال زندان نه از سوی مسئولان کشور شنیده شد و نه در روزنامه های داخل کشور مانند روزنامه شرق بازتاب یافت، بنویسد:
" افرادی كه تا زمانی كه در زندان به سر می برند خود را در مقام رهبران سیاسی و فكری جامعه ای می بینند كه از آن شناخت درستی ندارند و هنگامی كه وارد جامعه می شوند و درمی یابند كه جامعه به زندگی عادی خود سرگرم است دچار بحران می شوند و چون نمی توانند دیدگاه های سیاسی خود را از راه هایی مانند روزنامه نگاری، نویسندگی و سیاستمداری اجرا كنند و تنها ابزار سیاست ورزی خود یعنی هویت طلبی از درون زندان را نیز از دست داده اند دچار بحران هویت می شوند و برای متوجه ساختن افكار عمومی به آنچه بر آنان رفته به كارهایی چون اقدامات اكبر محمدی دست می زنند."
محمد قوچانی انتشار خبر مرگ اکبر محمدی را غیر منتظره می خواند. در کشوری که خبرنگاری سالم به نام زهرا کاظمی در بیرون زندان اوین به جرم گرفتن عکس دستگیر می شود و بعد از چند روز خبر مرگش در زندان بخاطر ضربه های وارده بر سرش منتشر می شود، شنیدن خبر مرگ دانشجویی بعد از سال ها شرایط سخت زندان آنهم مریض و در حال اعتصاب غذا در زندان، برخلاف نظر آقای قوچانی تعجب برانگیز نیست. ناشناس بودن زندانی سیاسی نیز نه تنها امتیازی در زندان های جمهوری اسلامی نیست، بلکه خطری نیز برای زندانی محسوب می شود، چراکه مستبدان از پا درآمدن چنین زندانیانی را برای قدرت نامشروع خویش کم هزینه ارزیابی می کنند. از سوی دیگر می بینیم که اکبر گنجی چون سرشناس است علیرغم انتقادات تندی که به "شرقیان" دارد در فردای آزادیش به جشن روزنامه شرق دعوت می شود، اما با اکبرمحمدی، چون "نا شناس" است، بعد از سال ها زندان هنگامی که به مرخصی برای معالجه می آید، مصاحبه ای دورادور نیز انجام نمی شود. در ناشناش ماندن اکبر محمدی و حرفهایش ما که مصلحت جویانه او را از قلم انداختیم چقدر مقصریم؟
اکبر محمدی در دادگاهی ناعادلانه حکمی ناعادلانه تر گرفت، در شرایطی غیرانسانی زندان را تحمل کرد و تا زمانی که رمقی در بدن داشت با بایکوت خبری روزنامه های اصلاح طلب و غیراضلاح طلب روبرو بود. اکنون نیز سرمقاله روزنامه شرق شش روز بعد از مرگ مشکوک وی در زندان اوین، کالبد شکافی شتاب آلود و دفن غریبانه در روستایی در مازندران، محترمانه حکم "بی هویتی" او و امثال او را صادر می کند. اگر ما نخواستیم یا به هر دلیل جرات آن را نداشتیم تا هویت اکبر محمدی را بشناسیم و بشناسانیم چگونه به خود جرات می دهیم از "بحران هویت" وی سخن بگوییم؟



هیچ نظری موجود نیست: