یکشنبه، مهر ۱۶، ۱۳۸۵

آنها که به قدرت نرسیدند


حميد فرخنده
hamid_farkhondeh@hotmail.com

آنچه در زندان های ایران در اواخر تابستان سال 67 گذشت چنان گسترده و تکان دهنده است که گویی یک روز برای بزرگداشت خاطره قربانیان آن سیاهکاری ها کافی نیست. شهریورماه به تمامی ماه اعدامیان است همچنان که تمامی گورستان خاوران گویی سنگ قبر بزرگی است برای هر عزیز از دست رفته. بسیاری از اطلاعات در مورد این قتل عام در هاله ای از ابهام است. دقیقا مشخص نیست بیشترین تعداد در چه روز یا شبی اعدام شده اند. محل دقیق دفن کشته شدگان ناپیدا، تعداد دقیق قربانیان نامعلوم و تاریخ واقعی اعدام ها نامشخص است. هر ساله از اواسط مردادماه برنامه های مختلف بزرگداشت عزیزان از دست رفته در داخل و بویژه در خارج از کشور اعلام می شود و گروههای مختلف از بازماندگان سازمان های سیاسی به یاد آوری خاطره هولناک کشتار سال 67 می پردازند. در دوران اصلاحات بزرگداشت خاطره قربانیان تصفیه خونین سال 67 همواره با پرسشگری از اصلاح طلبان برای شکستن سکوت در مورد این فاجعه همراه بوده است. اصلاح طلبان نیز نه در سال های قدرت و نه امروز که به حاشیه رانده شده اند علیرغم انتقاد از تندروی های سال های 60 هرگز صریحا به محکوم کردن سرکوب های خونین این سال ها نپرداخته اند و شرایط خاص اوایل انقلاب و دلایل سیاسی را توجیه گر سرکوب ها و یا سکوت خود کرده اند.
در سال های اخیر با دور شدن هرچه بیشتر شخصیت هایی مانند اکبر گنجی و محمد محسن سازگارا از از اصلاح طلبان و سفر آنها به خارج از کشور و انتقادات بی پرده آنها از نظام اسلامی و سیاهکاری هایش، برخی از انقلابیون طیف چپ، مجاهدین خلق و سلطنت طلبان دوآتشه همواره در نوشته و گفته های خویش این جداشدگان از جمهوری اسلامی را بدون ارائه مدرک و به صرف اینکه آنها در سا ل های 60 دارای پست و سمتی در حکومت بوده اند، متهم به دست داشتن در جنایات جمهوری اسلامی می کنند. آنها سرکوب های خشن، بویژه در سال های شصت را به حق محکوم می کنند و از عدم رعایت حقوق انسانی زندانیان در زندان های جمهوری اسلامی شکایت دارند، بدون اینکه به نقد دیدگاه های خویش در مورد انقلاب، دمکراسی و حقوق بشر بپردازند و پیرامون پتانسیل فاجعه آفرین ایدئولوژی خویش حتی اکنون که نزدیک به سه دهه از انقلاب می گذرد، تامل کنند.

پیروزی انقلاب اسلامی محصول غلبه گفتمان انقلابی بر اکثر نیروهای سیاسی کشور در آستانه انقلاب بود. صدای نیروهای تحول خواه اما طرفدار دمکراسی چنان ضعیف بود که یا شنیده نمی شد و یا با تمسخر انقلابیون روبرو می گشت. نیروهای انقلابی بطور عمده به روحانیون و گروههای مذهبی طرفدار آیت الله خمینی، انقلابیون چپ و سازمان مجاهدین خلق دسته بندی می شدند. در پی پیروزی انقلاب اسلامی بزرگترین نیروی انقلابی، یعنی آیت الله خمینی و
گروهها و روحانیونی که گرد رهبری وی متحد شده بودند به قدرت رسیدند.
در اوایل دهه شصت انقلابیون مذهبی، که چندی پیش از آن در 13 آبان 58 با تسخیر سفارت امریکا توسط دانشجویان پیرو خط امام دولت موقت را ساقط کرده بودند، اولین رئیس جمهوری ایران ابوالحسن بنی صدر را نیز تکبیر گویان در مجلس بی کفایت اعلام و از قدرت خلع کردند. جنگ ایران و عراق نیز به تعبیر آنان "نعمتی الهی" بود که به کمک آن پایه های قدرت خویش را محکم تر کردند. دسته دیگری از انقلابیون که عبارت بودند از اکثریت سازمان چریک های فدایی خلق و حزب توده ایران، راه حمایت از جمهوری نوپای اسلامی را برگزیده بودند. گروه سوم از انقلابیون که طیف متنوعی از گروههای چپ ( اقلیت سازمان چریک های فدایی خلق، راه کارگر، سازمان پیکار، اتحادیه کمونیست ها، کومله، حزب دمکرات کردستان ایران و برخی گروههای کوچک دیگر) و سازمان مجاهدین خلق بودند مخالف سرسخت حاکمیت بودند. برخی از آنها مانند سازمان مجاهدین خلق همانند دوران قبل از انقلاب، پیرو مشی مبارزه مسلحانه و برخی دیگر به اشکال دیگر به مخالفت و مبارزه خویش ادامه می دادند. آنها به شدت زیر فشار سرکوب حکومت بودند که بعد از حوادث 30 خرداد شصت وارد مرحله جدیدی شده بود و برای از زیر ضرب بیرون بردن نیروهای خویش به آن بخش هایی از کردستان که تحت کنترل نیروهای دولتی نبود، رفته بودند.
علیرغم اختلافات عمیق انقلابیون با یکدیگر بر سر استراتژی مطلوب در برابر جمهوری نوپای اسلامی، آنها اما در مورد برخی"ارزش های انقلابی"، مانند اعدام انقلابی سران رژیم پیشین، وحدت نظر داشتند. از اعدام های صادق خلخالی حاکم شرع انقلاب، تا زمانی که دامن نیروهای خودی را نگرفته بود و سران ارتش و مقامات رژیم پیشین را
در برمی گرفت، همگی حمایت می کردند. آرمان همه گروههای انقلابی که سهمی از قدرت نداشتند، چه چپ ها و چه گروههای مذهبی که عمدتا شامل سازمان مجاهدین خلق می شد، بنیان نهادن جامعه ای سوسیالیستی و یا به تعبیر مجاهدین خلق جامعه بی طبقه توحیدی بود. این گروهها با وجود داشتن آرمانی مشترک، استراتژی های مختلفی را در برابر جمهوری نوپای اسلامی در پیش گرفتند. راهنمای در پیش گرفتن استراتژی های مختلف نیز مناسب ترین راه از سوی این نیروها برای دست یابی به قدرت سیاسی جهت ساختن جامعه آرمانی خویش بود. همه این گروهها در نهایت خواستار برقراری نظامی تک حزبی با تکیه بر ایدئولوژی مارکسیسم- لنینیسم و یا التقاطی از مارکسیسم و اسلام انقلابی بودند، اختلافات نه بر سر چگونگی مبارزه برای برقراری دمکراسی یا دفاع از حقوق بشر که بر سر موضع گیری نسبت به حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی و یا اردوگاه سوسیالیسم، سرمایه داری وابسته و یا نیمه مستعمره-نیمه فئودال بودن نظام اقتصادی ایران و یا سوسیال- امپریالیسم بودن یا نبودن شوروی، بود. برخی راه پکن را سرخ تر و بر حق می دانستند و گروهی دیگر طوفان انقلاب سوسیالیستی راستین را برآمده از افکار انور خوجه می پنداشتند، پشت بر شوروی و چین بزرگ اما رویزیونیست و رو به آلبانی کوچک اما اصول گرا داشتند. در این میان گروههای سیاسی دیگری بودند که با وابستگی یا پیروی از احزاب کشورهای کمونیستی موجود مخالف و دنبال یا طرفدار نسخه وطنی مارکسیسم- لنینیسم بر اساس تحلیل مشخص از شرایط مشخص، بودند. همین استراتژی های متفاوت و اختلاف نظرات در مورد نقش و موقعیت اردوگاه سوسیالیستی، جنبش های رهایی بخش ملی و مبارزات ضد استعماری در دوران جنگ سرد، برخی از گروههای چپ مانند حزب توده ایران از ابتدای انقلاب و بخش اکثریت سازمان چریک های فدائی خلق را از اوایل سال 59، برای حمایت از وجه "ضد امپریالیستی" یا ضد امریکایی نظام، در کنار جمهوری اسلامی قرار داد. داستان قربانی شدن دمکراسی و آزادی در پای عدالت اجتماعی، که آن نیز البته هرگز در جمهوری اسلامی بدست نیامد را همه می دانند.

چپ های حامی نظام علیرغم حمایتشان از حاکمیت ضد امیرپالیستی جمهوری اسلامی البته اگر روزگاری امکان دست یابی به قدرت را داشتند، چه فرضا به خاطر حمایت بخشی از مردم و چه بخاطر قدرتمند شدن احتمالی سازمان های نظامی مخفی خود و چراغ سبز اتحاد شوروی، در کنار زدن روحانیون و بدست گرفتن قدرت لحظه ای درنگ
نمی کردند. در چنین شرایطی "جمهوری دمکراتیک ایران" برای دفاع از "انقلاب جدید"ی که روی داده بود مجبور به سرکوب ضد انقلاب می شد. بدون شک ایران صحنه حوادث خونینی، بدتر از آن نوعی که در افغانستان شاهد بودیم، می شد. چرا که نمی شود مدعی در دست داشتن حقیقت بود، سودای ساختن جامعه ای آرمانی داشت، به راه خود ایمان "علمی" داشت، حمایت اردوگاه سوسیالیسم را در پشت خود داشت، بعد از شکست ها و ناکامی های بسیار بر اسب قدرت سوار بود، ولی برای از دست ندادن آن تلاش نکرد. جنگ داخلی، تولد گروه هایی که با تکیه احساسات مذهبی و ملی مردم به عملیات تروریستی می پرداختند، تصفیه های درونی نیروهای حاکم از نوع آنچه بین نور محمد ترکی، حفیظ الله امین و ببرک کارمل اتفاق افتاد، فراخواندن برادر بزرگ سرخ و ژاندارم سوسیالیسم برای دفاع از "انقلاب دمکراتیک مردم ایران"، تجزیه احتمالی کشور، کشتار و پر شدن زندان ها از آنهایی که در برابر "قدرت خلق" به عملیات ضد انقلابی می پرداختند، جزئی از زندگی روزمره ایرانیان می شد.
پیروزی فرضی ائتلاف دیگر گروههای چپ انقلابی نیز که در آن احتمالا حزب دمکرات کردستان، کومله و سازمان مجاهدین خلق هم شرکت داشتند، محصولی جز کشتار، جنگ داخلی، درگیری و تصفیه های خونین درون گروهی و بین گروهی، دخالت کشورهای خارجی و به احتمال زیاد تجزیه کشور، به دنبال نداشت. چراکه آنها نیز علیرغم تفاوت هایشان با انقلابیون چپ طرفدار شوروی، در برقراری دیکتاتوری پرولتاریا، لغو مالکیت خصوصی سرکوب
ضد انقلاب و یا "حفاظت از دستاوردهای انقلاب" حتی قاطع تر و انقلابی تر از گروه اول بودند. آنان هم با وعده آزادی و عدالت، تقسیم درآمد نفت بین مردم، مجانی شدن آب و برق و تبدیل زندان ها به دانشگاه می آمدند و ناگاه در می یافتند "ناخواسته" به سرکوبگرانی جدید تبدیل شده اند. خود را مجبور می دیدند برای دفاع از آرمان های انقلاب با ضد انقلاب و تروریست هایی که از اعتقادادت مذهبی مردم برای مبارزه با حکومت خلقی جدید سو استفاده می کردند، سرسختانه مبارزه کنند تا "در برابر تاریخ" سربلند بیرون آیند.

نظام جمهوری اسلامی در سرکوب مخالفان روش هایی بسیارغیر انسانی بکار برده است. نیروهای اپوزیسیون به حق باید این کشتارها را محکوم کنند و خواستار روشنگری مسئولان حکومتی در مورد پرونده های این جنایات شوند. اما تقبیح فشارها، شکنجه ها و کشتار زندانیان سیاسی، بخصوص کشتار تابستان 67 باید فراتر از محکوم کردن سنتی جمهوری اسلامی برود. بسیاری از نیروهای انقلابی دوران انقلاب تحولات مهمی را از سر گذرانده اند و به دمکراسی، مشارکت مردم در تعیین سرنوشت خود و حقوق بشر، باور دارند. اما هنوز در میان نیروهای اپوزیسیون هستند جریان هایی که ضمن محکوم کردن جمهوری اسلامی بخاطر کشتار مخالفان سیاسی اش و فشار بر دگراندیشان، همان گفتمان انقلابی گذشته را دنبال می کنند. مراسم بسیاری در بزرگداشت قربانیان کشتار سال 67 برگزار می شود، مقالات بسیاری در نکوهش شکنجه و زندان، اعدام و سانسور، عدم تحمل دگراندیشان در جمهوری اسلامی و فعالیت های سرکوبگرانه توسط گروههای فشار نوشته می شود و همزمان از سوی برخی از همین گروهها که می پندارند انحصار مخالفت با سیاهکاری های جمهوری اسلامی و دفاع از حقوق بشر نیز متعلق به آنهاست، کنفرانس برلین برهم زده
می شود و در سخنرانی های اکبر گنجی، محسن سازگارا و یوسفی اشکوری در خارج از کشور اخلال ایجاد می شود و آنها را بدون دلیل و مدرک متهم به دست داشتن در اعدام مخالفین و همکاری با جمهوری اسلامی و یا متهم به همکاری با امریکا می کنند.*


آنها پتانسیل فاجعه آفرینی را در افکار خود نمی بینند. در خودآگاه و یا در بهترین حالت در ناخودآگاه شان هنوز بشر به خلق و ضدخلق قابل تقسیم است، آزادی برازنده نیروهای انقلابی و یا خودی است و دمکراسی پارلمانی نردبانی است که برای رسیدن به قدرت از آن می توان بالا رفت، هرچند بعدا باید با فشار نوک پای پرولتاریا آن را سرنگون ساخت.


زیر نویس

* دو درد بی درمان، محمد محسن سازگارا، گویا نیوز، دهم شهریورماه 85

هیچ نظری موجود نیست: