یکشنبه، مهر ۱۶، ۱۳۸۵



حلقه گمشده جامعه مدنی و دولت درغرب

حميد فرخنده
hamid_farkhondeh@hotmail.com

دمکراسی نظامی سیاسی است که در آن آرای عمومی بر اساس عقل نقاد خود بنیاد تعیین کننده نوع حکومت است. پلورالیسم سیاسی به مردم این امکان را می دهد تا در بازار روز سیاست، "کالاهای" عرضه شده از سوی احزاب مختلف را ارزیابی کنند و با محاسبه سود و زیان خویش از نظر اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی به حزبی که در برنامه های سیاسی خویش وعده عملی شدن بیشترین خواسته های مورد نظر را می دهد، رای دهند. انتخابات سیاسی اما بخصوص در کشورهای غربی به لحاظ نقش پر اهمیت این کشورها از لحاظ سیاسی و اقتصادی در سطح جهانی،
نمی تواند صرفا امری داخلی تلقی شود. در کشورهای اروپای غربی میزان مشارکت مردم در انتخابات عمومی بین حدود 60 تا نزدیک به 80 درصد، بسته به اهمیت اقتصادی و سیاسی انتخابات برای رای دهندگان، در نوسان است. در ایالات متحده امریکا، قدرتمند ترین کشور جهان از نظر اقتصادی، سیاسی و نظامی اما میزان مشارکت در انتخابات، در بهترین حالت تقریبا برابر با پائین ترین میزان آن در کشورهای اروپای غربی است. بنا بر اطلاعات آماری، برخی از روسای جمهور امریکا و یا نمایندگان کنگره و سنای این کشور در پی انتخاباتی به ریاست جمهوری برگزیده شده و یا به کرسی های نمایندگی کنگره و یا سنای امریکا دست یافته اند که میزان مشارکت مردم در این انتخابات حتی کمتر از 50 درصد واجدین شرایط بوده است. گذشته از سوال برانگیز بودن برآیند این انتخابات با در نظر گرفتن یکی از تعاریف دمکراسی که حکومت اکثریت، البته با رعایت حقوق اقلیت است، اصولا به قدرت رسیدن جمهوری خواهان و یا رقبای دمکرات آنها در امریکا و یا احزاب دست راستی و سوسیالیست ها یا سوسیال دمکرات ها با کمک دیگر احزاب چپ و یا سبزها در اروپا، تکرار سیاست هایی کلاسیک بخصوص از نیمه دوم قرن بیستم، بعد از جنگ جهانی دوم بوده است.
قبل از فروپاشی کمونیسم بسیاری از دخالت های کشورهای غربی بویژه ایالات متحده امریکا در امور داخلی دیگر کشورها که شامل کودتاها، دخالت های نظامی و یا حمایت از دیکتاتور ها در کشورهای جهان سوم و یا درحال توسعه بود، به بهانه جلوگیری از نفوذ و خطر گسترش کمونیسم در دنیای دو قطبی دوران جنگ سرد توجیه می شد. با فروپاشی اردوگاه کمونیسم اما، کشورهای غربی هم بهانه دخالت در کشورهای دیگر را از دست دادند و هم توجیهی برای راکد نگهداشتن سیاست های آرمانی خویش در زمینه حقوق بشر و در دفاع از حق حاکمیت ملت ها در عرصه سیاست خارجی ندارند.
مسئله تداوم اشغال سرزمین های فلسطینی از سوی دولت اسرائیل، درحالیکه سازمان ملل متحد در قطعنامه های متعدد این عمل را از سال 1967 به بعد محکوم کرده و خواهان بازگرداندن کرانه غربی رود اردن و نوار غزه به فلسطینی ها شده است، و همچنین اوجگیری تروریسم در دهه های اخیر، بخصوص تروریسم اسلامی، دو معضل مهمی است که مسئولیت عملی شدن راه حلی عادلانه و یا مقابله ای خردمندانه را بر دوش حکومت های قدرتمند غربی می گذارد. اهمیت این دو موضوع تنها بخاطر اصل اخلاقی مخالفت با تجاوزگری و احترام به حق حاکمیت ملت ها بر اساس منشور سازمان ملل متحد که کشورهای غربی از تدوین کنندگان و امضا کنندگان اولیه آن بودند، نیست، بلکه از آن رو نیز هست که در سال های اخیر بیش از پیش روشن شده است که پایمال شدن حقوق مردم فلسطین ارتباط تنگاتنگ با اوجگیری تروریسم اسلامی دارد. هم احزاب دست راستی و هم احزاب چپ در کشورهای قدرتمند غربی در بخش سیاست خارجی برنامه های انتخاباتی خود همواره از حل عادلانه مناقشه اسرائیل و فلسطین بر اساس دفاع از موجودیت دو دولت اسرائیل و فلسطین با توجه به قطعنامه های سازمان ملل متحد، دفاع می کنند. در عمل اما چهل سال است که جامعه جهانی شاهد کج دهنی دولت اسرائیل به قطعنامه های نامبرده برای پایان دادن به اشغال سرزمین های فلسطینی است. کشورهای غربی طی چهار دهه گذشته به انتقاد از دولت اسرائیل، اظهارات جهان پسند، اعطای برخی کمک های مالی به فلسطینی ها و در بهترین حالت ترتیب دادن گفتگوهای طرفین برای عقد قرارداد صلح، مشغول بوده اند بدون اینکه شاهد اقدامی عملی برای وادار کردن اسرائیل به احترام به حق حاکمیت مردم فلسطین باشیم. آنها با وجود در اختیار داشتن اهرم های قدرتمند سیاسی، اقتصادی و نظامی هرگز حاضر نبوده اند از این اهرم ها علیه اسرائیل استفاده کنند. درحالیکه بعد اشغال کویت توسط عراق در سال 90 میلادی ظرف چند ماه دولت امریکا و کشورهای قدرتمند اروپایی به متحدانی تبدیل شدند برای بیرون راندن نیروهای عراقی از کویت. در سال 2001 و 2003 میلادی نیز چنین اتحادی کم وبیش بین کشورهای غربی به سرکردگی امریکا برای سرنگون ساختن رژیم طالبان در افغانستان و رژیم صدام حسین در عراق، شکل گرفت. این کشورها به کمک نیروی نظامی در هر مورد بعد از یک جنگ چند روزه به اهداف خود دست یافتند. این همه درحالیست که اسرائیل همانطور که به کمک کشورهای غربی متولد شد و به جامعه جهانی راه یافت، همواره از حمایت های سیاسی و کمک های بزرگ اقتصادی و نظامی این کشورها بخصوص ایالات متحده امریکا برخوردار بوده است.
در مورد چگونگی برخورد با معضل دوم یعنی اوجگیری بنیادگرایی و تروریسم اسلامی در دو دهه گذشته نیز متاسفانه کارنامه کشورهای غربی و بخصوص امریکا حاکی از اشتباهاتی بزرگ است. اشتباهاتی که نتیجه آن روزانه شدن کشتار و خشونت در منطقه خاورمیانه و عدم کاهش توان تروریسم در انجام اقدامات کور و ضد انسانی خود در کشورهای غربی است. از تابستان سال 2005 میلادی در پی اقدامات تروریستی در متروهای لندن، تروریسم اسلامی بعد تاسف انگیز و خطرناک دیگری نیز به خود گرفت و آن اینکه برخی از تروریست ها متولد کشورها و بزرگ شده خیابان هایی بودند که اکنون در متروهای آن بمب می گذاشتند. خنثی سازی اخیرعملیات تروریستی در انگلستان بار دیگر شاهدی بر این است که تروریسم از یک مسئله وارداتی به کشورهای غربی به مشکلی داخلی نیز برای آنها تبدیل شده است. دیگر نمی توان به بهانه منافع ملی و یا دولتی، در برخورد ریشه ای با مشکل تروریسم تعلل روا داشت و مسئولیت های سیاسی خود را نادیده گرفت. از سوی دیگر نظامی دیدن راه حل مبارزه با تروریسم بخصوص از سوی دولت امریکا کار را به جایی رسانده است که طالبان سرنگون شده افغانی نیز دوباره در حال قدرتمند شدن در افغانستان هستند.
تاریخ برخورد غرب با منازعه اسرائیل و فلسطین که تغذیه کننده تروریسم اسلامی نیز هست، گویای عدم تمایل دولت های غرب بویژه امریکا برای برخورد معقولانه و عملی با بحران های نامبرده است. بحران هایی که آتش آن اکنون دامان شهروندان کشورهای غربی را نیز در بر گرفته است.

اگر دولت های غربی در ایفای نقش خویش از خود ناتوانی نشان داده اند، آیا جامعه مدنی غرب در این میان نقش خود را درست انجام داده است؟ جامعه مدنی غرب که در شبکه عظیمی از انجمن های فرهنگی، اجتماعی و سازمان ها و اتحادیه ها و سندیکاهای مختلف متشکل است، آنجا که پای منافع صنفی، فرهنگی، اجتماعی و یا منافع سریع سیاسی در میان است دارای حلقه های ارتباطی است. ارتباطی مستقیم که اهرام های فشار خود را هنگام لزوم بکار می گیرد و دولت ها و یا احزاب سیاسی را در بزنگاههای انتخاباتی وادار به تمکین و یا نزدیک شدن به خواست های خود می کند.
جامعه مدنی در غرب اما، در برابر سیاست های خارجی اعمال شده از سوی دولت های منتخب خود واکنشی درخور خواسته و توان خویش بروز نمی دهد. در امریکا نزدیک به 50 درصد واجدین شرایط که در انتخابات این کشور شرکت نمی کنند نیروی بالقوه بسیار بزرگی هستند که می توانند مورد توجه جامعه مدنی قرار گیرند. تظاهرات عظیم مردم امریکا در اواخر دهه شصت و اوایل دهه هفتاد علیه جنگ ویتنام، از دلایل مهم پایان یافتن دخالت نظامی این کشور در ویتنام بود. در فرانسه نیز هنگامی که چهار سال پیش در آخرین انتخابات ریاست جمهوری ژان ماری لوپن رهبر حزب دست راستی افراطی فرانسه به دور دوم انتخابات راه یافت، جامعه مدنی فرانسه بسیج شد و با هشدار در مورد خطر به قدرت رسیدن راست افراطی در این کشور باعث شد حتی بخش بزرگی از کسانی که به سیاست علاقه ای ندارند و هرگز در انتخابات شرکت نمی کنند، برای سد کردن راه پیروزی لوپن به خیابان ها بیایند، در دور دوم انتخابات شرکت کنند و آرای خود را به نفع ژاک شیراک کاندیدای راست سنتی فرانسه به صندوق های رای بریزند. و باز در ایالات متحده امریکا انجمن های قربانیان و یا خانواده های قربانیان عملیات تروریستی، علیه لیبی و یا جمهوری اسلامی اقامه دعوا و تقاضای خسارت می کنند. اما چرا نتوان اقدامات پراکنده سازمان های جامعه مدنی را به هم پیوند داد و توجه مردم را به فشار به حکومت برای حل ریشه ای مشکل تروریسم جلب کرد؟ آن هم در جامعه ای که به گفته نوام چامسکی آزادترین جامعه در جهان است.
ظاهرا چنانکه چامسکی می گوید، جامعه مدنی امریکا از نقش منفی و ویرانگر سیاست حمایت یکجانبه امریکا از اسرائیل و راهبرد نظامی برای مقابله با تروریسم آگاهی دارد. در کشورهای اروپایی نیز میزان اطلاع مردم از بی عدالتی روا داشته شده در حق مردم فلسطین و یا از ناکارآمد بودن راه حل نظامی برای مقابله با تروریسم، آگاهی نسبتا خوبی دارند. اما چراهمین مردم احزابی را به قدرت می رسانند که از تلاش برای اقدام عملی جهت حل مشکلات نامبرده عاجزند؟ یا واقع بینانه تر، چرا شاهد تظاهرات و اعتراضات وسیع مردم در امریکا و یا در کشورهای اروپایی علیه سیاست های دولت های متبوع خویش در حمایت عملی از دولت اسرائیل و یا علیه سیاستی که فقط در پی مقابله نظامی با تروریسم و دخالت نظامی در دیگر کشورهاست، نیستیم؟ سیاستی که هم از میان آنان قربانی
می گیرد و هم هزینه های اقتصادی زیادی بر آنان تحمیل می کند. هرچند در اروپا و امریکا و حتی در اسرائیل تظاهرات ضد جنگ و در دفاع از حقوق مردم فلسطین برگزار می شود، اما نتیجه این فعالیت ها با توجه به پتانسیل موجود در جامعه مدنی و نقشی که می تواند بر سیاست دولت های غربی داشته باشد، چندان چشمگیر نیست. در نظام های دمکراتیک به علت وجود انتخابات آزاد، آزادی بیان و امکان برگزاری تظاهرات و اعتراضات مدنی، مسئولیت مردم در قبال سیاست های داخلی و خارجی نظام حاکم به مراتب بیشتر از جوامعی است که مردم آن از حق انتخابات آزاد محرومند، آزادی بیان ندارند و تظاهرات و اعتراضات مدنی شان به شدت سرکوب می شود.
نوام چامسکی اندیشمند امریکایی در مصاحبه با اکبر گنجی می گوید:
" بعنوان مثال در امریکا یک شکاف عظیم بین سیاست گذاری عمومی و افکار عمومی وجود دارد. این شکاف آنقدر عظیم است که شما اصلا نمی توانید در خصوص انتخابات در امریکا سخن بگویید. مردم به نحو گسترده و فراگیر با سیاست های هر دو حزب مخالفند، بخش عظیمی از مردم امریکا خواهان دو دولت مستقل اسرائیلی و فلسطینی در منطقه خورمیانه اند،... به نظر بخش اعظم مردم امریکا رهبری جهان باید بر عهده سازمان ملل باشد، نه امریکا، ولی این نظر آنقدر از نظر نخبگان ویژه حاکم به دور است که اصلا در رسانه های عمومی بازتاب نمی یابد." *
هنگامی که اکبر گنجی از نوام چامسکی می پرسد که در این صورت " چرا مخالفت تمام عیار مردم با سیاست های دولت دیده نمی شود؟"، چامسکی پاسخ می دهد:
"برای اطلاع از این مسائل دو راه وجود دارد: اول مطالعه نظرسنجی ها، این نظر سنجی ها به نحو چشمگیری قابل دسترس است، اما نه در رسانه های عمومی. دوم گشت و گذار در کشور و سخن گفتن با مردم، آنگاه خواهید دید که یک جامعه باز وجود دارد. تکرار می کنم که امریکا آزادترین جامعه موجود در جهان است. موارد سرکوب و پنهان کاری وجود دارد اما در مقایسه جامعه بسیار باز و آزادی است، ولی نظر نخبگان حاکم و رسانه ها نمایانگر نظرات حاکمیت و شرکت های تجاری است. بگذارید مسئله اسرائیل و فلسطین را دنبال کنیم، همچنان که گفتم عموم مردم امریکا با نظر اتحادیه عرب و جامعه بین المللی موافق اند. اما دولت امریکا 30 سال است که با این موضع مخالف است. اعتراضی در این زمینه دیده نمی شود برای اینکه کمتر کسی از آن باخبر است،... عجیب نیست که بیشتر مردم به این باورند که دو دولت اسرائیلی و فلسطینی به دلیل مخالفت فلسطین وجود ندارد.... مردم یک بخش از بوستون از مطالبات مردم بخش دیگر بوستون بی اطلاعند..." *

نوام چامسکی در مصاحبه خویش از یکسو مردم امریکا را آگاه به مسئله فلسطین و طرفدار راه حل عادلانه، بر اساس دو دولت اسرائیلی و فلسطینی می داند و از سوی دیگر می گوید که مردم از نقش منفی امریکا و اسرائیل در این مورد بی خبرند. چگونه می شود جامعه قوی مدنی امریکا، که خواهان راه حل عادلانه اختلافات اسرائیل و فلسطین نیز است را بشود از اخبار واقعی دور نگهداشت؟ چرا چنین جامعه مدنی از پتانسیل خود برای خبر رسانی درست و گردش آزاد اخبار و اطلاعات بهره نمی گیرد؟

تناقض سخنان نوام چامسکی که گنجی نیز در مصاحبه خویش آن را مطرح می کند، بیان دیگری است از نیروی عظیم بالقوه جامعه مدنی در کشورهای غربی بخصوص امریکا که می تواند برای ایجاد تحولات، نه تنها در سطح ملی که برای تاثیر گذاری موثر بر سیاست خارجی کشورهای غربی برای حل بحران ها و معضلات جهانی، از سوی نخبگان جامعه مورد توجه و استفاده قرار گیرد.


زیرنویس

* گفتگوی اکبر گنجی با نوام چامسکی، بوستون دانشگاه ام آی تی، گویا نیوز، پنج شنبه 2 شهریور 85



هیچ نظری موجود نیست: